گفتمان روشنفکری در مورد رفاه در ایران وجود ندارد
شيءوارگی مفاهيم در مطالعه و تحليل فرآيندهای سياسی و اجتماعی ايران بيش از آنكه توضيح دهنده باشند، میتوانند واقعيت را پنهان كنند.
مقدمه: روشنفکری و بلکه آکادمیای ما به دلایلی که اینجا مجال بحث از آن نیست، تا کنون بیشتر به سیاست پرداخته و از توجه به جامعه و حتی سیاستهای اجتماعی غفلت کرده است. حال آنکه بخش عمدهای از مسائل ایران در صد و پنجاه سال اخیر را در پرتو تحولات اجتماعی دقیقتر و بهتر میتوان توضیح داد. روشنفکران ما عمدتا به ترجمه روی میآورند و پژوهشگران ایرانی نیز معمولا در خلأ پژوهشهای گسترده میدانی و تجربی، با استناد به شواهدی نابسنده یا دست دوم به نظریهپردازی و جعل مفاهیمی میپردازند که حتی اگر گمراهکننده نباشند، از تبیین واقعیت سیاسی و اجتماعی ناتوانند. اخیرا کتاب «انقلاب اجتماعی: سیاست و دولت رفاه در ایران» نوشته کوان هریس، استاد جامعهشناسی دانشگاه کالیفرنیا با ترجمه محمدرضا فدایی منتشر شده است. نویسنده این کتاب کوشیده فراسوی بحثهای کلی و انتزاعی، با بررسی مشخص نهاد و سازمانهای اجتماعی ایران به بحث از سیاستگذاری اجتماعی در ایران معاصر بپردازد و به تاثیر و تاثر جامعه از سایر حوزههای سیاست و اقتصاد توجه کند. عصر شنبه هفتم دی ماه نشستی در پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات با حضور علیاصغر سعیدی و محمد مالجو برگزار شد. در این نشست همچنین پیام کوان هریس نیز قرائت شد. در ادامه گزارشی از سخنرانیهای این نشست از نظر میگذرد.
سیاستهای اجتماعی واقعا موجود
کوان هریس، پژوهشگر علوم اجتماعی| سه نکته درباره استفاده از مفاهیم، روش و درباره استدلال مطرح خواهم کرد:
۱- استفاده از مفاهیم: جامعهشناسان ایرانی از مفاهیمی همانند سرمایه اجتماعی، جامعه مدنی، طبقه متوسط، فرهنگ سیاسی، مدرنیته و سنت، نولیبرالیسم، پوپولیسم، عدالت اجتماعی، امپریالیسم و … استفاده میکنند. این مفاهیم به میزانی که به ما در فهم برخی وجوه فرآیندهای پیچیده اجتماعی کمک میکنند، مفید هستند. با این همه مفاهیم به همان میزانی که میتوانند به فهم فرآیندهای اجتماعی کمک کنند، ممکن است این فرآیندها را پنهان یا مخدوش کنند. به شخصه پس از خواندن مطالب بسیاری از محققان و روشنفکران ایرانی به این نتیجه رسیدم که استفاده به شدت انتزاعی از مفاهیم در بحث از ایران مفید نیست. به عنوان مثال طرح پرسشهایی از این قبیل که ایران سرمایهداری است؟ آیا ایران نئولیبرال است؟ آیا ایران جامعه مدنی دارد؟ آیا ایران جامعهای فاقد طبقه متوسط است؟ آیا ایران پوپولیستی است؟ آیا ایران مدرن است؟ و بسیاری از پرسشهای دیگر که درباره آنها قلمفرسایی بسیار شده است. به گمان من شیءوارگی این مفاهیم در مطالعه و تحلیل فرآیندهای سیاسی و اجتماعی ایران بیش از آنکه توضیح دهنده باشند، میتوانند واقعیت را پنهان کنند. در حوزه مطالعاتی من یعنی جامعهشناسی تاریخی، مفاهیم هنگامی مفید هستند که به ما در فهم اینکه فرآیندهای تاریخی چگونه رخ دادهاند، کمک کنند. اما اگر مفاهیم این فرآیندهای تاریخی را که به مشاهدات امروز ما منتهی شدهاند، نادیده بگیرند یا پنهان کنند، این مفاهیم دیگر مفید نیستند. این نکته از آن جهت به کتاب من مرتبط است که مخاطب ایرانی ممکن است با اطلاق اصطلاح دولت رفاه به ایران مخالف باشد. به نظر من مفیدتر آن است که فرآیندهای تاریخی که کنشهای دولت در زمینه رفاه اجتماعی در ایران را ایجاد کردهاند با کشورهایی که شباهتهایی به ایران دارند، مقایسه کنیم. به این ترتیب اگر خوانندهای به این دلیل که ایران شبیه دانمارک نیست با استفاده از تعبیر دولت رفاه در این کتاب مخالف است او را دعوت میکند تا عبارت مطلوب خودش را به جای دولت رفاه بنشاند. حتی اگر اصطلاحات را تغییر دهد، استدلال کتاب ابدا تغییر نخواهد کرد. اگر مایلید میتوانیم از اصطلاحات دیگری استفاده کنیم. دولت اجتماعی، نظام سیاست اجتماعی یا حتی یک اصطلاح بومی ایرانی اختراع کنیم، مثلا دولت فسنجان.
۲- روششناسی کتاب: هر یک از فصلهای تجربی کتاب به خاستگاه و تاریخ یک سازمان رفاهی میپردازد؛ کمیته امداد امام خمینی، خانههای بهداشت، سازمان تامین اجتماعی، سوبسیدهای کالایی و یارانهها. از این رو به جای آنکه کل نظام رفاهی ایران را به یک مفهوم انتزاعی واحد مشخص کنم به لحاظ روش شناختی در تحلیل به سطحی پایینتر، به سطح سازمانها و نهادها رفتم. به باور من این روششناسی سطح میانی برای بسیاری از پژوهشهای جامعه شناختی مفید است، خاصه هنگامی که پژوهش معطوف به تاریخ سیاستهای اجتماعی و اقتصادی است. به واقع این روششناسی جامعهشناسی تاریخی است. هیچ مفهوم و هیچ فرآیندی بیرون از تاریخ نیست. در نتیجه هر مفهومی که استفاده شود از دولت رفاه گرفته تا دولت توسعهگرا، دولت کورپوراتیست و… باید در زمینه تاریخیاش از جمله در زمینه سیاستهای مشابهی که خارج از ایران به اجرا در آمده است، گنجانده شود. این نهادها و سازمانها در عمل چگونه هستند، چگونه پدید آمدهاند و پیامدهایشان چه بوده است؟ همچنین در این کتاب تلاش میکنم با ارایه روایتی از فرآیندهای تاریخی که هر یک از این سازمانهای رفاهی را پدید آورده و همچنین با بررسی تغییرات پدید آمده در سیاستشان، داستان کلیتری درباره تغییر اجتماعی در ایران روایت کنم. برخلاف بیشتر مطالعات علوم اجتماعی درباره ایران که در قالب اصطلاحات انتزاعی درباره دولت و جامعه بحث میکنند، من از لنز سازمانهای رفاه اجتماعی استفاده میکنم تا از دریچه آن با دقت بیشتری به این پرسش بپردازم که چگونه رابطه میان سازمانهای دولت و گروههای مختلف اجتماعی در طول زمان تغییر کرده است. این قبیل سازمانها یگانه مجموعهای از سازمانها نیستند که میتوان بررسی کرد. میتوانیم مطالعه مشابهی درباره دیگر وجوه سیاست دولت انجام دهیم. صنعت و تجارت، قوه قضاییه، کشاورزی و معادن، ارتش و پلیس، شهرداریها و زیرساختها، همه اینها زمینههای جامعه شناختی بسیار ارزشمندی برای طرح پرسشهایی درباره تغییرات تاریخی جامعه ایران هستند. به جای اینکه فرض کنیم همه اینها ذیل یک قانون عمومی یا سرفصل مفهومی واحد عمل میکنند. وظیفه جامعهشناس آن است که هر یک را به تفصیل بررسی کرده و با نمونههای دیگر در سطح جهان مقایسه کند تا بتوانیم بهتر فرآیندهای تاریخی پشت آنها را بفهمیم. این به این معناست که به جای اتکای صرف به بیانیههای سیاستمداران، طرحهای برنامهریزان، گزینشهای روزنامهها یا انتقاد روشنفکران باید از همه دادههای ممکن استفاده کنیم. به این منظور باید دادههای کمی و کیفی از بودجهها، مصاحبهها، مشاهدات، گزارشهای رسمی و خاطرات را گرد آوریم. نباید یک منبع واحد را به مثابه حقیقت بگیریم، بلکه باید همه پیشفرضهایمان درباره موضوع پژوهش را نقادانه واکاوی کنیم. این روند باید با چک کردن دادهها و استدلالهای مطرح شده در پژوهشهای گذشته درباره ایران همراه شود.
۳- استدلال کتاب: این کتاب در مقابل دو روایت عمده درباره ایران بحث میکند. اولین روایتی که به نقد آن میپردازم، همان روایت دولت رانتی است و اینکه چرا مفهوم دولت رانتی برای توضیح سیاستها و تغییرات اجتماعی ایران در ۵۰ سال گذشته ناکارآمد است. به باور من این مفهوم هم به دلایل تاریخی و هم به دلایل نظری ابدا مفید نیست. بیشتر استدلالم در این زمینه را در فصل اول کتاب توضیح دادهام و از آنجایی که کتاب به فارسی ترجمه شده است و خوانندگان میتوانند خود در این باره قضاوت کنند، در اینجا بحث خود را تکرار نمیکنم. دومین روایتی که در مقابل آن استدلال میکنم، روایتی درباره نظام سیاستگذاری اجتماعی در ایران پس از انقلاب است. بسیاری از افراد خارج ایران معتقدند که یگانه سازمانهای رفاهی اجتماعی در جمهوری اسلامی، بنیاد مستضعفان، بنیاد شهید و آستان قدس رضوی هستند. این تصور به این دلیل است که پژوهشگران خارج از ایران صرفا بر این سازمانها تمرکز داشته و آنها را به عنوان سازمانهایی عجیب و نامتعارف نسبت به نهادهای موجود در غرب بازنمایی کردند. من با این بازنمایی مخالفم. ما شاهد اشکال مشابهی از این سازمانها در بسیاری از کشورها هستیم، اما دلایل مهمتری هم برای مخالفت دارم. این سازمانها نه از نظر تعداد ذینفعان و نه از نظر تاثیرگذاریشان بر معیشت، مهمترین سازمانهای سیاست اجتماعی در نظام رفاهی ایران نیستند، بلکه به نظر میرسد، سازمان تامین اجتماعی هم از نظر تعداد ذینفعان و هم از نظر میزان تاثیرگذاری بر معیشت، مهمترین سازمان رفاهی ایران است. حتی در عرصه اقتصاد سیاسی و مالکیت شرکتهای بزرگ، سازمان تامین اجتماعی از بنیاد مستضعفان و سازمانهای مشابه بزرگتر است. با این همه تامین اجتماعی خارج از ایران ناشناخته است؛ به علاوه تامین اجتماعی سازمانی است که عمدتا نه معطوف به اقشار فقیر، بلکه معطوف به طبقات متوسط و طبقات درآمدی بالای جامعه ایران است. پس چرا ما چنین سازمان مهمی را در تحلیل و پژوهش خود وارد نمیکنیم؟ به گمان علت به تعصب در چگونگی مطالعه ایران بر میگردد. نکته پایانی اینکه این کتاب روایت موفقیتها و شکستهای سیاست رفاه اجتماعی است، از جمله معضلات اجتماعی امروز که محصول موفقیتهای سیاستگذاری در گذشته است. در این کتاب مدعی آن نیستم که ایران یک نظام سیاستگذاری اجتماعی موفق و منحصر به فرد دارد، یا اینکه این سیاستها به نحوی منحصر به فرد هستند و در دیگر کشورها، یافت نمیشوند. همچنین این سیاستها را به عنوان بهترین سیاستهای ممکن تایید نمیکنم. برعکس به بسیاری از تناقضاتی که چنین سیاستهایی در ایران از پی داشتهاند و به مسیرهای متفاوتی که سیاستهای آتی دولت میتواند طی کند، اشاره کردهام. با این همه میتوان نقد کرد که چرا این سیاست را به آن سیاست دیگر رجحان دادهام و دادههای استفاده شده را هم میتوان نقد کرد.
خلأ روشنفکری ایرانی
علیاصغر سعیدی، استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران| کتاب انقلاب اجتماعی (سیاست و دولت رفاه در ایران) مباحث مناقشه برانگیزی مطرح کرده است. زمانی که مدیر گروه برنامهریزی اجتماعی بودم، ایشان به اتاق من آمد و گفت به دانشکده علوم سیاسی رفته و بسیار متعجب شده که کسی از وضعیت سازمانهای رفاهی ایران مثل کمیته امداد و… اطلاعی نداشته است! ایشان خودش از دانشکده علوم سیاسی آمده و درباره مسائل رفاهی ایران کار میکند. جالب است که کوان هریس به حوزهای بسیار بکر پرداخته؛ یعنی یک نفر در ایران از انقلاب اجتماعی صحبت نکرده است. من هم که در انگلستان که همیشه بحث سیاستهای رفاهی در آنجا داغ است، جامعهشناسی اقتصادی خواندهام، وقتی بعد از دوم خرداد به ایران برگشتم، متعجب شدم که چرا روشنفکران ایرانی به مساله رفاه نمیپردازند! گفتمان روشنفکری در مورد رفاه در ایران وجود ندارد یا خیلی ضعیف است.
کوان هریس دولت ایران پس از انقلاب را دولتی رفاهی متفاوت از دولت پیش از انقلاب خوانده است. در فصل اول تحولات در سازمانهای مختلف رفاهی در ایران را مورد بررسی قرار میدهد و پیشرفتها در حوزه بهداشت و آموزش را بررسی میکند. بر این اساس دو نوع دولت رفاهی را متمایز میکند. البته دولت پیش از پهلوی را با وامگیری از ایان گاف میتوان دولت غیرتامینی خواند زیرا هیچ نوع سازمان رفاهی غیر از خانواده و بازار وجود نداشت و دولت تقریبا هیچ کار تامینی به عهده نداشت. اما از پس از برآمدن دوره پهلوی تا به امروز، میتوان دو دولت رفاه یکی قبل و دیگری بعد از انقلاب را از یکدیگر متمایز کرد. این دو با هم چند تفاوت دارند.
کوان هریس دولت ایران پس از انقلاب را دولتی رفاهی متفاوت از دولت پیش از انقلاب خوانده است.کوان هریس معتقد است دولت رفاه قبل از انقلاب در سطح سیاستگذاری نخبگان محدود بود. البته او کل دوره ۱۳۰۴ تا ۱۳۵۷ را به شکل یکدست مورد بررسی قرار میدهد و فراز و نشیبها و تحولات جدی در این دوره نسبتا طولانی و پر حادثه را مدنظر قرار نمیدهد. برای مثال دستکم بین سالهای ۱۳۲۳ تا ۱۳۳۲ جامعه و دولت دستخوش بحران یا فترت دموکراسی به تعبیر فخرالدین عظیمی است و در این دوره نمیتوان به سادگی از سیاستگذاری نخبگان سخن گفت؛ به خصوص که در این بازه زمانی (۱۳۲۳ تا ۱۳۳۲) بسیاری از سازمانهای رفاهی از جمله سازمان خدمات اجتماعی تاسیس میشود که ناشی از جنبش کارگری و نفوذ حزب توده بود. اما به هر صورت از دید هریس در کل دوره پهلوی سیاستورزی نخبگان محدود بود و در حوزه رفاهی یک محصور بودن رخ میدهد. یعنی در این دوره رفاه رشد میکند، اما این رشد بیشتر صنف گرایانه و کورپوراتیستی است؛ یعنی سازمان تامین اجتماعی به افرادی که به حوزه کار وارد میشوند، خدمات ارایه میکند. البته اطلاق تعبیر «کورپوراتیستی» به این سیاستها با همان مشکل استفاده از تعابیر غربی مواجه است و شاید بهتر باشد آن را «مشارکتی» (ontribution) خواند، زیرا در تامین اجتماعی از ابتدا همواره دولت با کارفرما و کارگر سهیم بوده است که البته میزان این سهم در دورههای مختلف متفاوت بوده است و متاسفانه پژوهشگران ما درباره معنای تغییرات این سهمها در بازههای زمانی متفاوت بحث جدی نکردهاند.
همچنین به نظر من در تمام دوران پهلوی، تعبیر سیاستگذاری اجتماعی به معناهای مختلف به کار رفته و یک تعریف مشترکی از آن وجود ندارد و بهتر بود کوان هریس به جای آن از سیاستهای رفاهی استفاده میکرد. اما به هر حال از دید کوان هریس سیاستهای رفاهی و خدمات اجتماعی در دوره پهلوی بیشتر کالایی و معطوف به کسانی است که کار خودشان را در بازار کار عرضه میکنند . البته سازمانهایی وابسته به دربار بودند که ایشان به آنها توجه نکرده است. بنابراین از دید کوان هریس طبقاتی که در آن دوره تحت حمایت این سازمانها قرار نمیگرفتند، طرد شدند. کوان هریس شکل نهادی این سیاست اجتماعی در دوره پهلوی را تحت عنوان دیوانسالاری میخواند که بسیار محدود است. در حالی که با تشکیل هر سازمانی دیوانسالاری گسترده میشود. الان هم دیوانسالاری سازمانهای رفاهی ما از پیش از انقلاب بسیار گستردهتر است.
اما بعد از انقلاب، سیاستورزی نخبگان گستردهتر و رقابتی میشود. این امر باعث میشود هر گروه یا جناح سازمانی را بگیرد و در آن برای پیدا کردن مشروعیت سیاسی، خدمات رفاهی ارایه کند. از اینجاست که کسانی که از این سیاستگذاری اجتماعی منتفع میشوند، بسیار فراگیر هستند؛ یعنی تقریبا همه گروههای جامعه را در بر میگیرد که باعث میشود یک نظام دوگانهای به وجود میآید. یعنی از یک سو سازمانهای رسمی مثل وزارت بهداری و وزارت آموزش و پرورش و… داریم که از پیش از انقلاب بودند و از سوی دیگر سازمانهایی که بعد از انقلاب اضافه میشوند مثل کمیته امداد، بنیاد مستضعفین و… البته به نظرم در مورد هر یک از این سازمانها در طول زمان تغییراتی جزیی پدید آمده که به نظر من آقای هریس متوجه آنها نشده است. اما این ادعای او که بعد از انقلاب در سیاستگذاری اجتماعی نظامی دوگانه پدید میآید، درست است. نکته دیگری که به نظر آقای هریس آن را در نیافته این است که در درون دولت هم یک نظام دوگانهای وجود دارد. یعنی بسیاری از وظایف وزارت رفاه در دست وزارت بهداشت است که به دلیل حاکمیت پزشکان است. این امر در دوره آقای روحانی بدتر هم شد. از مشروطیت به این سو تنها دو مرتبه وزیر بهداشت غیرپزشک داشتیم و تاکنون رییس تامین اجتماعی پزشک نداشتیم. اما در دوره آقای روحانی، آقای ربیعی یک پزشک را برخلاف توصیههای دیگران رییس سازمان تامین اجتماعی کرد که نتیجه آن شد که سازمان بیمه سلامت و خدمات درمانی که باید زیرنظر وزارت رفاه باشد، زیرمجموعه وزارت بهداشت شد. یک مساله دیگر پزشکی کردن مسائل اجتماعی مثل بحث اعتیاد است. من علت این را هم فقدان گفتمان روشنفکری رفاه میدانم زیرا برای روشنفکران ما توسعه سیاسی اهمیت بیشتری از توسعه اجتماعی دارد و در نتیجه پزشکان به راحتی میتوانند یک مساله اجتماعی مثل اعتیاد را به مسالهای پزشکی بدل سازند و بعد از آن هم ارزیابی برای درمان آن وجود ندارد. این امر اقتدار پزشکان را بالا میبرد که ناشی از همان فقدان گفتمان روشنفکری رفاه است.
به هر حال پس از انقلاب، گروههای وسیعی از سیاستهای رفاهی منتفع میشوند. شکل نهادی نیز چند بخشی (fragmanted) است، یعنی هر یک از این نهادها مستقل و احیانا موازی کار خودشان را در زمینههای حمایتی پیش میبرند و ارتباطی نیز با هم ندارند. موضوعی که در نتیجه این سیاستها پدید میآید، تداخل یا هم پوشی این سازمانهاست. یعنی ممکن است یک فرد از چندین سازمان خدمات بگیرد یا خدمات یگانهای را سازمانهای مختلف ارایه میکنند.
کوان هریس معتقد است این سیاستها یک طبقه متوسطی را به وجود میآورد که خواستههایی دارند. او میگوید بعد از انقلاب، دولت رفاه با گستردگی خدماتی که در عرصههایی چون بهداشت و آموزش ارایه کرد، یک طبقه متوسط پدید آورد که از دوم خرداد به این سو به دنبال توسعه سیاسی است. همچنین برخلاف دیدگاه کوان هریس درباره موقعیت بهداشت در روستاها، صالحی اصفهانی در مقالهای نشان میدهد که اتفاقا باروری ربطی به سیاستهای بهداشتی نداشته است. اهمیت این بحث آن است که وقتی سطح انتظارات بالا میرود، روی خانواده سرمایهگذاری میشود و در نتیجه باروری کاهش مییابد و این خانوادهها انتظار تغییر دارند. بنابراین تحرک اجتماعی ناشی از این دید جدید است. قبل از انقلاب این تحرک اجتماعی بسیار کندتر از این بود. در بحثهای هریس به این تغییر سطح انتظارات در نتیجه تغییر دید کمتر توجه شده است.
انقلاب سیاسی آری، اجتماعی خیر
محمد مالجو، پژوهشگر اقتصادی | یکی از اصلیترین ادعاهای کتاب هریس این است که متعاقب انقلاب سیاسی در سال ۱۳۵۷، از حیث سیاست رفاه اجتماعی نوعی انقلاب اجتماعی نیز در ایران طی سالهای پس از آن پدید آمد. به ادعای نویسنده، نظام رفاه اجتماعی طردگرای قبل از انقلاب، بعد از انقلاب خصلت فراگیر پیدا کرد. کوان هریس گذار از وضعیت طردگرایی به وضعیت فراگیری را به صراحت در عنوان کتاب که میتواند انتخاب ناشر انگلیسی باشد، انقلاب اجتماعی قلمداد کرده است. نقد اصلی من در ارتباط با همین فرضیه است. یعنی معتقدم و نشان میدهم که این انقلاب اجتماعی متصور نویسنده کتاب در ایران بعد از انقلاب از حیث فراگیر شدن دامنه شمول رفاه و جمعیت مطلقا پدید نیامده است. اما اگر نویسنده به این نتیجه رسیده که نوعی انقلاب اجتماعی در سالهای بعد از انقلاب به وقوع پیوسته، بنابر استدلال من ناشی از دو خطاست، خطای اول ناشی از دستکمگیری رفاهگستری در دوره قبل از انقلاب است و خطای دوم ناشی از دست بالاگیری رفاه گستری و دامنه شمول سیاستهای اجتماعی در دوره بعد از انقلاب است. به عبارت دیگر، معتقدم که البته نظام رفاه اجتماعی قبل از انقلاب طردگرا بوده است، اما نه آن قدر که نویسنده میگوید و البته که سیاست رفاه اجتماعی درجاتی از خصلت فراگیری را در بعد از انقلاب داشته، اما باز نه آن قدر که نویسنده استدلال میکند و روایت تجربی بر مبنای آن ارایه میدهد. به همین تعبیر اگر دو خطای تجربی نویسنده یعنی دستکمگیری قبل از انقلاب و دست بالاگیری بعد از انقلاب تصحیح شود، آنگاه ایده وقوع انقلاب اجتماعی در سالهای پس از انقلاب هم دود میشود و به هوا میرود.
انقلاب اجتماعی متصور نویسنده کتاب در ایران بعد از انقلاب از حیث فراگیر شدن دامنه شمول رفاه و جمعیت مطلقا پدید نیامده است.بنابراین نقد من فقط به بخشی از محتوای تجربی (ampric) این کتاب است و از زاویه دید نویسنده باسواد و مسلطش برای تبیین دگرگونیهای اجتماعی در ایران بعد از انقلاب در میان میگذارد و ارزشهای فراوانی دارد و در این کتاب دستاوردهای پرشماری داشته، به قوت دفاع میکنم. محتوای تجربی این کتاب مبتنی بر زاویه دیدی است که دو مزیت ارزشمند دارد و نویسنده در جای جای کتاب از این دو مزیت بهره گرفته؛ اولا در بروز دادن توان بالایی برای مطالعه تطبیقی بین ایران و انواع کشورهای دیگری که فصل به فصل متفاوت است. نویسنده مهارت زیادی در مطالعه تطبیقی ایران با جاهای دیگر دارد، مهارتی که خصوصا متخصصان داخل کشور به دلایل عدیده از جمله عدم ادغام با کلیت فضای جهانی کمتر است؛ ثانیا کوان هریس جزو معدود پژوهشگرانی است که این بصیرت را دارد که یک واقعیت موثر سالهای قبل از انقلاب و هم پس از آن را در سطح نظری به رسمیت بشناسد. این واقعیت که رفاه گستریها قبل و بعد از انقلاب، ضرورتا مرحمتی حاکمیتها و بر اساس انگیزههای توسعه خواهانه تکنوکراتها نبوده، بلکه ناشی از فشار از پایین و مطالبات مردمی بوده است که باعث واکنشهایی در بالا شده است. نویسنده این مزیت را مرهون زاویه دیدی است که برای تبیین دگرگونیهای اجتماعی و سیاسی در سالهای پس از انقلاب در دستور کار خودش قرار داده است. او این زاویه دید را به میان آورده و در عین حال برای نقد کاملا هوشمندانه چند مفهوم آلترناتیوی که متاسفانه در همه سالهای گذشته برای فهم تحولات جامعه ایران به شدت رایج بوده و شیوع داشته، به کار برده است.
برخی از این مفاهیم توان کمی برای ارتقای درک ما از جامعه ایران دارند و برخی بر عکس نه فقط درک ما را افزایش ندادهاند، بلکه حجابی برای دیدن واقعیت جامعه ایرانی شدهاند، مثل پاتریمونیالیسم، نئوپاتریمونیالیسم و پوپولیسم. این سه مفهوم در ارتقای فهم ما از دگرگونیهای جامعه ایرانی ندرخشیدند. اما مفهومی که در عین حال که بسیار شیوع یافته و عامهپسند شده و در عین حال باعث حجابی بر فهم ما از تحولات جامعه ایران شده، مفهوم دولت رانتی یا اقتصاد رانتی است. پیشگام نقد این مفهوم هم در سطح نظری و هم در ارتباط با مسائل ایران کاوه احسانی است. کوان هریس در این کتاب به لحاظ استدلالی گام بلندتری بر میدارد و نقد مفهوم دولت رانتی را با قوت به مراتب بیشتری طرح میکند. او این مزیت را نیز مرهون زاویه دیدی است که برای نگارش کتاب در دستور کار قرار داده است. آن زاویه دید، مفهوم سیاستهای اجتماعی است. او سعی کرده از این لنز جامعه ایران پس از انقلاب را مورد مطالعه قرار دهد. به لحاظ نظری این ابتکاری نوآورانه است که باید از آن استقبال کرد و آرزومندم محققان دیگری باشند که از این لنز جامعه ایرانی را بیشتر مطالعه کنند و مفاهیم ناکارآ و نامولد و تا حد زیادی گمراهکنندهای مثل سنتی- مدرن، پوپولیستی و غیرپوپولیستی و امثالهم را به نفع مفاهیم کارآمدتری از جمله مفهوم سیاستهای رفاه اجتماعی کنار بگذارند.
محتوای تجربی کتاب انقلاب اجتماعی از جهات عدیدهای دچار کمبود، کاستی و خطاست. علت به طور اجمالی دستکمگیری سیاستهای اجتماعی قبل از انقلاب و دست بالاگیری آنها بعد از انقلاب است. از قبل از انقلاب شروع میکنم و بر این ایده تکیه میکنم که در دوره پهلویها، هر چه به انتهای پهلوی دوم نزدیک میشویم، بیشتر، سیاستهای رفاه اجتماعی فقط محدود به کسانی نبود که معاششان در گروی حضور موفق در بازار کار بود، در مقام کارگر، یا اعضای طبقه متوسط یا کارگران صنعتی یا کارگران خدماتی و… که به این اعتبار از مزایای نظام رفاه اجتماعی، مثل حقوق بازنشستگی، بیمههای اجتماعی، بیمههای بیکاری، افزایش دستمزدها و حقوق یا مقرراتی مثل قانون کار، حداقل دستمزد و… بهره ببرند.
در تمام طول دوره پهلویها شاهد محور دیگری هستیم که مجموعه دیگری از آدمها را که به گمان هریس مطرودین هستند و حقیقتا هم مطرود هستند، در بر میگرفت. مصادیق این مردم عبارتند از سالمندان روستایی، خانوادههای دارای سرپرست زن، فقرای مطلق و به زبان خودم گدایان، متکدیان، بینوایان، مسکینان، عجزه، در راه ماندگان، مهاجران بینوا و فقیر روستایی به شهرهای کوچک و بزرگ، سالمندان از کار افتاده بیرون افتاده از بازار کار در اوایل این دوره که هنوز صندوقهای بازنشستگی گسترده نشده بود. این گروهها در دوره مذکور مطرود بودند اما نه به شدتی که کوان هریس میگوید؛ به گونهای که خصلتبندی رژیم رفاهی دوره پهلوی را رژیمی کورپوراتیستی، صنفگرا (یعنی متصل به بازار کار) و طردگرا شود. در تمام این دوره این فرودستترین فرودستها که با بازار کار یا ارتباطی ندارند یا ارتباطی بسیار بیثبات و نامطمئن دارند، بنا به دلایلی که به طور تئوریک کوان هریس در ارتباط با طبقه متوسط و طبقه کارگر به درستی توانسته شناسایی کند، اما در ارتباط با این لایههای جمعیتی غفلت کرده، عاملیتی داشتند و از پایین در سیاستهای طراحی شده تکنوکراتها تاثیر میگذاشتند. این مطرودترین طردشدهها نیز حداقلهایی از عاملیتها را داشتند و حاکمیتها را ناگزیر میکردند که حداقلهایی خفتآور و نامکفی را برای امکانات زیستی آنها فراهم کنند.
محتوای تجربی کتاب انقلاب اجتماعی از جهات عدیدهای دچار کمبود، کاستی و خطاست. علت به طور اجمالی دستکمگیری سیاستهای اجتماعی قبل از انقلاب و دست بالاگیری آنها بعد از انقلاب است.کوان هریس با قوت در سطح نظری (و نه تجربی) در کتاب استدلال کرده که به دلیل فشارهای روشنفکران ملیگرا، جنبشهای چپ، طبقه متوسط رو به رشد و کارگران صنعتی از بطن جامعه، دستگاه تکنوکراسی شاهنشاهی نیز ناگزیر از رفاه گستری به رویه کورپوراتیستی برای این گروهها یعنی کسانی که با بازار کار ارتباط موفق دارند، بود. از همین زاویه اما عاملیت اقشار فرودست و مطرودین را از قلم انداخته است. حکومت پهلوی در حدی که برای مشخص شدن دقیق آن باید مطالعات گستردهای کرد، برای ضعیفترین ضعفای جامعه حداقلهایی از رفاه اجتماعی را فراهم کرده بود، البته نه از سر خیرخواهی یا انگیزه توسعهگرایی یا مدرن شدن یا… بلکه در آینه اسناد پنج انگیزه میتوان یافت: ۱- برای ممانعت شکلگیری از صحنههای انزجارآور در دیدگاه انظار خارجی؛ ۲- مقابله از ریخت افتادگی چشماندازهای شهری؛ ۳- رفع مزاحمت از اعضای طبقات فرادستتر؛ ۴- ممانعت از سرایت امراض مسری از فرودستان به دیگران؛ ۵- عدم اختلال در انتظامات شهر. کوان هریس به درستی از فشار گروههای منسجم طبقه متوسط و طبقات کارگر صحبت میکند، نتیجهاش یک سیاست رفاه اجتماعی از سوی پهلویها میشود. اما فشاری از پایین نه توسط گروههای منسجم، بلکه توسط کسانی که آن قدر نامتحد بودند که نمیشود آنها را گروه خواند، بلکه برای بقای خود میجنگیدند، پدید آمد و این فشار حاکمیت را ناگزیر کرد که سیاستهای اجتماعی حداقلی به نفع آنها پی بگیرد.
بنابراین کوان هریس حوزه رفاه گستری در دوره قبل از انقلاب را دستکم میگیرد. به همین طریق او سیاستهای اجتماعی دوره بعد از انقلاب را دست بالا میگیرد. او اشتباه میکند اگر از قوه مجریه و قوه مقننه، به عنوان رفاه گستر یاد میکند. ما بعد از جنگ شاهد عقبنشینیهایی از اجرای وظایف اجتماعی آن گونه که در قانون اساسی مصرح شده، هستیم. دولت در حوزه رفاهگستری، رفاهزدایی داشته است، نه به این معنا که حوزههای آموزش و بهداشت و درمان و… گسترده نشده است، خیر، گسترده شده اما عمدتا از جیبهای خود شهروندان با واسطه کالاییسازی خدمات اجتماعی مثل آموزش عالی، آموزش عمومی، بهداشت، درمان و خدمات. اما پایه دوم این نظام رفاهی مثل کمیته امداد و بنیاد مستضعفان و… یکی از اصلیترین موانع شکلگیری نظام جامع رفاه و تامین اجتماعی از نیمه دهه ۱۳۸۰ به این سو بودهاند. طرح نظام جامع رفاه در دولت هفتم یا هشتم شکل گرفت، اما نتوانست اجرا شود و یکی از مهمترین موانع آن نیز سازمانهای فرادولتی بودند که پاسخگو نیستند.