کودک «بیشفعال»؛ یک بازی برد-برد برای آدمبزرگها
کودک بیش فعال چه کودکی است؟ کدام اختلال و مشکل از سوی کودک و کدام از سوی معلم و والدین ایجاد میشود؟ چرا درمان دارویی همیشه راه حل مناسبی نیست؟
میدان: بحث بر سر تشخیصهای پزشکی، برچسبها و درمانهای دارویی و غیردارویی دربارۀ اختلالات رفتاری کودکان بحث پرمجادلهای است. پیشرفتهای پزشکی و دارویی گرچه راهگشای درمان یا بهتر کردن زندگی بسیاری افراد بوده است، از آنسو وضعیت زیست بسیاری دیگر را وارد پیچیدگیها و محدودیتهای بیشتر اجتماعی کرده است. یادداشت زیر روایت یک معلم است دربارۀ کودکی که بیش فعال خوانده می شود. معلم تحلیل و انتقاد خود را از این برچسب و به طور کلی از سادهسازی مسائل اجتماعی در برچسبهای پزشکی به زبانی خودمانی بیان کرده است.
در سرای محله، یک کلاس با بچههای چهار، پنج ساله دارم. البته به عنوان معلم کمکی. تو این کلاس یه پسر بچهای هست به اسم «م» که همه از دستش عاصیاند. حرف گوش نمیکنه، با کلاس همکاری نمیکنه و … بهش میگن بیشفعال. البته یکی از دلایلش هم اینه که داداشش، که دوازده سالشه، میره پیش روانپزشک و دارو مصرف میکنه. بگذریم.
یک روز بچهها نقاشی کشیده بودند و یک نمایشگاه درست کرده بودند. قرار بود مادرهایشان یکی یکی بیایند داخل و یک نقاشی رو انتخاب کنند و بخرند. معلم با اصرار از بچهها خواست وقتی مادرها میان همگی ساکت روی صندلیهاشون بشینند و هیچی نگویند. همه گوش کردند به غیر از م. م، که کسی نیست که یک گوشه ساکت بشینه.
بلندش کردم گذاشتمش روی میزی که مخصوص معلم بود. خودم هم کنارش نشستم. تا آخرین مادری که اومد، «م» از جاش بلند نشد. حرف میزد، اما جاش رو دوست داشت. کنار هم نشسته بودیم و تماشا میکردیم. اما اگه این کار رو نمیکردم، اگه قرار بود «م» روی صندلی منظم و مرتب بشینه، مطمئنا به حرف گوش نمیکرد. از جاش بلند میشد، بعد جر و بحث با معلم، بعد لجبازی بیشتر از طرف «م» و آخرش هم تهدید به اخراج از کلاس. بعدش هم همه میگفتند این بچه حرف گوش نمیکنه، بیشفعاله، مشکل داره و …
مسئله اینه که معلم نظمی در ذهنش داره، یک تصویر ایدهآل از کاری که میکنه؛ بچههای منظمی که نمایشگاه راه انداختند و حالا فضا را ساکت و آروم نگه داشتند تا مادرهاشون با ترتیب و منظم بیایند تو و نقاشی بخرند. هر کسی هم که اسمش صدا شد، مثل آقاها بیاد جلو و درباره نقاشیش توضیح بده. یک تصویر ایدهآل. همه چیز خوبه. اما مشکل اینجاست که او برای برقرار کردن این نظم به بچهها دستور میده: نقاشی رو بکشین، بچسبونید رو دیوار، حالا ساکت بنشینید تا نقاشیهاتون رو بخرن، اگه کسی ساکت نباشه، نقاشیهاش خریده نمیشه. خیلی از بچهها گوش میکنن و ساکت میشینن. اما یکی مثل «م» دستور تو کتش نمیره. براش غیر قابل قبوله که یکی بخواد تهدیدش کنه.
مسئله اینجاست که این نظم، نظم معلمه. معلم نمیتونه نظم دیگهای رو تصور کنه. اما برای اون بچه اینجوری نیست. اون میدونه که نظم لزوما معنیش ساکت یه گوشه نشستن نیست. برای همین بلند میشه. اما به جای اینکه بهش توجه بشه و یکی به حرفش گوش کنه، سرکوب میشه. و چون سرکوب رو هم نمیتونه تحمل کنه، کلکل رو شروع میکنه. البته در اصل این معلمه که کلکل رو شروع کرده. بچه هم فکر میکنه طبیعیش همینه. وقتی تنها چیزی که دیده کلکل بوده، طبیعتاً تنها چیزی هم که بلده کلکله. اتفاقی که میافته چیه؟ از اونجا که الان دیگه کمتر کسی جرات کتک زدن، یعنی سرکوب مستقیم، رو داره؛ پس به بچه انگ بیشفعالی میزنند و میفرستندش پیش روانپزشک و براش دارو تجویز میکنند. بهش دارو میدن و ذهنش رو خسته میکنن. اسمش رو بذاریم سرکوب غیرمستقیم. بچه با دارو آروم میشه و دیگه حوصلۀ لجبازی نداره. حالا میتونن هر کاری بخوان بکنند. یعنی برای پیاده کردن نظم خودشون، تصویر ایدهآل ذهنیشون، دیگه با مقاومتی روبرو نمیشن. لازم نیست الکی با یه بچه کلکل کنند.
یک مثال دیگه هم هست. داداش همین «م» در مدرسه قبل از اینکه بره پیش روانپزشک، یکی از مشکلاتش این بوده که تو کلاس خیلی سوال میپرسیده و طرز سوال پرسیدن او این بوده که به جای اینکه مثل آقاها اول اجازه بگیره، بعد از سر جاش بلند شه و آروم حرفش رو بزنه (تصویر ایدهآل معلم)، بلند میشده میرفته جلوی معلم سوالش رو میپرسیده. همین. البته الان که دارو میخوره خیلی آروم شده.
فکر میکنم دو تا مساله هست: یکی متفاوت بودن تعریف آدمها از نظم. نظمی که معلم تو ذهنشه لزوماً نظم درست نیست. مثل همین «م». «م» میتونه رو میز بشینه و کلاس رو بهم نریزه. لزومی نداره حتما مثل بقیه بچهها روی صندلیش یه گوشه بشینه. یا حتی میتونه وایسه. آخه چرا باید بشینه؟ یا داداشش. معلم حوصلهاش رو نداره که به سوالهای بچه جواب بده، یا اینکه توانش رو نداره انرژی بچه رو به کار بگیره، و تنها روشی که برای درس دادن بلده اینه که بچهها ساکت بشینن تا دانشش رو بهشون منتقل کنه. اما بچه هم نمیفهمه چرا باید ساکت بشینه. حق هم با بچه است. مثل این میمونه که بخوای بچه رو یه جا بشونی و بهش یاد بدی چطوری راه بره، اما اگه خواست راه بره بزنی تو سرش و دعواش کنی. طبیعتاً چیزی یاد نمیگیره. اون نیاز داره انرژیش رو آزاد کنه. اما معلم بلد نیست. پس بچه سرکوب میشه.
چیزی که میخوام بگم اینه که وقتی بچهای تعریف ما آدم بزرگها از نظم و ترتیب رو بدون چون و چرا قبول کنه، میشه بچهی سالم و خوب و آقا یا خانم. اما اگه کسی چون و چرا بیاره، یا به این فکر کنه نظم دیگهای هم ممکنه، میشه بچهی غیرنرمال که باید بره پیش روانپزشک و دارو بخوره.
اما مسالهی دومی هم هست. اصلا فرض بگیریم یه جا حق با معلم باشه، یعنی رفتار بچه واقعا تو نظم کلاس اختلال ایجاد میکنه. اما باز هم معلم بلد نیست چطوری با بچه حرف بزنه، چطوری باهاش دیالوگ داشته باشه، چطوری براش استدلال بیاره. فقط دستور دادن رو بلده؛ به جای اینکه سعی کنه قانعش کنه، دستور میده. واکنش بچهها در برابر دستور متفاوته. بعضیها گوش میدن، بعضیها ببینن یکی داره بهشون دستور میده واکنش نشون میدن. دوباره مثل قبل، بچهای که وقتی بهش دستور دادی بدون چون و چرا قبول کرد، میشه آدم خوبه. اما بچهای که واکنش نشون بده میشه آدم بده، میشه کسی که غیر نرماله و باید بره پیش روانپزشک تا بهش دارو بدن.
پس تعاریف مختلف از نظم و واکنش نشون دادن به دستور، مسئله است. یعنی اینکه مساله اصلا مربوط به کارکردهای فیزیولوژیکی و عصبشناختی نیست. یکی مثل «م» و داداشش فقط در جایگاه اقلیت قرار دارن اما معلم در جایگاه قدرته. اگه م تو جایگاهی بود که بتونه نظمش رو حاکم کنه، یا فرض بگیریم «م» در آینده به جایگاهی برسه که بتونه نظمش رو حاکم کنه، اون وقت دیگه نظم طبیعی همین نظم «م» به حساب میاد، نه نظم معلم. اما فعلاً پرچم معلمها (آدم بزرگها) بالاست. راهکارشون برای مقابله با بچههایی مثل «م» هم سرکوبه. زمانی کتک میزدن اما الان بهشون برچسب علمی میزنن.
این یک بازی برد-برد برای آدم بزرگها است. از یه طرف برای بعضیهاشون کار درست شده (روانشناس و روانپزشک و شرکتهای دارویی)، از طرف دیگه معلمها میتونن بدون دردسر و بدون هیچ چالشی کارشون رو انجام بدن که همون باسواد کردن بچههای «احمقه». از طرف دیگه پدر مادرها هم تو خونه از دست بچههاشون راحت میشن و میتونن به دغدغههای «بزرگترشون» برسن.
اما برد اصلی رو سرمایه کرده. یک لحظه فکر کنیم. مساله اینه که آدم بزرگهایی (پدر و مادر و معلم) داریم که بلد نیستن چطوری با بچهها حرف بزنن. یعنی با خودشون هم بلد نیستن حرف بزنن، چه برسه به بچهها. از طرف دیگه بچهها به چشم این آدم بزرگها فقط بچهان. هیچی حالیشون نیست. قدرت دست آدم بزرگهاییه که بلد نیستن حرف بزنن و تو ارتباط با بچههاشون به مشکل برمیخورن. بچهها در اصل تنها چیزی که دیدند رفتار همین بزرگهای دور و برشون بوده. پس تعجبی نداره که اونها هم مثل همین آدم بزرگها واکنش نشون بدن. بعد همین آدم بزرگها وقتی این رفتار رو میبینن ترس برشون میداره و دنبال راه حل میگردن. راه حل چیه؟ برن پیش دکتر به بچهها دارو بده. یعنی مشکلی رو که از اول خودشون به وجود آوردند با خرید یه کالا پنهان کنند. پنهان کردن مشکل، نه حلش.
برای حل مشکل باید همه آدم بزرگها آموزش ببینند. و این آموزش هم باید تو مدارس عمومی باشه، که یعنی یک هزینه اضافی برای دولت. هزینهای که صرفه اقتصادی ندارد. سودی در این کار نیست، پس بیخیال این راه حل بشیم. اما دارو فرق میکنه. اینجا یک بازار جدید شکل گرفته با عرضه و تقاضای بالا و چرخش مالی بالا. کلی تحقیقات دانشگاهی، کلی شرکتهای دارویی، کلی مدرک روانپزشکی و روانشناسی و کلی روانشناس و روانپزشک. و از طرف دیگه کلی بچه غیرنرمال که نیاز به درمان دارند. منظورم اینه که بر اساس دو مفهوم نرمال و غیرنرمال، چند اختلال با اسمهای عجیب و غریب علمی درست میکنیم و بعد هر کدوم از بچهها رو میاندازیم توی یه دسته و بهشون دارو میدیم. البته این وسط کلی هم پول جریان پیدا میکنه. راه حل اول (آموزش عمومی) با منطق سرمایه در تضاده. اما راه حل دارو با منطق سرمایه هماهنگی کامل داره. برای همین هم هست که ترجیح همه به داروئه.
پزشکی کردن مسائل اجتماعی بحث بسیار عمیق و قابل توجهی است و بسیار جای کار و تحقیق و البته نشر آگاهی دارد.
به عنوان یک معلم جامعه شناسی در دانشگاه های فرانسه این بحث را در حوزه جامعهشناسی آموزش و پرورش و دیگر حوزه ها با دانشجویان دانشگاه و معلمان و مدیران مدارس و غیره به تفصیل مطرح می کنیم، تحقیقات انجام شده در این حوزه را بررسی می کنیم و سعی می کنیم باورها و اعتمادهای موجود را به بحث و چالش بکشیم.
از دیدن تیتر و سوتیتر مطلب شما خوشحال شدم، چون به نظرم رسید این بحث را به دنیای فارسی زبانان وارد می کنید.
اما راستش را بخواهید با خواندن کل متن ناامید شدم، چون به نظرم بحث با مثال کودک «بیش فعال» و داروی روانپزشکی که کودک را آرام می کند،بسیار سطحی و چه بسا غلط مطرح شده است. فکر می کنم لازم است پیش از هر چیز، نویسنده در این موضوع تحقیقات بیشتری کند و مسأله را عمیق تر ببیند.
سلام بسیار متن عالی و تاثیرگذاری بود. مثل همیشه. خسته نباشید.
فک نمی کردم میدان «نظرهای شخصی» و متنی سطح پایین رو چاپ کنه.
شما رفتن پیش پزشک رو مصادف کردید با قرص… همین متنی که شما نوشتید خودش برگرفته از صدها تحقیقی است که در آکادمی یا همون پزشکهایی که فقط تنزل دادیششان به قرض بوجود آماده … پیش فرض های متن شما کلا نه بحث شده و نه اثبات تنها فرض گرفته شده که درسته … فروید یک روانپزشک بود و قرص هم تجویز می کرد. داستان بچه های بیش فعال به این راحتی ها نیست که شما صورت بندی کردید
یه سوال مطرح شده. اون هم اینه که چرا وقتی یه بچه نمیتونه با کلاس هماهنگ بشه، تقصیر رو میاندازن گردن بچه؟ چرا کسی نمیگه نظم کلاس مشکل داره؟ من سعی کردم به این سوال جواب بدم. شما جواب دیگه ای داری یا به نظرت طرح سوال به این شکل از اساس غلطه.