آموختن در زمانه تردید
آموزش هنر در ایران از موضوعاتی است که در سالهای اخیر همواره محل بحثهای بسیاری بوده است. هر ساله نشستها، همایشها و مقالات بسیاری در باب آموزش هنر به انجام میرسد. اما به نظر میرسد همچنان پرسشهای بنیادینی از قبیل اینکه آیا هنر نیازمند آموزش است؟ یا قریحهای است ذاتی؟ همچنان پرسشهایی هستند که حدود و ثغور آنها برای بسیاری محل تردید است. برای یافتن پاسخ اینگونه سوالها باید سیر تطور هنر را به نظاره نشست زیرا هنر با عبور از اعصار گوناگون، معانی و مفاهیم گستردهای را برای جوامع مختلف فراهم آورده است. اما در نخستین گام باید دانست که امروزه بسیاری از کاربستهای جاری در هنر مطابق باورهای کلاسیک از آن نیست، دیگر بسیاری از هنرها سودای بازنمایی عینی جهان را ندارند بلکه تلاش دارند افق پدیداری جدیدی برای مخاطبین خود به ارمغان آورند. یکی از وجوه پر تاثیر در شکلگیری این نگاه به جهان هنر، اهمیت یافتن مباحث نظری در هنر است. هنر دیگر با نظریه عجین شده است و بخش لاینفکی از ماهیت هنر در زمانه حاضر است. گرچه این موضوع رکن پراهمیتی است اما باید دانست که نظریه، سکوی پرتابی برای توجیه ضعفهای آثار هنری نیست موضوعی که به وفور میتوان در کار بسیاری از هنرمندان ایرانی دید همچون استفاده از عبارتی از فیلسوفان غربی یا شرقی در آثارشان که در هر دوره با توجه به فعل انفعالاتی نامتعین تبدیل به تک ستارهی حوزهی نظریه هنر در ایران میشوند. (روزی دلوز و گاهی سهروردی) این موضوع خبر از عقیم بودن رابطه تئوری و پراتیک میدهد که بیتردید ریشههای آن را باید در دو قطب نظریهزدگی و رویکرد خام دستانه به نظریه مشاهده کرد، که هر دو بر فقدان آموزش نظریه در هنر تاکید دارند. در چنین شرایطی ارزیابی مجدد نهادهای آموزشی، دریچهای تازه به رابطه آموزش و هنر میگشاید.
چه کسانی نقش نهادی در آموزش هنر دارند؟
از آکادمی هنر فلورانس تا دانشگاههای هنر به شکل امروزی آن، آموزش در هنر مسیر پرپیچ و خمی را از سر گذرانده است. اما آنچه بدون تردید امروزه بیش از هر زمان دیگری به چشم میآید اهمیت نقش دانشگاهها و مراکز هنری در پرورش هنرمندان نسل جدید است زیرا ساختارهای هنر معاصر خاصیتی آکادمیک یافتهاند که هستیشان در گرو مباحث نظری است. گرچه این نگاه در دوران کنونی میتواند هنر را در انحصار طبقهای خاص و نخبه قرار دهد که خود میتواند محور نقدهای جدی قرار گیرد، اما بی شک نمیتوان در باب این موضوع که هنر در دوران معاصر خاصیتی غامض یافته است تردید کرد. با در نظر گرفتن چنین رویکردی در هنر معاصر میتوان دلیل رشد فضای آکادمیک در سالیان اخیر را توجیه کرد. اما آیا میتوان چنین رویکردی را به فضای هنر ایران نیز تعمیم داد؟ آن هم در شرایطی که عمده فعالیتهای آموزشی در هنر ایران در گرو دو گروه با خط مشیهای مختلف است. یکی نهاد دانشگاه که تابع کاربستهای جاری دولتی است و دیگری آمورشگاههای متنوع هنری که به زعم خود تلاش دارند کاستیهای دانشگاهها را در امر آموزش جبران نمایند. بدون تردید همگان در باب کاستیهای موجود در دانشگاههای هنر در ایران آگاهاند اما آیا چنین آموزشگاههایی صرفا سودای آموزش هنر دارند؟
آموزشگاه یا دانشگاه؛ رقابت بر سر هیچ
در سالیان اخیر در فضای هنری ایران با رشد بی سابقهای از افتتاح آموزشگاههای متنوع روبرو بودهایم. بالغ بر ۱۰۰ آموزشگاه هنرهای تجسمی در ۱۵ سال اخیر در استان تهران افتتاح شده است. بدون تردید موتور محرک چنین فعالیتهایی، سرمایه است زیرا در نظم نوین بازار، دانش خود تبدیل به کالایی برای خرید و فروش میشود. برای ادامه بحث در باب این موضوع باید اهمیت وجود چنین فضاهایی را از دو تراز مورد بررسی قرار داد. تراز اول را باید در ساختار حاکم بر فضای دانشگاههای هنر کشور جستجو کرد جایی که به واسطهی محدودیتهای جاری در آن بسیاری از دانشجویان هنر با مراجعه به کلاسهای آزاد در پی پرکردن شکاف حاصل از آموزههای دانشگاهی و تحولات هنر جهانی هستند، که در بسیاری از موارد اختلاف سرفصلهای آموزشی ارائه شده در این دو فضا حداقل به ۳۰ تا ۴۰ سال بازمیگردد. این موضوع نباید ما را به این ورطه سوق دهد که آموزههایی که در کلاسهای آزاد تدریس میشود همگام با تحولات هنر جهان است بلکه نشان دهنده شرایط دانشگاهها در کشور است. از سوی دیگر بسیاری از اساتید شناخته شدهای که در فضای دانشگاهی کشور تدریس نمینمایند، با تدریس در چنین موسساتی اشتیاق عمومی به شرکت در اینگونه فعالیتها را برای هنرجویان دوچندان مینمایند این موضوع به ما نشان میدهد که فضای دانشگاههای هنر در کشور دچار بحران گشتهاند و مشروعیت آنها با تهدید جدی روبرو است. سرفصلهای تاریخ مصرف گذشته، عدم وجود پویایی و … تنها بخشی از معضلاتی است که دانشگاهها با آنها مواجهاند. این موارد سبب شده است که بسیاری از مشتاقان این عرصه جذب آموزشگاههای آزاد شوند که بدون تردید نمیتوانند هیچ یک از آموزشگاهها نقش نهادی دانشگاه را در پهنای هنر معاصر ایران ایفا نماید. به همین دلیل وضعیت آموزش هنر در ایران پا در هوا است از یک سو درگیر مناسبات دانشگاه و از سوی دیگر در مواجهه با صف طویل آموزشگاههایی است که هر روزه بر تعداد آنها افزوده میشود.
همای سعادت بر شانه همه و هیچکس
تراز دوم را باید در اشتیاق نسل جوان به «هنرمند بودن» جستجو کرد. هنرمند بودن بسان هر هویت پیش ساختهی اجتماعی دیگر که فرد تلاش دارد آن را به چنگ آورد. تلاشی که بعد از حصول آن تبدیل به بخشی از هویت ذاتی فرد میشود. مثالهای بسیاری از این دست وجود دارد هنرمندانی که در مواجهه با نقدهای جدی آثارشان عنان کار را از دست میدهند و نقد را همسنگ توهین به هستی خود میدانند. یکی از دلایل رشد این اشتیاق مورد ذکر را میتوان در موفقیتهای چند سال اخیر هنرمندان مطرح ایرانی در جشنوارههای جهانی جستجو کرد. آن هم درست در جغرافیایی که به واسطهی شرایط حاکم اجتماعی در آن همگان میتوانند صرفا با تکرار دست چندمی از کلیشههای رایج در هنر شرق ره صد ساله را یک شب بپیمایند. این عامل به همراه مشکلاتی که دانشگاههای هنر با آن روبرواند نقش عمدهای در اقبال عمومی به یادگیری هنر داشتهاند و بی شک آموزشگاههای هنری با فهم این موضوع، نقش مهمی در این میان داشتهاند. ماحصل چنین رابطهای که در آن موسسات در پی درآمدزایی بیشتر برای خود و هنرجویان در پی کسب هویت «هنرمند بودن» هستند وضعیت کنونی را شکل داده است که در آن رشد کمی، سرعتی به مراتب بیشتر از رشد کیفی در هنر دارد. هنر بیش از هر زمان دیگری خاصیتی تقلیلگرا یافته است که دیگر نه نقطه آغازینی برای گسترش افقهای پدیداری هنرمند بلکه نقطهای پایانی است که با برگزاری یک نمایشگاه سیراب میشود.
کوتاه سخن آنکه در دوران حاضر با توجه به تغییرات ماهیتی که رسانههای هنری از سرگذراندهاند، جهان هنر دچار تحولات گستردهای گشته است؛ دیگر خوانش امروزه از نقش هنرمند متفاوت از تمام اعصار گذشته است، در چنین شرایطی نباید خود را دل خوش به تعابیر عامیانه از نقش هنرمند کرد یا همسو با جریانهای مختلف هنری خود را درون آن افکند. همانند بسیاری از هنرمندانی که روزی سنگ سبک خاصی از هنر را به سینه میزنند و روزی دیگر نحلهای به روزتر را راه گشاتر مییابند. برای خروج از این دور باطل بیشک هیچ راهی وجود ندارد مگر ارزشیابی مجدد تمام ارزشهای جاری در حوزهی آموزش هنر، اهمیت بخشی به فضاهای آلترناتیو و تعمق و کوشش جمعی تا بلکه هنر بتواند در شرایط کنونی تبدیل به دریچهای برای اندیشیدن به جهان شود.
پرداختن به این مبحث بسیار مهم و اضطراری و جایش مطقا در ادب نوشتاری فارسی خالی بود. کاش ادامه میدادید یا در آینده بدهید. میلی و علاقهای که جملات انتهایی برای بیشتر خواندن برمیانگیزد، در جا و عطشان سربُر میشود.