حق به شهر حق به مرکزیت است
گروه فضا و دیالکتیک در همکاری با انتشارات کسرا کتاب آنری لوفور را در بازخوانی اندیشههای این اندیشمند فرانسوی مطرح کرده است. این متن گفتگویی با یکی از مترجمان کتاب درباره آرای لوفور و این کتاب است.
کتاب «آنری لوفور» اولین کتاب از مجموعه فلسفه، سیاست و شهر که با همکاری موسسه فضا و دیالکتیک منتشر میشود، به بازخوانی آراء و اندیشههای لوفور در حوزه شهری و برنامهریزی شهری پرداخته است.
ایمان واقفی در مقدمه کتاب «آنری لوفور» بیان میکند که آنچه ورود اندیشه لوفور به ایران را باعث شده و سرعت بخشیده، بهنوعی تقاضای نهاد قدرت بوده است. میل فزاینده دمودستگاه حکمرانی شهری به تولید و کنترل فضای شهری خود عاملی برای معرفی و ادغام همزمان لوفور بوده است.
او در گفتوگویی که با ایبنا داشته، تاکید میکند که قرار است در برابر فهمی که دستگاههای اجرایی مثلاً از حق به شهر لوفور ارائه میدهند بیایستند. به اعتقاد او کارهای بسیار زیادی هم در این زمینه انجام شده است. برای نمونه بسیاری از کتابهای ترجمهشده لوفور در ایران توسط همین جریانهای مستقل انجام شده است. در ادامه مشروح این گفتوگو را میخوانید:
لطفا در ابتدا درباره اهداف انتشار مجموعه فلسفه، سیاست و شهر توضیح دهید. اینکه این مجموعه قرار است با چه چشم اندازی منتشر شود و چه کتابهایی ذیل آن به چاپ خواهد رسید؟
ایده اولیه مجموعه «فلسفه، سیاست، شهر» انتشارات کسری در واقع از خلاء موجود در مطالعات شهری در ایران مایه گرفت. بهصورت کلی با اهمیت یافتن مسئله شهر ما با چیزی به نام «اقتصاد سیاسی پروژههای شهری» روبهرو هستیم. بر همین سبیل ائتلافی سه ضلعی میان بازار، حکمرانان شهری و آکادمی شکل گرفته است که هر کدام به نحوی از انحاء از مواهب حاصل از چرخش مالی این پروژهها منتفع میشوند. چیزی که این همبستگی سهضلعی را بغرنجتر میکند این است که بسیاری از افراد با قبول نقشهای متفاوت در میان این سه ضلع در رفت و آمدند. یعنی مثلاً فردی که استاد دانشگاه است، در جایی دیگر در نقش مهندس مشاور، مجری و طراح پروژههای شهری میشود. همان فرد با پوشیدن جامه حکمران شهری در شورای عالیشهرسازی یا سازمان عمران و بهسازی یا ادارات و دوایر دیگر دولتیـ ـ حکومتی بهعنوان تصویبکنندهی این طرحها حاضر میشود.
گروه «فضا و دیالکتیک» فرزند همین شرایط است. سه سال پیش وقتی ما تصمیم گرفتیم ادبیات انتقادی در حوزه مطالعات شهری را بسط و ترویج دهیم هنوز هیچ جریان نظاممند و بادوامی در این حوزه شکل نگرفته بود. البته متون انتقادی در حوزه مطالعات شهری از سالها پیش نوشته و منتشر میشدند اما به دلایل مختلف تبدیل به جریان فکری نمیشدند. یکی از این دلایل هژمونی جریان میناستریم (mainstream) در این حوزه است. از آنجاکه بخش قابل توجهی از متون و منابع شهری در دانشگاهها و توسط اساتید دانشگاه تولید میشد، بدیهی بود که تالیفات و ترجمههای انتقادی جسته و گریخته شانس این را نداشتند که به جریان غالب تبدیل شوند. دلیل دیگر کیفیت نهچندان قابل قبول ترجمههای ادبیات انتقادی بود. متاسفانه کیفیت این ترجمهها به شکلی بود که محققان و دانشجویان بعد از خواندن چند صفحه عطایش را به لقایش میبخشیدند و دیگر به سمت این دست کتابها نمیرفتند.
با این توضیحات برمیگردم به سوال نخست شما. ما در گروه فضا و دیالکتیک سه هدف عمده را دنبال میکنیم. نخست آنکه میخواهیم جای خالی اندیشه شهری انتقادی را در میان جریانهای مرسوم مطالعات شهری پر کنیم. دوم آنکه تا حد امکان ترجمهای دقیق و خوشخوان در اختیار مخاطب قرار دهیم. سومین و شاید مهمترین هدف ما از انتشار مجموعه «فلسفه، سیاست و شهر» اندیشیدن به وضعیت حال حاضر خودمان است. ما تصور میکنیم این متون که ترکیبی از تالیف و ترجمه است به ما این امکان را میدهد تا از مدخلی دیگر به وضعیت شهری ایران بیاندیشیم. به عبارت دیگر امیدواریم انتشار این مجموعه خمیرمایهای نظری به دست دهد تا از رهگذرش بتوانیم مناسبات جاری دور و اطرافمان را تبیین کنیم.
وقتی انتشارات کسری پیشنهاد چاپ چنین مجموعهای را به ما داد ابتدا فکر کردیم بر روی اندیشمندان درجه اولی متمرکز شویم که ایدهها و مفاهیمشان مطالعات شهری انتقادی راه عمیقاً تحت تاثیر قرار داده است. بهطور خاص به لوفور، هاروی، فوکو و دلوز فکر میکردیم که خوشبختانه جلد اول آن منتشر شده و انتظار داریم تا چند ماهه دیگر جلد دوم (دیوید هاروی) آن هم منتشر شود. اما جلوتر که رفتیم به اندیشمندان دیگری که مشخصاً در حوزهی مطالعات شهری تعریف میشوند نیز فکر کردیم. به کسانی مثل نیل برنر، پیتر مارکوزه، استوارت الدن، دورن مسی و … اگر همه چیز خوب پیش برود به سراغ فیلسوفانی مانند ژاک رانسیر، جورجو آگامبن، ژاک دریدا و … هم میرویم تا از زرادخانه نظریشان آنچه مربوط به مطالعات انتقادی شهر است استخراج کنیم.
در مقدمه کتاب درباره اینکه چرا باید لوفور بخوانیم بیان کردید که حکمرانان شهری تلاش میکنند از فلسفه لوفور برای سیاستگذاری در شهر استفاده کنند و با استفاده از فرایند تولید خاص نظام فکری خود را در شهر اجرا کنند. آیا این نوع سیاستگذاری اساسا در تضاد با نگاهی که لوفور به مقوله ای مانند فضا دارد قرار نمیگیرد و آن را خنثی نمیکند؟
اجازه دهید اول یک نکته را توضیح دهم. حکمرانان شهری پیوند وثیقی با دانشگاه دارند. مثلاً شهردار وقت تهران پیروز حناچی استاد معماری دانشگاه تهران است. به همین شکل وزیر سابق مسکن عباس آخوندی و رئیس سابق شرکت عمران و بهسازی آقای ایزدی همگی از اساتید دانشگاه هستند. به همین جهت بدنه سیاستگذار شهری با جریانهای فکری و اندیشههای نظری برخورد دارند. در پرسش اول از اقتصاد سیاسی پروژههای شهری گفتیم. اما اینجا مایلم بر وجه دیگری از پیوند آکادمی و حکمرانی شهری تاکید کنم. پیوند این دو با هم علاوه بر منافع عینی و مادّیای که به میان میآورد یک کارکرد دیگر هم دارد. آکادمی در این دوران نقش «مشروعیتبخشی» به پروژههای شهری را بازی میکند. بهعبارتی برای اینکه پروژهای طراحی و تصویب شود شما نیازمند آنید که ابتدا آن را برای افکار عمومی مشروعنمایی کنید. دانشگاه در عمل وظیفه این مشروعنمایی را بر عهده گرفته است.
بسیاری از طرحهای اجرا شده و در حال اجرا از پروژه نواب در دهه ۷۰ گرفته تا نوسازی بافت فرسوده و اخیراً «بازآفرینی» شهری همین فرآیند را طی کردهاند. ابتدا «اساتید دانشگاهی» که خود در سِمتی دیگر مشاور یا کارشناس دستگاههای سیاستگذار هستند، با بلندگوهایی که در دست دارند شروع به تبلیغ درباره این سیاستها میکنند. همین یک مورد آخر یعنی بازآفرینی شهری را نگاه کنید. پروپاگاندا برای بازآفرینی شهری بهعنوان «راه حل» مسائل شهری تا آنجا بالا گرفته است که نام شرکت مادر تخصصی عمران و بهسازی را به شرکت «بازآفرینی شهری» تغییر میدهند. بماند که هزاران صفحه و ساعتها سخنرانی در مدح این سیاست تولید کردهاند.
برگردیم به رابطه لوفور و بدنه سیاستگذار. بدنه سیاستگذار برای مشروعیتبخشیدن به سیاستهای خود دست به دامان دانشگاه و جریانهای تئوریک میشود. از همین رو آنها نمیتوانند نسبت به تئوریهای روز جهان در این حوزه بیتفاوت باشند. اگر لوفور در دو دهه اخیر به یکی از ستونهای اصلی مطالعات شهری انتقادی تبدیل شده است، بدنه سیاستگذار با توسل به اساتید همپیوندشان به سراغ او خواهند رفت. این هم از آنجهت است که بگویند ما با آخرین دستاوردهای نظری آشناییم و هم از آن جهت که بتوانند آنها را به نحوی از انحاء در خود ادغام و به اصطلاح تیغ نقد آنان را کُند کنند. البته همه بازی دست دستگاههای اجرایی نیست. موفقیت دستگاه اجرایی در ادغام نظریات انتقادی عمیقاً به تلاش گروههای مستقل در ارائهی تصویری بدیل از آن نظریات دارد. بخشی از تلاش ما در تولید و تکثیر ایدههای انتقادی شهر نیز از همین منظر است. ما تلاش میکنیم در برابر فهمی که دستگاههای اجرایی مثلاً از حق به شهر لوفور ارائه میدهند بیایستیم. کارهای بسیار زیادی هم در این زمینه انجام شده است. برای نمونه بسیاری از کتابهای ترجمهشده لوفور در ایران توسط همین جریانهای مستقل انجام شده است.
کتابهایی مانند ماتریالیسم دیالکتیکی، ضربآهنگکاوی، و بقای سرمایهداری، هر سه از لوفور، و کتاب درآمدی بر تولید فضای هانری لوفور و تمام کارهای منتشرشده در نشریه الکترونیکی فضا و دیالکتیک، یا کتابهای در دست انتشاری مانند انقلاب شهری، و شهر و اندیشهی مارکسیستی همگی از جمله کارهاییست که میکوشد در برابر برداشت رسمی و قلبشدهای که دستگاههای اجرایی و اساتید همپیوندش میدهند بیایستد.
بخاطر بیاوریم که لوفور دشمن سرسخت شهرسازی و دستگاههای تکنوکرات بود و از کار آنها با نام «تروریسم فکری» یاد میکرد. از نظر لوفور ائتلاف میان حکمرانان شهری و اساتید دانشگاهی با امکانات و رسانههایی که در دست دارند تعیین میکند که چه چیزی گفته شود و چه چیزی گفته نشود. خلاصه کنم این تلاش حکمرانان شهری برای ادغام نظریات لوفور بخشی از همان تروریسم فکریای ست که ائتلاف سه ضلعی حکمرانی ـ آکادمی ـ بازار در پیش گرفتهاند.
در نگاهی که لوفور به فضا دارد و از آن خود کردن فضا توسط نظام حاکم سخن می گوید جایگاه فضای دگرفضاها کجاست و آیا ایدهای مثل ایجاد مکانهایی برای اعتراض که توسط شورای شهر بیان شد، خود مدیریت فضا و کنترل کردن آن نیست
اگر درست فهمیده باشم منظورتان «دگرفضا» هاست (heterotopia). برای توضیح این اصطلاح باید به سهگانهی ایزوتوپیا ـ هتروتوپیا ـ یوتوپیا لوفور رجوع کنیم. این سه واژه همگی مشتقاتی از ریشه توپیا (topia) به معنی مکان هستند. ایزوتوپی آن ویژگی است که یک مکان را آن مکان کرده است. یعنی مثلاً آن چیزی که بین تمام استخرها مشترک است و ما را وامیدارد که نام استخر را بر آن مکان بگذاریم ویژگی ایزوتوپی آن است. اما در عین حال هر استخری یک ویژگی متفاوت با استخرهای مشابه خود دارد که آن را از دیگران متمایز می کند. آنچیزی که یک مکان مشترک را از همتایان خود متفاوت میکند هتروتوپیست: تفاوتی که تنها با قرارگیری در کنار و مقایسه با مکان اول (ایزوتوپی) مشخص میشود. بنابراین باید متذکر شویم که هتروتوپیا لوفور با آنچه فوکو از این واژه مراد میکند متفاوت است. علاوه بر اینها اما یک دگرمکان، یک لامکان نیز وجود دارد که هنوز جایی برای خود نیافته است ولی در جستجوی یافتن مکانی از آنِ خود است. این مکان یوتوپیاست. یوتوپیا در اندیشه لوفور همان مکانیست که ما تخیل رسیدن به آن را داریم. اما بنا بر سنتی اشتباه یوتوپیا به «آرمانشهر» ترجمه شده است. تا آنجا که به لوفور مربوط است یوتوپیا لزوماً مکانی آرمانی نیست. همانقدر که ما مکانی ایدهآل و آرمانی را تخیل میکنیم، دم و دستگاه اجرایی و بدنهی سیاستگذار هم این کار را میکند. آنها هم یوتوپیای خود را دارند: یوتوپیا در عین غیاب حاضر است. یوتوپیا مکانی واقعی اما محققنشده (realize) است.
با این توضیح مشخص میشود که چرا حکمرانان شهری سعی میکنند خودشان مکانی برای اعتراضات تعیین کنند. چرا که آنها نمیخواهند یوتوپیای ما محقق شود. بلکه بدنبال محقق کردن یوتوپیای خود هستند.
لوفور میخواهد شهرسازی رادیکال، فضایی ایجاد کند برای پروژههای برنامهریزی بیپروا، اتوپیایی، و غیرواقعی که بتواند شهرنشینان را یاری نماید تا به عنوان بخشی از تلاشی گستردهتر برای تغییرِ رادیکال برنامهریزی شهری در باب آنچه ممکن یا مطلوب است بازاندیشی کنند. حال سوال این است که آیا در فضای امروزی شهر که مگامالها آن را از خود کردهاند میتوان این پروژه لوفور را پیش برد؟
اینجا ذکر یک نکته ضروریست. پروژه لوفور بیش از آنکه پروژهای عینی و شهرسازانه باشد، پروژهای نظری است. اما این بدان معنا نیست که کاری با واقعیت ندارد. من از بحث فلسفی در باب نسبت نظریه و واقعیت میگذرم و به یادآوری این نکته اکتفا میکنم که آنچه عملاً بر روی زمین پیاده میشود تنها به وساطت و با میانجیگری مفاهیم و نظریات ممکن میشود. تمام عمر نظری لوفور مصروف تولید ایده و نظریههایی پیرامون زندگی شهری بدیل شد. البته آرای لوفور در دوران زندگی او (۱۹۰۱-۱۹۹۱) چندان مورد توجه قرار نگرفت و تنها در دو دهه اخیر است که آرای او اهمیت حیاتی یافته است. در این مدت اما جریانها و ایدههای رادیکال بسیاری از آبشخور نظری لوفور سیراب شدهاند. برای نمونه میتوان به رویکردهایی مانند «شهرسازی الغاگر» (abolitionist planning) یا «شهرگرایی اشغالکننده» (occupy urbanism) اشاره کرد. یا ایدهی خودگردانی محلی (autogestion) که خود لوفور پرورانده اما جریان غالب شهرسازی تمایلی به صحبت کردن از آن ندارد.
ریشه مشترک تمام این جریانها باور به مداخله ساکنان شهر در تعیین محل زندگیشان است. این همان چیزیست که در مقابل گرایش حکمرانان شهری و البته اساتید غالب دانشگاهی قرار میگیرد. آنها در نهایت میخواهند از لوفور برای تحکیم جایگاه خودشان به عنوان متولیان و صاحبان شهر استفاده کنند حال آنکه تمام جهد و جد لوفور زیر و رو کردن چنین شکلی از حکمرانی بود. او میخواست قدرت را از بالادستان بگیرد و به ساکنان خیابان بدهد. اینکه تا چه حد این پروژهی لوفوری موفق است را تنها آینده به ما نشان خواهد داد. چیزی که ما در حال حاضر شاهدش هستیم اما گرایشات و جریانهای موجود است که از قضا بر خلاف ایدههای لوفوری در حال حرکتاند.
برداشت لوفور از حق بر شهر یا حق به حیات شهری؛ که چیزی بیش از یک زندگی خوب است؛ چقدر با مفهومی مثل فضاهای زیرزمینی همخوانی دارد؟ آیا این فضاها را میتوان نوعی تلاش برای دستیابی به حق از دست رفته بر فضای شهری دانست؟
قبلتر کمی درباره حق به شهر صحبت کردیم. تنها چیزی که مایلم اینجا اضافه کنم ایده «فضای بازنمایی» (space of representation) است. یکی از ابعاد برسازنده شهر برای لوفور فضای بازنمایی است. جاییکه که افراد در زندگی روزمرهشان شکلی از بودن در شهر را «بازنمایی» میکنند. این بازنمایی بدین معناست که آن نحوه بودن به نحوی در برابر چشمان دیگران قرار میگیرد. در ایران اما به جهت اقتضائات اقتصادی و محدودیتهای ایدئولوژیک بخش قابل توجهی از زندگیها از عرصهی بازنمایی حذف و طرد شدهاند. به یاد بیاوریم که اگر لوفور یک نقد اصلی به جریان شهرسازی رسمی داشته باشد، آن حذف فرودستان از مرکز شهر و اخراجشان به حاشیههای شهر است. آنچه لوفور برش مکرراً اصرار دارد آن است که حق به شهر در واقع «حق به مرکزیت» است. یعنی حق قرار گرفتن در مرکز شهر، مرکز تصمیمگیری، مرکز تفریح و … اینکه شما در خفا و در پستوهای خانههایتان کاری کنید به هیچ وجه به معنای «از آنِ خود کردن» (appropriation) نیست. برای از آن خود کردن نیازمند اشغال مرکزیت هستیم و این مهم حاصل نمیشود مگر با اتکا به نیرویی جمعی که بتواند قدرت آن ائتلاف سهضلعی را پس بزند.