عدالت محیط زیستی و زندگی روزمره ایرانیان
ما در ایران بحران محیط زیستی وخیمی داریم با این حال بار این بحران به یکسان توزیع نشده و برخی بسیار بیش از دیگران در رنجاند در حالی که کمترین مسئولیت را در به وجود آمدن بحران دارند.
ما در ایران بحران محیط زیستی وخیمی داریم، از خشکسالی و تالابها و دریاچههای خشک شده گرفته تا فرسایش خاک، جنگلزدایی و بیایانزایی و غیره. بار این بحران به یکسان توزیع نشده و برخی بسیار بیش از دیگران در رنجاند در حالی که کمترین مسئولیت را در به وجود آمدن بحران دارند. مسئله «بیعدالتی محیط زیستی» منحصر به ایران نیست. در هر مقیاسی که موضوع را بررسی کنیم این بیعدالتی مشهود است. در مقیاس جهانی کشورهای ثروتمندی که بیشترین آسیب را به محیط زیست وارد کردهاند، تحتتاثیر بدترین عواقب گرمایش زمین نیستند. در مقیاس کمی کوچکتر نیز همیشه گروههایی از جمعیت را درون هر کشور میتوان یافت که بیشتر از دیگران در معرض خطرات طبیعی و نتایج تنزل زیست محیطی هستند. به عنوان مثال در آمریکا رنگینپوستها بسیار بیشتر از سفیدپوستها احتمال دارد در معرض آلودگیهای مختلف محیط زیستی قرار بگیرند. در هر کشوری میتوان گروه یا گروههای جمعیتی مشابه پیدا کرد. ایده اصلی این است که برخی گروههای جمعیتی به دلایل مختلف بیارزشتر از دیگران و «کمتر انسان» دانسته میشوند. «عدالت محیط زیستی» شاخه ای از جامعه شناسی محیط زیست است و برای نخستین بار در آمریکا در دهه ۱۹۷۰ ظهور کرد. در آمریکا بحث عدالت زیست محیطی دو مجرای عمده دارد: نژآد و طبقه. یعنی فقرا و رنگین پوستان -به ویژه رنگینپوستان- بیشتر از دیگران در معرض خطرات محیط زیستی قرار دارند. اما در هر نقطه جغرافیایی ممکن است معانی و مجراهای دیگر داشته باشد و یا ممکن است شدت اثر هریک از عوامل متفاوت باشد. به هر حال مهم است که بدانیم چه گروهی از انسانها تنها به دلیل هویت خود بیشتر در معرض خطرات محیط زیستی قرار دارند.
با اینکه «عدالت محیط زیستی» جریان غالب تحلیلهای زیست محیطی در کشور ما نیست، اما همه به طور شهودی میدانیم که مثلا حاشیهنشینان شهری بیشتر از دیگران احتمال دارد آب آلوده بنوشند، فاضلابشان به درستی دفع نشود و نزدیکی محل دفن زباله زندگی کنند. همچنین از وخامت آلودگی هوا در عسلویه و گرد و غبار در خوزستان و سیستان و بلوچستان و عذابی که برای ساکنان این مناطق به وجود آورده است اطلاع داریم. اما چه بهتر اگر بتوانیم در یک چارچوب فکری منظمتر به این رنج نامتعادل بیاندیشیم. برای شروع بیایید فهرستی تهیه کنیم از جانهایی که بیارزشتر از دیگران انگاشته میشوند و بدنهایی که بیشترین رنج محیط زیستی را تحمل میکنند. فهرست اولیه (بدون اولویتبندی) میتواند به قرار زیر باشد.
روستاییان: مشخص نیست دقیقا از چه زمانی در ایران روستاییان بیارزشتر از شهرنشینان دانسته شدند. شاید با مدرنیزاسیون و اینکه روستاییها در مقابل ارزشهای مدرنیته امل، بیسواد، متعصب و کثیف معرفی شدند. در اوایل انقلاب نیز عرصه عمومی پر بود از انواع توهین و تحقیر (برای جلوگیری از مهاجرت روستاییها به شهر) از یک طرف و از طرف دیگر وصل کردن آنها به دنیای خلوص و طبیعتگرایانه (در مقابل دنیای خردورز و محاسبهگرایانه شهری) – شبیه مفاهیمی که برای زنان میسازند- با صفاتی مثل صفا و سادگی و غیره. به هر طریق امروز روستاها در سیاستگذاریهای عرصۀ محیط زیست هیچ اهمیتی ندارند. با ایجاد یک سد به راحتی تعداد زیادی از آنها از نقشه محو میشود (چیزی که تصورش دربارۀ یک شهر دشوار است.) زمینهای کشاورزی آلوده میشود، سهم آب روستاها صرف آب آشامیدنی و آباد کردن تفریحگاههای شهرنشینها میشود، و به محل تخلیه فاضلاب شهرها تبدیل میشوند. در سلسله سیلهای امسال نیز دیدیم که تا زمانی که شهرها درگیر سیل نشدند توجه چندانی برانگیخته نشد. اما «روستایی» خود مفهوم بکدستی نیست، برخی روستاها بر اساس نقطه جغرافی که قرار گرفتهاند (مثلا روستاهای سیستان و بلوچستان در مقایسه با روستاهای اصفهان) بیشتر نادیده گرفته میشوند و بیصداتر هستند. درون روستا نیز همه به یک میزان در معرض آسیب نیستند. برخی روستاییان زمین، کارگر، ابزار کار و گزینههای دیگر برای امرار معاش دارند (مثلا فروختن زمین کشاورزی به ویلادارها و مهاجرت به شهر) و برخی دیگر خیر. راه مهاجرت به عنوان گزینهای برای خلاصی از بحران زیست محیطی برای زنان روستایی دشوارتر از مردان است .
زنان: این مورد سهل و ممتنع است. همه میدانیم زنان در سیستم حقوقی ما کمتر-انسان دانسته میشوند. تاریخ آن هم کمابیش مشخص است. اما چه ارتباطی به محیط زیست دارد؟ مطالعات بسیاری هست که نشان میدهد زنان بیش از مردان بار بحرانهای زیست محیطی و بلایای طبیعی را به دوش میکشند و اساسا درک و تجربه متفاوتی از این بحرانها نسبت به مردان دارند. یک مثال آن در بالا ذکر شد؛ در حالیکه مهاجرت برای مردان یکی از مهمترین استراتژیهای تطبیق با بحران محیطزیستی است، زنان –روستایی- که معمولا خود امکان مهاجرت مستقل را ندارند، آن را یکی از علل آسیبپذیری بیشتر میبینند. و یا موردی مانند گردو خاک در خوزستان و سیستان و بلوچستان را در نظر بگیرید. این گزارش به خوبی نشان میدهد که تا چه میزان زنان و مردان تجربه متفاوتی از این پدیده دارند.
اما بی عدالتی محیط زیستی در هر مقیاسی رخ میدهد و مهم است که تحلیل خود را تا مقیاس بدن و زندگی روزمره(۱) گسترش دهیم، مقیاسی که همواره مورد علاقه فمنیستها بوده است. ایده اصلی این است که زمین و محیط زیست تنها سنگ و درخت نیست، «برای مهاجران و کارگران زمین کارخانهای است که در آن کار میکنند، آبی است که فرزندانشان مینوشند و خانهای است که در آن زندگی میکنند. برای زنان، برای گیها و لزبینها، زمین همین توده فیزیکی است که بدن مینامیم.»(۲)
همۀ زنان ایرانی با با رنج تحمل قوانین مربوط به حجاب در تابستان آشنا هستند. در روزهای بسیار گرم زنان بسیار بیشتر از مردان از تحرک در فضای باز اجتناب خواهند کرد، و آن دسته از زنان که به هر حال ناچارند بیرون منزل باشند (مثل دستفروشها) بسیار بیش از مردان باید گرما را تحمل کنند. همچنین باید دید برای زنان فقیر چهقدر امکان دوش گرفتن روزانه فراهم است. نباید فراموش کرد که زنان یک گروه همگون نیستند، سلسله مراتب (قومی، طبقاتی، مذهبی و غیره) در میان زنان وجود دارد و همه به یک اندازه از بی عدالتی محیط زیستی در عذاب نیستند.
چندی پیش گزارش عجیبی در مجلۀ اندیشه پویا چاپ شد. اینکه مجوز ماهیگیری به زنان جزیره هنگام داده نمیشود، در حالیکه سالهای سال ماهیگیری منبع معاش این زنان بوده است. یعنی آنها صرفا به دلیل جنسیتشان از منبع معاش و تغذیه خود محروم شدهاند. در اینجا با بحران محیط زیستی روبه رو نیستیم؛ آب هست ماهی هم هست. اما برای برخی مردم محیط زیست بحرانی است.
در گزارش دیگری درباره مصائب پس از سیل در خوزستان، زنی میخواهد کودک بیمارش را به بیمارستان ببرد، اما با یک مانع استثنایی مواجه میشود: طبق قانون شوهرش باید اجازه دهد. زنان بهطور سنتی مسئول مراقبت از کودکان را به عهده دارند، اما همیشه نیروهای ماورای اراده آنها مخل انجام این مسئولیت میشود. وقتی درباره بیشتر آسیبپذیر بودن زنها در مواجهه با بلایای طبیعی حرف میزنیم، مسائل بهداشتی و امنیت (به درستی) برجسته میشود که ریشه در فرودستی اجتماعی دارد؛ اما درباره فرودستی حقوقی و رابطه آن با آسیبپذیری در بلایای طبیعی نیز باید بحث کنیم.
هویت این مردم چگونه برای سیاستگذاران تعریف شده است و چرا محروم کردن آنها آسان است؟ شاید به این دلیل که آنها پیش از این از درجۀ «به تمامی انسان بودن» ساقط شدهاند. حتی گاهی کشتن آنها مجاز است (قتلهای ناموسی). در مورد زنان (مانند کولبرها و زندانیها) میتوان روندی را دنبال کرد که محرومیتهای حقوقی و رویههای قضایی با بیعدالتی محیط زیستی گره خورده است.
زندانیها : در زندان با بحران محیط زیستی در مقیاس محیط ساخته شدۀ زندان و بدن زندانی مواجه هستیم. روایت آنها که زندان و بازداشتگاه را مستقیماً تجربه کردهاند هولناک است. آب سالم و غذای کافی و بهداشتی در اختیار زندانیان قرار نمیگیرد، ساعات هواخوری محدود است و میتواند به هر بهانهای محدودتر نیز شود. بهداشت عمومی حداقل است. امنیت با خطر دائمی روبهروست، چه از جانب زندانبانها و چه سایر زندانیها. درمان بیماری زندانیها به تاخیر میافتد و یا به طور کلی نادیده گرفته میشود. مواد شیمیایی و سمی که روی بدن زندانیان خالی میشود (مانند گاز اشکآور) نیز نیاز به یادآوری ندارد. بهطور خلاصه به بدن زندانی به آسانی میتوان آسیب وارد کرد. برخی آسیبها ماندگار میشود و در سالهای آزادی نیز زندانی را رها نمیکند. آسیبهای دیگر نیز پس از زندان پایان نمییابد، مثلا یافتن شغل با داشتن سابقه زندان دشوار است. باز باید یادآور شد که تمام زندانیها به یک اندازه از این شرایط در رنج نیستند؛ با زندانیان فقیر و مجرمان خرده پا (که احتمالاً بخش بزرگی از جمعیت زندانی را تشکیل میدهند) بیشتر بدرفتاری میشود و زنان از محیط غیر بهداشتی بیشتر آسیب میبینند. شاید زندان روشنترین مثال از «کمتر انسان» انگاشتن برخی مردم باشد، چرا که کل سیستم به همین منظور طراحی شده است. اگر میتوان کسی را شلاق زد، اعدام کرد و یا میتوان او را به راحتی از حقوق قانونیاش محروم کرد، چرا باید برایش توالت بهداشتی و آب سالم و هوای تمیز فراهم کرد؟
اما گروههای دیگری نیز در جامعه هستند که وضعیتی مشابه زندان را تجربه میکنند. سربازها از این دستهاند. وضعیت بهداشتی در سربازخانهها مساعد نیست و کیفیت غذا و آب تعریفی ندارد؛ خودکشی و ترومای بعد از خدمت و افسردگی بین سربازان شایع است؛ بسیاری از سربازان انواعی از خشونت و محرومیت را به طور حتم تجربه میکنند و با انواع خطرات جسمی، از جمله کشته شدن، مواجه میشوند. (یادآوری: سلسله مراتب وجوه اجتماعی و جغرافیایی اینجا هم وجود دارد). سربازان نیروی کار ارزان قیمت و جان ارزان قیمت برای نیروهای مسلح را تشکیل میدهند.
زنان گروه دیگری هستند که میتوانند زندانی شدن بدون ارتکاب جرم را تجربه کنند. قوانین مربوط به حجاب دایرۀ جرم برای زنان را بسیار گسترده کرده است، احتمال گرفتار شدن زنان در دست پلیس در حین فعالیتهای معمول روزمره زیاد است (تنها یک گروه دیگر در این مورد وضعیت مشابه زنان دارند: فقرایی که در فضای عمومی حضور دارند مثل دستفروشها، همچنین در برخی شهرها و برخی زمانها: مهاجران افغانستانی که از روی ظاهر قابل شناسایی هستند). از سوی دیگر محبوس شدن زنان در خانه توسط اعضای مذکر خانواده (وضعیت مشابه در خوابگاه دختران وجود دارد) شایع است. درها برای زنان ابزار گونهای خشونت طولانی مدت و آهسته هستند، که ردپایی عیان از خشونت به جا نمیگذارند. این وضعیت همچنین به وضعیت معلولان و سالمندان و اجازه نداشتن آنها برای تحرک آزادانه در فضاهای عمومی شباهت دارد. حبس شدن غیرداوطلبانه آنها در خانه از این واقعیت ناشی میشود که نیاز آنها برای حضور در فضاهای عمومی بیاهمیت و غیرضروری انگاشته میشود و حتی دیدن آنها بسیاری را معذب میکند، چرا که وجود و حیات آنها «انحراف از وضعیت طبیعی» و یا گره خورده با مرگ (و نه زندگی) دانسته میشود.
اگر بپذیریم که بدن ساحت بیعدالتی محیط زیستی است، باید بپذیریم که هر فرم اسیر کردن هم بیعدالتی محیط زیستی است، چه درباره زندانیهای رسمی، چه سربازان، سالمندان، معلولان و چه زنان.
فقرا: این مورد بسیار روشن است و کمتر نیاز به مدرک و شاهد دارد. محیط زیست همیشه مسئلهای طبقاتی بوده است. برای نمونه به فرحزاد بروید تا ببینید محیط زیست مردم فقیر چگونه به دست نهادهای رسمی نابود میشود بیآنکه عقوبتی متوجه کسی باشد. خانۀ مردم را به بهانه حریم رودخانه تخریب میکنند و نخالههای ساختمانی را همانجا رها میکنند تا خانوادههای باقیمانده محیط را هر روز کمتر از دیروز قابل سکونت بیابند و به ناچار محله را ترک کنند. در همین محله غیربهداشتیترین و در معرض خطرترین مسکن ها به مهاجران افغانستانی میرسند، چون ساکنان ایرانی محله آنها را طرد کردهاند. همچنین زنان در معرض بیشترین خطر هستند چرا که یک سیاست نانوشتۀ دیگر برای تخلیه روددره، ناامن کردن آن به لحاظ اجتماعی توسط بیخانمانها بود که خود از جمله کمتر-انسانترین گروههای اجتماعی در کشور ما هستند.
جالب اینجاست که گاه تخریب مسکن تهیدستان با عنوان حفاظت از محیط زیست صورت میگیرد (مانند مورد فرحزاد) اما هرگز با بهانه مشابهی مسکن افراد طبقات بالاتر تخریب نمیشود. برجهای لوکس و غیرلوکس را در دزاشیب، درکه و باغشاطر ببینید که تقریبا در دل کوه ساخته شدهاند؛ برجهای منطقۀ ۲۲ تهران که خطرات محیط زیستی برای کل تهران به وجود آورده است، و ویلاهای شمال. همین یک نکته باید کافی باشد تا بفهمیم که هم منافع و هم خطرات محیط زیستی طبقاتی است.
از سوی دیگر کیفیت محیط زیست زاغهنشینان که با فاضلاب سطحی، محل دفن پسماند و کیفیت بد مسکن (که خطر بلایای طبیعی را افزایش میدهد) مخاطرهآمیز شده است، گاه به گاه با خطر اقدام نهادهای رسمی به تخریب مسکن و کل محله نیز روبهرو است. و دوباره سوال اصلی: چرا جان فقرا بیارزش تلقی میشود؟ چه عوامل ایدئولوژیک ملی و جهانی دست اندرکار این تلقی است؟
از میان مردم فقیر «کارگر» سرشتنمای وضعیت محیط زیستی در مقیاس بدن است. غالب محیط های کاری در ایران برای حفظ امنیت و سلامت کارگران ساخته نشدهاند. کارگران دستمزد ناچیزی میگیرند که با آن قادر نیستند نیازهای بهداشتی، تغذیهای و درمانی خود و خانوادهشان را برطرف کنند. مرگ کارگران یک حادثه روزمره است، و درد و آسیب ماندگار ناشی از کار نیز شایع است. تصویر آن کارگری که تا فرق سر در فاضلاب و لجن فرو میرود را به خاطر بیاوریم. بحران زیست محیطی برای این کارگر چه معنایی دارد، در حالیکه تنزل محیط زیستی environmental degradation را با بدنش حمل میکند؟
اما گروههای مختلف کارگری به یک اندازه کمتر-انسان تلقی نمیشوند. کولبران یکی از خشونتدیدهترین گروههای کارگری هستند که در حین کار فرساینده و فراتر از طاقت بشری که ناچار به انجام آن هستند، جانشان به راحتی گرفته میشوند. کارگران افغانستانی از حداقل میزان امنیت جانی و اقتصادی بیبهرهاند. محیطهای کارگری برای زنان نیز به نوع دیگری حاوی بیعدالتی زیست محیطی است. چند سال پیش در یک کلاس درباره روند کالاییشدن نیروی کار در ایران، محمد مالجو نکته جالبی را عنوان کرد؛ زنان کارگر روی سایت رسمی یک کارخانه از گرما و لباس فرمی که مجبور بودند بپوشند گله کرده بودند؛ تنها خواسته آنها این بود که لباس فرم (شامل مانتو، شلوار و مقنعه) به جای سیاه، سفید باشد که گرما را کمتر جذب کند. اما واکنشها از طرف غالب همکارهای مردشان این بود که اگر زنها نمیتوانند این شرایط را تحمل کنند بهتر است به خانه برگردند، چون آنها در واقع جای یک مرد را اشغال کردهاند. آیا این مشابه وضعیتی نیست که یک کشاورز به دلیل آلوده شدن منابع آب از تامین معاش خود محروم میشود؟
نا-انسان ها non-human: عدالت محیطزیستی تا کنون تنها درباره انسان بوده است. ولی رویکرد انتقادی سرنوشت همه چیز و همه کس را وابسته به هم میبیند. موضوع بسیار روشن است؛ ایدئولوژی غالب این است که طبیعت در خدمت آرامش و رفاه انسان است (بسیار مشابه ایدهای که درباره زنان و رابطه آنها با مردان تبلیغ میشود). بنابراین دستکاری آن نه تنها مجاز که بسیار ضروری است (دستکاری بدن ترنسجندرها و وادار کردن آنها به انجام عمل تغییر جنسیت به عنوان پیششرط پذیرفته شدن در جامعه، شباهت زیادی به دستکاری طبیعت و ایدئولوژی پشت آن دارد). این ایدئولوژی که بارها به چالش کشیده شده است میگوید دستکاری منابع آب و منحرف کردن رودخانهها با سدسازی برای تامین برق شهرها، استخراج آب از لایههای عمیق برای تامین آب آشامیدنی و کشاورزی و دوپاره کردن اکوسیستمها و نابود کردن منابع تغذیه حیوانات وحشی برای ساختن بزرگراهها و غیره کاملاً مجاز است. ادامۀ این ایدئولوژی نیز به اینجا میرسد که سوزاندن جنگلها و خشک کردن باغها برای ساختن برج و ویلا و تفریحگاه شهرنشینان و آلوده کردن آب برای دفع ارزان پسماندها مجاز است. اما از آنجا که سرنوشت همه ما به هم متصل است، میبینیم که هیچ کدام از آسیبهایی که به نا-انسانها وارد کردهایم بیعقوبت نخواهد ماند. برای داشتن آیندهای با عدالت محیط زیستی وجود همه بازیگران ضرورت دارد و نمیتوان تنها به انسان اندیشید.
***
اما چرا چنین است؟ چه فرآیندی طی شده تا برخی کمتر انسان دانسته شوند بنابراین آسیب زدن به آنها کمترین عقوبت را داشته باشد؟ برای هر یک از موارد بالا (و مواردی که از قلم افتاده است) میتوان در تاریخ به عقب رفت و به لحاظ جغرافیایی گسترده شد، تا زمانی که به پاسخ برسیم.
صدای غالب در مسائل محیط زیستی در کشور ما، صدای کسانی است که ادعا میکنند بزرگترین مشکل مدیریت ناکارآمد منابع است، اما این تنها کمی حقیقت دارد. ما باید بحران محیط زیستی را جزئی از سیستم بزرگتر اعمال بیعدالتی بدانیم که از قضا نیروی مدیریتکننده (حکومت) بخش مهمی از آن است. برخی جانها بیارزش (روستاییها، فقرا، کولبرها، زنان، نا-انسانها)، دورریختنی (زندانیها، سالمندان و معلولان)، یکبار مصرف (کارگران)، تهدید کننده (زنان) و قابل آواره کردن (حاشیهنشینها، دستفروشها، روستاییها) انگاشته میشوند. رنج این انسانها بیاهمیت و یا طبیعی جلوه داده میشود، بنابراین آسیب رساندن به این بدنها و نابودی محیطزیستشان مجاز دانسته میشود. همچنین باید بدانیم که سرنوشت همۀ ما به هم وصل است؛ زندانیها، سربازها، زنان، فقرا و نا-انسانها. نمیتوانیم از بحرانهای محیط زیستی جان به در ببریم بدون اینکه برای همه عدالت بخواهیم. برای داشتن آیندهای پایدار، عادلانه و تابآور به همه نیاز داریم.
پینوشت:
- David Pellow (2018) What is Critical Environmental Justice
- Cherrie Moroga In New perspectives on environmental justice : gender, sexuality, and activism 2004