دیدن بهتر و انجامدادن بدتر
چندی پیش متنی با عنوان «حسی همچون انجامدادن چیزی دارم»؛ نقد ترجمه کتاب «بندگان مشتاق سرمایه» اثر فردریک لوردون، ترجمه فؤاد حبیبی و امین کرمی به قلم صالح نجفی در سایت میدان منتشر شد، نوشتار حاضر با عنوان «دیدن بهتر و انجامدادن بدتر» به قلم فؤاد حبیبی پاسخ به «نقد» صالح نجفی بر ترجمهی کتاب «بندگان مشتاق سرمایه» است.
صالح نجفی، مترجم و پژوهشگر حوزهی فلسفه، در روزهای اخیر مطلبی دربارهی ترجمهی کتاب «بندگان مشتاق سرمایه» در روزنامهی شرق نوشته است که، طبق روال متعارف، ذیل نام «نقد» به حملهای تمامعیار به ترجمهی این کتاب، دانش علمی مترجمان، ناشر کتاب و فضای نشر متون نظری در ایران بدل شده است. شدت و حدت حملات، حجم و اندازهی بسیار طولانی مطلب، زمان انتشار آن و خشونت کلامی گزنده و افراطی «منتقد» بهعوض اینکه نویدبخش گفتوگویی جدی و نظری دربارهی ترجمه و ایدههای کتاب «بندگان مشتاق سرمایه» باشد، دعوت به مجادلهای است ناخوشایند که میتواند تا مرزهای تخریب شخصیت پیش رود. در نتیجه، با پرهیز از ورود به این نوع برخوردهای شخصی و تخریبی، سعی میکنم به چند نکتهی اصلی و جدی در بحث ایشان بپردازم و از کنار باقی مسائل بگذرم.
الف) ترجمه بهمثابه تفکر: صالح نجفی با دقت و وسواسی مثالزدنی ترجمهی ما را به تیغ «نقد»ی بیامان سپرده و، بهدرستی، برخی از اشتباهاتی را متذکر شده است که از دید ما پوشیده مانده بود. ضمن تشکر از زحمات او، بیتردید سعی خواهیم کرد این خطاها را در چاپهای بعدی ترجمهی کتاب برطرف کنیم. از جمله میتوان به ترجمهی اشتباه the very به «تمامی»، reversal به «چرخش»، deeply structured به «عمیقا ساختاری»، in the wake of به «در آغاز» و مواردی از این دست اشاره کرد.
اما سعی میکنم در ادامه، بهاختصار، سره را از ناسره جدا کنم و نشان دهم که وی کجاها به خطا رفته است. از جمله در همان جملهی اول دیباچه، که کانون ورود وی به بحث است، لوردون از تداوم و حفظ وضعیت contentious سرمایهداری بحث میکند. به باور من، برخلاف تلقی صالح نجفی، لوردون از این اصطلاح (که هم به معنای ستیزهجوبودن است و هم بحثبرانگیزبودن) برای اشاره به تداوم ماهیت بحثبرانگیز و مناقشهبرانگیز سرمایهداری استفاده میکند. سرمایهداری، با واژگان نجفی، خود را «سؤالبرانگیز» یا «مشکوک» نمیسازد، بلکه در حال تداوم رویهی «بحثبرانگیز» و «ستیزنده»ی خود است، همان رویهای که لوردون دقیقا در پایان دیباچه از امکان «فراگذشتن» از آن و «پشتسرنهادنش» سخن میگوید. همین خصلت مناقشهبرانگیز، ستیزهجو و جسورانهبودن ــ یعنی لگدمالکردن خودِ تفکری که در مقام مرجع ایدئولوژیک خویش بدان میبالد (لیبرالیسم کانتی) ــ آن را درخور ستایش میکند. بنابراین، ترجمهی واژهی contentious را، چنانکه گفتم، با جرح و تعدیل میتوان به «مسئلهدار» و «بحثبرانگیز» تغییر داد. زیرا تصور میکنم انتخاب contentious برای اصطلاح فرانسویِ discutable از طرف مترجم انگلیسی نیز برای رساندن معانی مختلف و همزمان این واژه، دال بر ستیزآفرین و جدلانگیزبودن سرمایهداری، بوده باشد. بهویژه با عطف توجه به اینکه لوردون در پایان دیباچه از امکان گذار سرمایهداری از امری contentious («ستیزآفرین و جدلانگیز»، و نه «سؤالبرانگیز و مشکوک») به امری قابل فراگذشتن و پشتسرنهادن سخن میگوید. درست همینجا نجفی با اشاره به اشتباه ما در ترجمهی the very به «تمامی» میگوید «این یعنی کاربرد the very را نمیشناسند.» در حالی که the very در سرتاسر متن لوردون قریب چهل بار آمده و تنها یک بار بهاشتباه ترجمه شده است، اما نجفی به سیاق روش معمولش بهراحتی دست به «تعمیمهای ناروا» میزند. جالب اینکه the very در همین دیباچه شش بار و در همان صفحه سه بار آمده است.
صالح نجفی در ادامه به «نقد» عبارتی میپردازد که بحث از «تأثیرات اندوهناک»در کانون آن قرار دارد: «به بندگیگرفتنهایی که موفقیتآمیزند، پیوند میان تأثیرات اندوهناک ناشی از بندگی و آگاهی از به بندگی کشیدهشدن را از بین میبرند؛ زیرا این وضوح آگاهی از بندگی است که همواره به مخاطرات ناشی از برافروختهشدن مجدد افکار شورشی دامن میزند.» نجفی در ادامه وارد بحث از معنای affects در گفتار اسپینوزا میشود و با نقل قول از محسن جهانگیری گریزی به تاریخچهی فلسفی این مفهوم میزند و سرانجام با رد اتهام احتمالی «مته به خشخاش گذاشتن» به نقل متن انگلیسی جملهی ذیل میپردازد:
Successful enslavements break the connection between the sad affects of enslavement and the consciousness of being enslaved.
و در رد ترجمهی ما میگوید: «صحبت از “تأثیرات اندوهناک” نیست. اسپینوزا میگوید ” بردهسازیهای موفق پیوند میان عواطف تأسفآور بندگی و آگاهی از بندهبودن را قطع میکنند.» و در ادامهی «نقدِ» ترجمهی ما جملهی مزبور را تفسیر میکند که «بله، کسی که برده شده است از سویی با عاطفهای ناراحتکننده درگیر است و از سویی از وضع بندگی خود آگاه است. بردهسازی وقتی موفق است که بتواند بین آن عاطفه و این آگاهی شکاف اندازد.» اما، برخلاف برداشت نجفی، مراد لوردون اینجا دقیقا اشاره به «تأثیرات اندوهناک» sad affects (فیالمثل، ناشی از مواردی همچون شکست عشقی، ناکامی در امتحان و به بندگی گرفتهشدن) است که در مقابل «تأثیرات شادمانه» (joyful affects) قرار دارد. لوردون بردهسازیهای موفق را توانا به ایجاد شکاف مابین «تأثیرات اندوهناک» و «آگاهی» از آنها میداند که موجب فهم ریشههای علّی مسئله و لذا گامبرداشتن در پی درمان این دست انفعالات میشود. تمایز بین این دو دسته از تأثیرات (یا عواطف) بخش مهم و معروفی از ساختار درمانی پیشنهادی اسپینوزا در «اخلاق» است. فیالمثل، ژیل دولوز در جستار «تفاوت مابین اخلاق و اخلاقیات» بهنحو درخشانی به بحث از نقد اسپینوزا بر «تأثیرات اندوهناک» میپردازد و آن را از نقاط درخشان فلسفهی او میداند.
او در ادامه به سراغ «نقد» ترجمهی at work به در «حین کار» میرود و باز هم پس از بحثی مختصر دربارهی معنای کناتوس، به اتکای پاورقی دیگری از محسن جهانگیری در ترجمهی فارسی «اخلاق»، مینویسد که «to see it at work everywhere» را باید «دیدن تأثیر آن [یعنی کناتوس] در همهجا» ترجمه کرد و «رؤیت آن در حین کار» غلط است. اما او باز هم دچار اشتباه میشود، زیرا بحث دقیقا نه دیدن «تأثیر» کناتوس، بلکه دیدن وجود همهجا حاضرِ کناتوس «در حین کارکردن و عملورزیدن» است. دیدن تأثیر کناتوس تنها پیامد کارکردن آن در همهجا و فعالیت همیشگی و همهجایی آن در کل سطح هستی است.
صالح نجفی در ادامه به حفظ اصطلاح «کناتوس» (conatus) در ترجمهی فارسی ما و متابعتنکردن از محسن جهانگیری در ترجمهی اصطلاح مزبور به «کوشش» معترض میشود و میگوید که مترجمان «توضیح عالی جهانگیری را هم نقل نمیکنند» و بلافاصله به نقل از جهانگیری میآورد که «conatus: قانون صیانت ذات است. نخستین قانون طبیعت است.» البته خود محسن جهانگیری هم کاملا واقف بوده که «قانون صیانت ذات» تنها بخشی از دلالتهای اصطلاح کناتوس را پوشش میدهد و لذا آن را به «کوشش» برگردانده است، اما با این ترجمه بخش دیگری از دلالت اصطلاح مزبور (یعنی پایداری در هستی، یا صیانت ذات) را از میان برده است. بر همین اساس، همانند اغلب مترجمان اسپینوزا و مباحث مربوط به وی در زبانهای مختلف، ما نیز بهعوض ترجمهی کناتوس به واژهای در فارسی که ناتوان از افادهی معنای این اصطلاح باشد، همان «کناتوس» را آوردهایم و در پانویس هم بر دو وجه اصلی جهدورزی چیزها برای ماندگاری و پویایی تأکید کردهایم. اما صالح نجفی اصرار دارد که باید «توضیح عالی» محسن جهانگیری را نقل میکردیم که کناتوس را، برخلاف ترجمهی خودش، «قانون صیانت ذات» میداند. در اینجا تنها کافی است به احتجاج ارول ای. هریس در «طرح اجمالی فلسفهی اسپینوزا» اشاره کنیم که دقیقا به نفی تقلیلدادن کناتوس به قانون صیانت ذات میپردازد: «بعضیها معتقدند که منظور اسپینوزا از تلاش شیء برای حفظ وجود خود “غریزهی صیانت ذات” (the instinct of self-preservation) است، اما این غریزه در بهترین حالت جلوهای حداقلی از کوشش [=کناتوس] است» (هریس، ۱۳۸۹: ۱۲۰).
اما بیتردید یکی از بزرگترین اشتباهاتی که صالح نجفی در «حسی همچون انجامدادن چیزی دارم» مرتکب میشود جایی است که در پایان «نقد» خود سعی میکند تیر خلاص را بر پیکر مترجمان وارد کند و آنها را ناتوان از حتی ترجمهی عنوان کتاب بنمایاند: «طرفه اینکه مترجمان ما عنوان کتاب را هم به کمک دیکشنری ترجمه کردهاند و مطلبی بس پیشپاافتاده را از نظر انداختهاند. در فرهنگ هزاره، در مقابل واژهی willing این معادلها آمده: ۷. علاقهمند، مشتاق ۲. حاضر، آماده ۹. با کمال میل. در ذیل این مدخل، این ترکیب هم آمده “be willing to do sth”:، یعنی “مایل/ حاضر بودن که…؛ خواستن که…؛ راضی بودن که… .” عنوان کتاب در انگلیسی اشاره دارد به رسالهی مشهور اتین دو لا بوئسی (از بنیانگذاران فلسفه سیاست مدرن در فرانسه که در قرن ۱۶ میزیست و عمرش به ۳۳ سال هم نرسید):
Discours de la servitude volontaire ou le Contr’un
(= discourse on voluntary servitude, or the Anti-Dictator)
این رساله دستکم دو بار به فارسی ترجمه شده است و با عنوان “گفتار در بندگی خودخواسته” شهرت یافته.»
صالح نجفی سپس به تفاوت عنوان انگلیسی و فرانسوی اثر اشاره میکند و میگوید: «به هر دلیل، مترجم انگلیسی عنوان را کمی تغییر داده است. من فکر میکنم ترجمه عنوان بهتر است به اصل فرانسه وفادار باشد. البته لابوئسی از “بندگی خودخواسته” یا “اطاعت ارادی” حرف میزند و به گمانم مترجم انگلیسی در willing به will نظر داشته: او از کسانی حرف میزند که با کمال میل و از روی اراده (و نه اجبار) بندگی میکنند: بندگان خودخواسته؟ شاید… ولی این بحث را زمانی میتوان ادامه داد که مترجمان صادقانه از نشر کتاب عالی فردریک لوردون با این کیفیت پشیمان شوند.» با این تفاصیل مترجمان حتی «عنوان اصلی اثر را به کمک دیکشنری» ترجمه کردهاند، از بحث دو لا بوئسی آگاهی ندارند و مسئلهی نوع بندگی مد نظر لوردون (خودخواسته، ارادی، با کمال میل و…) را هم درنیافتهاند و با این حساب کتاب عالی لوردون را با «کیفیتی نازل» روانهی حوزهی نشر کردهاند و باید از کردهی خود اظهار «پشیمانی» کنند. پیش از بررسی این ضربهی نهایی و آشکارا مهلک مایلم به عباراتی از خود وی برگردم که در آن مدعی میشود علاقهمندان به چنین متونی میتوانند (همچون خود صالح نجفی) به متن انگلیسی رجوع کنند تا گرفتار کژفهمی ناشی از خواندن این «فاجعه» نشوند: «فاجعه شاید این نباشد که کتاب نظری دشواری دربارهی نسبت اسپینوزا و مارکس و حاوی تحلیل بدیعی از سرمایهداری با کیفیتی چنین نازل به فارسی درآمده است. به احتمال زیاد، کسانی که به چنین کتابهایی توجه یا علاقه دارند میتوانند به ترجمه انگلیسی آن رجوع کنند و با کمی تأمل و پرهیز از شتابزدگی و مقاومت در برابر وسوسه انتشار “تمرینها” و “سیاهمشقها” و “چرکنویسهای ترجمه” به فهم ایدههای مطرحشده در آنها نزدیک شوند.»
بسیار خوب، بیایید ببینیم آقای نجفی، حال که به تخریب تمام و کمال ترجمهی فارسی ذیل نام «نقد» کمر بسته و از رهگذر خوانش مستقیم و باآرامش متن انگلیسی و حتی مطابقت برخی از عبارات آن با متن فرانسه به قرائت کتاب پرداخته، چه اندازه به «ایدههای مطرحشده» در این «متن نظری دشوار» «نزدیک» شده است. در اینجا تنها به بحث از یکی از ایدههای اصلی اثر لوردون میپردازم، ایدهی مرکزی کتاب که همان عنوان آن باشد: «بندگی خودخواسته و ارادی» یا «بندگی مشتاقانه»؟ با توجه به سخنان صالح نجفی دربارهی نادرستبودن ترجمهی willing slaves به «بندگان مشتاق» و جانبداری از برگردانهایی همچون «بندگی خودخواسته» و «بندگی از روی اراده»، وی پیشاپیش و ناخواسته اعلام میکند که، دستکم، با حملات شدید اسپینوزا به تصور چیزی همچون «اراده» آشنا نیست و نمیداند که در نظم دترمینیستی تفکر اسپینوزا کمتر اصطلاحی را میتوان یافت که به اندازهی «ارادهی آزاد» درخور نقادی باشد. حدس میزنم صالح نجفی با این اشارهی معروف نیچه هم آشنا نیست که اسپینوزا را نیای فلسفی خود در انکار «ارادهی آزاد» میخواند. شاید این ایرادی بزرگ نباشد که کسی از گسست رادیکال اسپینوزا از ایدهی «اراده» و باور به قسمی «درونیّت» آگاه نباشد، اما وقتی کسی حتی به کوچکترین اشتباهات دیگران، در حد بحث از ویرگول و نقطهویرگول، بیرحمانه میتازد، دربارهی ارتکاب چنین خطای فاحشی از سوی خود وی چه باید گفت؟
نشانههای بسیاری وجود دارد که صالح نجفی «پیشگفتار مترجمان بر ترجمهی فارسی» را لایق مطالعه ندیده و ناخواسته خود را از مقدماتی محروم کرده است که میتوانست مانع از ارتکاب چنین خطایی شود: مقدماتی در باب جایگاه متن لوردون در مناقشه بر سر بندگی و آزادی. مترجمان در پیشگفتار خود، بهتفصیل، از این سخن گفتهاند که چرا اتیین دو لا بوئسی، بهرغم جایگاه پیشگام و برخی اشاراتش به سازوکارهای اجتماعی و سیاسی تداوم بندگی، در فهم چیستی منشأ بندگی بالکل به خطا رفته است. دو لا بوئسی، در هیئت قسمی لیبرالیسم پیشرس، مسئلهی بندگی را امری «خودخواسته» و «از روی اراده» میخواند و سرتاسر کتاب فردریک لوردون تلاشی است اسپینوزیستی برای کشیدن خط بطلان بر توهم وجود چیزی همچون «بندگی خودخواسته»، اصطلاحی که ناظر بر وجود عاملیت امری «درونی» و «ذهنی» برای تندادن به بندگی است. فردریک لوردون، با تکمیل برخی از نقدهای مارکسی به سرمایهداری و حتی بازنگری در برخی از مفاهیم اصلی آن، نشان میدهد که بندگی نه امری ارادی و خودخواسته (voluntary)، به تعبیر دو لا بوئسی، بلکه مشتاقانه و از روی رغبت و اشتیاق (willingness) و متکی به سلسلهای عینی از زنجیرههای علّی وابستگی در ساختار سلسلهمراتبی مؤسسات سرمایهداری است. بگذارید از خود لوردون نقل قول بیاورم و توجه منتقد گرامی و مخاطبان را به نتیجهی بحثی از لوردون جلب کنم که بهنحو درخشانی پنبهی تلقی فردگرایانه و ایدهالیستی از بندگی را ذیل نام خودخواستهبودن و ارادیبودن آن میزند: «چیزی همچون بندگی خودخواسته در کار نیست؛ فقط قسمی بندگی شورمندانه وجود دارد؛ چیزی که معالوصف امری است عام و همگانی» (لوردون، ۱۳۹۷: ۲۰). حال قضاوت دربارهی این مهم را که کدام یک «فاجعه»ی بزرگتری است، ارتکاب چند خطای گرامری و واژگانی یا فهم غلط و وارونهی «ایدههای اصلی و مطرحشده» در یک «متن دشوار اما بسیار عالی و درخشان»، باید علاوه بر مخاطبان این حوزه به خود ایشان واگذاشت تا «صادقانه» بگویند چه کسی از چه چیزی باید نادم و «پشیمان» باشد.
هرچند نظر به اینکه «پشیمانی» نه قسمی ویرتو و امری ناشی از خرد، بلکه انفعالی موجب اندوه یا الم است، باید از بابت فرصتی که «نقد» آقای نجفی برای بحث از اسپینوزا و یکی از بهترین آثاری فراهم آورد که توانمندی بدن اندیشندهی وی را نشان میدهد خشنود بود. لذا با همهی وجود باور دارم که هیچ نیازی به «پشیمانی» نیست. همچنین دربارهی چیستی «فاجعه» در این میانه نیز با صالح نجفی موافق نیستم، که اگر بودم باید به اتکای این دست خطاها در فهم ایدهی اصلی کتاب به سردادن افسوس و فغانِ «نامنصفانه» و «پرخاشگرانه» از توان ادراکی و نظری منتقد خود دست مییازیدم. اما بیهیچ تعارفی باور دارم که چنین خطاهایی بیش از هر چیز ناشی از سپردن اختیار خرد به دست انفعالات است، «فاجعه»ی راستینی که ایشان را روبهروی ما قرار داد و لذا «بدتر» را بر «بهتر» مرجح داشت.
اما چرا مدعیام که این «نقد» بیش از هر چیز از قسمی انفعال از جنس نفرت نشئت گرفته است؟ در مطلبی که صالح نجفی در «نقد» ترجمهی فارسی «بندگان مشتاق سرمایه» نگاشته است شاهد مجموعهی جامع و کاملی از انواع و اقسام خشونتهای کلامی هستیم. نجفی کارش را با برگزیدن ترجمهی ناهموار اصطلاحی در متن «بندگان مشتاق سرمایه» برای عنوان مطلب خود آغاز میکند تا با هجو و تمسخر آشکار هم مترجمان و هم کار آنها بیدرنگ نشان دهد که چه رویهای در پیش گرفته است. او در ادامه به افزودههای درون قلاب مترجمان ایراد میگیرد، با کمترین خطایی (همچون مورد the very) حکم به نابودی ترجمه میدهد، حتی از اعتراض به متصل نوشتهشدن کلمهای مثل «گرانسنگ» نمیگذرد، صرف آوردن نام و سپاسگزاری از مترجمان جوان «رسالهی سیاسی» (پیمان غلامی و ایمان گنجی) را در کنار مترجمان قدیمی «اخلاق» و «رساله در اصلاح فاهمه» (محسن جهانگیری و اسماعیل سعادت) در پیشگفتار «گناهی نابخشودنی» میخواند، معتقد است اگر فلان یا بهمان جمله به «موتور ترجمهی گوگل» سپرده میشد جملهی بامعناتری تحویل میداد، مترجمان را «بالکل ناآشنا با کاربرد ویرگول و نقطهویرگول» میداند، با متلکانداختن به برگردان «فراگذرنده» از لزوم تشکر از ادیب سلطانی حرف میزند، وقتی خطاهایی را ذکر میکند آنها را جایی «شاهکار» و جایی دیگر «فاجعه» میخواند، ترجمهی برخی عبارات را «مضحک و عجیب» میداند، به «ناخودآگاه سیاسی» مترجمان طعنه میزند، در جایی ترجمهی آنها را به دور از «کنشی گرهخورده با سیاست و تفکر» برمیشمارد و کمی بعدتر با نشاندادن خطایی در ترجمه میگوید که «ممکن است مترجمان ما آنقدر گرفتار بحثهای نظری و سیاسی باشند که یکبار هم یک داستان به زبان انگلیسی نخوانده باشند…»، انتظار ترجمهی جملهای دشوار از مترجمان را با نیش و کنایه «دور از انصاف» میداند، آنها را «ناتوان از فهم چیزی ساده» معرفی میکند، «بعید» میداند مترجمان حتی در صورت کوشش بیشتر «قادر به درک ساخت» جملهی مورد اشارهی او باشند و در نهایت آنها را به اظهار «پشیمانی» و ندامت دعوت میکند و جابهجا با نیش و کنایه آنها را به تمسخر مترجمانی «جسور»، «کاربلد»، «زبردست»، «زحمتکش»، «سختکوش» و… میخواند.
به نظرم دیگر نیاز چندانی به استدلال نباشد تا مدعی شوم راهبر صالح نجفی در این متن بیش از هر چیز نه «خرد» که «نفرت»ی آشکار و سوزان است که او را به سوی انواع و اقسام تمهیدات رتوریک ناظر بر وهن و خوارداشت سوق میدهد. انفعالی که چنان جسم و جان او را در برگرفته که وی چنین زمام داوری خویش را، به عوض خرد و انصاف، به دست کینهتوزی و نفرتپراکنی تمامعیار میسپارد. برای نامیدن چنین رویکردی ذیل نام «نفرت» کافی است به خود اسپینوزا بازگردیم. اسپینوزا در قضیهی ۴۵ بخش چهارم اخلاق، در صحبت از «بندگی انسان یا قوّت عواطف»، میگوید «هرگز ممکن نیست که نفرت خیر [=خوب] باشد. برهان: ما میکوشیم تا انسانی را که به وی نفرت داریم نابود کنیم (قضیهی ۳۹، بخش ۳) یعنی (قضیهی ۳۷، همین بخش) میکوشیم تا عملی را انجام دهیم که شر است. … تبصره: باید توجه داشت که مقصود من از نفرت در اینجا و در قضایای بعدی فقط نفرت به انسان است. نتیجهی ۱: حسد، استهزا، بیاعتنایی، خشم، انتقام و عواطف دیگری که مربوط به نفرتاند یا از آن ناشی میشوند شرّند» (اسپینوزا، ۱۳۹۴: ۲۵۸-۲۵۹). نظر به معیارهایی که برای یک نقد سنجیده و خردمندانه وجود دارد، یعنی پرداختن منصفانه به محاسن و معایب یک اثر، پرهیز از تعمیمهای ناروا (چه دربارهی کل یک اثر و چه دیگر آثار مؤلف یا مترجم)، جداسازی نقد اثر از نقد راقم آن، اجتناب از درافتادن به ورطهی استهزا و تمسخر پدیدآورندگان (مؤلف و مترجم) و همچنین با توجه به آنچه از زبان و رویکرد آقای نجفی در نقد ترجمهی کتاب لوردون نقل کردیم، باید گفت چیزی که ایشان در پی آن است نه نقد منصفانهی ترجمهی یک کتاب، بلکه نابودی شخصیت نمادین مترجمان به اتکای نشاندادن خطاهایی گرامری و واژگانی و، همزمان، توسل به زبانی مملو از توهین و تحقیر است.
با توجه به اینکه صالح نجفی بهدقت متن انگلیسی و فارسی را تطبیق داده و خود نیز بهخوبی به دشواری نظری و زبانی متن واقف است، کمترین انتظاری که از یک مترجم کارکشته و حرفهای میرود رعایت حدی از انصاف در دستیازیدن به نقد است، یعنی دستکم اشارهای مختصر به نقاط قوّت و تواناییهای ترجمه. اما کار او چیزی نیست مگر مصداقی برای تعریف دقیقِ اسپینوزا از بندگی در دام تأثیرات (یا عواطف) در پیشگفتار بخش چهارم «اخلاق»: «من ناتوانی انسان را در تسلط بر عواطف خود و جلوگیری از آنها بندگی مینامم. زیرا کسی که تحت سلطهی عواطف خویش است مالک خود نیست، بلکه تا آن حد دستخوش اتفاق است که با اینکه بهتر را میبیند، غالبا مجبور میشود از بدتر پیروی کند» (اسپینوزا، ۱۳۹۴: ۲۱۶-۲۱۷). جدا از این مهم که مقولهای به نام نقد، برخلاف روال رایج در ایران، از راست تا چپ، به معنای سبک و سنگینکردن یک پدیده، نشاندادن نقاط قوّت و ضعف آن و یک داوری کلی و منصفانه است، بله جدا از این قبیل استلزامات فرمال، تصور من این است که ترجمه نیز مانند هر اکت دیگری مداخلهای است در موازنهی نیروها. اینکه صالح نجفی چنین سعی در ربودن گوی سبقت از کسانی دارد که در صف رقیب به طرز قابل درکی به چنین کتب و پروژهای یورش بردهاند، یا به فهم متفاوت ما از روابط قدرت و امر سیاسی بازمیگردد یا به علتی ناشناخته برای من؛ علتی در جانب وی که موجب چنین نفرتی علیه کسی شده که، به واژگان اسپینوزیستی، طبیعتی موافق با او دارد و میتواند به برساختن بدنی قدرتمندتر یاری برساند که نجفی خود نقدا بخشی است از آن.
ب) مواجهه با اسپینوزا: صالح نجفی «نقد» خود را با بحث از مواجهه با اسپینوزا آغاز و تمام میکند. او در ابتدا، البته با تحدید موضوع به رابطهی اسپینوزا و مارکس، این مسئله را در قالب پرسشی مطرح میکند که برای پاسخ آن باید به بررسی «یکی از چندین کتابی که در دو سال اخیر در این زمینه به نشر رسیدهاند» پرداخت. او در پایان، با اشاره به لزوم اقرار مترجمان به پشیمانی، میگوید: «آنها قصد دارند باب بحث بسیار مهمی را باز کنند… این در، باز نشده، بسته شده است؛ دلیلش را مترجمان ما بهتر از هر کس دیگر میدانند، باید بدانند.» اگر باز هم از لحن موهن، تحکمآمیز و اربابمنشانهی نجفی بگذریم، به باور من، بهعوض پاسخ به پرسش نادرستی که مطرح میشود، باید پرسش درست و اصلی را مطرح کرد. یک متن چگونه بدنی است؟ چه اثراتی تولید میکند و به وقوع چه واکنشها و عملهایی دامن میزند؟
اگر برخلاف برداشت ایدهآلیستی و ارادهگرایانهای صالح نجفی در اینجا، متون و ایدهها را بدنهایی در طول زنجیرهای نامتناهی از علل بعید و قریب فهم کنیم، آنگاه هرگز نمیتوانیم با این قبیل ارزیابیهای غیرمنصفانه و خصومتآمیز، آن هم تنها با نظر به یکی از متونی که مترجمان دراینباره ترجمه کردهاند، حکم به بستهشدن باب «مواجهه با ماکیاولی و اسپینوزا» بدهیم. اینکه یکی از چندین اثری که به ترجمه و معرفی «اسپینوزای جدید» و «ماکیاولی تعارضباور» اختصاص یافته (پروژهای که تاکنون به انتشار «ماکیاولی و ما» از لویی آلتوسر، «اسپینوزا و ما» از آنتونیو نگری، «اسپینوزا و سیاست» از اتیین بالیبار، «فلسفهی سیاسی ماکیاولی» و«مواجههی ماکیاولی و اسپینوزا» از فیلیپو دل لوکزّه، و همچنین «بندگان مشتاق سرمایه» از فردریک لوردون انجامیده است) به دلایل مختلف اشتباهاتی چند دارد، جدا از اینکه نمیتواند یک داوری منصفانه راجع به یک اثر و فراتر از آن مجموعهای از کتب و تلاشها باشد، بسی بیش از آن، نمیتواند به معنای بستهشدن باب چنین مواجههای باشد. مگر اینکه مترجمان را چیزی همچون ویزیتورهای این متفکران بزرگ قلمداد کنیم که چون مترجمان در ترجمهی کتابی دربارهی آرای یکی از آنها دچار خطاهایی شدهاند، پس نیروی عظیم تفکر آن دو متفکر با سد سدید معرفی بد مبلغان و مروجان مواجه شده است. این برداشت بهعوض تلقی مادی و تنانی از متون، آنها را ایدههایی در ذهن برخی خواص میداند که در صورت معرفی درست آن به تودههای هوادار میتواند راهی به سوی بازار جدیدی از ایدهها بگشاید. بنابراین در اینجا یک بار دیگر به لویی آلتوسر، به نقل از وارن مونتاگ، ارجاع میدهم که میگوید: «فلسفهی اسپینوزا ما را وامیدارد تا به جای پرسشهایی همچون “چه کسی این [متن] را خوانده است؟” و “از میان آنها چه تعداد آن را فهمیدهاند؟” این پرسشها را اقامه کنیم که “چه تأثیرات مادیای تولید کرده است، نهفقط بر یا در اذهان، بلکه همچنین بر بدنها”، “به چه میزان و برای انجام چه چیزی بدنها را به حرکت درآورده است؟”» (Montag, 1999: xxi). لذا اینکه چنین مواجههای به چه مسیری خواهد رفت و قادر به انجام چه کارهایی خواهد بود همانند هر بدن دیگری، برخلاف خواست ما و فرمان شما، امری است پیشبینیناپذیر و وابسته به مجموعهی کثیری از عوامل (بخت، ویرتو بدنها، کژروی تصادفی اتمها، ترکیبها و تجزیههای بعدی بدنها، تأثیر و تأثراتی که میپذیرد و میآفریند و…).
بنابراین، دستکم به باور من، «درد مشترک ما» چیزی همچون «عدم مواجهه با جملهای بسیار و معمولی و ساده در زبان انگلیسی نیست»، بلکه قدرت مخرب ماشین اجتماعی «یک تن» (the One) یا اثرات تضعیفکنندهی نیروی اندوهآفرین و خردستیز «گفتار بندگی» است که چنان به همهی اعضا و جوارح جامعهی ما و جریانات و گروههای مختلف نفوذ کرده که، فیالمثل، وقتی پای نقد ترجمهای وسط میآید دیگر نه فقط نمیتوان هیچ تمایزی میان گروهها و جریانات مختلف دید، بلکه کسانی بیش از همه با زبانی آلوده به تحقیر، اهانت و عداوت صحبت (و عمل) میکنند که انتظار میرود به همان اندازه که «حقیقت» را هدف قرار دادهاند آن را «وسیله» نیز بینگارند و در هیچ عملی و به هیچ قیمتی از آن روی برنگردانند. وضعیتی که ــ علاوه بر تحلیلهای روانکاوانه در باب نفرت از همسایه، کاوش در ریشههای تاریخی بازتولید چنین گفتارهایی، آشکارسازی نقش آثار و عواقب سنتهای مدرن و متأخری همچون تصفیههای درونی سازمانهای سیاسی ــ بیشک نیازمند نقادی از زاویهای ماکیاولین ـ اسپینوزیستی نیز هست که چگونه عدم فهم مادی و تنانی روابط نیروها میتواند نهفقط تمامی ادعاها و ایدهها، بلکه تمامی مرزها را در چنین نقاطی بیمعنا کند و آنچه به دست دهد مواجههای بهتمامی «بد» باشد که بهعوض طریق آزادی مسیر تقویت بندگی را بیش از پیش هموار میکند.باید همواره در چنین وضعیتهایی این فراست کمنظیر اسپینوزا را به یاد داشته باشیم که با تیزبینی خاص خود در پیشگفتار «رسالهی الهیاتی ـ سیاسی» متذکر میشود که انسانها، در صورت گرفتارشدن در چنبرهی انفعالاتی همچون نفرت و کینتوزی، «با همان تهوّری برای بندگیشان میجنگند که گویی برای آزادیشان.»
منابع:
اسپینوزا، بندیکت (۱۳۹۴). اخلاق. ترجمهی محسن جهانگیری. تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
لوردون، فردریک (۱۳۹۷). بندگان مشتاق سرمایه: اسپینوزا و مارکس در باب میل. ترجمهی فؤاد حبیبی و امین کرمی. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
هریس، ارول ای. (۱۳۸۹). طرح اجمالی فلسفهی اسپینوزا. ترجمهی سیدمصطفی شهرآیینی. تهران: نی.
Montag, W. (1999). Bodies, Masses, Power: Spinoza and his contemporaries. Verso.
من یکبار ترجمه حبیبی خواندم واقعا فهمیدم خودش از متن حالیش نبوده. دیگر ترجمه هایش نمیخوانم. توصیه میکنم خود متن اصلی را بخوانید و دست از این گوگل ترانسلتی بردارید. حیف پولیه که میدین به این ترجمه ها
ترجمه افتضاح است، متن مهمی که با ترجمهی مزخرف تمام شوق و اشتیاقم را زائل کرد. حالا یواش یواش دارم کتن انگلیسیشو میخونم.
«من ناتوانی انسان را در تسلط بر عواطف خود و جلوگیری از آنها بندگی مینامم. زیرا کسی که تحت سلطهی عواطف خویش است مالک خود نیست، بلکه تا آن حد دستخوش اتفاق است که با اینکه بهتر را میبیند، غالبا مجبور میشود از بدتر پیروی کند» (اسپینوزا، ۱۳۹۴: ۲۱۶- ) اگر از فرانسه به فارسی ترجمه میشد این مشگل پیش نمی امد !!! پس لطف کنید بدهید به اخوندا و یا بیت عربها که برایتان ترجمه کند.
آقا از اینا بگذرید. خود صالح نجفی را چرا نمی گید که گند زده به کتاب ” مفهوم آیرونی ” کیرکیگور. زدن با نقد نابودش کردند که دیگه یاد نگیره پلیس ترجمه بشه . تو رو چه یه این حرکات صالح
“تصور من این است که ترجمه نیز مانند هر اکت دیگری مداخلهای است در موازنهی نیروها. اینکه صالح نجفی چنین سعی در ربودن گوی سبقت از کسانی دارد که در صف رقیب به طرز قابل درکی به چنین کتب و پروژهای یورش بردهاند، یا به فهم متفاوت ما از روابط قدرت و امر سیاسی بازمیگردد یا به علتی ناشناخته برای من؛ علتی در جانب وی که موجب چنین نفرتی علیه کسی شده که، به واژگان اسپینوزیستی، طبیعتی موافق با او دارد و میتواند به برساختن بدنی قدرتمندتر یاری برساند که نجفی خود نقدا بخشی است از آن.”
دوستان اینکه کتای با ترجمه افتضاح به دست من رسیده چه ربطی به مرید و مرادی دارد…قبلا هم ترجمه ها نقد شدند و هیچ مترجمی نقد را به کینه توزی و …ربط نداده… من در این وضعیت اقتصادی کتابی را خریدم که ترجمه بدی دارد و حالا مترجم با پاسخش خودش را مهم و با درک و صاحب ایده جلوه می دهد احساس می کنم به من توهین شده پاسخ مترجم نشان می دهد که شخصیتی اقتدارطلب دارد…با کلی گویی و اخلاقی کردن قضیه نه شما متفکر می شوید نه پول من به جیبم برمی گردد…کتاب را اصلاح کن و دوباره عرضه کن…جان من چرا خودزنی می کنی؟
جوانی کتابی را به بدی ترجمه کرده و مورد نقد قرار گرفته….مترجم اذعان دارد که خیلی می فهمد و حتما بایستی خودش را از این منجلاب به عنوان متفکر بیرون بکشد…جدا قباحت دارد.
اعتماد به نفس کاذب (Overconfidence effect) نوعی سوگیری شناختی است که اطمینان فرد به داوریهایش فراتر از دقت عینی آن داوریها است. برخی افراد بیش از اندازه به تواناییهاشان اطمینان دارند و ریسکهای بزرگتری را در زندگی روزمره میپذیرند…
آقای حبیبی، ایراد به ترجمه the very مته به خشخاش گذاشتن نیست، خودِ فاجعه است. صالح نجفی نگفته است شما بیخود کردید این کتاب را ترجمه کردهاید، بحث بر سر کینتوزی نیست، بحث این است: «سیاهمشقِ» یک فرد که قصد مترجم شدن دارد _ و بسیار هم قابل احترام است _ به عنوان یک کتاب انتشار پیدا کرده. مترجم کتاب در همین نوشته جملاتی دارد که بیش از چهار خط است. چطور میشود با چنین نثر غیرروان و ضعیفی متنی را ترجمه کرد که خودش دشوار است، حتی با قبول این که فهم متن حاصل شده؟ حسی همچون انجامدادن کاری دارم، هسته نقدی است که وارد شده: این که مترجمان مواجهه با ترجمه را از همان ابتدا با متون نظری تجربه کردهاند، انگلیسی که دستشان را هم نقص دارد، به همین جهت که متکی بر زبان نظری صرف بوده. هرکس که عقلی دارد، خردی دارد، جدای از بحثهای شخصی بیربط، میتواند با خواندن نقد نجفی قضاوت کند متن قابل استفاده است یا خیر. باقی مسائل بیاهمیت است.
پاسخ منطقی و متینی است. هر کس صالح نجفی را از نزدیک بشناسد می داند که او زحمت نوشتن این گونه نقدهای فنی را نه بخاطر شعارهایی که می دهد بلکه به دلایل کاملا شخصی و سفارش های گروهی بر خود هموار می کند. سپاس از مترجم بابت این پاسخ مفصل.
دو نفر در ترجمه اثرى عجله مى کنند و لاجرم اشتباهاتى رخ مى دهد؛ اما یکى به دلیل اینکه سریع ثروتمند شود دیگرى به خاطر اینکه اهمیت اثر را سریع تر به خواننده منتقل کند. هر دو را نمى توان با یک چوب زد.
مریدان حتی از فرصت و فضای کامنت نویسی هم نهایت بهره رو برای پس دادن درس کین توزی از دست نمی دن
محمدی جان کاش جمله آخر رو نمی نوشتی جانم،دست گل به آب دادی،لو دادی خودتو
«درد مشترک ما» چیزی همچون «عدم مواجهه با جملهای بسیار و معمولی و ساده در زبان انگلیسی نیست»، بلکه قدرت مخرب ماشین اجتماعی «یک تن» (the One) یا اثرات تضعیفکنندهی نیروی اندوهآفرین و خردستیز «گفتار بندگی» است که چنان به همهی اعضا و جوارح جامعهی ما و جریانات و گروههای مختلف نفوذ کرده که، فیالمثل، وقتی پای نقد ترجمهای وسط میآید دیگر نه فقط نمیتوان هیچ تمایزی میان گروهها و جریانات مختلف دید، بلکه کسانی بیش از همه با زبانی آلوده به تحقیر، اهانت و عداوت صحبت (و عمل) میکنند که انتظار میرود به همان اندازه که «حقیقت» را هدف قرار دادهاند آن را «وسیله» نیز بینگارند و در هیچ عملی و به هیچ قیمتی از آن روی برنگردانند.
دقت کنید که پاراگراف بالا یک جمله است(مترجمی فی المثل در قامت متفکر).
(عدم فهم مادی و تنانی روابط نیروها میتواند نهفقط تمامی ادعاها و ایدهها، بلکه تمامی مرزها را در چنین نقاطی بیمعنا کند و آنچه به دست دهد مواجههای بهتمامی «بد» باشد که بهعوض طریق آزادی مسیر تقویت بندگی را بیش از پیش هموار میکند.باید همواره در چنین وضعیتهایی این فراست کمنظیر اسپینوزا را به یاد داشته باشیم که با تیزبینی خاص خود در پیشگفتار «رسالهی الهیاتی ـ سیاسی» متذکر میشود که انسانها، در صورت گرفتارشدن در چنبرهی انفعالاتی همچون نفرت و کینتوزی، «با همان تهوّری برای بندگیشان میجنگند که گویی برای آزادیشان.»)….
خزعبلاتی این چنین نشان می دهد که مترجم ما تا چه اندازه خود در چنبره ی اندوه و نفرت است.
چرا مریدان هیچ کدوم از این حرف نمیزنن کە آقای حبیبی اشتباهاتشو تو ترجمە پذیرفت اما آیا مریدان آقای نجفی میپذیرن کە ایشان بحثهای اصلی کتاب رو نفهمیدە و اگە حبیبی باید دیگە ترجمە نکنە پس نجفی هم باید بساط درس و تدریسش رو جمع کنە
این متن نشان می دهد که مترجم همه تخم مرغهایش را در سبد ترجمه گذاشته است …اما همینطور نشان دهنده تاثیرات مادی اندوه بار ناتوانی در پذیرش حقیقت….این زبان اسپینوزیستی به قول ایشان، در این وضعیت ، این دفاعیه و ادعایش عمیقا مبتذل است.
از همین کامنتها میشه پی به اوضاع نابهسامان تفکر تو ایران رو برد. هیچکسی براش بحث اصلی مهم نیست، هدف فقط تشویق تیم خودی و فحاشی بە تیم مقابله.
شروین خان این چه استنباطی است برادر؟! اصلا متن رو خوندی
کجای این زبان مبتذله؟
ایشان که آشکارا و خیلی منطقی اشتباهاتشون رو پذیرفتن و اتفاقا نقدهای جدیای به ادعای منتقد وارد کردن. و از همه مهمتر فهم غلط حرف اصلی کتاب. بعدشم زبان تند صالح نجفی رو کینهتوزانه دانستند.؛حالا کجای این کار مبتذل است عزیز؟!
رو رو برم!!!
عجب… آقای حبیبی در این بتلاقی که کندی دست و پا نزدن بهترین کار برای زنده ماندن است. چقدر تو «رو» داری!
خیلی خوبه که از هر فرصت و فضای برای پس دادن درس کین توزی استاد استفاده می کنی عزیز
کاش مترجم محترم میپذیرفت که افتضاح به بار آورده است و به جای ترجمه به شغل شریف دیگری رجوع میکرد یا لااقل به جای تمرکز بر نوشتن متن بیفایدهای همچون این تمرکز بیشتری بر کار خود میکرد. کش دادن ماجرا فقط به ضرر خود اوست.
محمدی جان کاش جمله آخر رو نمی نوشتی برادر،لو دادی خودتو
کاش صالح نجفی و دوستانش قبل از نوشتن نقد ترجمه خود نیز چند نقد خوب را مطالعه کند و آداب و روش نقد صحیح را فرا میگرفت تا به جای نمایش غرور و تکبر و توهین و تحقیر به خوانندگانش انصاف و روشن بینی میآموخت، نقدهایش همچون نقدهای داریوش آشوری و محمدرضا نیکفر، سالها بعد از چاپ مورد ارجاع قرار میگرفت.