خطوط مغشوش خِرَد و جنون
استیون سودربرگ در فیلم «دیوانه» بهشکلی هوشمندانه «جامعهی نظارتی» که سوژهها را در تمامی نقاط تحت نظر دارد به تصویر کشیده است. او به ما نشان میدهد که خطوط و دستهبندیهای جامعه مدرن تا چه حد میتواند بیاعتبار یا دروغین باشد.
«انسان مدرن در قلمرو آرام و بیکشمکشی که در آن جنون بیماری روانی تلقی میشود، دیگر با دیوانگان گفتگویی ندارد» میشل فوکو، تاریخ جنون.
سینما نه صرفاً به عنوان یک وسیله برای سرگرمی، بلکه به عنوان یک زبان و نوع ویژهای از تفکر توانایی بالقوهی فلسفیدن و نگریستن به جهان را دارد. فیلمساز اساساً چیزی به جهان اضافه میکند و آن چیز میتواند شیوهی خاصی از تفکر، جهانبینی یا زندگی را به روی پرده نمایش دهد و مخاطب را به درون خود هضم و جذب کند. برخی فیلمها میتوانند آنچه که در تفکر یک فیلسوف یا جامعهشناس به شکلی مفصل در کتابها آمده است را به تصویر بکشند، و یا نوع خاصی از بیان تفکر و در نهایت نوعی فلسفیدنِ خودِ کارگردان و فیلمساز باشند. به نظر میرسد استیون سودربرگ کارگردان امریکایی از آن دست فیلمسازانی است که تفکر و نقد را درون مایهی آثارش قرار میدهد.
از سودربرگ به عنوان جوانترین برندهی مستقل نخل طلای کن یاد میکنند، زمانی که در ۲۶ سالگی در سال ۱۹۸۹ با نخستین فیلم بلند خود «س.ک.س، دروغها و نوار ویدئویی» در رقابت با کارگردانهایی چون «جیم جارموش» و «اسپایک لی» نخل طلای کن را از آن خود کرد. او کارگردانی بیش از ۳۰ فیلم سینمایی را در کارنامهی خود دارد، و ساخت ۴ سریال تلوزیونی، فیلمبرداری، تدوین، بازیگری و آهنگسازی سبب شده است تا به وی لقب همه فن حریف سینما را بدهند. او پس از درخشش در جشنوارهی کن فیلم «کافکا» را در پراگ ساخت که اقتباسی آزاد از زندگی فرانتس کافکا بود و سپس در سال ۱۹۹۸ دورهی جدیدی از حرفهاش را با فیلم «خارج از دید» آغاز کرد. اینک اما با جدیدترین اثر خود با عنوان «دیوانه» ضمن ارائهی نگاهی انتقادی به جامعهی مدرن و وضعیت متناقض و پر تنش انسان در این دوران، به شیوهای خلاقانه به ساخت این فیلم پرداخته است که در این یادداشت سعی در برداشتها و معناکاوی و تحلیل آن خواهیم داشت.
سودربرگ کاملاً عریان و تمثیل وار نشان میدهد که خطوط و دستهبندیهای جامعه مدرن از عقل، عقلانیت، خرد از یک سو و جنون و دیوانگی از سوی دیگر تا چه حد میتواند بیاعتبار یا دروغین باشد.
«دیوانه» داستان زنی است که به دلیل ترسها و استرسهای شدیدِ ناشی از تحت تعقیب و تحت نظر بودن از شهری که پیشتر در آن ساکن بوده به شهر دیگری مهاجرت کرده و در آنجا با شغل جدیدش سعی در گریز از اتفاقات گذشتهی خود دارد؛ گریز از سایهی مردی که دیوانهوار عاشقش است اما زن میلی برای رابطه با او ندارد. زن که از برقراری ارتباط جدید با دیگران ناتوان است سرانجام به روانپزشک مراجعه میکند و پیش از آن که زن سخنی از افکار خودکشی به میان آورد روانپزشک تنها از او در مورد این افکار میپرسد، و سپس به دلیل داشتن سابقهی افکار خودکشی زن برگههایی را امضاء میکند که ظاهراً کاغذبازی است و اعتبار چندانی ندارد اما بر طبق آن فرد به طور خودخواسته به مدت ۲۴ ساعت در یک کلینیک روانپزشکی بستری میشود. زن با یک امضاء وارد مخمصهای میشود که بیرون آمدن از آن غیر ممکن مینماید.
داستان فیلم رفته رفته دستهای بستهی شخصیت اصلی فیلم را در تغییر مسیر یا نجات خویش روایت میکند، و از طرفی دست وضعیت متناقض نهادهایی مانند پزشکی در سرکوب بیماران را رو میکند. فیلم به خوبی نقش دستگاه بروکراسی، کاغذبازی و ساختارهایی که برای بهبودی کیفیت زندگیمان شکل گرفتهاند اما عملاً نقشی ویرانگر و مخرب را ایفا میکنند را بازنمایی میکند، آنچه ما را در «قفس آهنینِ» دور باطلی از نهادهای مدرن گیر انداخته است؛ از لحظهای که ساویر (شخصیت اصلی فیلم) کاغذهای بیمارستان را به دستور پزشک امضا میکند، دیگر اختیار و کنترلی در سرنوشت و آیندهی خود ندارد. انسان مدرن در چنگال قواعد و ساختارهای دیوانسالار و نظم نوینی گرفتار شده است که توسط خودِ وی ساخته و پرداخته شده است، ساختارهایی که ظاهراً برای خیر جمعی و در پی حمایت از تک تک افراد جامعه شکل گرفتهاند اما عملاً کارکردی مخرب و سرکوبگر دارند.
یکی از ویژگیهای بارز این فیلم تصویربرداری آن با تلفن همراه آیفون۷ است، اما نه برای آنکه سودربرگ نشان دهد که میتوان با گوشی تلفن همراه هم فیلم داستانی بلند و حرفهای ساخت، بلکه این امر با متن داستان ارتباط مستقیم دارد؛ کارگردان کاملاً هوشمندانه سعی دارد «جامعهی نظارتی» که سوژهها را در تمامی نقاط تحت نظر دارد به تصویر بکشد. چنانچه گاهی قاب دوربین از زاویهی دوربینهای مداربستهای فیلم را روایت میکند که در نقاط مختلف فضاهای شهری و عمومی، اماکن مختلف و نهادهایی مانند مدارس، زندانها و بیمارستانها ما را زیر نظر دارند. فیلمبرداری این فیلم با گوشی تلفن همراه علاوه بر مستندگونتر و حقیقیتر کردن فیلم یادآور تلفنهای همراه هر یک از ما نیز است که هر لحظه در کنارمان در حال ثبت خصوصیترین لحظات، گفتگوها، تصاویر و صداهایمان است. وضعیتی که با گسترش شبکههای اجتماعی خطوط حریم خصوصی را به شکل بی سابقهای تنگ کرده است و پیامدهای بیشبینی نشده، مخاطرات و اضطرابها و تنشهای روز افزونی برایمان ایجاد کرده است.
«دیوانه» در پی افشا سازی پلشتیها و جنایتهایی است که با برساخت نظامی از حقیقت و اعتبار بخشی به «علم» و اسطورهسازی آن در جهان مدرن آن هم به سود نظام سرمایهداری روایت میشود.
ساویر بسیار مضطرب و پریشان است و مدام احساس میکند که از جانب مردی که پیشتر عاشقش بوده تحت نظر است. وی پیش از آنکه به یک روانپزشک مراجعه کند و در مخمصهای که بعداً در آن گیر میکند بیافتد به یک روانشناس مراجعه میکند و با یک توصیهی امنیتی مهم از جانب درمانگر روبرو میشود: «به گوشیت به چشم دشمنت نگاه کن». چنانچه در خلال داستان شاهدیم که ساویر تلفن همراه یکی از بیماران را- که گویا محقق یا کارآگاهی است که برای سر درآوردن از آنچه در این بیمارستان میگذرد خود را به مخمصهی فرآیند درمان سپرده است- برای برقراری ارتباط با مادرش قرض میگیرد و باز همین تلفن همراه است که عملاً موجب مرگ مادر وی و کشته شدن یکی از بیماران (صاحب تلفن) همراه میشود. نظارت جامعه بر فرد به واسطهی تکنولوژیهای روزافزون بیشتر میشود و فرد نه تنها توسط دوربینهای مداربسته تحت نظر است، بلکه تلفن همراه به واسطهی امکانات جدید و نقش شبکههای اجتماعی حریم خصوصی سوژهها را برای جامعه و دیگران بازنمایی میکند.
«دیوانه» در پی افشا سازی پلشتیها و جنایتهایی است که با برساخت نظامی از حقیقت و اعتبار بخشی به «علم» و اسطورهسازی آن در جهان مدرن آن هم به سود نظام سرمایهداری روایت میشود. نظامی از حقیقت که در پی آن مجموعهای از نهادها و ساختارهای عظیم و پیچیدهای برای استقرار و برقراری نظمی شکل گرفتهاند که انسان مدرن آن را «حقیقت» پنداشته است. تسلط پزشکی و مشخصاً روانپزشکی بر تولید و بازتولید نظام حقیقت، کارکرد تفکیک انسانها از یکدیگر را دارد: فرآیندی که در طی آن به راحتی افراد از جامعه طرد و کنار گذاشته و به حاشیه رانده میشوند. داستان روایتگر تیمارستانی است که ظاهراً افراد را به میل و اختیار خود برای مدتی بستری میکند و از زبان مدیر این موسسه میشنویم که: «به کاری که اینجا میکنیم افتخار میکنم، مردم هایلند کریک (نام مرکز روانپزشکی) رو سالمتر از وقتی که میان ترک میکنن»… اکنون حقیقت نزد روانپزشکی است، حقیقتی که ریشه در بازار و سرمایه دارد؛ روانپزشکی نیز به کمک نظام سرمایهداری آمده است تا با دسته بندیهای سالم و ناسالم و با شناسایی و القای انواع دردنشانهای روانی در پی برقراری نظام حقیقتی باشد که بازار تعیین کنندهی آن است؛ چنانچه در فرایند داستان مشخص میشود که تیمارستان هایلند کریک افراد را با هدف دریافت پول از بیمه برای مدتی در آنجا بستری میکند؛ در واقع سازوکار دولت و حاکمیت سرمایهداری حتی یکی از مهمترین وظایف دولت یعنی خدمات رفاه اجتماعی (مانند بیمه) را با به کارگیری نظامی از نقشها مانند پزشک- بیمار و نهادهایی مانند تیمارستان به سود خود تمام میکند.
در حقیقت پزشکی و روانپزشکی وجود ندارند تا کمک حال افراد جامعه و در پی خیر جمعی باشند، بلکه تنها بهانههایی برای سلطه، نظارت و انقیاد هرچه بیشتر نظامهای قدرت بر سوژه و ابزاری جهت قاعدهمندسازی و به هنجارسازی رفتارهای شهروندان هستند. اعتبار این نظام حقیقت به قدری است که هیچ وکیل و پلیسی نمیتواند به داد شخصیت اصلی فیلم (ساویر) برسد، چنانچه مادر ساویر بعد از اطلاع از گیر افتادن وی در تیمارستان به ملاقاتش میآید و قول میدهد که با پیاده نظامی از پلیسها و بهترین وکلای شهر به کمک و نجات دخترش بازگردد اما گویا قوانین از سازوکار موجودی که انسان را به سالم و ناسالم تقسیم بندی میکند پشتیبانی و از آن حمایت میکند. نه از دست پلیس کاری برمیآید و نه وکیل، چرا که قوانین از علم و خِرَد جمعی و رژیم حقیقت تبعیت و پشتیبانی میکند. زمانی که ساویر پس از یک روز نزد پزشک متخصص میرود تک گویی خِرَد دربارهی جنون به تصویر کشیده میشود؛ پزشک به نمایندگی از خرد و ساختارهای قدرت به وی میگوید: «اینجا توی ارزیابیت نوشته که تو خطری برای خودت و دیگران محسوب میشی، یعنی به مراقبت و نظارت بیشتری نیاز داری»… تلاش ساویر برای اثبات اینکه حالش چندان هم خراب نیست و خانواده، دوستان و شغلاش میتوانند حالش را بهتر کنند بی فایده است؛ پزشک با گفتن اینکه «باید این تفلنو جواب بدم» دیالوگش را با بیمار (ساویر) قطع میکند. باز هم پای تلفن همراه به عنوان نمادی از آنچه موجب شکاف و گسست میان انسانها و برقراری ارتباط میان آنها شده است در میان است.
پزشکی و روانپزشکی وجود ندارند تا کمک حال افراد جامعه و در پی خیر جمعی باشند، بلکه تنها بهانههایی برای سلطه، نظارت و انقیاد هرچه بیشتر نظامهای قدرت بر سوژه و ابزاری جهت قاعدهمندسازی و به هنجارسازی رفتارهای شهروندان هستند.
داستان بیانگر حقیقتهای پنهانی است که در جامعه وجود دارند اما به دلیل مشروعیتهای کاذب و مناسبات قدرت کسی شهامت و توان بازگویی و افشاسازی آن را ندارد: جای جنایتکار و قربانی تغییر کرده است، مرد خطرناکی که عاشق ساویر است با لباس سفید در قامت یک پزشک و پرستار قرصهای تجویز شده را به وی میدهد و هیچکس حرفهای ساویر را باور نمیکند که این مرد همان کسی است که قبلاً وی را تعقیب و تهدید کرده است. سودربرگ کاملاً عریان و تمثیل وار نشان میدهد که خطوط و دستهبندیهای جامعه مدرن از عقل، عقلانیت، خرد از یک سو و جنون و دیوانگی از سوی دیگر تا چه حد میتواند بیاعتبار یا دروغین باشد.
پایانبندی فیلم یاد آور گریزناپذیر بودن مخاطرات و تهدیداتی است که ساویر از آنها میگریزد، پیامدها و عواقبی که همچنان ادامه دارند: او بار دیگر چهرهی مرد عاشقی که مانند سایه دنبالش بوده است را در یک رستوران میبیند و با رفتاری جنون آمیز با یک چاقو به سمت وی میرود اما با نزدیک شدن به مرد متوجه میشود که در اشتباه است، چاقو را رها میکند و از رستوران پا به فرار میگذارد. این پایان بندی شاید حامل این پیام است که ساویر نمایندهی بسیاری از ما است که در ورطهی نظارت، سلطه و سرکوب جامعه و نهادهای مدرن جهان سرمایهداری گیر افتادهایم و مدام از چیزی فرار میکنیم که راه گریزی از آن نیست.
عجب فیلمی. متن رو دقیق تا آخر خوندم. خیلی به فکر وادارم کرد
“از لحظهای که ساویر (شخصیت اصلی فیلم) کاغذهای بیمارستان را به دستور پزشک امضا میکند، دیگر اختیار و کنترلی در سرنوشت و آیندهی خود ندارد. انسان مدرن در چنگال قواعد و ساختارهای دیوانسالار و نظم نوینی گرفتار شده است که توسط خودِ وی ساخته و پرداخته شده است، ساختارهایی که ظاهراً برای خیر جمعی و در پی حمایت از تک تک افراد جامعه شکل گرفتهاند اما عملاً کارکردی مخرب و سرکوبگر دارند”
نوشته اگرازجانب فرویدی-لکانی تحلیل شود اعتبارندارد.سنگ بنای تحلیل آن جنابان ناخودآگاه است ، رسیدن به انجا اگرنه ناممکن فقط برای “نوادر”ممکن شده است.طبق نظرلکان درغایت آنجا بعدواقع وسمبلیک جکومت دارد.
پس “ساویر”ها وبقیه اصلا ازابتدا اختیاروکنترلی نداشته-دارند.یک کلمه بجا-ساختارنوشته شده که نشان میدهد خودبخود اختیار”ساویر”ها را ساقط کرده ومولداین” نظم نوین “را که انسانها را”گرفتار”کرده است است.وتکلیف ساختار وبقیه چیزها
راهمان سنگ بنا مشخص میکند.البته به درک من