چه کسی «هوا»یتان را دارد؟
تشکل مردم نهاد نفس از سال ۹۳، برای کاهش آلودگی هوای تهران تلاش میکرده است. حبیب دانشور در این مطلب با تکیه بر روایتی شخصی از یک رویداد شهری، توضیح میدهد که این تلاش چه مسیری را پیموده است و اگر نفس نباشد این مسیر چگونه ادامه خواهد یافت.
«من با تو کار دارم»! من را میگوید. لباسی یک دست سبز به تن دارد. روی پیراهنش نوشته «پلیس پیشگیری». بقیه پلیسها ولی با من کاری ندارند. از شرق به غرب میرفتم و در چهارراه ولیعصر سوار بر دوچرخه، کنار نردهها ایستادهام. یکی از آلودهترین روزهای سال است. روز جهانی معلولان هم هست و در آنجا رویدادی با عنوان «شهر بدون مانع» در اعتراض به نردههای چهارراه ولیعصر که حرکت معلولان، دوچرخهسواران و عابران پیاده را سد کرده، با هماهنگی شهرداری شکل گرفته است.
چند ثانیه بعد دوباره برمیگردد و به چرخ عقب دوچرخهام لگد میزند. دوچرخهام آسیب میبیند. چرخش درست نمیچرخد. با صدای بلند میپرسم: «چرا لگد میزنی؟ خسارت چرخم رو کی میده؟» داد میزند و به همکارانش میگوید: «این رو ببریدش».
«هر نفسی که فرو میرود، ممد حیات است»
چند روزی از آن روز میگذرد. روزی که به خاطر اعتراض به حقوق عابر پیاده در رویدادی تهدید به دستگیری شدم. در روزهایی که شهردار تهران با دوچرخه و مترو به سر کارش میرود، مهمترین چهارراه شهر حتی به اندازۀ «اعتراض» به حقوق فراموش شدۀ انسانها گنجایش ندارد و پلیس مانع از ادامۀ رویدادی با شعار «شهر دسترسپذیر برای معلولان، شهر دسترسپذیر برای همه» شده است.
کمی کمتر از چهار سال از روزی میگذرد که اولین گروه مردم نهاد متمرکز بر آلودگی هوای شهر تهران، «نفس» در روزنامۀ شرق اولین آگهی خود را چاپ کرد. در این آگهی تصویری کمتر آشنا از تهرانِ تمیز به نمایش گذاشته شده بود و با این جمله از سعدی: «هر نفسی که فرو میرود، ممد حیات است» ادامه پیدا میکرد. آگهیای که در هفتههای بعدش با کمی تغییر دنبال شد. هر هفته عبارتی زیر این جملۀ سعدی میآمد و تصویرِ تهرانِ پاک را مخدوش میکرد. «البته اگر خودروهای تک سرنشین بگذارند»، «اگر جای بنزین کالری بسوزانیم»، «اگر در ترافیک، روی گاز پافشاری نکنیم»، «اگر بدانیم که کاتالیست به چه درد میخورد»، «نه تا وقتی معاینۀ فنی را شوخی میگیریم.» عبارتهایی بودند که تا هفتهها به شهروندان این شهر فرهنگ استفاده از نفسی که ممد حیات است را آموزش میداد.
«نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد»
چند هفتهای از روزی که «باهمستان» اعلام کرد نردههای چهارراه ولیعصر با پیگیری مستمر موقتا برای دو هفته باز شده، میگذرد. باهمستان گروهی مردم نهاد است که مطالبۀ تقدم پیاده بر سواره در خیابانهای شهر را دنبال میکند. این گروه از دوازده آذر سال گذشته که رویدادی با همین هدف در چهارراه ولیعصر برگزار کرد، از طریق نمایندگان شورای شهر پیگیر باز شدن نردههای چهارراه ولیعصر بوده است.کمتر از چند هفته هم از روزی میگذرد که پلیس تهران یک هفته زودتر از موعد مقرر دوباره نردهها را بست. تصمیمی که نشان دهندۀ اختلاف نظر دستگاههای مختلف حاکمیتی بود دربارۀ بازگشایی این چهارراه. علی پیرحسینلو، مشاور معاون ترافیک شهرداری تهران با شروع بازگشایی موقت چهارراه در توییترش نوشته بود: «با پیشنهاد “باهمستان” و پیگیری خانم فخاری (نمایندۀ شورای شهر)، بنا شد یکی از مسالهسازترین نقاط ترافیکی شهر به لحاظ دسترسی پیاده و بهویژه اقشار خاص، دستخوش تغییر شود. چهارراه ولیعصر برای معلولان پایان دنیا بود و برای پیادههای کمتوان و سالمند، کابوس. امیدوارم این بازگشایی، همیشگی و البته ایمن شود». امیدواریای که البته محقق نشد.
سه سال و هشت ماهی هم از آگهی نوروزی «نفس» در روزنامۀ شرق با عنوان «نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد، اگر…» میگذرد. آگهیای که برای آمدن بهار در تهران اما و اگر گذاشته و نوشته بود: «اگر تا میتوانیم با خودروی تکسرنشین بیرون نرویم. از حملونقل عمومی استفاده کنیم. با دوستانمان دست به همپیمایی بزنیم. مسیرهایی را پیاده یا با دوچرخه برویم. به جای طی کردن مسیرهای طولانی بیشتر از محلۀ خودمان خرید کنیم…». در آگهی فروردین و اردیبهشت ۹۴ نفس، باز هم شهروندان مخاطب پیامهای محیط زیستی قرار گرفتهاند و از آنها خواسته شده با دوچرخه و پیاده از شهرشان استفاده کنند. نفس در شروع فعالیتش همان مسیری را طی میکرده که سالهاست دستگاههای تبلیغاتی حاکمیتی مثل صداوسیما و بیلبوردهای شهرداری طی میکنند: شهروندان را مخاطبان پیامهای زیست محیطی قرار میداده و به اصطلاح «فرهنگسازی» میکرد.
«آیا ادای سهم من به تنهایی کافی است؟»
چند ساعتی از «اتمام حجت پلیس» میگذرد که گفته «نردههای چهارراه ولیعصر برداشته نمیشود». مطمئن نیستم مرجع تصمیمگیری دربارۀ بود و نبود نردهها پلیس باشد، اما بههرحال مرجع اظهار نظر هست. خبرگزاریهای زیادی این صحبتها را بازنشر کردهاند و از قول سردار رحیمی نوشتهاند: «فلسفه ساخت زیرگذر چهارراه ولیعصر این بود که عبورومرور جمعیت به زیر سطح برود و میلیاردها تومان نیز برای ساخت آن هزینه شده.» و به همین خاطر پلیس حاضر به باز کردن نردهها نیست. هرچند نظر معاونت حملونقل و ترافیک شهرداری تهران چیز دیگری است.
حالا حدودا سه سالی هم از وقتی که نفس، تغییر رویه داد میگذرد. آگهیهای روزنامۀ شرق این گروه مردم نهاد که تا قبل از آن مردم را نشانه میرفت، به سمت مسئولان گرفته شد. بستههای آگهی که در آن از دولت گرفته تا شهرداری و سازمان محیط زیست و اتوبوسرانی، بابت انجام ندادن سهمشان در خصوص آلودگی هوا مورد عتاب قرار میگرفتند.
آگهیهای نفس در خرداد ۹۴ با این جملات آغاز میشد: «برای کاهش آلودگی هوا، من به سهم خود از حملونقل عمومی استفاده میکنم.» و در ادامه هر هفته با جملهای دستگاهها را مخاطب قرار میداد. مثلا: «آیا دولت و شهرداری به سهم خود برای افزایش تعداد اتوبوسها –طبق تعهد سال ۹۳- متعهد بودهاند؟» یا «و انتظار دارم کمکهای سازمان محیط زیست، ستاد سوخت و شهرداری، برای جایگزینی ۱۲۰۰ مینیبوس فرسوده تهران عملی گردد». نفس در سال ۹۴ مطالبات روشنی را از نهادهای حاکمیتی پیگیری میکرد و در راستای آن، از شهروندان دیگر شهر انتظار همراهی در این مطالبات را داشت. نفس دیگر در آگهیهایش به دنبال «فرهنگسازی» نرفت و «مطالبهگری» در حوزۀ آلودگی هوا جایگزین آن شد.
«عابرپیاده: گونۀ در حال انقراض»
با این که چند روزی از آن برخورد میگذرد، هنوز ترکشهای آن در ذهنم در جریان است. چند باری داستان را در ذهنم مرور کردهام. با وجود این که کل ماجرا یک ربع بیشتر طول نکشید؛ از وقتی که پلیس مذکور آمد و به من و چند نفر دیگری که در کنارۀ خیابان، بدون این که مانع راه کسی باشیم گفت به آن طرف نردهها برویم و من به او گفتم مسئله همین است که دوچرخهسوار، ویلچرسوار و عابرپیاده نمیتواند به خاطر وجود نردهها به پیادهرو برود و او من را تهدید کرد و بعد لگد زد به دوچرخهام و من به او اعتراض کردم و بعد یک نفر دستم را کشید که ببردم و من دوچرخهام را دو دستی گرفتم و نرفتم و بعد من زنگ زدم از ماموری که لگدی به دوچرخهام زده بود شکایت کردم و … اما ساعتها ذهن من درگیر آن اتفاق بوده و هست. آدمهایی که شاهدان نزدیک آن ماجرا بودهاند، میگویند احتمالا پلیس به خاطر مخالفتش با باز شدن چهارراه به روی مردم، با برگزاری آن رویداد هم مخالف بوده. اما برایم فقط این مهم نیست که چرا پلیس اجازۀ برگزاری آن رویداد را نداد. ذهنم درگیر این هم هست که چطور کسانی که میخواهند امنیت عمومی را به ارمغان بیاورند، امنیت فردی را مخدوش میکنند؟ در طول مسیری که خودم را از چهارراه ولیعصر به تعمیرگاه دوچرخه رساندم چرخ عقبم ریپ میزد و درست نمیچرخید. در روزهای دیگر هم ممکن بود به خاطر پستی بلندیهای خیابان و موانع زیادی که در شهر بر سر راه دوچرخه هست زمین بخورم، اما آن روز مشکل فنی خود دوچرخه هم مزید بر علت شده بود و احتمال زمین خوردنم بیش از قبل بود. نمیدانستم وقتی مامور نیروی انتظامی به جای پشتیبانی از شهروندان، به آنها آسیب میزند باید از چه کسی انتظار همراهی داشت؟
حالا، دو سالی هم از بستههای آگهی «نفس» در روزنامۀ شرق با عنوان «عابرپیاده: گونۀ در حال انقراض» میگذرد. در آن بسته شهری که برای عابران پیاده -منظور همۀ کسانی است که با چیزی جز خودروی شخصیشان در شهر تردد میکنند- طراحی شده، در مقابل شهری که برای خودروها طراحی شده قرار میگرفت. «پل عابر، نردههای بیشمار وسط خیابان و در حاشیه پیادهروها ترافیک سواره را روانتر میکند و عبور پیاده را دشوارتر. اما شهر برای نفس کشیدن به معکوس این روند نیاز دارد: تشویق حرکت پیاده.» در آن بسته آگهیها اشاره میشد که عابرپیاده به عنوان گروهی که سهمش در ایجاد ترافیک و آلودگی هوا ناچیز است، سهم کمی از بودجه و مزایای شهر در اختیار اوست و از حقوق قانونی کمی برخوردار است. پیام یکی از آگهیهای نفس که در خرداد ۹۵ در این روزنامه کار شد، این بود: «تهران شهرِ کیست/ چیست؟ اکنون سالهاست که حرکت روانتر خودروها سرآمد برنامهریزی شهری تهران قرار گرفتهاست. زیرگذرها، پلهای عابرپیاده، نردهها، ایستگاههای سخت دسترس و فاصله طولانی میان کار و سکونت حیات عابر پیاده را تا جایی به خطر انداخته که شهر را تنها میتوان مکانی دید برای عبورومرور. تهران محل زندگی کیست؟ آدمها یا ماشینها؟» این پیام به تصویر یکی از رویدادهای نمایشی این گروه با نام «ایستگاه» وصل شده بود. در این رویداد اعضای این گروه در یک اجرای خیابانی، با تابلویی که بر روی آن نوشته شده بود «ایستگاه اتوبوس» در جاهایی از شهر که حملونقل عمومی کارآمدی وجود نداشت به صف پشت هم میایستادند؛ به شکلی که انگار منتظر آمدن اتوبوسی هستند که هیچوقت نخواهد آمد.
«همه آلودگیست این ایّام»
یک سالی از آخرین آگهیهای نفس در روزنامۀ شرق میگذرد. بعد از این که چند آگهیِ آخرِ طراحی شدۀ نفس در روزنامۀ شرق، در دی ماه ۹۶ با کپشن «آگهی چاپ نشده در روزنامۀ شرق» در اینستاگرام منتشر شد، دیگر خبری از این گروه فعال محیط زیست شهری نشد. ممکن است «نفس» مثل بسیاری از گروههای دیگر با ماهها وقفه دوباره فعالیتهایش را آغاز کند و شاید این بار در گسترۀ وسیعتری از مخاطبان روزنامۀ شرق و دنبالکنندگانش در شبکههای اجتماعی، صدایش به گوش شهروندان و مسئولان این شهر برسد. این احتمال هم هست که نفس همانطور که در آگهیهای آخرش گفته بود «همه آلودگیست این ایام» در غبار این روزها محو شود و به فراموشی سپرده شود. اما بدون شک همراهانی که نفس در اینسالها داشته، چه آنهایی که نفس را میشناختند و چه آنهایی که صرفا مطالبۀ مشترکی با نفس داشتند و بدون آشنایی با این گروه تلاش میکردند «هوا»ی این شهر را داشته باشند، راه این گروه را ادامه خواهند داد. گروههایی که مطالبههای روشنی دارند و تلاش میکنند با بهبود عملکرد شهر برای انسانها، شهروندان را به استفاده نکردن از خودروی شخصیشان ترغیب کنند. حتی اگر دستگاههای حاکمیتی با آنها همراهی نکنند.
نفسنفس زنان روی شانهام میزند. توقف میکنم. هدفون در گوشم بوده و صدایش را نشنیدهام. چراغ چشمکزنِ عقبِ دوچرخهام، موقعی که از روی دستاندازی میگذشتم افتاده است. پسر پانزده_شانزده سالهای که لباس فرم مدرسه به تن دارد، با کوله پشتی مشکیاش حدودا صد متری دنبالم دویده تا چراغ چشمک زن را به من برساند. این چندمین بار است که یکی از شهروندان این شهر در زمان دوچرخهسواری به دادم رسیده. از او تشکر میکنم و میگویم: «بیچراغ ممکن بود ماشینها نبیننم و بزنن بهم. مرسی که هوام رو داشتی.» و به احترامش کلاه دوچرخهسواریام را از سر بر میدارم.