نفسهای آخر اعتدال و امتحان چپ
ماجرا از اعتراض به افزایش مالیات بر سوخت شروع شد و تا تغییر ساختارها و قوانین نئولیبرالی و حتی استعفای امانوئل مکرون، رییسجمهور فرانسه، ادامه یافته است. «جلیقه زردها» که برگرفته از جلیقههای زردی است که رانندگان و موتورسواران برای «دیده شدن» در شب به تن میکنند، نه ایدئولوژی خاصی را دنبال میکنند، نه به یک حزب تعلق دارند، نه سازماندهی مشخصی دارند و نه رهبری. حدود دو سال پیش بود که جنبشی در فرانسه به نام «شبهای خیزش» در اعتراض به تغییر قوانین کار در زمان دولت اولاند سوسیالیست شکل گرفت. در آن جنبش هم نه نامی از رهبری بود و نه پرچم حزبی برافراشته شد. شباهتهای این دو جنبش حاکی از بیاعتمادی به دموکراسی حزبی و منطق گفتگویی است که این مدل از دموکراسی بر آن استوار است. اینجا پیچ خطرناکی است که یا جامعه را به نئوفاشیسم سوق میدهد یا به مدلی از دموکراسی مستقیم. در حقیقت پیچی تاریخی است که جنگ رودرروی چپ رادیکال و راست افراطی باید تکلیف خود را باهم روشن کنند و بین این دو راه باید یکی انتخاب شود.
این وضعیت انتخاب میان «سیاه و سفید» است ولی دموکراسی لیبرال، هرچه توسعهیافتهتر، همواره «خاکستری» بوده است. اما دیگر وضعیت بهگونهای است که نمیتوان «خاکستری» بود: دولت رفاه به سر آمده، احزاب چپ و راست میانه تو زرد از آب درآمدهاند و وضعیت نظام سرمایهداری به حدی بحرانی شده است که برای بقای آن چارهای جز پیشروی بیشتر به دنیای نئولیبرال و عقبنشینی بیشتر از عدالت اجتماعی وجود ندارد. اما نه به بهای بسته شدن مرزها، خروج از اتحادیه اروپا و نفی جهانیسازی چون نهادهایی که تاکنون این ساختار را شکل دادهاند آبشخور این سیالیت در جابهجایی آزاد سرمایه (مالی) و نیروی کار بوده است. این موقعیت نیازمند کاندیدایی است که نه متعلق به یک حزب مشخص، بلکه کاندیدایی است که هویتی «خاکستری» نیز داشته باشد و بیشتر از سابقه سیاسی سابقه اقتصادی داشته باشد تا بتواند با جراحیهای کمدردتر، سیاستهای نئولیبرال را اجرایی کند. اما این جراحیها چنان تناقضات درونی با خود به همراه دارد که موجب مهاجرتهای گسترده، بیکاری، آسیبهای زیستمحیطی و مداخلههای فرامرزی میشود و نتیجه آن متحمل شدن هزینههای بیشتر و در نتیجه وضع مالیات بیشتر، نه برای ثروتمندان بلکه برای دهکهای متوسط و پایین است تا هزینههای این تناقضات جبران شود، اما این گروهها دیگر یارای متحمل شدن این فشار مالی را ندارند.
بنابراین دیری نمیپاید که جامعه در موقعیتی قرار میگیرد که بین «سیاه» یا «سفید» باید یکی را انتخاب کند. اتفاقی که خیلی زودتر در آمریکا رخ داد و نتیجه آن بیرون آمدن ترامپ از صندوق انتخابات بود و اکنون، این را میتوان در فرانسه مشاهده کرد: انتخاب امانوئل مکرون، کاندیدایی که سرمایهگذار بانکی بوده و برخاسته از اختلاط احزاب چپ متمایل به راست و راست میانهرو است که دیگر مهم نیست از کدام حزب کاندید شده است؛ بلکه مهم این است که «جوان» است، ذهنی «اقتصادی» دارد، «چهرهای» قابل قبول دارد و داستان جذابی با خود به همراه دارد: همسرش معلم دبیرستانش است و از وی بسیار بزرگتر است. هنوز یکسال از انتخاب وی نگذشته محبوبیت وی به شدت کاهش یافت و در سال دوم چنان روسیاه شد که مردم فرانسه وی را «رییسجمهور پولدارها» خطاب میکنند و امروز نیز «جلیقه زردها» خواستار استعفای وی هستند.
این وضعیت یعنی زمانه میانهروی و اعتدال دیگر به پایان رسیده است و زمان رادیکالیسم فرارسیده و دموکراسی لیبرالی برای ادامه حیات خود نیازمند پوستاندازی جدی است. گواه آن افزایش محبوبیت احزاب چپ رادیکال و راست افراطی است و «جلیقه زردهایی» که به گفته حاضرین در این جنبش حدود ۲۰ درصد آنها را ناسیونالیستهای افراطی و مابقی را عدالتخواهانی تشکیل دادهاند که خود را متعلق به هیچ حزبی نمیدانند و هر کس با آنها صحبتی دارد باید به خیابان بیاید نه پشت میز مذاکره؛ اینها در حقیقت گروهی فراتر و واقعیتر از چپهای حزبی هستند و به نوعی «چپ ارگانیک» محسوب میشوند که نه لزوماً با ایدئولوژی چپ بلکه به این دلیل در مقابل نئولیبرال قرار گرفتهاند که معیشت آنها با بحران روبرو شده است.
شرایط کنونی، امتحان سختی برای چپ فرانسه است که بتواند در این نبردِ رودررو با راست افراطی پیروز میدان باشد و دیگر زمان آن رسیده که همه احزاب چپ زیر چتر چپ رادیکال جمع شوند و چپ رادیکال پشت چپ ارگانیک باشد نه جلودار آن. امروز چپ باید با خودش مواجه شود یا دموکراسی رادیکال را بپذیرد یا عرصه سیاست را دو دستی به راست افراطی تقدیم کند و تمامی دستاوردهای دموکراتیک بشری را به نابودی بکشاند؛ اتفاقی که در آمریکا رخ داد و اکنون در کشورهای دیگر خطر تکرار شدن دارد و عاقبت آن بدون شک فاجعهای- اگر نگوییم بزرگتر از جنگ جهانی اما حداقل به همان اندازه- به بار خواهد آورد که نشانههای آن را امروز در خاورمیانه میبینیم. چپ سیاسی امروز باید پشت صداهای شنیدهنشده بایستد، پشت باقیماندگان ساختارهای موجود، به حاشیه راندهشدگان، حومهنشینها و مهاجران غیررسمی (همانها که امروز خود را با عنوان «جلیقه زردها» معرفی میکنند) و هر چه آنها فریاد میکنند فریاد بزند، در غیر اینصورت راست افراطی به راحتی عرصه را از آنها خواهد ربود. وضعیتی که امروز فرانسه به آن دچار شده است، وضعیتی جهانی است و فرقی نمیکند در قلب اروپا باشد یا خاورمیانه. باقیماندگان ساختارهای موجود صداهای فروخفته جامعهاند و تنها راه رهایی از منجلاب قدرت و ثروت، پیگیری فریادهای این گروههاست؛ نشنیدن و ندیدن آنها و ادامه روشهای میانهرو سرنوشتی جز پریدن به دامان راست افراطی فاشیستی ندارد که گرگی است که در لباس عدالتخواهی خود را تبلیغ میکند.