چند سالته؟
تا حالا برایتان پیش آمده که به دلیل سنتان مورد تبعیض واقع شوید؟ حبیب دانشور در این گزارش به سنگرایی، کلیشههای سنی و تبعیضهای مرتبط با آن میپردازد.
تلفنم زنگ میخورد. خانم سردبیر است. سلام نکرده، میگوید که خجالت بکشم. چون کسی که با او مصاحبه کردهام چهل سالی از من بزرگتر بوده است. باید احترامش را نگه میداشتم. میگوید آن شخص با دفتر مجله تماس گرفته و به خاطر من به مجله بدوبیراه گفته و سردبیر مجبور به عذرخواهی شده.
میخواهم از خودم دفاع کنم که سردبیر اجازه حرف زدن نمیدهد. خود خانم سردبیر هم از من چهل سالی بزرگتر است. پشت هم حرف میزند و میگوید همسن ما بوده جرأت نداشته پایش را جلوی بزرگتر دراز کند. میخواهم بگویم که هنوز روایت من را از ماجرا نشنیده و داستان آن طور که به گوشش رسیده نیست. تلفن را قطع میکند. با این که میدانم قضاوتش را کرده، ولی میخواهم روایت من را هم بشنود. برایش پیامی میفرستم و توضیح میدهم که در حین مصاحبهام با فرد مذکور چه اتفاقی افتاده. بدون این که به توضیحاتم توجهی کند، برایم این دو بیت را از مولانا میفرستد: «سخت گیرد خامها مر شاخ را/ زانک در خامی نشاید کاخ را/ چون بپخت و گشت شیرین لبگزان/ سست گیرد شاخها را بعد از آن»
این چندمین بار است که در زندگی فقط به خاطر سنم، فرصتی از من گرفته میشود. این بار اجازه دفاع کردن از من سلب شده. در لابهلای گفتگوهای دوستانه، میفهمم که این تجربه مختص من هم نیست. آدمهای دیگر هرکدام در موقعیتها و فضاهای متفاوتی چنین تبعیضی را تجربه کردهاند. آنچه که در ادامه آمده، بریدههای از همین جنس تجربههاست.
نباید سِنت رو بفهمند.
چند سالی هست که در مدارس مختلف به بچههای مردم درس میدهم. به همینخاطر قسمت قابل توجهی از آدمهای محیط اطرافم، یا دانشآموزند یا معلم و یا چیزی در این بین. پرهام دانشآموز سال یازدهم است. برادرش را بیشتر میشناسم تا خودش. دربارۀ پرهام فقط میدانم که علاقهمند به سینماست و گاهی دربارۀ فیلمها مینویسد. او میگوید به واسطۀ ورود زودهنگامش به محفلهای هنری و فرهنگی، خیلی زیاد چنین تبعیضی را تجربه کرده. میگوید: «پندی که هرچند خیلی دیر به من داده شد و من اون رو به دیگران میدم اینه که نذارید سنتون رو بفهمن!» میگوید بر ملا شدن سن، باعث میشود جدی گرفته نشوید.
پرهام میگوید: «شنیدید میگن اگر شما کلی استعداد داشته باشی، تا وقتی یه حداقلی از پول رو نداشته باشی به جایی نمیرسی و در عوض اگر یه عالمه پول داشته باشی، با یه خرده استعداد هم میتونی موفق شی؟ سن هم مثل پوله.» از نظر او سن بالا خیلی ضعفها را میپوشاند؛ اما نداشتن سن، نقاط قوت را هم مخفی میکند.
لیلا دوست دیگری است که سالها درگیر محیطهای آموزشی بوده. او هم از روزی میگوید که با لو رفتن سنش در محیط کار، مشکلاتی برایش پیش آمده. او در موسسهای در حوزۀ سلامتِ روانِ نوجوانها کار میکرده. «من مدیر بخش آموزشهای مجازیش بودم. کارم مدتها دور کاری بود. جلسههامون هم آنلاین برگزار میشد. هیچ مشکلی نبود تا وقتی کار من در موسسه حضوری شد.»
با شروع فعالیت حضوریِ لیلا در موسسه، او همواره از طرف همکارانش مورد تبعیض قرار میگرفته. «یک بار یه آقایی از بیرون اومده بود. میخواست به ما یه مشورتی بده. یه دفعه بیمقدمه برگشت گفت «یه مسئلهای که هست اینه که شماها یه ذره بچه سالید. ممکنه کسی رو حرفتون حساب نکنه.» بعد تو اون جمع مستقیم به من نگاه کرد و گفت: «مثلا ایشون خودش نوجوونه!» بعد از آن مدیرعامل هم که خودش پنج شش سالی از لیلای بیست و چهار ساله بزرگتر بوده، حرف مهمان را تائید کرده و گفته که لیلا واقعا نوجوان است. «بعد از این حرف، اون آدم تو جلسه ارتباط چشمی با من برقرار نمیکرد. یا نظر که میدادم بدون این که عکسالعملی به حرفم بده، از رو نظرم رد میشد و میرفت سراغ نفر بعدی.» لیلا میگوید همین هم که در جلسههایشان از طرف اعضای گروه خودشان به اسم کوچک صدا میشد و باقی به اسم بزرگ، در جدی گرفته نشدنش بیتاثیر نبوده.
علیرضا را به واسطۀ دوستان مشترک میشناسم. با دو سه سال اختلاف، در همان دبیرستانی درس خوانده که من در آن تحصیل کردهام. از سال اول ورود به دانشگاه وارد بازار کار شده و حالا در یک استارتآپ در حوزۀ گردشگری مشغول است و یکی از مدیران آنجاست. میگوید با کسانی که کار میکند، تا وقتی چیزی از سن و سالش نمیدانند مشکلی ندارد و همهچیز توام با احترام پیش میرود و حتی آدمها از کیفیت کار او تعریف میکنند. «ولی تا سنم رو میفهمند، همۀ تواناییهام رو نادیده میگیرند».
به خاطر همین تبعیضهایی که تجربه کرده، سعی میکند با نوع لباس پوشیدن و حرف زدنش، خودش را به افراد بزرگتر، شبیه کند. «خیلی موقعها آدمها فکر میکنند سیوخردهای سالمه. وقتی میفهمند بیستودو سالهام شوکه میشن.» حرفی که البته برای او چندان هم خوشآیند نیست. «چون حس میکنم ده سال از عمرم بدون این که بفهمم چطوری گذشته، سپری شده». او با نزدیک کردن ظاهرش به مردی سیوخردهای ساله، کم کم از درون هم شبیه به چنین آدمی شده است.
خودت بچهای، چی میخوای یادشون بدی؟
سرور، معلم زبان است. از ۱۸ سالگی در موسسههای مختلف کار کرده و هر بار توأمان به خاطر سن کم و جثۀ کوچکش مورد تبعیض قرار گرفته. میگوید اولین بار مدیری که با او مصاحبه کرده، بهش گفته که تسلطش خیلی خوب است اما به شاگردهایش میخواهد بگوید چند ساله است؟ چرا که شاگردان موسسه به حرفهای جوانی ۱۸ ساله گوش نمیکنند. «به مرور که موندم تو اون موسسه، همه راضی بودن از کارم. شاگردهام اعلام رضایت میکردن از کلاسهام و هر ترم تعداد شاگردهام بیشتر میشدن. درآمدم هم به تبعش بیشتر میشد، مدیرمون باز هم بهم میگفت: نمیفهمم شاگردهات چطوری از معلمی به این جوونی حساب میبرن؟»
او میگوید در این سالها در موسسههای مختلف مدیرانی بودهاند که سنش را بهانه میکردند تا کاری را که لیاقتش را داشته به او ندهند. به همین خاطر او مجبور شده چند برابر دیگران برای ارتقاء جایگاه شغلیاش تلاش کند. «جایگاهی که معلمهای دیگه با سابقۀ کار مشابهِ من اما سن و سال بیشتر، به راحتی بهش میرسیدن.»
منا دوست دیگری است که او هم از ۱۹ سالگی در مدارس تدریس کرده. اولیای دانشآموزان با منا همان کاری را کردهاند که مدیران موسسه زبانها با سرور. «برای پدر و مادرها، معلم باید حداقل ۲۰ سال از بچهشون بزرگتر باشه تا بتونه چیزی یاد بچهشون بده. اصلا هم براشون مهم نیست که طرف واقعا حرفی برای گفتن داره یا نه.» او میگوید جلسات اولیا و مربیان به همین خاطر برایش از سختترین روزهای کاری در مدارس بوده.
لیلا میگوید در جلسات همان گروهی که بر روی سلامت روان نوجوانان کار میکردهاند، بارها پیش آمده که او ایدهای را مطرح کند و همکارانش با این جمله «تو جوونی و کلت بوی قرمه سبزی میده» او را طرد کنند. او مجبور بوده برای هر ایدهای که میخواهد بدهد ساعتها وقت بگذارد و یک برنامۀ عملیاتی کامل را مطرح کند. برنامههایی که معمولا با پیشفرضهای همکارانش دربارۀ کمسن و سال بودن لیلا ارزیابی و رد میشدند. «گاهی میدیدی بعد از چند ماه، همون ایدۀ من رو یکی دیگه مطرح میکرد و موافقت میشد.»
سرور از این که در محیطهای کاری با ویژگیهای ظاهری و سنی مورد قضاوت قرار گرفته و همچنان میگیرد، به شدت عصبانی است. چرا که اینها چیزهایی نیستند که دست خود آدم باشد و بتواند تغییرشان بدهد. «از طرفی تو در محل کار انتظار داری دیگران با مهارتت و شخصیت حقوقیت سروکار داشته باشن، ولی میبینی که با ظاهرت و شخصیت شناسنامهایت قضاوت میشی».
پرهام میگوید که البته در جمعهای فرهنگی و هنری، دیگر آدمها رویشان نمیشود مستقیم به سن طرف اشاره کنند و بگویند به خاطر کمبودن سن، طرف را آدم حساب نمیکنند؛ بلکه از جایگزینهایش استفاده میکنند. «جملهای که خیلی زیاد در مواقعی که با نظرت مخالفن و نمیتونن استدلال منطقی بیارن، میشنوی اینه: شما بزرگتر که بشی، حتما نظرت عوض میشه!» از نظر پرهام این یک جملۀ بدیهی ولی بیمصرف است. «خب مگه آدمهای بزرگتر خودشون چند سال دیگه نظرشون عوض نمیشه؟ این که نظر یکی در آینده تغییر خواهد کرد، باید باعث شه که الان نظرش رو نگه؟»
امیررضا، یکی دیگر از دانشآموزان دبیرستانی است که به واسطۀ دغدغههای سینماییاش، در گروههای تلگرامی مربوط به نقد فیلم، حضور دارد. او هم برایش پیش آمده که مثل پرهام، در مواقعی که طرف مقابل استدلال منطقی برای مخالفت با او نداشته، سنش را بهانه کند و با جملاتی نظیر «کی این بچه رو راه داده تو گروه؟» مورد تحقیر واقع شود. رفتارهایی که فرصت اجتماعی شدن را از یک نوجوان میگیرد.
محدثه هم که امسال درگیر کنکور است، تجربۀ مشابهی در بحثهای سیاسی داشته. او پارسال پیگیر همۀ مناظرههای کاندیدهای انتخابات ریاست جمهوری بوده. در مدرسه هم در بعضی کلاسها بر روی انتخابات تحقیق و پژوهش انجام داده اما آشناهای خانوادگی در جمعها و گروههای مجازی به او اجازۀ صحبت کردن نمیدادند. چرا که از نظر آنها و قانون اساسی، او عقلش کامل نشده بود. برایم پیامهایی که در آن دوران از طرف دوست و آشنا دریافت کرده، میفرستد، یکی از آنها به این شکل شروع میشود: «محدثه جان سلام. شما بچهها چون پاک هستین، متاسفانه راحت میتونن مغزتون را شستشو بدن و با احساساتتون بازی کنن. شما ظاهر رو میبینی ولی از عمق قضایا بیخبری! باز خدا رو شکر که نمیتونی رای بدی…»
پرهام، در آخر گفتگو توصیهای دارد برای همۀ مخاطبانی که شرایطی مشابه به او را تجربه کردهاند. «من به کسانی که از نظر بقیه، از سنشون جلوترن و به همین خاطر دیگران تحقیرشون میکنن، میخوام یه توصیه کنم. عین خودشون با خشونت جوابشون رو بدین و مقابله به مثل کنید. از اونجایی که اونها رفتارشون غیرمنطقیه، شما هم غیرمنطقی رفتار کنین.» میگوید که البته این توصیه، به فلسفۀ درونی او دربارۀ زندگی برمیگردد. او با خشونت مخالف نیست. میگویم با توصیهاش و فلسفۀ درونیاش دربارۀ زندگی مخالفم. اما این دلیل نمیشود حرفش را منتقل نکنم.
این کارها از سن شما گذشته!
قبل از شروع این گزارش، با خودم فکر میکنم که تنها تبعیض سنی با جملاتی مشابه «شما هنوز به سنی نرسیدی که …» و از طرف بزرگترها به کوچکترها اعمال میشود. اما در طی فرآیند تولید گزارش، اتفاقی با دوستی صحبت میکنم که یک سال از مادرم کوچکتر است. مریم که سالها فعالیتهای هنری و اجتماعی کرده، از موقعیتی میگوید که من و بیشتر دوستانم هنوز تجربهاش نکردهایم. از جایگاهی که آدمها نه به خاطر کم بودن سن، بلکه به خاطر بالا رفتن سنشان طرد میشوند. «من البته جوون هم که بودم تجربۀ شماها رو داشتم. این که بگن جوونی و خامی و یه سری فرصتها رو به همین خاطر ازت بگیرن. ولی الان که در آستانۀ پنجاه سالگی هستم میبینم این طرفش خیلی دردناکتره.» میگوید شما وقتی به خاطر بیست ساله بودن تحقیر میشوید، میدانید که بعد از چند سال از آن دوره عبور میکنید. اما وقتی با زیاد شدن سن، مورد تبعیض قرار میگیرید، دیگر امیدی به تغییر موقعیتتان ندارید.
در میانسالی و سالمندی، شما در فضاهای مختلف، کاری، اجتماعی و زندگی شخصی با تبعیض سنی مواجه میشوید. مریم میگوید در زندگی شخصی، برای زنها این مقوله با تبعیض جنسیتی نیز ترکیب میشود. «شما ببینید یک مرد ۵۰ ساله به ویژه اگر مال و مکنتی داشته باشه میتونه بره سراغ یه دختر ۲۵ ساله. کسی هم اعتراضی نمیکنه. اما اگر یک زن بخواد بره سراغ یه پسر کوچیکتر از خودش، برای همه عجیبه.» میگوید به همین خاطر کمتر زنی را میبینید که پیه فشار اجتماعی را به تنش بمالد و حاضر شود زوجش از خودش چندین سال کوچکتر باشد. «اگرم به ندرت همچین اتفاقی بیفته، همه با کنایه میگن: پسره حتما مامان میخواسته».
سیما، مدیر کافه است و چهل و نه ساله. چیز زیادی از او نمیدانم. در اینستاگرام دنبالش میکنم. میگوید زیاد این جملهها را میشنود «به شناسنامهت نگاه کن.» یا «سر پنجاه سالگی آدم از این کارها میکنه؟» و چیزهایی از این جنس. میگوید لباس پوشیدنش گاهی با بازخورد منفی اطرافیان روبرو بوده. «از یه دورهای به بعد شلوارهای پاره پام میکردم. یکی از دوستام یه بار بهم گفت: اینها مال سن و سال تو نیست.» تکرار چنین بازخوردهایی از طرف اطرافیان باعث شده سیما گاهی تصمیم بگیرد که دربارۀ رفتار و نوع لباس پوشیدنش، چیزهایی را رعایت کند. «هرچند همیشه بعدش که بیشتر فکر میکنم، از این که خودم رو سانسور کنم منصرف میشم».
با سه واسطه، به نسیبه زنجری، عضو هیات علمی تحقیقات سالمندی دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی میرسم. خودش سیوخردهای ساله است اما سالها روی حوزۀ سالمندشناسی کار کرده. او میگوید چیزی که غربیها ایجیسم صدایش میکنند و ترجمهاش میشود «سنگرایی»، اولین بار در ارتباط با تبعیض علیه سالمندان به کار رفته، هرچند بعدا دامنۀ معناییاش وسیعتر شده و تبعیض سنی علیه کودکان و جوانان را هم در بر گرفته. «اولین بار وقتی که جمعیت سالمندان جهان خیلی زیاد شد، تصمیمگیران نگران هزینههای درمانی سالمندان شدند. وقتی بحث انتخاب بین جوون و پیر برای ارائۀ خدمات درمانی مطرح میشد، ارائه دهندگان خدمات درمانی جوونها رو انتخاب میکردند.»
او میگوید سنگرایی یعنی منزوی کردن سالمندان، فقط به خاطر سنشان. «وقتی شما به جای این که بگی فلانی نمیتونه حرکت کنه، یا نمیتونه تمرکز کنه میگی طرف «پیر»ه و فقط سنش رو ملاک قضاوت قرار میدی، دچار ایجیسم شدی.» نسیبه از قول باتلر که در سال ۱۹۷۵ اولین بار این واژه را مطرح کرده، ایجیسم را: «زمانی که تصور غالب و تبعیض به صورت سیستماتیک در مورد سالمندان و فقط به دلیل سن آنها باشد» تعریف میکند.
به نسیبه میگویم با این که گاهی به خاطر کم بود سن فرصتهایی را از دست دادهام و ناراحتم، اما هیچوقت از کسی که با جملۀ «پیر شی جوون» بدرقهام میکند، تشکر نمیکنم. چون احساس میکنم بیش آرزوی مثبت، یک جور نفرین است. نسیبه میگوید گروه سالمندان، تنها گروه خارجی است که همۀ آدمها حتما یک روزی عضوش میشوند. «الان وقتی شما با یه سالمند تبعیضآمیز برخورد میکنی و پیری رو مساوی با خیلی چیزها میدونی، بعدا که خودت عضو گروه سالمندان بشی خودت این حس رو به خودت داری و این خیلی بده. چون وقتی خودت پیر بشی همین حس رو عملکردت تاثیر میذاره.» میگوید که در آزمایشی، به تعدادی سالمند مدام گفتهاند «سالمند که ناتوانه» و همین باعث شده سرعت راه رفتن آن سالمندان ناخواسته کم شود. «حساب کن اگر حست نسبت به پیری منفی باشه، در دورۀ سالمندی با خودت فکر میکنی دیگه نمیتونی رشد کنی و خودت رو از مسیر شکوفایی فردیت عقب میندازی. مثلا حس میکنی چون ناتوانی نمیتونی ورزش کنی یا چیز جدیدی بنویسی یا کارهای دیگهای که واقعا شاید از پسشون بر بیای، ولی به خودت تلقین کردی که پیری مساوی با ناتوانیه!» در مقابل تحقیقات حوزۀ سالمندشناسی نشان میدهد، ادراک مثبت نسبت به خود باعث میشود افراد تا ۷ سال طول عمرشان افزایش پیدا کند.
به جایی نیاز داریم، برای گفتگوی نسلها
برایم پیش آمده در بعضی جمعها که صحبت میکنم، باقی جوری نگاهم کنند که انگار آدم فضاییام و از کرۀ دیگری آمدم. هربار هم دلیل خودش را دارد. گاهی حرفهایم از نظرشان به جغرافیایی که در آنم مرتبط نیست و گاهی به جنسیتم و گاهی به سنم و گاهی هم به چیزهای دیگری که خودم نمیدانم. تنها چیزی که میدانم این است که وقتی دیگران حس کنند آدم فضایی هستید، حالتان گرفته میشود و به مرور از حرف زدن در آن جمع پشیمان میشوید. مریم هم مثل من گاهی از طرف دوستانش آدم فضایی شناخته میشود. او میگوید گاهی در جمعهای دوستانه، میانسالها از تجربۀ ارتباط با جنس مخالف در سنین کمتر که میگویند، بازخوردهای عجیبی میگیرند. «یهویی با ابروهای بالاروندۀ جوونترها که فقط ده سال از تو کوچیکترن روبرو میشی که این پرسش رو در خودش داره «اِاِاِ! شما هم؟» که این خیلی برخورنده است. فکر میکنن یسری چیزها فقط در نسل خودشون وجود داره».
از نظر او، نبود حافظۀ جمعیِ بین نسلی باعث میشود نسلهای مختلف نسبت به دورههای بعد و قبل از خود، حس کنند آنها یک دنیای کاملا مجزایی را تجربه کردهاند. «کتابهای درسی در خیلی جاهای دنیا خط اتصال بین نسلهاست. مادربزرگ، فرزند و نوهاش همه یک کتاب درسی را با یک تصویرسازی مطالعه کردهاند. اما تو کشور ما که هر ده سال یه بار کل کتاب درسی تغییر میکنه، چنین فرصتی برای ایجاد حافظه مشترک نیست.»
از نظر او به جز کتاب درسی، داشتن فضاهای شاد مشترک میتواند به کاهش تبعیض سنی در جامعه کمک کند. «مثلا من یادمه بچه که بودم، مادرم با خواهرهام که دوازده، سیزده سال از من بزرگتر بودن به همراه دوستای مشترکشون با هم میرفتن یه جا و میرقصیدن و خوش میگذروندن.» حرفی که نسیبه زنجری هم آن را تائید میکند. از نظر او هم هر نسلی حافظۀ جمعی خودش را دارد. نسلی که جنگ را تجربه کرده با نسلی که انقلاب را تجربه کرده و با نسلی که در کودکی اینترنت پرسرعت خانگی را تجربه کرده، تفاوتهایی دارند. و این تفاوتها در حافظۀ جمعی بین جوامعی که سرعت تغییر اتفاقات زیاد است، بیشتر دیده میشود. «اما برای کم کردن این تضاد باید بین نسلهای مختلف بستر تعامل ایجاد کرد.»
نسیبه میگوید ما باید در شهر برای حضور سالمندان و گروههای دیگری که فرصت برابری را برای مناسب سازی محیط پیرامونشان ندارند، بستر مناسب ایجاد کنیم. «شما در دورۀ جوونی قدرت ایجاد تغییر در محیط رو دارید ولی در دورۀ سالمندی ندارید. واسه همین باید محیط رو براش مناسب کنید.» او میگوید با «شهر دوستدار سالمند» ما حق زندگی روزمره را که از سالمند گرفته شده، به او باز میگردانیم. «شما وقتی جوونید راحت میتونید از پله رد بشید یا از جوی آب عبور کنید. ولی برای سالمند شهر باید مناسبسازی بشه.»
سالمندان سد راه نیستند.
یکی از واقعیترین درگیریهای بیننسلی، بحث فرصتهای شغلی است. به خصوص در جاهایی مثل کشور ما که آمار بیکاری رسمی و غیررسمی بالا است و تصمیمگیران هرچند وقت یک بار با تدوین قوانین جدید تلاش میکنند این فرصتهای شغلی را بین گروههای مختلف اجتماعی جابهجا کنند. دربارۀ حضور سالمندان در بازار کار میپرسم و چیزی به اسم «جوانگرایی». نسیبه میگوید که نباید ادامۀ فعالیت اقتصادی یک سالمند، مانع اشتغال جوان تلقی شود. «چون اون سالمند داره مالیات میده و اگر این مالیات درست استفاده شه، باید بره صرف ایجاد کار برای جوونها بشه.» تصوری که بسیاری از جوانترها به اشتغال سالمندان دارند، گروهی از مردان نسبت به اشتغال زنان دارند؛ همینطور بخشی از ساکنان قدیمی یک کشور نسبت به کار کردن مهاجران. در صورتی که با استفادۀ درست از نیروی کار، نه زنان، نه مهاجران و نه سالمندان مانع اشتغال دیگران نخواهند بود.
مریم هم میگوید واژۀ «جوانگرایی» که از دورۀ ریاست جمهوری احمدینژاد در کشور رواج یافت، بیشتر شبیه به یک اسم رمز بود تا باور قلبی به حضور جوانان در اقتصاد. «اسم رمزی بود برای حضور آقازادهها. دست نشاندههایی که یک شبه آمدن و مطیع اوامر همان افراد بالاسری بودن». او میگوید هرچند جوانگرایی در حوزههایی مثل ورزش و تکنولوژی معنادار است، اما در برخی حوزهها با آن موافق نیست. «مثل هنر وعلومانسانی که لزوما به یک ذهن تازه نیاز ندارن و بر اساس تجربۀ زیسته رشد پیدا میکنن. چطوری میشه جوانگرایی رو در همۀ حوزهها اصل اساسی دونست؟»
او میگوید در بازار هنرهای تجسمی، یکسری افراد پشت واژۀ جوانگرایی قایم شدند و آثار جوانهایی را یک شبه از ۵۰۰ هزار تومان، به چند ده میلیون تومان رساندند. «بعد هم کسانی که این جوونها رو آورده بودن، همۀ سود رو خودشون بردن و اون هم بعدش گم و گور شدند و مسیر هنریشون ادامه پیدا نکرد». از نظر مریم با واژۀ جوانگرایی، نه تنها به جوانهای حوزۀ هنرهای تجسمی کمکی نشده، بلکه از آنها سواستفاده شده است.
مریم میگوید او و دیگر هنرمندان نسل میانه، از دو جهت مورد تبعیض سنی قرار گرفتهاند. «یکسری پیشکسوت در این حوزه هستند که نه میشه در نقد به ساحتشون توهین کرد، نه در بازار فروش آثار هنری میشه کنارشون گذاشت. و حالا یک دفعه یک گروه جدیدی اومدن به اسم جوونها که همیشه در اولویت هستن و گالریها کل وقتشون رو به اونها اختصاص میدن و بیشترین سرمایهگذاری روی آثار اونهاست.»
لیلا گفته که گزارش نهایی را برایش بفرستم. چند ماهی است از ایران و موسسهای که در آن بر روی سلامت روان نوجوانها کار میکرده فاصله گرفته و در جایی زندگی میکند که به «پفک نمکی» دسترسی دارد و به گزارشهای منتشر شده در ایران، نه. با این که از نظر جغرافیایی خیلی دور است، اما اولین نفری است که گزارش را میخواند. برایم در جواب مینویسد: «دارم با خودم فکر میکنم بیشترین قشری که از این تبعیض پنهان اما موثر در روحیه و عملکرد آسیب میبینه، کدومه؟ اگه این تبعیض تنها مختص به یک گروه سنی نیست و شبیه چرخهای تکرارشونده زیر سقفهای مختلف شهر میچرخه، کجا باید نخ این چرخه را گرفت و برید تا اندکی زندگی اجتماعی برای همهمون آسونتر شه؟» میخواهم برایش بنویسم که برای بریدن نخِ این چرخۀ معیوب و بسیاری از چرخههای معیوب دیگر «زمان» لازم است؛ حتی بیشتر از زمان به «آدمهای جنگنده»ای مثل او که میخواهند برای تغییر این وضعیت کاری کنند. اما به جایش مینویسم. «صبحت به خیر لیلا». البته اینجا شب است.
حبیب جان عالی نوشتی و مطلبت بسیار تامل برانگیز بود.
سعیم رو می کنم سن گرا نباشه و این خیلی سخته.
البته در مورد «پیر شی جوون» بگم مه من هم قبلا دوست نداشتم این اصطلاح رو، اما یه نفر گفت منور این هست که ایشالا انقدر عمر کنی که پیری رو هم ببینی.
متن قابل تاملی بود
شسته رفته و عالی
بسیار چسبید:))
جالب بود
بسیااار عالی
ایشالله همیشه موفق باشید✌☺
ممنونم مقاله تامل برانگیزی است. نکات کلیدی و در خور تاملی دارد دارد که باید بدان اندیشید. شاید بخشی از این جریان برخاسته از آسانی قضاوت در نزد ماست. ما داوری و قضاوت را، هرچه باشد، مذموم نمیدانیم. من خود بارها از این دست داوری ها آزرده شدم، داوری هایی بر اساس سن و سالم که موقعیت یا احترامی را که شایسته اش بودم از من سلب کرده است. اوایل که با خطابهایی چون مادر، حاج خانم یا حتی مادر بزرگ مواجه می شدم می خندیدم و به شوخی برگزار می کردم، این ارزیابی ها هیچ تاثیری بر عملکرد و رفتارم نداشت ولی مدتی است از شدت تکرار این تجارب و داوری ها چیزی در ذهنم لانه کرده، آیا فلان رفتار یا سبک لباس پوشیدن یا فلان رنگ و مدل لباس مناسب سنم هست؟ هرچند به سختی می توانم باور کنم که چهل و چند سالگی سن مادر بزرگی و حاج خانمی باشد ولی بازخوردهایی که از جامعه می گیرم مرا پس می راند، جامعه ای که فقط زیبایی و جوانی را از زنان انتظار دارد …
ممنون از مقالهٔ تأملبرانگیز شما.
یکجنبه از مسئله که به آن اشارهای نشده بود فشار بر روی افرادی است که ظاهرشان با سنشان تناسب ندارد. یعنی جوانی را در نظر بگیرید که با قضاوت از روی ظاهر، او را سالمندتر از واقعیت فرض میکنند یا بالعکس فردی که سنی از او گذشته اما همه او را جوان یا حتی نوجوان فرض میکنند. خودم جزو دستهٔ دوم هستم و مدام با این مسئله روبرو هستم که آنهایی که مرا نمیشناسند (و در خیلی مواقع آنهایی که به خوبی مرا میشناسند) مرا جدی نمیگیرند.