سرپناه حقِ ماست
27 مرداد، خانههای کوچه امامزاده در ده ونک با حضور نیروی انتظامی تخریب شد؛ به 60 نفر دیگر هم اخطار داده شده تا خانههایی که در اختیارشان است را تخلیه کنند. هدف از تخریب خانهها اعطای زمینهای این منطقه به دانشگاه الزهرا است. ساکنان ۹۰ خانه هرکاری کردهاند که تخریب متوقف شود. آنها ۱۱ مهر در مقابل دانشگاه تجمع کردند و شعار «حتی اگر بمیرم، خونهمو پس میگیرم» سر دادند. آنها میگویند زمانی که در این خانهها سکنی گزیدهاند هنوز دانشگاهی نبوده که این زمینها مال آن باشد.
آنچه که اتفاق افتاد
۲۷ مرداد، خانههای کوچه امامزاده در ده ونک با حضور نیروی انتظامی تخریب شد؛ به ۶۰ نفر دیگر هم اخطار داده شد تا خانههایی که در اختیارشان است را تخلیه کنند. هدف از تخریب خانهها اعطای زمینهای این منطقه به دانشگاه الزهرا است. پس از تخریب منازلِ کوچه امامزاده، تابلویی نصب میشود که هشداری برای ساکنان کوچه شهامتی تلقی میشود. تابلویی که مالکیت زمینهای این منطقه را متعلق به دانشگاه الزهرا میداند: «این مکان در راستای اجرای دادنامه قطعی صادره از مجتمع قضایی صدر مبنی بر خلع ید و قلع و قمع بنا تخریب گردیده و متعلق به دولت جمهوری اسلامی به نمایندگی از دانشگاهالزهرا است. هرگونه تصرف در آن غیرقانونی و پیگرد قضایی دارد.»
در پی این اقدامات دانشگاهالزهرا ۱۱ مهر ساکنان ده ونک در اعتراض به تخریب خانههایشان جهتِ واگذاری به دانشگاه الزهرا دست به تجمع در مقابل درب دانشگاه زدند و شعار «حتی اگر بمیرم، خونهمو پس میگیرم» سر دادند.
نوشتنِ روایتها در برابر آوار و آوارهها
من هم مثل بقیه ماجرای دهونک در خبرها خواندهام اما بحث سرپناه و سقف من را به ده ونک میکشاند تا در برابر داستان بولدوزها و آوارها و آوارهها، جریانِ زندگی آنها را ببینیم تا گوشهای از این تاریخ ۷۰ ساله را قبل از آنکه دیر شود و لای خاک و آوار گم شود ورق بزنیم. نوشتن ماجرای ده ونک به دست خودِ ساکنین. تابلو نصب شده پیشاپیش ما را آماده کرده بود که دعوا بر سر زمین است و در یک طرف مردم یک محله هستند و در طرفِ دیگر دانشگاه. از یک طرف نبضِ زندگی است و طرفِ دیگر زور بولدوزرها. و اینچنین بود که به ده ونک رفتیم.
آدرسِ بدونِ پلاک
به دهونک که رسیدیم دوباره با خانم پاکدل تماس میگیرم که پلاک را بپرسم اما به جای پاسخِ سوالم میشنوم که بیایید داخلِ کوچه و داخل پارکینگ پارک کنید. داخل کوچه میرویم، کوچهای با درختان برافراشته اما خبری از پارکینگ نیست و خانم پاکدل از در منزل بیرون میآید. تازه میفهمیم داستان از چه قرار است. آن چیزی که در ذهن ما کوچه بود در آنجا پارکینگ ساکنینِ کوچه نامیده میشود. کوچهایی با خانههای بدون پلاک و قدیمی. خانم پاکدل ما را به منزل دعوت میکند. از معماری خانه متعجب میشویم، یک اتاق با سقف آجریِ بسیار کوتاه و گنبدی. زود متوجه میشویم خانهها ۴۰ تا ۵۰ متری با اتاقهای مجزا ۱۲متری در کنار هم شکل گرفتهاند، که معماری شان هیچ شباهتی به آپارتمانهای تهران ندارد.
هجوم نامهها
از شروعِ این جریان میپرسیم و او میگوید: «حدود ۳ یا ۴ سالِ پیش دو نفر آقا که یک دفترچه هم دستشان بود، وارد حیاط ما شدند و گفتند: در این خانهها چه کسانی زندگی میکنند؟ من هم از همه جا بیخبر، فکر میکردم اینها آمدهاند که خانهها را به ما واگذار کنند و گفتم: کارخانه این خانهها را به کارگرها واگذار کرده بود که کارگرها تا صدای سوت را میشنوند سریع بروند سر کار. من خودم سیزده سالم بود که با آقا احسان ازدواج کردم و آمدم اینجا تو زندگی اینها. اینجا آب نداشت، یک حوض وسط کوچه بود که لب آن دو لوله آب بود که از کارخانه میآمد. از زمانی که من آمدم اینجا تا الان ۳۹ سال میگذرد، خود آقا احسان ۶۳ ساله است. همینجا بزرگ شد، خودم هم بچههایم را همینجا به دنیا آوردم و همینجا بزرگ شدند. من همین حرفها را به آن دو نفر گفتم و بعد گفتم که در هر خانهای چه کسی زندگی میکند. آنها هم گفتند که چقدر صادقانه جواب آنها را دادهام! آنها که رفنتد چند وقت بعد نامههایی بود که به اینجا ریختند و در آن نوشته بودند که ما باید این خانهها را خالی کنیم، این خانهها مال دانشگاه الزهرا است و اگر نرویم جریمه خواهیم شد.»
پایانِ سوتِ کارخانه ۵ ونک
آقا احسان میگوید: «آن زمان دانشگاهی در کار نبود، کارخانهی شماره ۵ ونک بود. کارخانهی مکانیر بود که میز و صندلی، تابلوهای شبرنگ، باتوم، تابلوهای راهنمایی شهربانی و … تولید میکرد و بعد مدرسه عالی راهآهن شد. من خودم ۴ سال برای راهآهن کار کردم. بعد کارخانهی شماره ۵ به یک شهرک صنعتی در جاده کرج منتقل شد و تعدادی از کارگرها هم به کرج رفتند و آنجا به آنها خانه دادند، تعدادی هم همینجا ماندند و برای راهآهن کار کردند. کسانی که الان اینجا زندگی میکنند همه از آنموقع برای کارخانه کار میکردند و از قدیم اینجا زندگی کردهاند.»
یکی دیگر از ساکنان کوچه شهامتی، خانم نظری میگوید: «این چهار تا خانه را وزارت راه و ترابری سال ۱۳۵۳ به پدرشوهر من و ۳ نفر دیگر داد. این چهار نفر با هزینهی خودشان این خانهها را ساختند، کارخانه فقط زمین را داده بود، کاغذش را داریم. در و پنجرهی ساختمان را هم شرکت داده بود.» خانم پاکدل ادامه میدهد: «اصلاً این خانهها که الان میبینید این شکلی نبود، فقط یه سری در و دیوار بود. نه در داشت نه پنجره، یک دستشویی وسط کوچه بود، که همه از آن استفاده میکردند، به مرور هر کسی خودش دستی به این ساختمانها کشید.»
از دندان شیری تا پیری
آقا احسان: «من دندان شیریام را تو همین حیاط کندم، اینجا بزرگ شدم. همه ما هفتاد سال است که اینجا هستیم. و خانم پاکدل میگوید: «اینجا همهی همسایهها از قدیم با هم هستیم، با هم صمیمی هستیم، همهی این خانوادهها بازنشستهی وزارت راه و ترابری هستند. همهی ما با هم مثل خواهر و برادر هستیم. همیشه با هم تو میدانجمع میشویم و با هم هستیم. ما همه اینجا کلی خاطره داریم. بچههامون با هم بزرگ شدند.»
آغاز زنگِ دانشگاه
از مرداد ماه به ما گفتند که این زمینها به دانشگاه واگذار شده است، دانشگاه سند دارد و شما باید تخلیه کنید. دانشگاه به ما گفته وزارت راهآهن آنزمان که خانهها را به شما داد، همان موقع باید سند هم میداد. حالا هم نیستند که به شما سند بدهند پس باید سریع خانهها را تخلیه بکنید! خانم مطیعی نمایندهی حقوقی دانشگاه به ما گفته است «پنج تا پنج تا همه را بیرون میاندازیم.»
حال همه ما خراب است
خانم نظری میگوید: «۲۷ مرداد امسال بود که با مأمور ریختند این بالا، پلیس خانم هم آورده بودند که ریختند و همه را گرفتند. یکی از همسایههای ما گفت چرا ظلم میکنید؟ همین پلیسهای خانم او را گرفتند و سوار ماشین کردند. ما همسایهها دور ماشین جمع شدیم و گفتیم این خانم دو تا دختر در خانه دارد اگر او را ببرید بچههایش چهکار کنند؟ اگر او را میبرید همهی ما را باید ببرید. از او فیلم گرفتند و از کارت ملی او عکس گرفتند و آزادش کردند و گفتند اگر دوباره تو را ببینیم بازداشتت میکنیم. او هم گفت: همهی زندگیم را دارید خراب میکنید چهکار کنم؟»
خانم پاکدل ادامه میدهد: «شما باور نمیکنید که چقدر اینجا نیروی ضدِ شورش آوردند، بالای اینجا پر از مأمور بود. فکر کنم ۱۰ خانه خراب کردند. خانههای آقای ابریشمی، درفشی، نعمت و… خراب شدند و به چند تا خانه دیگر هم ۱۰ روز مهلت دادند تا تخلیه کنند. حال همهی ما خراب است. هیچکس فکر نمیکرد آنها برای ما اینهمه نیروی ضد شورش بیاورند، همهی ما شوکه شدهایم. ما باور نمیکردیم آنها خانههای ما را خراب کنند. وقتی که آنها خانههای ما را خراب کردند اینجا صحرای کربلا شده بود و همه گریه میکردند، چند نفر شمع روشن کردند. خود من شوهرم فوت کرده، دو تا پسر هم دارم که یک نفرشان دیسک کمرش پاره شده در خانه خوابیده، آنیکی هم بیکار است. باور کنید از آنروز که خانهها را خراب کردهاند من مریض شدم، همهی محل ناامید شدهاند. یکی از مأموران به من گفت: «یعنی هیچ جایی را نداری بری؟ گفتم ندارم. گفت: بیا برو پول و طلایی یا چیزی داری از خانه بردار و برو. گفتم ما طلایی نداریم. یک میلیون تومان حقوق ما به طلا نمیرسد.»
همه چیز آماده است برای خانه خراب کردن!
«خانم پورمسجدی (نماینده دانشگاهالزهرا) به من گفت که اگر مصالحه نکنیم خانههایمان را خراب میکنند و همه چیز هم آماده است از بولدوزر، مامور پلیس، آمبولانس و … روزی که آمدند به ما گفتند وسایل با ارزش و مهم را بردارید و سریع تخلیه کنید. همه سریع از خانهها بیرون آمدند، چند نفر هم در خانههایشان ماندند که مأمورین در خانه را شکستند و به زور بیرونشان کردند و خیلی سریع خانهها را خراب کردند.»
«خانم پورمسجدی گفت خانم پاکدل شما شوهرتان مریض است، بیا صد میلیون از ما بگیر و برو دنبال خانه باش. اینجا را بالاخره از شما میگیرند و خراب میکنند. اما خب با صد تومن الان اجاره هم نمیدهند، برای همین من گفتم که نمیتوانم قبول کنم. بعد گفتند در جاجرود به ما خانه میدهند. درواقع میخواستند ۵۰ میلیون تومان بدهند که در جاجرود برای یکسال خانه رهن کنیم. من هم گفتم اصلا فکر جاجرود را نکنید. چند روز پیش هم خانم مطیعی با قاضی آمدند اینجا و قاضی از احسان سوالهایی پرسید و رفت.»
خانم نظری:«این خانه را پدر شوهرم به ما داده بود. من کاغذ شرکت را به قاضی نشان دادم و قاضی گفت: این کاغذ به هیچ درد نمیخورد. حتی درباره اینستاگرام هم به ما هشدار دادند، چون یکی از همسایهها به نام سید تو اینستاگرام صفحه ساخته است و حرفهای ما را پخش میکند. خانم مطیعی از این کار خیلی عصبانی شده بود، گفت به سید بگویید که از او شکایت میکنیم.»
ما هیچ پولی نداریم
احسان میگوید «من به قاضی گفتم ما هیچ پولی نداریم.» و خانم نظری از درآمدشان حرف میزند «من امسال یک میلیون و دویست هزار تومان حقوق بازنشستگی میگیرم. من میگویم حداقل یه پولی بدهند که ما بتوانیم یک خانهای بگیریم. ما الان به این منطقه عادت کردیم، همهی ما همدیگر را میشناسیم. من اگر روزی سر خیابان حالم بد شود چهار نفر من را میشناسند، دستم را میگیرند و من را به خانه میآورند. برای من با این سن و سال سخت است که جای غریب زندگی کنم چه برسد به این که بخواهم هر سال اسبابکشی کنم و زندگیام را از اینور به آنور بکشم. ماه رمضان بود که خانم مطیعی به من زنگ زد و گفت به شما ۸۰ میلیون میدهیم از اینجا بروید. گفتم من با ۸۰ میلیون کجا بروم زندگی کنم؟»
حتی اگر بمیرم خونه مو پس میگیرم
حرف از راهکارها به میان میاید و خانم پاکدل در اینباره میگوید: «ما خیلی دوندگی کردیم. ما نماینده داریم که آقای اشرفی[۱] و ابریشمی هستند، آنها به چند جا رفتند و صحبت کردند، از بیت رهبری و ریاست جمهوری و… همین سه روز پیش هم مقابل دانشگاه اعتراض کردیم و گفتیم حتی اگر بمیرم خونهمو پس میگیرم اما تا الان هیچ کدام فایدهای نداشته است.»
۲۹ مهر زمان تخریب دوباره
چند روز به آخر مهر ماه نرسیده است که دانشگاه الزهرا اعلام میکند از ۲۹ مهر شروع به تخریب میکند، پس ساکنین کلیدها را تحویل بدهند و خودشان تخلیه کنند.
انسانی جان میدهد
در ۲۸ مهر با بستن خیابان ده ونک توسط عوامل دانشگاه، زنی از ساکنین کوچه حالش بد میشود و خبر مرگش میپیچد.
آن روز که قدم در ده ونک گذاشتیم از زیست جمعی این اهالی به وجد آمده بودیم، از تجربیاتشان از مقاومتها و همدلیهایشان. و آن روز سوال من این بود که زورِ بولدوزر بیشتر است یا جریانِ زندگی ده ونک؟ اما امروز با این خبر میاندیشم که بولدوزرها برای سود و سرمایه از روی انسانها نیز رد خواهند شد و امروز بیشتر از هر زمانی ضرورت دارد که به چه باید کرد؟ فکر کنیم.
آنچه که میخواهند اتفاق بیافتد
آنها خواستارِ مالکیت هستند، مالکیتِ زمین. از اینرو میخواهند سی مهر کوچه شهامتی با خاک یکسان گردد، ۷۰ سال تاریخ این محله، مردم کارگرانِ کارخانه و زنان زیر آوار و خاک مدفون گردد. و اما اهالی ده ونک چه میخواهند؟ زندگی و تاریخ و خانه و کاشانه و سرپناهشان را.[۲]
(تهیه گزارش: عاطفه رنگریز، حمزه عالیپیام)
[۱] . در فایل صوتی اسم نماینده واضح بیان نشده است، ممکن است فامیلی دیگری باشد.
[۲] . لازم به ذکر است اسامی ساکنین محله در متن عوض شده است.
درود بر عاطفه رنگریز مایه افتخار ماست