نسل چیپس و روغن نباتی
از میان همۀ القابی که نثار این نسل میشود، معدودی از آنها خوشایند است. برخی از این نامها گویای مسائل خاصی هستند که گریبان این نسل را گرفتهاند؛ خواه بدهکاری و خواه کمبود مسکن، بیکاری یا چیزهای ناملموستری مانند ناتوانی در تصمیمگیری.
«نسل کِرلینگ»۱ اسمی است که سوئدیها برایشان گذاشتهاند؛ نروژیها «نسل جدی»۲ و لهستانیها نسل «ژان پُل دوم»۳ میگویند. چینیها «کِنلائوژو»۴ میگویند؛ یعنی «نسل قدیمیخوار.» در ژاپن این نسل بهخاطر آنکه به هیچ چیز توجه کامل نمیکند، سرکوفت میخورد: «ناگارازوکو»۵ یعنی کسانی که هر لحظه مشغول دو کارند.
بیلُطفترین نام را امریکاییها انتخاب کردهاند: «نسل هزاره»۶ و نیز بریتانیاییها و استرالیاییها: نسل ایگرگ۷. در گوشهکنار دنیا، انواع و اقسام صفتها برای متولدین مابین ۱۹۸۰ تا نیمۀ دهۀ ۱۹۹۰ به کار میرود.
برخی از این نامها گویای مسائل خاصی هستند که گریبان این نسل را گرفتهاند؛ خواه بدهکاری و خواه کمبود مسکن، بیکاری یا چیزهای ناملموستری مانند ناتوانی در تصمیمگیری.
در اسپانیا، جوانان را «نسل نهنه»۸ مینامند. ویرانۀ اقتصاد ملی، این جماعت را به برزخی کشاند که نه شغلی دارند و نه تحصیلاتی.از نظر برخی همۀ اینها صدق میکند. در اسپانیا، جوانان را «نسل نهنه»۸ مینامند. ویرانۀ اقتصاد ملی، این جماعت را به برزخی کشاند که نه شغلی دارند و نه تحصیلاتی. در کشوری که جوانانش بیشترین رنج را از بحران مالی اخیر کشیدهاند، همین تعبیر، الهامبخشِ نمایشی تلویزیونی به همین اسم شد.
میزان بیکاری جوانان اسپانیایی در سال ۲۰۱۳ با تقریباً ۵۶% به اوج خود رسید. پس از آن هم فقط کمی بهبود یافته است. تعداد اسپانیاییهای بین ۱۸تا۲۹ سال که محرومیّت جدی۹ را تجربه کردهاند، با رشد بیستدرصدی از ۸% در سال ۲۰۰۷ به ۲۸% در سال ۲۰۱۱ رسید. این، بیشترین میزان افزایش در اتحادیۀ اروپا بود.
در اسپانیا به آنها «هزارتاییها»۱۰ هم میگویند؛ چون متوسط درآمد ماهانۀ جوانان این کشور به یکهزار یورو رسیده است؛ اما دیوید گونزالوو، یکی از جوانان همین نسل، این تصور را خوشبینانه میداند: «پیش از بحران مالی ۲۰۰۸، این رقم دستمزد کمی محسوب میشد؛ اما الان که دستمزدهای ماهانۀ ششصد و هفتصدیورویی در کارند، معالأسف این دستمزد و اینکه کسی شغل تماموقت داشته باشد، یک موهبت حساب میشود.»
البته میشد بدتر از این هم باشد. یونان که بدتر است. آنجا نسل پانصدتاییها هستند. این اسم بنا به طرح دولت برای استخدام فارغالتحصیلان جوان با دستمزد ماهیانه پانصد یورو انتخاب شد.
در آلمان به آنها «نسل شاید»۱۱ میگویند؛ نسلی تحصیلکرده، با ارتباطات وسیع، چندزبانه، دارای ذهنیت جهانی و با بیشمار فرصت؛ اما چنان سردرگم میان امکانهای فراروی خود که دل به هیچ کدام نمیدهند.
سارا ماندرِ سیساله تجسم تمامعیار نسلی است که دائم نگران ازدستدادن فرصتها است. او شغل ثابتی در یک مؤسسۀ مالی در فرانکفورت داشت؛ اما احساس میکرد کاملا به دامِ سبکزندگی اداری۱۲ افتاده پس از کار کنار کشید تا به امریکای لاتین برود. پس از گذراندن تعطیلات و کار داوطلبانه در برزیل و اکوادور، دلتنگ ثبات و دستمزدهای بالاتر آلمان شد و به خانه برگشت. تا پا به شغل سابق گذاشت، دوباره مشتاق سبکزندگیِ بیخیال امریکای جنوبی شد و آن مسائل کاری که پیشتر آزارش میدادند، دوباره بهسراغش آمدند. او دوباره به فکر افتاده که این کار را رها کند تا مدیر یک مهمانپذیر ساحلی شود.
الیور یگش، روزنامهنگاری است که واژۀ «نسل شاید» را ابداع کرده است. او میگوید: «ما در میانۀ دنیای شبکهایِ فرصتها خوابگردی میکنیم و در مواجهه با انبوه گزینهها احساس ناامنی داریم… دیگر نمیدانیم چه باید کرد… میخواهیم آماده باشیم و هیچ چیزی را هیچ جا از دست ندهیم.»
شاید این مشکلها و نگرانیشان دربارۀ آینده است که نسل هزاره را رویهمرفته یک نسل جدی کرده است؛ نسلی که بر خلاف پیشینیان خود، نه توان آن خوشبینی جسورانه را دارد و نه تاب آن لذتپرستی را. همینها است که در سال ۲۰۱۱، تعبیر «نسل جدی» را برای این نسل نروژیها به ارمغان آورد.
بههرروی، اینها جماعتیاند که دورانسازترین واقعۀ ژئوپلتیک زمانشان، یازدهم سپتامبر و سپس «جنگ علیه ترور» بود. تروریسم برای آنها همان نقشی را دارد که تهدید جنگ هستهای برای نسل انفجار جمعیت۱۳ و مُسنترهای نسل ایکس۱۴ داشت. بهجای آژیرها و جزوههایی که خبر از آخرالزمان میدادند، این نسل با کنترلهای امنیتی فرودگاه، بستهشدن مترو و هشدارهای مُداوم مقامات برای گزارشدادن رفتارهای مشکوک مواجهاند. آنها با تصاویر قتلعام در دانشگاهها، باشگاهها، سربازخانهها، قطارها، اتوبوسها، موزهها، کافهها، ساحلها و خیابانهای شهر بزرگ شدهاند. لذا ترس همه جا در دلشان است. پس از جهاتی میتوان آنها را «نسل ترور» نامید.
در آلمان به آنها «نسل شاید» میگویند؛ نسلی تحصیلکرده، با ارتباطات وسیع، چندزبانه، دارای ذهنیت جهانی و با بیشمار فرصت؛ اما چنان سردرگم میان امکانهای فراروی خود که دل به هیچ کدام نمیدهند.جک هوسابو، بازیگر و نویسندۀ سیسالۀ لندننشین، دربارۀ روزی که برجهای دوقلو فروریختند، چنین میگوید: «برای نسل ما مثل قتل جان اف. کندی بود… دقیقاً یادم مانده کجا بودم. البته که یادم مانده. از مدرسه به خانه آمدم و فریادهای مادرم را شنیدم. هول کردم؛ چون فکر کردم به دردسر افتادهام. شوکه شده بودم.»
چندی بعد، تروریسم به جزء روزمرۀ زندگی تبدیل شد. در زمان بمبگذاریهای لندن، هفتم ژوئن ۲۰۰۵، هوسابو ۲۱ساله بود. «در یک پیتزافروشی در بوداپست بودم که پیشخدمت برگشت و گفت: به لندن حمله شده است و ما جا نخوردیم. ایستگاه بعدی تروریستها، لندن شده بود.»
هوسابو دربارۀ نسل خود میگوید که بیم از تروریسم به افزایش نژادپرستی و ترس منجر شده است: «سوار مترو که هستید، ناگهان میبینید که در بحر این کس و آن کس رفتهاید.» باوجوداین او میپذیرد که چنین ترسی منحصر به نسل او نیست: «اکنون نوبت اسلامگرایان است. قبل از آن شورویها بودند. فکر نکنم بشود نسلی را پیدا کرد که زیر سایۀ تهدید یا ترس زندگی نکرده باشد.»
از میان همۀ القابی که نثار این نسل میشود، معدودی از آنها خوشایند است. اسمی که در سوئد برایشان انتخاب کردهاند، کرلینگ، نام ورزشی است که اعضاء تیم بیتابانه یخِ جلوی سنگشان را جارو میکنند تا مسیر سنگ صاف و بیمانع باشد. بهادعای منتقدان، والدینِ این نسل هر مانعی را از پیشِ روی فرزندانشان برداشتهاند، مرزی برایشان معین نکردهاند، در برابر معلمی که میخواهد به آنها انضباط یاد بدهد، از کودکانشان دفاع میکنند و حتی همراه آنها به مصاحبۀ استخدامی میروند.
دکتر دیوید ایبرهارد، روانپزشک سوئدی، مدعی است: «ما دنیای آنها را همهجوره امن کردیم. از همان ابتدا نازپرورده بارشان آوردیم.» او میگوید این رُفتوروبِ مسیر رشد توسط والدین، نسلی از نابالغهای نازپرورده پدید آورده است که ضربههای تقریباً کوچک، مثل مُردن یک سگ یا توبیخ رئیس، روح و روانشان را از پا در میآورد.
یوسوکی نیشیمورا، پسر ۲۷سالۀ دانشگاهرفته، نمونۀ بارزی از نسل یوتوریسدای یا همان نسل بیخیال در ژاپن است. او از زمان خاتمۀ تحصیلش در چند شرکت کار کرده است؛ ولی میگوید تردید دارد که همچنان به آیندۀ کاری منعطف و قابلپیشبینیاش و به زندگی در کنار والدینش ادامه دهد.
او نامزد ندارد و هرگز به این فکر نیفتاده که زندگیاش را سروسامان دهد. نسل ژاپنیهای پس از جنگ تاحدامکان پسانداز میکردند؛ اما نیشیمورا میگوید هر ماه که مبلغ اندکی را به والدینش میدهد و مابقی را صرف شبگذرانی با دوستان یا موجسواری و ماهیگیری میکند، باقیماندۀ حسابش نزدیک به صفر میشود.
مشکلها و نگرانیشان دربارۀ آینده نسل هزاره را یک نسل جدی کرده است؛ نسلی که بر خلاف پیشینیان خود، نه توان آن خوشبینی جسورانه را دارد و نه تاب آن لذتپرستی را. او میگوید: «مسئله، خودخواهی نیست؛ من متعلق به نسلی هستم که چیزها را متفاوت میبیند… برای نسل انفجار جمعیت، نقشۀ همه چیز از پیش آماده بود. اما ما، خوب یا بد، بیشتر علاقه داریم که از این لحظۀ آزادیمان لذت ببریم.» ولی آزادی هم حدی دارد. نیشیمورا اسم مستعار است. او نمیخواهد شناخته شود.در چین، سیاست این کشور است که اساساً این نسل را شکل داده است. سیاست تکفرزندی که در سال ۱۹۷۹ یعنی یکسال پیش از تولد اولین فرزندان این نسل پیاده شد، نسلی نامتوازن و عمدتاً تنها به بار آورد: تعداد پسرها ۳۳میلیون نفر بیشتر از دخترها است. فارغ از نسبت بالای مردان، این نسل چینیهای بیخواهر و برادر را «امپراتورهای کوچک» مینامند یا به تعبیر خودشان «کِنلائوژو». آنها نسلی هستند که قدیمیها را میخورند؛ چون به زندگی انگلوار کنار والدینی راضیاند که فرزندانشان را عاشقانه میپرستند. بنا به یافتههای یک پیمایش، ۷۰% جوانهای چینی ایرادی نمیبینند که از والدینشان بخواهند برایشان خانه بخرند.
به نظر پاول اشپیواکِ جامعهشناس مرگ ژان پُل دوم در سال ۲۰۰۵، پاپ لهستانیالاصل و تنها پاپی که لهستانیها میشناختند، چنان شوکی بود که این نسل را متحد و تعریف کرد و نام «نسل ژان پُل دوم» را به ایشان داد.
اینکه «نسل ژان پُل دوم» یک پدیدۀ واقعی است یا ابداع رسانهها است، محل بحث است. حکایت جوانهایی نقل میشود که در مراسمهای یادبود او، تیشرتهایی به تن داشتند که با افتخار میگفت از «نسل ژان پُل دوم» هستند. دیگرانی هم هستند که در برابر این برچسب مخالفت میکنند. یکی از خوانندگان لهستانی گاردین گفته است: «من چنین حسی نداشتم. شاید بشود گفت لهستان یک کشور عمدتاً کاتولیک است و واکنشها به مرگ پاپ وسیع بود؛ اما واقعاً ماجرای دورانسازی نبود. مهم بود؛ اما دورانساز نه.»
در جوامع انگلیسیزبان، خلاقیت کمتری برای نامگذاری جوانان خرج میشود. به آنها نسل «هزاره» میگویند؛ چون در خاتمۀ یک هزارۀ میلادی و شروع هزارۀ بعدی به دنیا آمدند؛ یا نسل ایگرگ میگویند چون پس از نسل ایکس آمدند. اگر به سبک یونانی، یعنی بر اساس مسائل اصلیشان، نامگذاری میشدند، باید در بریتانیا و استرالیا «نسل اجاره» و در ایالات متحده «نسل بدهی» نام میگرفتند.
جوانان بریتانیا از دو جبهه ضربه خوردهاند؛ قیمتهای سرسامآور خانه ازیکسو و دشواریهای اشتغال ازسویدیگر. در سال ۱۹۹۱، ۶۷% از افراد ۲۵تا۳۴ ساله در انگلستان صاحبخانه بودند. این رقم در بازۀ ۲۰۱۱تا۲۰۱۲ به ۴۳% کاهش یافته است. آنهایی که توان خرید خانه ندارند، باید اجاره کنند. منظرۀ غمانگیزی پیش چشم آنهایی است که اجاره میکنند: اجارهنشینها بهطور متوسط ۴۷% درآمد خالصشان را برای اجاره میدهند و این رقم در شهر لندن به ۷۲% میرسد.
وخیمتر آنکه احتمال بیکاری جوانان بریتانیا سهبرابر سایر گروههای سنی است. این نابرابری در اکثر کشورهای دیگر نیز دیده میشود. در کل، ۱۴.۴% از جوانان ۱۶تا۲۴ ساله مشغول تحصیل یا کار تماموقت نیستند که این رقم برای کل نیروی کار این کشور ۵.۷% است. چنین شکافی در ۲۰ سال گذشته سابقه نداشته است.
در استرالیا از قدیمالایام خانهای ساده در میان یک زمین هزارمتری را «رؤیای بزرگ استرالیایی» میدانستهاند. اما هماکنون جوانان راهی به بازار مسکن یا آن اسطورۀ ملی نمییابند.
در سال ۱۹۷۵، چهار برابر متوسط درآمد سالانۀ خانوار برای خرید یک خانه در سیدنی کفایت میکرد. این ضریب اکنون به ۱۲ رسیده است. الکساندر آلن، جوان ۲۵ساله، فقط با قرض ۴۰هزار دلار از والدینش توانست ملکی بخرد. او مجبور بود در سه شغل کار کند تا قرضش را پس بدهد. میگوید: «اساساً آدم فقیری بودم.»
در ایالات متحده، این نسل با بدهی تعریف میشود. بیش از ۴۰میلیون نفر وام دانشجویی دارند: هریک بهطور متوسط ۲۹هزار دلار و مجموعاً بیش از یکتریلیون دلار بدهکارند. از زمان نسل قبل تا کنون، هزینۀ تحصیلات دانشگاهی در امریکا سر به فلک کشیده است: میزان آن از ۱۹۷۸تا۲۰۱۰، نزدیک به ۱۱۲۰درصد رشد کرده است. در این بازار پرمخاطرۀ اشتغال، بازپرداخت این بدهیها برای آنها دشوار است.
لوسیا دان، استاد اقتصاد در دانشگاه ایالتی اوهایو میگوید: «این نسل نهتنها وامی با بهرۀ بیشتر میگیرند، بلکه بازپرداخت این وامها نیز برایشان بیشتر طول میکشد. این بچههای بیچاره وقتی از دانشگاه فارغالتحصیل میشوند، اندازۀ وام یک خانه بدهکارند.»
شاید یکی از نامهای بسیار متناسب برای این نسل، «پژواک نسل انفجار جمعیت»۱۵ باشد: ازیکسو بهواسطۀ افزایش نرخ زادولد در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰، نسل ایگرگ هماندازۀ نسل انفجار جمعیت (متولدین ۱۹۴۶تا۱۹۶۴) است و ازسویدیگر، بسیاری از ارزشهای این دو نسل مشابهاند. هرچند نسل هزاره نمیخواهد ناکامیهای نسل انفجار جمعیت را تکرار کند و آن نسل را بهخاطر انباشت ثروت و تخریب محیطزیست نکوهش میکند، عملاً بسیاری از خواستههای همان نسل را دارد: در بریتانیا و استرالیا دنبال خانهدارشدن است، در ایالات متحده میخواهد از قید وامهایش رها شود، در اسپانیا و یونان میخواهد شغل و آیندهای داشته باشد.
گویا علاوهبر انعطافپذیری، انصاف و مدارا، یعنی صفاتی که بهعنوان نقطۀ قوت این جوانها جار زده میشوند، نسل هزاره از سرمایهداری میخواهد همانطور که برای نسلهای پیشین خوشیُمن بود، به وعدهاش به ایشان هم وفا کند.
آنتونیو آلامینوس، استاد دانشگاه اسپانیایی مینویسد: «مشکلی که جوانان اسپانیایی و بسیاری جوانان اروپایی در آمادهسازی خود با آن مواجهاند، آن است که در دنیای سرمایهداری مصرفگرا، میخواهند مانند والدینشان زندگی کنند.» او مینویسد: «سرمایهداری از آنها دل کنده است؛ ولی آنها نمیخواهند رابطهشان تمام شود.»
این مطلب با همکاری ترجمان در صفحۀ «اندیشه» شمارۀ ۵۵۲ مجلۀ همشهری جوان، منتشر شده است.
پینوشتها:
[۱] Curling Generation: به نسلی گفته میشود که بهخاطر حمایتهای والدین، هیچگاه با مشکل جدی مواجه نشدهاند. این نام برگرفته از بازی کرلینگ است که در آن، یک تکهسنگ روی یخ به سمت هدف هُل داده میشود و بازیکنان برای هدایت سنگ، مسیر پیش روی آن را جارو میزنند. این نسل چون کنارآمدن با سادهترین مشکلات را هم یاد نگرفتهاند، در مسیر زندگی با مشکلات جدی مواجه میشوند.
[۲] Generation Serious
[۳] John Paul II
[۴] Ken Lao Zu
[۵] Nagara-Zoku
[۶] Millennials
[۷] Generation Y
[۸] Generación Ni-Ni
[۹] یعنی نمیتوانند خانهشان را گرم کنند و حداقل یکروز درمیان گوشت یا ماهی بخرند.
[۱۰] Mileuristas
[۱۱] Generation Maybe
[۱۲] Nine-to-Five Lifestyle: شغلی که زمان کار آن از ۹ صبح تا ۵ عصر است.
[۱۳] Boomers: نسلی از جوامع غربی که در سالهای پس از جنگ سرد به دنیا آمدند. در آن زمان، جمعیت این کشورها عموماً شاهد رشد چشمگیری بود.
[۱۴] Generation X: نسل پس از انفجار جمعیت.
[۱۵] Echo Boomers