حراجهای خیریه: هنر در جستوجوی مشروعیت؟
عادت کردهایم که هنرمندان هنگام بحرانهای طبیعی و اجتماعی به کمک آسیبدیدگان بشتابند. اما به راستی چرا آنها، متفاوت با دیگر افراد در حرفههای مختلف، نه به عنوان شهروند، که از موضع هنرمند بودن خود به فعالیت میافتند؟ این تفاوت از کجاست؟
«افسوس که هنر بهمانند توپ جنگی نیروی کاربردی ندارد!» (داوید بورلیوک)
تلاش جمعی و همسوی هنرمندان تجسمی برای کمک به آسیبدیدگان زلزلهی سال گذشتهی کرمانشاه، بهرغم ناگهانی و موقتیبودنش چیز تازهای نبود، و درواقع بههماناندازه که نوعی عملیات اضطراری محسوب میشد، امتداد عادت مألوف نیز به شمار میآمد: تقریباً در همهی رویدادهای رسانهایشدهی چند سال اخیر (بهویژه سال گذشته) هنرمندان پابهپای ورزشکاران، بازیگران، خوانندگان، و دیگر سلبریتیهای ریز و درشت شبکههای اجتماعی، وظایف اجتماعی ازپیش تعیینشدهی خود را بهجای آوردهاند. نتیجه آنکه جامعهی هنری نیز توانست در حد بظاعت خود در نهضت همگانی کمکرسانی به زلزلهزدگان ایفای نقش کند. در این میان دو نکته قابلتأمل است: یکی پیوند تنگاتنگ بین این فعالیتها و اولویتهای خبری رسانهها، و دیگر اجرای این «فعالیتهای خیّرانه» نه صرفاً از موضع شهروند، بلکه بیشتر از موضع هنرمند.
حدود دو سالی از رسانهایشدن ماجرای گورخوابها در زمستان سال گذشته میگذرد، ماجرایی که سیل کاریکاتورها و پسترها و طرحهای اعتراضی را لابهلای تصویرها و فیلمهایی از واکنشهای بازیگران و ورزشکاران به این ضایعهی اجتماعی، راهیِ شبکههای اجتماعی کرد. اولویتهای خبریِ بعدی، بهسرعت این خبر را از صدر خارج کرد و پیرو آن هنرمندان نیز به فعالیتهای عادی خود بازگشتند، درحالیکه معضل زاغهنشینی همچنان به قوت خود باقی ماند. همین ماجرا دربارهی اخبار دیگری همچون انتخابات، کودکان کار، فروریختن پلاسکو، کودکآزاری، و زلزله تکرار شد. در موارد پیشین هنرمندان به ساختن کاریکاتورها، پسترها، و طرحهای اعتراضی دربارهی معضلات رسانهایشدهی اجتماعی همت گماشتند. در ماجرای زلزله، این فاز نخست (تولید تصویر) بهسرعت جای خود را به کمک عملی به قربانیان داد. بدین معنی که هنرمند در مقام تولیدگر، محصول کار خود را به حراج گذاشت و پول یا کالای عایده از آن را برای آسیبدیدگان فرستاد. به بیان دیگر، نیروی کار هنرمند بهمیانجی فروش یا معاوضهی محصول کارش در خدمت کمک به حل مشکلی اجتماعی قرار گرفت. یا باز به بیان دیگر، هنرمند مسیر «متعارف» دلالی کارهایش را بهسمت خیر عمومی تغییر داد.
در هر لحظهی اجتماعی بحرانی یا حادی، فشار خبری رسانههای همگانی و افکار عمومی تحتتأثیر آن، هنرمندان را نیز به واکنش دربرابر وضعیت وامیدارد: هنرمند درمییابد که باید سهم خود را در ساختمان اجتماع و دربرابر همنوعان خود ادا کند و چیزی را در اطراف خود بهبود ببخشد، در حد توان و امکانات. اما هنگامی که از پزشک یا بنّا صحبت میکنیم، میتوانیم جایگاه شغل در کمک به آسیبدیدگان را درک کنیم؛ بنابراین تأکید بر وحدت صنفی برای حل یک مشکل اجتماعی معنادار است. اما چرا هنرمند مانند هر شهروند دیگری صرفاً از موقعیت شهروندی به کمک قربانیان نمیشتابد و میکوشد برمبنای نوعی وحدت صنفی یا هویت شغلی عمل کند؟ ریشهی این امر در نابسندگی این پیشفرض اشتباه است که «هنر نمیتواند و نباید رسالتی اجتماعی را بر دوش بکشد»، آموزهای که امروز در مناسبات دنیای نوین هنر، با جایگزینی تامّوتمام خریدار با مخاطب تقویت نیز شده است. اغلب هنرمندان پذیرفتهاند که هنر اصولاً نمیتواند تأثیری در بهبود وضعیت بگذارد، مگر در لحظاتی خاص و در قالب اجماعهای موقتی و سازماندهی «فعالیتهای خیریه». بااینحال چنانکه میبینیم جدایی و بیگانگی از مخاطب که عملاً هرگونه معنا و تأثیری را از هنر سلب میکند، در لحظات بحرانی جای خود را به تلاشی انفجاری برای بهکارانداختن هنر در جامعه میدهد. به بیان دیگر، در چنین موقعیتهایی، هنرمند بهطور موقت به بیفایدگی کار خود آگاهی مییابد و در صدد جبران آن برمیآید، بیفایدگیای که در مواقع دیگر به آن مباهات میکند یا در ضدیّت با ایدهی «هنر اجتماعی» پشت آن پناه میگیرد. پس شرکت هنرمندان در فعالیتهای خیریه و خدمت به اجتماع از مسیر فروش آثار هنریشان در وهلهی نخست ناشی از تلاش برای پوشاندن نوعی نقص در موقعیت اجتماعی هنر است. اما آیا این فعالیتهای خیریه میتواند ضعف بزرگ هنر در اثرگذاری اجتماعی را بپوشاند؟ گرچه این فعالیتها از موضع هنر صورت میپذیرند، آیا حقیقتاً با امکانات بالقوهی هنر برای تأثیرگذاری بر وضعیت رابطهای دارند و از آن بهره میبرند؟ پاسخ قطعاً منفی است. چند هفتهی پیش در یکی از حراجهای خیریه، تابلویی کوچکاندازه از خوانندهی پاپ امریکایی، بریتنی اسپیرز، به قیمت ده هزار دلار به فروش رسید. احتمالاً این تصویر بسیار ابتدایی و از لحاظ هنری بسیار دونپایه توانسته بهاندازهی چندین و چند اثر از هنرمندان برجستهی ما (که برای خلق هرکدام زمان و نیروی فراوانی هم صرف کردهاند) برای نیازمندان کمک مالی جمع کند. اگر تصویری که از لحاظ هنری بیارزش قلمداد میشود میتواند در فعالیتی خیریه چنین بُردی داشته باشد، پس واقعاً جایگاه «هنر» واقعی در یاریرساندن به نیازمندان و حل معضلات اجتماعی کجاست؟ راستش را بخواهید جایی غیر از فعالیتهای خیریهی صرف ـ جایی ورای خیریههای موقتی.
اگر در برابر فجایع اجتماعی واقعاً مسئولیتی متوجه هنرمند باشد، این مسئولیت باید عملاً در درازمدت به برنامهی عملی هنرمند در حیطههای تولید و توزیع تبدیل شود. بهراحتی میتوان دید که امروز حساسیتهای اجتماعی هنرمندان مانند هر شهروند دیگری بهشدت با افتوخیزهای شبکههای اجتماعی پیوند خورده و آنچه کنشگری هنری مینامیم در چارچوب اولویتهای خبریِ این رسانهها صرفاً به نوعی واکنش موقتی تقلیل یافته است. واکنش به وضعیت از طریق هنر نوعی مقاومت است، اما تنها و تنها اگر به زبان درونی و استراتژی محوریِ تولید و توزیع (نمایش) هنر تبدیل شود. ـ