برای عبور از بحران چه کم داریم؟
چشمانداز کوتاه مدتی برای بهبود اوضاع اقتصادی دیده نمیشود. برعکس، واضح است که در روزها و ماههای پیش رو باید منتظر وخامت هر چه بیشتر وضع معیشت مزدبگیران و بخش بزرگی از طبقه متوسط باشیم. چیزی که میتواند ما را از بحران عبور دهد مدیریت کردن منابع محدود با این هدف است که هیچکس در ضروریات محروم نماند. این کار نیاز به ابزار قوی و حسابگر و کارا دارد.
اگر تدبیر دستگاههای حاکمیتی همین باشد که تا حال بوده است، مردمی که داراییها و قدرت خریدشان هر روز کاهش مییابد امیدی به این تدابیر نمیتوانند داشته باشند. فهم ناامیدی مردم از اینکه دستگاههای دولتی کارشان را درست انجام دهند کار دشواری نیست. بخشهای قابل توجهی از جامعه ایرانی امروز نه فقط از این ناامیدند بلکه همین دستگاهها را منشأ مشکلات فعلی میدانند. این ناامیدی و این تلقی درست باشد یا نباشد پیامد مهمش بیاعتمادی است. کمتر سیاستگذاری است که بتواند در غیاب بیاعتمادی سیاست درستی را پیش ببرد؛ چه رسد سیاستگذارانی که از بالا و پایین متهمند که اهمالکار و فاسد نیز هستند و هستند. در چنین شرایطی توقع میرود که دستکم دستگاه اجرایی، برای پیشبرد کار خودش هم که شده، درصدد جبران این بیاعتمادی برآید. کاری که میکند اما جز این است؛ در واقع شاید بتوان گفت که جز فرافکنی و مسئولیتناپذیری کار دیگری نمیکند. کافی است به مصاحبه اخیر تلویزیونی حسن روحانی توجه کنیم. او با برشمردن سیر وقایع رویدادهای اعتراضی دی ماه گذشته، شرکتکنندگان در آن را به نوعی مسئول افزایش اخیر قیمت ارز معرفی کرد. آقای روحانی البته نگفت که پیامد اعتراضات دی ماه این دستگاههای حکومتی بودند که تصمیم گرفتند با هزینه کردن از جیب همه ایرانیان در اقدامی به شدت تورمزا به جبران خسارت غارتشدگان صندوقها بپردازند. در حالی که عاملان غارت مالباختگان این صندوقها حروف اول اسمشان را هم نمیشود در روزنامهها چاپ کرد؛ چون شکایت میکنند.
اما سیاست قابل اعتماد دولتی تنها چیزی نیست که نداریم. میدانیم که اگر اتحادیههای صنفی قدرتمند داشتیم نوعی از حمایت اجتماعی و مقاومت در برابر جهش قیمتها و بحران اقتصادی برای مزدبگیران ممکن بود. به لحاظ تاریخی در بحرانهای کشورهای دموکراتیک، اتحادیهها نه تنها ابزار مقاومت مزدبگیران بودهاند و هستند تا همه فشار بحران بر آنها بار نشود، بلکه معمولاً میتوانند برای تخصیص بهتر منابع طرحهای صرفهجویانهای بدیل طرحهای ریاضتی صاحبان سرمایه ارائه دهند و بر سرش چانهزنی کنند. عقل دموکراتیک و آگاهی جمعی انباشته در چنین نهادهایی میتواند به کارآمدی و جزئینگری چنین طرحهای بدیلی کمک کند. ما اما اتحادیههای قوی و بزرگ یا سازمانهای مردمی قابل قیاس با آنها نداریم. پس در برابر سوگیری یکطرفه بحران بهسمت مزدبگیران و دیگر طبقات به لحاظ اقتصادی فرودست بیدفاعیم. آیا اکنون زمان مناسبی برای برپا کردن اتحادیه است؟ موانعی که تا پیش از این بوده کماکان به همان قوت باقیاند.
به لحاظ تاریخی در بحرانهای کشورهای دموکراتیک، اتحادیهها نه تنها ابزار مقاومت مزدبگیران بودهاند و هستند تا همه فشار بحران بر آنها بار نشود، بلکه معمولاً میتوانند برای تخصیص بهتر منابع طرحهای صرفهجویانهای بدیل طرحهای ریاضتی صاحبان سرمایه ارائه دهند و بر سرش چانهزنی کنند. عقل دموکراتیک و آگاهی جمعی انباشته در چنین نهادهایی میتواند به کارآمدی و جزئینگری چنین طرحهای بدیلی کمک کند.
در فقدان تشکلهای سازمانیافته چیزی که برای کسانی مانده که قدری تمکن مالی دارند، پیگیری شخصی و فردگرایانه منافع خویش و صیانت نفس است. اما اگر در روزگار رفاه نسبی نتوان به پیگیری پیشرفت فردی و رقابت با دیگران ایراد چندانی گرفت و ایدئولوژیهای حاکم هم بتوانند مدام به این فردگرایی بال و پر دهند، در روزگار کمبود با هر تحلیلی میتوان دید که فردگرایی ما را به فاجعه نزدیکتر میکند. اینکه هر کس که میتواند دنبال سهمی تضمینی از منابعی باشد که رو به کاهش هستند تا با آنها نه فقط امروز بلکه فردای سختتر را هم بگذراند تنها نتیجهاش این است که امروز را بیشتر به کام سودجویانی کند که در پدید آوردن این وضع سهمی عمده دارند و آن فردای تلختر را برای همه زودتر برساند.
به هر رو، غیاب تشکلهایی از آن خود مردم میتوان گفت که انواع دیگری از همبستگی را هم نداریم؛ همبستگیهایی که پدید آوردنشان لزوماً با موانعی از جنس موانع روبهروی تشکلهای مردمی مواجه نیستند. واقعیت این است که جامعه به شدت فردگرا شده است. و این فردگرایی در غیاب تشکلهایی که انواع همبستگی را به وجود آورند و تقویت کنند بیشتر هم میشود.
اما اگر در غیاب این تشکلها دستکم شکلهای همبستگیهای خردتر داشتیم شاید وضع میتوانست بهتر از این باشد. همبستگی در روزگار سخت مبتنی بر اشتراک است. درست است که وقتی کالاهایی نایاب شوند دیگر نیستند که به اشتراک گذاشته شوند، ولی اگر در سطوح مختلف جمعهای همیاری میداشتیم که همین منابع خردی که داریم را بر حسب شدت نیاز به اشتراک بگذاریم، یا دستکم در هر موردی به طور جمعی به کمک کسانی برویم که وضع بدتری دارند، بهتر از تلاشهای فردی نتیجه میگرفتیم. جمعهایی که برای همیاری و اشتراک منابع شکل گرفته باشند حتی اگر نتوانند تأثیر مستقیمی در حل مشکلات ناشی از کمیابیها داشته باشند میتوانند زمینه فعالیت بسیار مهم دیگری را فراهم کنند: اینکه رودر رو و با هم برای حل مسائل فکر کنیم. جمع میتواند در گفتگوی برابر فکر کند که چه باید کرد؟ اگر اشتراک منابع زمینه مادی گروههای همبستگی باشد، همفکری روح آنهاست.
واقعیت این است که ساحت سیاست عمومی در نبود سازمانهای سیاسی متعلق به مردم به جریانهای بحث در شبکههای اجتماعی تحویل شده است. از یک لحاظ این به نسبت دهههای گذشته پیشرفتی به غایت بزرگ است. بخشهای قابل توجهی از جمعیت صدا یافتهاند و صداهایی که شنیده نمیشدند دستکم زمینه مادی بیشتری برای شنیده شدن یافتهاند. اما شبکههای اجتماعی نقایص قابل توجهی هم دارند. ما در آنجا هیچ وقت واقعا جمع نمیشویم. در شبکهها عقلهای منفردی هستیم که فرصتی نه چندان زیاد برای بیان نظر و دیده شدن داریم. گفتگوی رو در رو با مجال پیشبرد بحث یا دستکم شناخت واقعیتر طرفهای بحث اغلب در این فضاها ممکن نیست.
اگر پیوندهای محلی، شغلی و خانوادگی داشتیم و در آنها گروههایی تشکیل میدادیم که بیرئیس و مرئوسی و با گردش کار جمعی دستکم برای کمک مادی به یکدیگر و پیدا کردن و به اشتراک گذاشتن منابع مادی و تواناییهای محدودی که در اختیار داریم فکر کنیم میتوانستیم به نتایجی برسیم که احتمالاً به این آسانی با صرف تکیه به شبکههای اجتماعی حاصل نمیشود. داشتن چنین گروههایی دستکم میتوانست این فایدهها را داشته باشد: ۱) از وضع همدیگر خبردار میشدیم و افراد و خانوادهها کمتر در اوضاع وخیم تنهایی میماندند، ۲) کالاها و تواناییهایمان را با هم مبادله میکردیم و پیوندی واقعی براساس تجربه با هم بودن به دست میآوردیم، ۳) در همفکری راههایی میجستیم که این یا آن مشکل را چگونه باید حل کرد و از ذهنها و تجربیات بیشتری برخوردار میشدیم.
به این ترتیب چیز دیگری که ما کم داریم، جمعهایی است که واقعاً دور هم جمع شوند و هدف حداقلیشان از این جمعشدن رسیدگی به حال و کار هم در وضع بحرانی باشد. صحبت رو در رو با چیزی قابل جایگزینی نیست. علاوه بر این گردآمدن و با هم بودن زمینهساز شناخت است. اگر قرار باشد اعتمادی حاصل شود در نتیجه چنین شناختی است: اعتمادی نه در سطح دولت که اینبار میان مردم عادی. اینکه در جایی مثل خیابان همبستگی شکل نمیگیرد و نهایتاً با همدلیهای گذرا سر و کار داریم به همین دلیل است. خیابان جای شکلگیری همبستگی نیست. شاید جای بروز نتایج آن باشد ولی برای این بروز، باید از پیش شکل گرفته باشد.
جمعهایی که برای همیاری در روزهای سخت شکل گرفته باشند فرصت دارند که در مورد مسائل کلانتر سیاسی و اجتماعی هم صحبت کنند. در همین صحبتهاست که آدمها میتوانند اندیشههایی را که پیش خود نگهداشتهاند محک بزنند و از دیگران هم بشنوند. زمانه بحران میتواند به فرصتی برای همفکری تبدیل شود. همفکری بعد از نان نیاز حیاتی ماست. ما مردم اگر بتوانیم دوام بیاوریم باید یاد بیگریم چطور در کنار هم زندگی کنیم. و این حاصل نمیشود مگر با شناختن همدیگر. شناختن برای اکثریت ما هیچ راه غیر مستقیمی ندارد.
اگر پیوندهای محلی، شغلی و خانوادگی داشتیم و در آنها گروههایی تشکیل میدادیم که بیرئیس و مرئوسی و با گردش کار جمعی دستکم برای کمک مادی به یکدیگر و پیدا کردن و به اشتراک گذاشتن منابع مادی و تواناییهای محدودی که در اختیار داریم فکر کنیم میتوانستیم به نتایجی برسیم که احتمالاً به این آسانی با صرف تکیه به شبکههای اجتماعی حاصل نمیشود.
اینجا مجال باز کردن این بحث نیست اما میتوان نشان داد که قویترین سنتهای دموکراتیک موجود در جهان زیربنای خود را در همین تشکلهای مردمی خرد دارند. دولتها در سطح کلان همواره دستخوش فساد و سوء استفاده از قدرت هستند. چیزی که میتواند جلو این فساد را بگیرد نظام حقوقی با استقلال هر چه بیشتر است که در آن همه بتوانند طرح دعوی کنند و به یکسان حق پیگیری داشته باشند و علاوه بر این وجود سخنگاههای آزادی چون مطبوعات است. اما بدون مردمی که هم ناظر باشند و هم امکان تشکلیابی داشته باشند فساد دولتی در هر جایی میتواند ارکان نظارتی را هم از کار بیندازد. همبستگی از پایین، وجود جمعها و انجمنهای مردمی که دغدغههایی واقعی دارند و در آنها افراد نه بر اساس سرسپردگی و تابعیت بلکه همچون انسانهایی آزاد و برابر در کار و تصمیمگیری شرکت میکنند اولین و آخرین سنگر جامعه برای دفاع از خود است.
سوای تجربههای دموکراتیک جهانی اگر به تاریخ ایران هم رجوع کنیم در دوران منحصر به فرد نهضت مشروطه شکوفایی فکر سیاسی و ظهور آزادی در دل جامعه بیش از هر چیز مرهون تشکیل انجمنهای متکثر پیدا و پنهان بود. در دوران اولیه پس از پیروزی انقلاب مشروطه همین انجمنها بودند که نهاد بالادست تازه تأسیسی چون مجلس را مدام هشدار میدادند و به رعایت خواستهای انقلاب و مردم میخواندند. به نظر میرسد یک راه مهم در بررسی فراز و نشیبهای انقلاب مشروطه بررسی نسبت تحولات آن با تحولات انجمنها باشد.
حال ما چیزی از قبیل انجمنها نداریم. اما دلیلی هم نیست که نتوانیم داشته باشیم. شاید اتفاقاً روزگار بحرانی زمینه مناسبی باشد برای بازیافتن شکل جدیدی از این تجربه تاریخی؛ تجربهای که خود در زمانه بحرانی دیگری شکل گرفت. شکل جدید انجمنها اگر به وجود آید میتواند در وهله اول اصلاً هدفش همین کمک به افراد و خانوادهها برای گذر از بحران اقتصادی در حال تشدید باشد. این نوشته هم قصدش صرفاً دعوتی بود به فکر کردن به همین اندیشه شکلدهی خردترین انجمنهای شغلی، خانوادگی، محلی و… برای همیاری در گذران روزهای سختی که در پیش داریم. با این وعده که شاید همین شکل با هم زیستن نه فقط گذر از بحران را ممکنتر کند بلکه ما را برای فردایی بهتر هم آماده کند. فردایی که در آن سخن هم را بشنویم و آزادتر و برابرتر با هم تصمیم بگیریم.
عبارت ” گذران روزهای سختی که در پیش داریم” از مبنا تمامی بصیرتها و امکانهای موجود در این یادداشت را به قسمی منفعت جویی و صیانت نفس آنهم برای موقعیتی موقت معطوف میسازد. به عبارت دیگر متن پیش از هرمسئله ای بدنبال حفظ منافع فردی و گروهی نه برای تغییر بنیادین «نظم موجود »که از قضا «بحران» نیز مولود آن است؛ بلکه در سودای عبور از موقعیتی است که نویسنده به میانجی گزینش واژه «گذران» علی الاصول به وضع بهتری آن را قابل تحویل میداند. وضعی که متن نسبت آن را با این تمهید مشخص نمیسازد و در برابر حدود و صغور این «گشایش» ساکت است. اطلاق بحران به وضع موجود، و مصادره به مطلوب انجمن های مشروطه خواه در اساس چنگ زدن به هر چیز برای توجیه استدلال متن است. مثلا اگر بپرسیم این انجمن ها در شکست مشروطه چه نقشی داشته اند؟متن چه خواهد گفت؟ شورای مستقل و یا هر تشکل مردمی دیگر نه برای گذارن روزهای سخت، بلکه جانشینی دایمی برای اداره امور و توزیع برابر نفوذ و تاثیرگذاری است. پس این نه تمهیدی برای عبور از گردنه برف گیر کنونی که طرحی برای تاسیس شاه راهی فراخ است که در مبنا مدلی انقلابی برای زندگی و اداره امور است، افقی ورای لغو نظم موجود.
فرمودید میشود نشان داد
در کشورهایی با سنت های دمکراتیک از طریق همین نهادهای خرد توانسته اند کار پایه لازم را تهیه ببینند
لطفا منابع دست اول معرفی فرمایید
تو آپارتمانى که زندگى میکنم با درِ ورودى همسایه روبرویى فقط یک متر فاصله دارم، سالهاست همسایه ایم. اونها معمولا رفت و آمدشون رو طورى تنظیم میکنن که مجبور به سلام احوال پرسى نشند.
یه بار که از درد داشتم میمردم و فقط یه دارو مى تونست دردمو آروم کنه، هر جورى فکر کردم دیدم نمى تونم برم درشونو بزنم ازشون بخوام از سر کوچه یه دارو برام بگیرن.
به نکته مهمی اشاره کردید ولی متاسفانه بدون ارایه راهکردی سازمان یافته و تجربه شده که بر اساس ان این مجامع کوچک و خانوادگی یا دوستانه نهایتا به ان نقطه برسد.
درحال حاضر بحث و تبادل نظر صورت می پذیرد ولی درپایان به جایی نمیرسیم. شاید اینطور بگویم بهتر است، ما حرف میزنیم ولی وقتی پای ایجاد یک نهاد با اهداف و رویکرد و دستورالعمل های میرسد ناتوانیم.
ما درایجاد نهاد با برنامه و دستورالعمل های مشخص در راستای این برنامه ضعیف هستیم و نیازبه اموزش بطور ملموس احساس میشود.
سلام لطفا راه و روش تشکیل و به وجود آمدن این تشکل ها رو هم بفرمایید