تراژدی شرکتهای مشاور معمار و شهرساز
شرکتهای مشاور معمار و شهرساز، به اندازه نهادهای رانتزده مدیریت شهری در تولید فضای شهری امروز مقصر هستند.
شرکتهای مشاور معمار و شهرساز (که خود من هم زمانی جزیی از آن بودهام) به اندازه نهادهای رانتزده مدیریت شهری در تولید فضای شهری امروز مقصر هستند.
شرکتهای مهندسان مشاور معمار و شهرساز در نظام برنامهریزی کشور میبایست به عنوان نهادهایی میانجی که مدافع منافع و ارزشهای جامعه در برابر زیادهخواهیهای قدرت و ثروت است عمل نماید. در حقیقت این شرکتها باید مدافع و منادی آن رویکرد از برنامهریزی شهری باشند که نه در تلاش برای تثبیت نظم موجود شهری بلکه در تلاش برای فراهم کردن فضایی است که بسیج عمومی را محقق سازد. اما در تاریخ برنامهریزی در ایران، نهتنها این شرکتها این موضوع را دنبال نکردهاند بلکه همواره در تلاش بودهاند تا با عقلانیتی ابزاری آن فضایی را تحقق بخشند که توسعه ایران را ،نه بر اساس زیستبوم این منطقه، بلکه بر اساس پیروی از مدلهای توسعهای غربی یا در بهترین حالت کشورهای در حال توسعه شرقی تحقق بخشد.
شرکتهای مهندسان مشاور معمار و شهرساز به جای اتکا به جامعه سودای ساختن نهادهایی را داشتند که گمان میکردند نجاتبخش وضعیت مستأصل انسان ایرانی است و در این چند دهه از آغاز فعالیت آنها نه توانستند آن را بسازند و نه توانستند پایگاهی برای خود در جامعه خلق کنند. درحالیکه این شرکتها در دهههای خصوصاً پس از جنگ فرصت بینظیری برای آن داشتند اما نگاه نخبهگرایانه و معمارپادشاهی، آنان را به چنان عرشی برده بود که مردم را بهسان لشگری برای توسعه غربگرای ایران میدیدند و فضا را نه برای زیست بهتر آنها بلکه برای حک کردن روابط تولید سرمایهدارانه در فضا برنامهریزی میکردند.
نهادهای حکومتی برنامهریزی شهری در ایران نیز مسیر توسعه شهرها را نه بر اساس این عقلانیت ابزاری بلکه بر اساس بازتولید رانت پیش بردند. آنها نیز جامعه را مشتریانی برای کالاهای رانتی خود میدیدند و فضا را نه برای زیست بهتر آنها بلکه برای بازتولید رانت بیشتر تولید میکردند.
انجمن صنفی (کارفرمایی) مهندسان مشاور معمار و شهرساز نیز که انباشته از روشنفکران قدیم بوده و هست چنان دچار ناکارآمدی شده است که به مذاکرهکنندهای برای کندن سهم این شرکتها از سازوکار رانتی تولید فضای شهر تبدیل شده است.
در این میان تنها جامعه ایران بود که سرش بیکلاه ماند و امروزه، در فضاهایی زیست میکند که بیش از پیش انسان را از خودش بیگانه میکند و شرکتهای مشاور که در این مدت هیچ نهاد سیاستورزی برای خود نساختند (علیرغم اینکه این فرصت تاریخی را داشتند) امروزه به وضعیتی دچار شدهاند که برای بقای خود ناچار به تن دادن به خواستههای سیریناپذیر رانتی کارفرماهای خصوصی، دولتی و عمومی خود هستند. این وضعیتی است که خودشان آن را ایجاد کردهاند.
و در پایان سیلی از متخصصان جوانی که گرفتار تصمیمات جاهطلبانه و دُگم مدیران به اصطلاح روشنفکر مُسن این شرکتها شدهاند و با طلبهای چندماهه حقوق، نه راه پس برای آنها مانده است و نه راه پیش.