حالا که رو بازی میکنیم
یک
در قسمت سوم فیلم «انتقامجویان (avengers)»، که لیگِ اروپای ابَرقهرمانهای هالیوود محسوب میشود (هالک، کاپتان امریکا، تور، کتوومن، آیرونمن و سایرین)، قهرمانها با بحرانی تازه مواجهاند؛ مبارزهی آنها با «بدی» که سالهاست در سینمای هالیوود در کالبد انواع کارکترها بازروایت شده، اینبار چالش اخلاقیِ تازهای دارد؛ مسئله این است که نبرد «اجتنابناپذیر» آنها با «شر مطلق» برای مردم بیگناه هزینهها و خطراتی به بار میآورد. مردم به واسطهی قدرت قهرمانها همواره در معرض آسیب قرار دارند، هرچند که در نهایت مسیر داستان سعی دارد به ما بفهماند که خیر آنها بارها بیشتر از احتمال ضررشان است؛ چرا که اگر آنها نباشند، شر که همیشه در کمین است، میآید هرآنچه هست را نابود میکند. برای همین آنها همیشه باز میگردند. پس قهرمانها در یک دوراهی قرار دارند؛ با بدی بجنگند و هزینههایش را- که از جمله بدنامی عمومی است- بپذیرند، یا کنار بکشند و با وجدانشان تنها بمانند (بتمنهای نولان)، ولی ما با آنها احساس همدردی (sympathy) داریم، چون قبلا این دوگانهی اشتباه و از بیخ غلط را پذیرفتهایم.
واضح است که این هوشمندانهترین و زیرکانهترین شکل استعارهسازی برای توجیه فعالیت جریان محافظهکار است که سالهاست در انواع شکلهای روایی در سینمای هالیوود و گفتههای سیاستمدارها تکرار میشود. اگر مارگارت تاچر زنده بود، احتمالا از دیدن صحنههای دراماتیک فیلم «انتقامجویان» اشک روی گونهاش جاری میشد. از این منظر، یادداشت محمد قوچانی «جرات محافظهکاری داشته باش»، منتشر شده در شمارهی ۶۵+۶۴ روزنامهی سازندگی، بیشتر از هر چیز برای من یادآور الگوی فیلمهای فانتزی و علمیتخیلی سینمای بدنهی آمریکا است، هرچند که ایشان حداقل حتی اشارهای هم به هزینههای ناشی از به اجرا گذاشتن طرحهای به قول خودشان پدران و مادران نئولیبرال، از شیلیِ پینوشه تا روسیهی یلتسین نمیکند. ظاهرا قهرمانهای آقای قوچانی، حداقل در کشورهای خودشان «خیر مطلق» هستند.
دو
از نکتههای ریز و درشتِ تیتروار نوشتهی آقای قوچانی که بگذریم، به گمانم یک نکتهی بسیار بانمک در این گزارش وجود دارد که تمام انگیزهی نوشتن این یادداشت را مدیون آن هستم. این نکته از پاراگرافی میآید که نوشتنش چه آگاهانه باشد، چه ناآگاهانه، در یک هارمونی شگفتانگیز با مضمون یادداشت هماهنگ است؛ این پاراگراف نشان از آن دارد که اتفاقا آقای قوچانی جانِ کلام محافظهکاری را خوب فهمیده و به مثابه یک استراتژی آن را در عمل به کار میبرد؛ گزارش در مورد چیست؟ ستایش از محافظهکاری، با بررسی موردی مارگارت تاچر. در صفحات دیگر روزنامه هم دو دیوار به تصاویر خانم تاچر اختصاص پیدا کرده که تزئین شده با عکسها و کپشنهایی در توصیف فعالیتهای قهرمانانهی ایشان؛ مارگارت تاچر در بغل پدرش، مارگارت تاچر در حال ظرف شستن در خانه و غیره. اما نکتهی جالب کجاست؟ قسمت مورد نظر را عینا نقل میکنم:
«تکلیف ما به عنوان یک ایرانی با مارگارت تاچر روشن است: تاچر لیبرالی محافظهکار بود که بر اساس اصول محافظهکاری با انقلاب اسلامی ایران مانند هر انقلابی در ستیز بود و خصلت هر لیبرال محافظهکاری است که ناسیونالیست هم هست و جهان وطنی نیست و بنا به پنج اصل مقدس محافظهکاری: مالکیت، مذهب، خانواده، ملت دولت، بیش از آنکه به فکر مفهوم اساطیری جامعهی جهانی باشد در پی منافع ملی بریتانیا بود و بر همین اساس در طول جنگ ایران و عراق در صف دشمنان جمهوری اسلامی ایران قرار داشت. تاچر نمادی از تداوم استعمار انگلیس بود که منافع این امپراتوری بنا شده بر خون – به عنوان یکی از نخستین مصادیق امپریالیسم صنعتی و تجاری- را پیگیری میکرد و از این رو هیچ ایرانی میهن دوستی نمیتواند تاچر را از منظر منافع ملی ایران تایید کند. همچنان که رونالد ریگان، ویلادمیر لنین، مائو تسه تونگ، شارل دوگل، آدولف هیتلر، آتاتورک، ویلادمیر پوتین، جمال عبدالناصر و دیگران را نمیتوان از منظر منافع ملی ایران ستود». پس از این بند، ستایش تاچر آغاز میشود؛ تاچر ضد کمونیسم، تاچر ضد فمینیسم، تاچر لیبرال، و غیره.
فانتزیهایی عامهپسند با این مضمون از قبیل ترمیناتور و سایرین، دقیقا سعی در جا انداختن همین مسئله دارند؛ اگر از وضع موجود راضی نیستید، یکچیز سیاه لزج، گودزیلا، سوسکهای آدمخوار، موجودات فضایی، هرجومرجطلبان، تروریستها و سایرین بیرون در انتظارتان هستند؛ اگر مشکلی دارید بفرمایید بهشان ملحق شوید.
به نظر نیازی به توضیح ندارد که این پاراگراف در متن، حکم سوپاپ اطمینان یا پیشگیری از «خطر احتمالی» را دارد. چه خطری؟ مگر کسی چیزی گفته؟ وقتی هنوز گزارش چاپ نشده باشد، چه کسی میتواند چیزی بگوید؟ کار آقای قوچانی شبیه حدیثنفس شخصِ وسواسی و مضطربی است که مدام اینپا و آنپا میکند و نگران است که مبادا گفتهاش –که شاید اصلا حرف بدی هم نباشد- کسی را از او برنجاند. این «کسی» احتمالا در اینجا «چشمان ناظر» ناپیدا است. ناخودآگاه یاد جنجال سال گذشته میافتم که مطلب طنزی از نویسندهای در هفتهنامهی ایشان چاپ شد و آن زمان هم پیش از آنکه کسی چیزی بگوید، ایشان پیشدستانه، و برای نشان دادن حسن نیتشان –به علت وجود همان چشمان ناظر- بیانیهای دادند؛ اول مجلهشان را از آن نوشته مبرا کردند، و بعد هم خودشان داوطلبانه چند شمارهای هفتهنامه را منحل کردند. آن وقت هم کسی چیزی نگفته بود. واقعا عملکرد محمد قوچانی و خصوصا مورد خاص یادداشت مذکور، بهترین نمونه است برای اینکه بهتر بدانیم محافظهکاری دقیقا چیست.
سه
محافظهکار همیشه نگران است از مخاطره، تغییر، و همینطور احتمال به باد رفتن داشتهها. در نتیجه آنها با هر نوع فشار و سرکوبی هم در راستای حفظ و تثبیت وضعیت همراه هستند؛ اینکه چه گروههای اجتماعیای بهای فعالیت محافظهکاران را میپردازند، از نظر ایشان و مرادهایشان، مسئلهی ثانویه است. دیگران باید پیش از این باور کرده باشند که خطر در کمین است. فانتزیهایی عامهپسند با این مضمون از قبیل ترمیناتور و سایرین، دقیقا سعی در جا انداختن همین مسئله دارند؛ اگر از وضع موجود راضی نیستید، یکچیز سیاه لزج، گودزیلا، سوسکهای آدمخوار، موجودات فضایی، هرجومرجطلبان، تروریستها و سایرین بیرون در انتظارتان هستند؛ اگر مشکلی دارید بفرمایید بهشان ملحق شوید. اما در این سو بحرانها و مخاطرات محیطزیستی که ناشی از فعالیت لجامگسیختهی سرمایه است، اصلا وجود ندارد و اگر هم هست صرفا «قهر طبیعت» است. حتی یک لحظه هم نباید به ذهنتان خطور کند که «وضعیت دیگر»ی هم ممکن است. هیچ رقیبی نیست. این که هست بهترین است؛ تاچریسم هم در پی تثبیت همین است. بیرون از دنیای واقعی هم فمینیستها و کمونیستها هستند و شما را خواهند خورد. باور کنید. حالا هزینهها چه هستند؟ بهشتِ فریدمنی این است؛ به صفر رساندن هزینههای اجتماعی و برداشتن همهی موانع -از جمله موانع زیستمحیطی و نیروی کار- از پیش پای سرمایهدار که مبادا از کم بودن سودش برنجد و سرمایهاش را بیرون بکشد. سالمندان، بیماران، ساکنان طبقات میانی و پایینی که اکثریت جمعیتها را تشکیل میدهند، هزینهها را میپردازند؛ همینطور روزنامهنگارها و روشنفکرهای مخالف که پیشاپیش سرکوب میشوند. چه اهمیتی دارد؟ ایشان قبلا فرمودهاند که جامعه وجود ندارد.
آقای قوچانی خوشحال باشند چون به نظر میرسد این دوگانهسازی اسطورهای در فضای عمومی کار میکند. پس آنچه ایشان به زبان نیاورد را هم کامل کنیم؛ اگر بالا، حالا چه تاچر چه پینوشه یا هر کس دیگری سرکوب میکند، همان هزینهای است که ناچار است بپردازد. همان هزینهای که ابَرقهرمانها در فیلمها و انیمیشنها برای دفع شر میپردازند.
جالبتر این است که در مورد میلتون فریدمن بنویسیم، و حتی به یک نمونه از صدها هزینهای که عملی شدن طرحهای او بر جوامع مختلف تحمیل کرده اشاره نکنیم. دلیلش ساده است؛ طرحهای فریدمن از شیلی تا روسیه، در بیش از ده کشور با سرکوب و ارعاب مخالفان، به خشنترین شیوههای ممکن اجرا شد. فریدمن و پینوشهی نظامی با هم دست میدادند و عکسهای دو نفره میانداختند. اما وقتی بخواهیم توجیه کنیم، ذهن بلافاصله به تکاپو میافتد و هر شاهد مخالفی را حذف میکند. این ذهن میگوید هزینههای سرکوب و ترور و فقر تحمیل شده بر جمیعتها، که ناشی از عملی شدن طرحهای فریدمن و یارانش بوده، هیچ ارتباطی به ایشان ندارد، اما هزینههای گولاگ و انقلاب فرهنگی را باید به پای مارکس- که نزدیک به صدسال پیش از آن زنده بوده- نوشت. از این منظر، دو جنگ جهانی و میلیونها کشته و زخمی و دهها جنگ دیگر، فسادهای مالی غیرقابل شمارش و بحرانهای اقتصادی و محیط زیستی و سرکوب مخالفان هم هیچ ارتباطی به سرمایهداری ندارد، ولی مسئولیت تصفیههای استالین و مائو بر گردن سوسیالیسم است.
آقای قوچانی خوشحال باشند چون به نظر میرسد این دوگانهسازی اسطورهای در فضای عمومی کار میکند. پس آنچه ایشان به زبان نیاورد را هم کامل کنیم؛ اگر بالا، حالا چه تاچر چه پینوشه یا هر کس دیگری سرکوب میکند، همان هزینهای است که ناچار است بپردازد. همان هزینهای که ابَرقهرمانها در فیلمها و انیمیشنها برای دفع شر میپردازند. این «دیگریسازی» عصای دست محافظهکاران است. مهم این است که ما باور کنیم چارهای نداریم و باید یکی از این دوگانهها را انتخاب کنیم. حالا چرا تاچر؟ به نظر میرسد این هم نکتهی مهمی است.