جنونِ نقد
کریستیَن کیثلی در کتاب «سینهفیلیا و تاریخ یا وزیدن باد بین درختها» که ترجمه فارسیاش به تازگی منتشر شده است، از ضرورت احیاء شیوهای از ادراک و نقد فیلم سخن گفته که از مکاشفه، هیجان، لذت و حسانیت نیرو میگیرد.
کریستیَن کیثلی در کتاب «سینهفیلیا و تاریخ یا وزیدن باد بین درختها» که ترجمه فارسیاش به تازگی منتشر شده است، از ضرورت احیاء شیوهای از ادراک و نقد فیلم سخن گفته که از مکاشفه، هیجان، لذت و حسانیت نیرو میگیرد، یعنی از همه آن چیزهایی که جزو خطوط قرمز نقد آکادمیک به حساب میآیند. کیثلی این نوع از نقد فیلم را برآمده از روحیهای میداند که در کتاب او تحت عنوان «روحیه سینهفیلیایی» از آن سخن گفته شده. سینهفیلیا همانطور که کیثلی اشاره میکند اصطلاحی است که «دلالت بر نوعی آشوب و بینظمی میکند»۱ و این همان چیزی است که نقد آکادمیک که همواره نماینده نظم و گفتمانهای تثبیتشده و جاافتاده است بهشدت از آن هراس دارد. بهطورکلی نقد آمیخته به هیجان و حس و مکاشفه در لحظه، نقدی که مبتنیبر اشتیاقی جنونآمیز به متن و حاصل تماس شورانگیز و بیواسطه منتقد با متن باشد، با روحیه نقد دانشگاهی که همواره عقلانیتی سرد و فرهیخته را در گفتمان اقتدارگرایانه خود پیشفرض میگیرد، سازگاری ندارد و هیچ جای تعجب نیست اگر یکی از خاستگاههای اصلی سینهفیلیا که مبتنیبر حس و شهود و مکاشفه و هیجان و نوعی عشق و شیفتگی جنونآمیز و فتیشیستی به سینماست، نشریات بوده باشند نه کرسیهای دانشگاهها و اگرچه به گفته کیثلی همین سینهفیلیا بود که بستر ایجاد کرسیهای دانشگاهی را برای مطالعات سینمایی فراهم کرد، چنانکه او اشاره میکند در زمانی که آتش سینهفیلیا به سردی گرایید، آکادمیسینها این اتفاق را به سکوت برگزار کردند و این مطبوعات بودند که با تأسف از افول سینهفیلیا سخن گفتند. سینهفیلیا البته نقد فیلم بر اساس هیجان و اشتیاق صرف نیست بلکه همانطور که در کتاب از دومینیک پایینی، یکی از مدیران سینماتِک فرانسه، نقل شده نقدی است حاصل «درآمیختگی ذهنی و تخصص عینی»۲، نقدی که در آن منتقد در نسبت با اثر در حالتی میان «واله و شیدابودن و سرد و دوربودن» قرار میگیرد، در حالتی بین «رخوت و هشیاری»۳، یا به بیان کریستین – مارک بوسِنو، «در نوسان بین غرقگی و دوریگزینی»۴. نقدی ماحصل پرسهزدنِ هشیارانه و درعینحال مبتنیبر اشتیاق که در مواجهه با متنی خلاقه، متنِ تازهای خلق میکرد و بیدلیل نیست که جمعی از نمایندگان راستین این نوع نقد در دوره طلایی آن منتقدانِ «عشقِسینما»یی بودند که در مجله کایهدو سینما مینوشتند و خود به کارگردانانی مطرح در عالم سینما بدل شدند: «به گفته دوباک و فرِمو، در طول دوره عالی سینهفیلیا، نوشتاری که از نشریاتی مانند کایه سر برآورد صرفا تاریخ یا نقد نبود، بلکه نوعی جایگزینسازی خلاق بود که هیچ از خود فیلمها کماهمیتتر نبود.»۵
از طرفی نقد سینهفیلیایی کشف لحظهای در متن بود که برقآسا تمامی نیروی نهفته در متن را بر مخاطب آشکار میکرد. نوعی غور در جزئیات بهقصد شکارِ جان و جوهر اثر. کیثلی در کتاب خود با روایتی خلاقانه از تاریخ سینهفیلیا و پایگاهها و خاستگاههای نظری آن، مخاطب را با این جزئیات حاشیهای اما مهم مواجه و درگیر میکند؛ جزئیاتی که بدون قصد قبلی در قاب تصویر پدید آمدهاند بیآنکه کارگردان آگاهانه و عامدانه قصد تأکیدگذاشتن بر آنها را داشته بوده باشد. این جزئیات را فردِ سینهفیل شکار میکند و علیه گفتمان مسلط و برخاسته از نظم تثبیتشدهای که چهبسا فیلم خواسته باشد به خواننده القا کند بهکارشان میاندازد. همین وجه خطرناک و آشوبآفرین نقد سینهفیلیایی است که باعث میشود آکادمی افول آن را در سکوت جشن بگیرد و از آنجا که ژورنالیسم زمین مستعدی برای رشد و بارورشدن اینگونه نقد میتواند باشد، خصومت آکادمی با نقد ژورنالیستی نیز از همینجا آب میخورد، یعنی از آن ظرفیت هیجانی که در نقد ژورنالیستی هست و گفتمان آکادمیک همواره آن را به حساب ضعف و سطحینگری ژورنالیسم گذاشته است. حرفی نیست که هیجانزدگی میتواند به ورطه سطحینگری نیز درغلتد اما لزوما چنین نیست. نیروی خلاق ذخیرهشده در هیجان و اشتیاق منتقد/ ژورنالیست نیرویی است که گفتمان آکادمیک اغلب آن را به عمد ندید میگیرد چراکه همین نیرو است که امکان آزادکردن وجه رادیکال و خطرناک متن را فراهم میآورد و ازهمینروست که در تاریخ نقد ادبی ایران، برخی از خلاقانهترین نقدها را در نشریات مییابیم، هرچند چنین نقدهایی در گفتمان آکادمیک نگنجند و آکادمیسینها در طرد و انکار این نقدها به اسطوره «عقلانیت» در نقد متوسل شوند و به دانش و قدرت که ارکان برسازنده گفتمان آکادمیکاند. ماجرا این است که در مواجهه صرفا عقلانی گفتمان آکادمیک با متن، وجه حقیقتا خلاقه متن همواره مسکوت میماند. وجهی که در مورد سینما با شکار «لحظه سینهفیلیایی» مدنظر کیثلی انرژی خود را آزاد میکند و اگر متنی فاقد چنین لحظهای باشد، نه اثری خلاقه که اثری متوسط است که در بهترین حالت صرفا به مدد دانش و سرهمبندی مکانیکی اجزاء متن پدید آمده است. پس چنین متنی نیاز دارد به تبانی با گفتمانی که خلاقیت را مسکوت بگذارد. برای خالق اثر متوسط و فاقد خلاقیت شکل آرمانی نقد، همان نقد آکادمیک است. نقدی بدون موضعگیری، بدون هیجان، بدون اشتیاق که صرفا اثر را توضیح دهد؛ کاری شبیه معناکردن شعر در کلاسهای درس. وقتی در متن لحظهای نیست که نیاز به کشف داشته باشد و اثر هنری در مواجهه با واقعیت بهجای گفتمان تردید و نفی و انکار گفتمانی یکسره تأییدی را برگزیند، خالق چنین متنی مصلحت را در این میبیند که منتقدانی را که با شور و جنون و اشتیاق در پی کشف و لمسِ آن لحظه در اثر هنری هستند با صفاتی تخفیفدهنده یا دادنِ بارِ منفی به صفاتی که خودشان لزوما تخفیفدهنده نیستند طرد کند و با گفتمانی دستِ دوستی دهد که اثر را در قالبهایی مطمئن و تثبیتشده دستهبندی کند و آن را صرفا بر اساس آن قالبها توضیح دهد. اینجاست که مازادِ غیرعقلانی و هیجانی نقد ژورنالیستی از قضا باید سازماندهی و احیا و بر ضرورت آن پافشاری شود. کیثلی از قول راجر کاردینال لحظه سینهفیلیایی را اینگونه تعریف میکند: «لحظه سینهفیلیایی همچون نوعی اولویتبخشی و ارزشگذاری تماما نامعقول» و این لحظه را با آنچه بارت در مورد عکس «پونکتوم» مینامد شبیه میبیند: «پونکتوم جایی است که به زعم بارت، وحدت استودیوم را بر هم میزند یا از هم میپاشد – و استودیوم، بنا به تعریف بارت، معنای تعینیافته از جانب فرهنگ است که از طریق یک عکس انتقال مییابد (آمیزهای از معانی ضمنی و صریح)، معنایی مشترک بین عکاس که تصویر را میگیرد و مخاطب عام که آن تصویر را دریافت میکند و بازمیشناسد. پونکتوم یک جزء است که عکاس را جذب میکند، جزئی که از استودیوم درمیگذرد و عکاس را تحریک و گرفتار میکند.»۶
«هیجانی»، «احساساتی»، «سخیف»، «سطحی»، «غیرعلمی»، «منفیباف» و «مخالفخوان»؛ اینها برخی صفاتی است که در این سالها در فضای ادبیات ایران به نقد ژورنالیستی و منتقد/ ژورنالیست داده شده است و گاه حتی خود «ژورنالیستی» صفتی شده است معادل تمامی آن صفات پیشگفته. اگر از بین تمام این صفات نسبتدادهشده به نقد ژورنالیستی بر دو صفتِ «هیجانی» و «احساساتی» درنگ کنیم و با احضار «لحظه سینهفیلیایی» مدنظر کیثلی به ساحت ادبیات، تاریخ نقد ادبی ایران را از این منظر بازخوانی کنیم درمییابیم که نقد ادبی در ایران اغلب در آن لحظاتی به مواجهه خلاقانه با متن دست یافته و توانسته نیروهای رادیکال یک متن را آزاد و فقدان این نیروها را در متن دیگری افشا کند که آن هیجان و احساسات منتسب به نقد ژورنالیستی را به خود راه داده است و در مواجهه با اثر، به تعبیری که اکبر رادی در مورد براهنی به کار میبرد، «عقلانیت و حسانیت» را به هم تنیده است.۷ شاید به سود نویسنده فاقد خلاقیت باشد که «حسانیت» در نقد را نفی کند تا دستش رو نشود اما کنارگذاشتن این حسانیت و میدان را یکسره به گفتمان آکادمیک واگذارکردن به سود ادبیات و نقد ادبی نیست. هیجان موجود در نقد ژورنالیستی همان مازادِ نامعقول و جنونآمیزِ ذخیرهشده در نقد است که اگر درست بهکار افتد و هرز نرود میتواند نیروهای خلاقه یک متن را آزاد کند و همچنین نشان دهد که کدام متن فاقد چنین نیرویی است. نقد ژورنالیستی نوعی پرسه ماجراجویانه در متن است که نهفقط با عقلانیت محض که با اشتیاق جنونآمیز، مکاشفه و حس سروکار دارد و در پی تماس جسمانی با متن و لمس آن است. سخیف و سطحی قلمدادکردن نقد ژورنالیستی به دلیل هیجانی و احساسیبودن آن نشانگر نوعی چرخش در تولید ادبیات نیز هست؛ چرخش از وجه رادیکال و مسئلهساز به سمت فضایی تخت و بدون مسئله، چرخش از مواجههای بر مبنای رد و انکار با موقعیت انسان در جهان به سوی مواجههای سراسر تأییدی، چرخش از خلق و کشف به سوی «بازنمایی» که کیثلی از قول بارت آن را اینگونه تعریف میکند: «بازنمایی این است: وقتی هیچ چیز ظاهر نمیشود و منکشف نمیگردد، وقتی هیچچیز از قاب بیرون نمیزند: قاب تصویر، قاب کتاب، قاب پرده.»۸ این آیا وضعیت غالب ادبیات ما در این سالها نیست و نفی «حسانیت»ی که ژورنالیسم ادبی عرصهای مناسب برای فعلیتبخشیدن به آن میتواند باشد از همینجا نمیآید؟
پینوشتها:
1. سینهفیلیا و تاریخ یا وزیدن باد بین درختها، ص۱۷
3و۲. همان، صص ۸۲ و ۳۲
4.همان، ص۸۳
5.همان،ص۱۷
6.همان صص ۶۵ و ۶۴
7.شناختنامه اکبر رادی/ به کوشش فرامرز طالبی، نشر قطره، ۱۳۸۲، صص ۲۵۳- ۲۵۲
8.سینهفیلیا و تاریخ، ص۶۵