«این موسیقی»، ابتذال و فاشیسم
یادداشت پیش رو را مازیار عطاریه در سایت دراب در واکنش به یوسف اباذری و افرادی که یا موافق تمام حرفهای او در مورد مرتضی پاشایی هستند یا عادت کردهاند برای هر کسی که با صدای بلند حرفی زد دست بزنند، نوشته است.
«یک چیز مشخص است. این نوع موسیقی سرانجامش فاشیسم است.» این جمله بخشی از گفتههای اخیر یوسف اباذری، جامعهشناس و استاد دانشگاه تهران، در مورد مرتضی پاشایی، خوانندهٔ پاپ است که اخیراً درگذشته. البته این جمله در یک زمینهٔ گستردهتر در مورد معضل سیاستزدایی از جامعه گفته شده و شاید پرداختن به آن خارج از زمینه گمراهکننده باشد، اما بخشهای دیگری از گفتههای اباذری نشان میدهند که مسألهٔ سیاستزدایی تنها موضوع مورد حملهٔ اباذری نیست.
مجموعه گفتههای اباذری آن قدر پراکنده هست که نتوان بدنهای منسجم برایش در نظر گرفت. اما به هر حال، مقصود تلویحی جملهٔ مذکور چیست؟ آیا موسیقی پاپ ظرفیت این را دارد که به خدمت فاشیسم دربیاید؟ آیا از بین انواع مختلف موسیقی تنها این موسیقی پاپ است که ممکن است به چنین سرنوشتی دچار شود؟ آیا مصرف موسیقی پاپ از سوی مردم قطعاً منجر به فاشیسم میشود؟ آیا مصرف موسیقی پاپ از سوی مردم در شرایطی خاص منجر به فاشیسم میشود؟ آیا منظور اباذری نقد فرانکفورتی بر موسیقی عامهپسند است؟ همهٔ اینها سوالهایی هستند که پاسخ به آنها برای روشنتر شدن مقصودِ اباذری لازم است. اما پیش از دانستن پاسخها دست کم میتوان با مثالهای تاریخی به بعضی از این ادعاهای احتمالی پرداخت.
۱. به درستی مشخص نیست منظور اباذری از «این نوع موسیقی» موسیقی و فرهنگ عامهپسند به طور کلی است و یا موسیقی خاصی که به آن پاپ میگوییم. هرچند حملههایش به «مبتذل» بودن موسیقی مورد نظرش و همین طور اشاراتی مانند این که «افرادِ کم سن و سالتر از شما دارند موتزارت گوش میدهند، دارند بتهوون گوش میدهند» ظاهراً خبر از مورد دوم میدهد. نقد اباذری نقد فرانکفورتی نیست، چرا که ظاهراً او این «مبتذلترین موسیقی دنیا» را تنها نوع موسیقی میداند که منجر به فاشیسم میشود. اما نقد آدورنو و هورکهایمر به صنعت فرهنگ در این حد دلرحم نیست و تقریباً تمام محصولات این صنعت را همدست سرمایهداری میداند. مگر این که اباذری نقد فرانکفورتی به صنعت فرهنگ و موسیقی عامهپسند را دوباره صورتبندی کرده باشد و این بار موسیقی تنها مورد نظر خود را در جایگاه نقد قرار داده باشد.
۲. اباذری ادعا میکند که «شما نمیتوانی هم به این آقا (مرتضی پاشایی) گوش بدهی و هم به بتهوون گوش بدهی». موسیقی به دلیل خاصیت انتزاعیتر خود نسبت به انواع دیگر هنر کارکردهای مختلفی دارد. میتواند پسزمینهٔ یک جمع دوستانه باشد، میتواند عنصر اصلی یک مجلس بزم باشد و گاهی تنها بنا است از سکوت جلوگیری کند. موسیقی ممکن است حسهای مختلف به شنونده القاء کند و احساسی که مخاطب از موسیقی میپذیرد ممکن است گاهی کاملاً وابسته به سطح پیچیدگی آن موسیقی باشد. اصرار نخبهگرایانه بر محدود کردن سلیقهٔ موسیقی مردم و جداسازی بیمارگونه این سلیقهها از یکدیگر هم کوتهبینانه است و هم خطرناک. من نمیگویم آقای اباذری فاشیست است، اما محدود کردن سلایق یکی از شگردهای فاشیسم است.
۳. بعضی واکنشها به جملهٔ اباذری که در ابتدای این متن آمد خبر از این تفسیر میدهند که موسیقی پاپ «مبتذل» تنها نوعی از موسیقی است که میتواند با فاشیسم ارتباط داشته باشد و مورد استفادهٔ یک نظام فاشیستی قرار بگیرد. برای پرداختن به فاشیسم چه مثالی بهتر از آلمان نازی. دستگاه تبلیغاتی آلمان نازی تحت نظر گوبلز علاقهٔ بسیاری به شکوهمند نشان دادن فرهنگ آلمان داشت و در این راه تا حد امکان از موسیقی کلاسیک استفاده میکرد. نواخته شدن سمفونیهای باخ و بتهوون در آلمان نازی امری مطلوب بود و موسیقی واگنر موسیقی ایدئولوژیک و رویایی این حکومت محسوب میشد. اباذری مدعی است که «هنر یا دارد حقیقت را میگوید یا دروغ میگوید.» اگر این حقیقت مطلق مورد نظر او و این صفبندی سیاه و سفید معتبر است که امر کنید بتهوون و باخ و واگنر و شونبرگ را از تمام دنیا جمع کنند.
از اتفاق بساط موسیقی جَز که موسیقی عامهپسند آن دوران محسوب میشد و قبل از ظهور آلمان نازی محبوبیت خاصی در کلابها پیدا کرده بود به طور کامل برچیده شد. دلیل اول خصومت کلی حزب نازی با موسیقی مدرنی (در تعریف آن دوره) بود که اجرای موسیقی را از سالنهای کنسرت و اپرا خارج کرده و وارد محیط عمومیتر و مردمیتر کند. دلیل دوم این بود که موسیقی جَز موسیقی سیاهان بود و نیاز به توضیح بیشتری نیست که چرا این مسأله به مذاق نازیها خوش نمیآمد.
۴. مدام این جمله تکرار میشود که هر چیزی و هر امری سیاسی است. اما باید این جمله را دقیقتر مطرح کرد: هر چیزی و هر امری، حتی استفاده از گیومه، میتواند سیاسی باشد. اما بسیاری از مسائل جنبهها و دلالتهای دیگری نیز دارند و وجود جنبههای دیگر به معنی ضدسیاسی بودن آنها نیست. حس شکوه و عظمت اصلیترین دلیل استفادهٔ فاشیسم در آلمان و ایتالیا از موسیقی کلاسیک بود. اما آیا این تاریخچه باعث میشود موسیقی کلاسیک و هر گونه موسیقی دیگری که حس شکوه را منتقل میکند را ناگزیر دست در دست فاشیسم بدانیم؟ چطور میشود فراموش کرد که موسیقی کلاسیک ابعاد دیگری جز بعد سیاسی هم داشته و دارد. به همین ترتیب، به فرض که ایدهٔ نقش سادگی موسیقی پاپ در تحمیق عامهٔ مردم درست باشد، آیا این سادگی هیچ کارکرد دیگری ندارد؟ نقش سادگی در موسیقیهای مینیمال الکترونیک را چطور تفسیر میکنیم؟ در تکرار و سادگی در بسیاری از زیرشاخههای این نوع موسیقی که نه از نظر ژانرشناسی پاپ است و نه لزوماً موسیقی محبوب عامهٔ مردم محسوب میشود، جزء المانهای بنیادی هستند. چطور همان المانها در موسیقی پاپ منجر به فاشیسم میشوند و در دیگر موسیقیها نه؟
۵. مسألهای که در زمان درگذشت مرتضی پاشایی بسیاری را شگفتزده کرد میزان محبوبیت او در بین عامهٔ مردم بود. هرچند این محبوبیت در مسائلی مانند بیماری پاشایی و مرگ دراماتیک او نیز ریشه داشت، اما شاید دلیل اصلی شگفتزدگی روشنفکران، دورافتادگی بسیاری از آنها از بطن جامعه بود.۲ بخش عمدهٔ روشنفکران و جامعهشناسان امروزی کوچکترین شناختی از پدیدهٔ پاپ زیرزمینی ندارند و هیچ علاقهای به کسب چنین شناختی هم از خود نشان نمیدهند.
موسیقی پاپ زیرزمینی که احتمالاً خاستگاه مرتضی پاشایی بوده و دستکم از نظر ساختاری مشابه موسیقی او است، جزء عجیبترین و جالب توجهترین پدیدههای فرهنگی ایران در چند سال اخیر است. در یکی دو دههٔ اخیر که امکانات فنی ضبط و تنظیم موسیقی با کیفیت نسبتاً قابل قبول مهیا شده نمونههای بسیاری از موسیقی زیرزمینی پا به عرصهٔ وجود گذاشتهاند که در بسیاری از کشورهای دیگر نیز ابتدا به شکل موسیقی زیرزمینی مطرح شده بودند، از جمله موسیقی راک، متال و رپ. اما در ایران به دلیل شرایط خاص ارشاد موسیقی پاپ زیرزمینی هم به اینها اضافه شده بود. قاعدتاً امکان نفوذ موسیقی پاپ بعد از باز شدن نسبی فضای فرهنگی-اجتماعی از نیمهٔ دوم دههٔ هفتاد شمسی بیشتر شده بود اما تا همین امروز جریان پاپ زیرزمینی وجود دارد که بسیاری از تولیدکنندگان و خوانندگان آن برخلاف مرتضی پاشایی علاقهای به خارج شدن از حالت زیرزمینی ندارند. دو نکتهٔ مهم در مورد این جریان وجود دارد: اول این که بسیاری از تولیدکنندگان و مصرفکنندگان آنها جز طبقات پایین جامعه محسوب میشوند. دوم این که این جریان تنها جریان موسیقی زیرزمینی ایران است که حتی بدون برگزار کردن کنسرت، عملاً دارای چرخهٔ اقتصادی است و تنها به واسطهٔ متمول بودن بانیان آن اداره نمیشود. از این رو موسیقی پاپ زیرزمینی ایران به واقع بخشی از صدای نسل جدید است که بدون واسطهٔ دستگاههای دولتی دست به تولید موسیقی میزند.
۵. بسیاری از هواداران اباذری (دستکم در این مورد خاص)، فغان ابتذال «این موسیقی» و این جریان را سر دادهاند. اما یکی از مشکلات ناتوانی آنها در توضیح و تببین ابتذال و رابطهٔ دقیقش با سیاست زدایی در میانهٔ لابهها و فغانهایشان است. اباذری میگوید «پاپ هم درجاتی دارد» و موسیقی مرتضی پاشایی را مبتذلترین و نازلترین نوع موسیقی پاپ میداند. بحث همیشگی فلسفهٔ هنر این بار به شکل معکوس مطرح میشود که چه کسی ترازوی سنجش ابتذال را به دست گرفته و مبنای داوری چیست. موسیقی پاشایی و امثال او (به عنوان «پایینترین درجهٔ پاپ») چه چیزی دارد یا ندارد که آن را از پاپهای دیگر یا اصلاً از پاپ یک درجه بالاتر از خود (!) در زمینهٔ ابتذال متمایز میکند و به موازات جنبههای اجتماعی-فرهنگی آن را نیز مستحق شماتت و مسئول ایجاد فاشیسم میداند؟ اگر به فالش خواندن است چند بار باید این مسأله تکرار شود تا یک نوع خاص موسیقی را مبتذل و عامل فاشیسم معرفی کرد و برای مثال سیامک آقایی را از این اتهام بری دانست.
پانویسها؛
۱. البته در بسیاری از موارد استفادهٔ آلمان نازی از موسیقی کلاسیک هم بستگی به نژاد موسیقیدانها داشت، برای نمونه یهودیها جایی در موسیقی این دورانِ آلمان نداشتند.
۲. در این زمینه مطلب سندرم آشیانهٔ خالی خواندنی است.
روزنامه شهروند | شماره ۴۵۲ | ۱۳۹۳ دوشنبه ۲۴ آذر | اباذری – پاشایی و سوالی که شنیده نشد
خیلی متن چرت و به درد نخوری بود، یه تعداد سوال مطرح کرد که از همه چی میشه پرسید. ((از کجا میدونی راست میگی؟)) این شد سوال؟
هر پیامی میگذارم -حتی یک جمله- آن را طولانی اعلام میکند.