زخم محیط
امیرحسین پورجعفر، کودکی که در سن 16 سالگی ستایش قریشی دختر 6 ساله افغانستانی را به قتل رساند، قرار است بامداد فردا اعدام شود. مجتبی فرحبخش وکیل امیرحسین پورجعفر نامهای به مادر ستایش نوشته و خواستار بخشش او شده است. اما محیط زندگی این دو کودک چه مختصاتی دارد؟
بیستودوم فروردینماه ۹۵ بود که رسانهها از قتل ستایش قریشی، دختربچه ششساله مهاجر افغان، بهدست یک نوجوان ۱۷ساله ایرانی در شهرک خیرآباد ورامین خبر دادند. ستایش برای خرید بستنی از خانه بیرون رفت، اما هرگز بازنگشت. پسرک او را حین بازگشت به خانه ربوده و بعد از تجاوز به او، از ترس اینکه مبادا کسی بویی ببرد، دخترک را کشته و جسدش را با اسید سوزانده بود. همه این اتفاقات در خانهای که پسرک در آن سکونت داشت رخ داده بود، اما کسی از اهل خانه متوجه این مسئله نشده بود.
ماجرا که به رسانهها کشیده شد، ابعاد تازهای از زندگی خانوادگی این دو کودک منتشر شد. ستایش دختر کوچک خانوادهای پنجنفره بود و پدرش کارگر و پناهجوی افغان. پسرکی هم که اکنون همه او را با لقب «قاتل ستایش» میشناسند فرزند آخر خانوادهای ششنفره بود؛ سه خواهر بزرگش ازدواج کرده بودند و او، بههمراه پدرومادرش، در این خانه زندگی میکرد. هر دو کودک زیر سن قانونی بود. شیوهای که پسرک برای قتل ستایش و سپس چگونگی ازبینبردن جسد او انتخاب کرده بود بهقدری فجیع بود که همه توجهات را به سمت چگونگی رخدادن این اتفاق و نه چرایی وقوع آن بُرد. گروهی شائبه تعارضات قومیونژادی را میان قاتل که یک ایرانی بود و مقتول که مهاجر افغان بود مطرح کردند و برخی دیگر وسوسههای جنسی را عامل تحریک پسربچه و تمایل او به تجاوز دانستند و علت را دسترسی نامحدود او به فضای مجازی و دیدن کلیپهای مستهجن دانستند و بهاین ترتیب، افکار عمومی را به اشد مجازات برای قاتل حواله دادند.
بااینحال آنچه در همهمه خبرها مغفول ماند بررسی تاثیر وضعیت اجتماعی و اقتصادی و فرهنگیای است که چنین فاجعهای را رقم میزند. بررسی این مسئله که خیرآباد ورامین در چه جغرافیای اقتصادی و سیاسی میگنجد و این جغرافیا چگونه کودک، زن، حاشیهنشین، مهاجر و بهطور کلی انسانها را به سمت رفتارهایی سوق میدهد که آنها را از معنای انسانی تهی میکند و غیرانسانی جلوه میدهد ازجمله مواردی است که در این پرونده به دنبال بررسی آن هستیم. گرچه بازدید یکروزه از خیرآباد ورامین محدودیتهای جمعآوری اطلاعات را به همراه دارد و همه آنچه باید از شیوه زیست مردم بدانید در یک سفر در اختیارتان قرار نمیگیرد، مشاهده میدانی و بیواسطه رفتارها و دیدگاههای ساکنان این محله درباره امنیت جایی که در آن زیست میکنند میتواند نشان دهد که تلقی آنها از خشونت علیه یکدیگر چیست و چه عواملی این زمینه را فراهم میکند که گاهی در چنین مواردی اعمال خشونت علیه دیگری تا بهاین اندازه ساده فرض شود.
پرواز خشونت بر فراز شهر
انگار که «صدای تار فرنگیس هنوز از لابهلای برگهای پاپیتال در شبهای ورامین میپیچد.»[۱] حال، راوی «شبهای ورامین» میتواند گوشهایش را تیز کند و از لابهلای برگهای درختان کهنسال خیرآباد، صدای سوزناک ناله کودکی را بشنود که نامش ستایش بود. پدرومادرش، مانند هزاران مهاجر افغان دیگر، برای فرار از بحران جنگ و در جستوجوی امنیت فرزندانشان به ایران پناه آورده بودند، اما این بار سایه سنگین فقر حاشیهنشینشان کرد. امنیتی که در جستوجویش به کشور همسایه پا گذاشته بودند این بار قربانی زندگی در حاشیه شهرهای بزرگ شد. ستایش هنوز به سنی نرسیده بود که به مدرسه برود. اهل خیرآباد میگویند اگر زنده بود، باید به کلاس اول میرفت؛ اما یک سال است که میان همهمه و شلوغی صدای کودکان کلاساولی صدای ستایش از مدرسه ابتدایی نزدیک خانهاش شنیده نمیشود: «اینکه افغانیـایرانیاش میکنن اصلا درست نیست. خیرآباد پر از افغانیه، اصلا ما بهش میگیم کابل… معلوم نیست چرا این اتفاق افتاد، اصلا کسی نفهمید چرا این پسرِ این کارو کرد. مادر پسری که ستایش رو کشته مشتری خودم بود. بیچاره از اون موقع که پسرش این کارو کرد دیگه کمتر اینور و اونور آفتابی میشه، ولی با همه اینا فکر نکنین اینجا امن نیست.» اینها را نرگس میگوید که صاحب یک آرایشگاه زنانه در یکی از خیابانهای خیرآباد است. مدام تاکید میکند که در خیرآباد همه همدیگر را میشناسند و غیر از پارهای دعواهای طایفهای که به نظر او چندان عجیب نیست و برای اهالی عادی شده، اتفاقی مشابه آنچه برای ستایش رخ داده است سایر کودکان را تهدید نمیکند.
خیرآباد را با کوچههای تنگوباریک و خانههای اغلب خشتوگلیاش میشناسند؛ شبهشهرکی در ۳۴کیلومتری جنوبشرقی تهران است که اولوآخرش به باغهای کشاورزی و پرورش قارچ و زمینهای گاوداری و مرغداری میرسد. قدیمترها که روستا بود، پر از دارودرخت بود و حاصلخیز و سرشار از رونق کشاورزی بود، اما حال که شبیه یک شهرکِ حاشیه شهر شده، همه خیرآباد در یک بلوار جا گرفته، تعداد آپارتمانها بیشتر شده و باغهای کشاورزی به انتهای بلوار پرتاب شده است؛ بااینحال همچنان در حاشیه بلوار اصلیاش درختان بید و چنار خودنمایی میکنند. از خیرآباد قدیم و سبک زندگی مردمش، علاوه بر کشاورزی، مرغداری هم باقی مانده است. در بلوار اصلی خیرآباد تعداد مغازههایی که مرغ، خروس یا کبک زنده میفروشند هنوز هم بسیار زیاد است.
شهرکی که سالها یکی از ۳۶ پارچه روستای ورامین بوده حال مدتهاست با تغییر بافت شهری و مهاجرپذیری بالایی که دارد به شهری جادهای تبدیل شده که نه شبیه روستاست و نه از شهرشدن نشانی دارد. چند طایفه بیش از دیگران بر سر زبانها هستند و خیرآبادیهای قدیمی اغلب از آنها نام میبرند، بااینحال نرگسخانم میگوید دیگر جز روابط فامیلی میان خیرآبادیهای اصیل، چیز زیادی از قدیم باقی نمانده است. او علتش را ورود مهاجران غیرایرانی به این منطقه و اصطلاحا پراکندگی جمعیت آن میداند. آرایشگاه نرگسخانم جایی در یکی از کوچههای تنگوباریک خیابان اصلی ورامین است و تنها چند کوچه از خانه ستایش و پسرکی که اکنون بهجرم کشتنش در زندان است فاصله دارد.
همه فکر میکردند ستایش گم شده
بند اصلاح را دور دستش گره میزند و قبل از هر چیز از وضعیت زندگی در خیرآباد گله میکند: «مردم اینجا اکثرا کارگر هستن، چه ایرانی و چه افغان. وضعیت مالی مردم این منطقه متوسطِ روبهپایینه. کاسبی خودمون هم قسطیه، چون سطح درآمد مردم جوری نیست که بشه پول زیادی گرفت.»
با حالتی که انگار شنیدن اتفاقاتی مانند درگیری و دعوا در این منطقه چندان غیرعادی نیست از روزهای بعد از کشتهشدن ستایش میگوید: «همه فکر میکنن این سمت [سمت ورامین] ناامنه، ولی اونجوری هم نیست. بعضیوقتا درگیری و دعوا میشه، ولی دیگه اون قضیه ستایش یه اتفاق بود. همهجا ممکنه همچین چیزی اتفاق بیفته. البته خب بگم که برای خودمونم شوکهکننده بود.» خطاب به چند زن دیگری که در آرایشگاه حضور دارند و درباره امنیت منطقه خیرآباد حرف میزنند، میگوید: «افغانیا تعدادشون اینجا خیلی زیاده. همسایه ما که سالهاست درش رو به در خونه ما باز میشه افغانیه. من اصلا از اینا بدی ندیدم. شهر کوچیکه، همه همدیگرو میشناسن. بچههامونم با هم بازی میکنن. این بچه [ستایش] رو هم اول فکر میکردن گم شده، مثل بقیه بچهها که میرن بازی میکنن و بعضیوقتا دیر میاند و پدرومادر خیال میکنن دزدینشون، ولی بعد میفهمن گم شدن… خودشون پیدا میشن.»
گمشدن بچهها حین بازی برای یکی از مشتریهای نرگسخانم هم که با حالتی بیروح بحثها را دنبال میکند عادی است:
«خب بچهن دیگه. یهوقت میرن بیرون توی این کوچهپسکوچهها گم میشن. دوباره خودشون برمیگیردن. میگن اون روز خانواده این دختره ستایش هم فکر میکردن رفته تو کوچه با بچهها بازی کنه که دیر کرده. اما بعد فهمیدن گم شده. بچه اینجا گم هم بشه بالاخره یکی میارتش خونه. اینجوری نیست که ناامن باشه. نمیدونم چرا واسه این خونواده این اتفاق افتاد. میگن پسره مست کرده بوده، اصلا حالیش نبوده چیکار میکرده. یه دونه پسرشون بود. خیلی سخته برای اون خانواده…»
دعوا و درگیری در خیرآباد آنچنانکه اهل آن میگویند چندان مسئله غیرعادی نیست، اما گاهی در میان صحبتهایشان به درگیریهایی که به قتل یا کشتهشدن فردی از میان مهاجران یا ایرانیها انجامیده است اشاره میکنند؛ بااینحال وقتی از امنیت منطقه برای کودکان سوال میشود میگویند اینجا بچهها هیچجایی برای تفریح ندارند؛ بههمین دلیل، فضا برای درگیرشدن در جرایم مختلف زیاد است: «اگه مراقبت نکنیم، ممکنه هر اتفاقی بیفته. خونواده باید حواسش به بچه باشه. بچهها همش سرشون توی گوشیه و ممکنه تحتتاثیر قرار بگیرن. نمیشه بیشتر از این از بچه توقع داشت. اما وضعیت این منطقه جوریه که هیچ مشاورهای هم برای تربیت بچهها وجود نداره.»
بااینحال یکی از مشتریهای نرگسخانم میگوید اتفاقی که برای ستایش افتاد باعث شده است او بیشتر مراقب دختر هفدهسالهاش باشد، اما او هم از زندگی در این محله و دعواهایی که هر روز شاهدش است احساس ناامنی نمیکند یا حداقل این مسئله را ابراز نمیکند: «سالها توی ورامین توی رادیولوژی کار کردم و الان ۲۸ساله توی این منطقه زندگی میکنم. توی این ۲۸ سال شاید پنجشش خانوار افغانی همسایه ما بودهند که خیلیخوب بودند و هیچ مشکلی باهاشون نداشتیم. دخترم هفده سالشه و وقتی این اتفاق افتاد کمی ترسیدیم، اما بهش فهموندم که وقتی ۱۲:۳۰ تعطیل می شه باید تا ده دقیقه بعد خونه باشه. حالا باز خدا پدر اینایی که فرهنگسرا رو ساختن بیامرزه که مثلا بچه من میتونه یه کلاسزبانی بره.»
اشاره او به تنها فرهنگسرای منطقه است که در ساعات مشخصی از روز باز و پذیرای بچههایی است که علاقهمندند محیطهای غیردرسی و هنری را تجربه کنند؛ محیطی که شاید بهعلت شکل متفاوت جامعهپذیری دختران در جوامع سنتی، بیشتر با استقبال دختران مواجه شود و برای پسران جذابیت کمتری داشته باشد.
هرچه به کلانتریها نزدیک باشی، امنتر است
تقریبا بیشتر اهل منطقه خیرآباد و کسبهاش خیابان اصلی یا همان بلوار اصلی خیرآباد را امنتر از کوچهپسکوچههای این منطقه میدانند. این نکتهای است که افغانستانیهای مهاجر در منطقه خیرآباد به آن اشاره میکنند. تعداد زیادی از مهاجران افغانستانی سالهاست در منطقه خیرآباد و لرآباد و پوئینک، از توابع ورامین، زندگی میکنند و گاهی حتی بهدلیل مدت اقامتشان در این منطقه، نوع گویششان هم به لهجه ورامینیها و اهل منطقه نزدیک است؛ آنقدر که حتی کمتر تهلهجه افغانستانی در گویششان دیده میشود. شنیدن حرفهای مهاجران افغانستانی ساکن این منطقه بعد از اتفاقی که برای ستایش افتاد نگرش آنها به زندگی در حاشیه شهرهای بزرگ و مشکلات این شیوه زیست را نشان میدهد.
نظیر، جوان ۲۵ساله افغان که چند کوچه بالاتر از خانه ستایش زندگی میکند، تولیدکننده پوشاک است: «از وقتی پلاسکو آتش گرفت، کاروکاسبی ما هم خراب شد. افغانهای اینجا اغلب کارگر هستن، یا توی باغها کار میکنن یا کارخونهها.» وقتی از ستایش صحبت میشود، با تن صدایی بلندتر نامش را تکرار میکند و میگوید: «بله، ستایش قریشی را همینجا کشتن.» و با حالتی که انگار نمیخواهد واقعه را به یاد بیاورد، میگوید: «خب، اون یه اتفاق بود. برای افغانیهای اینجا خیلی ناراحتکننده بود، چون از قدیم با هم بودیم، مشکلی با ایرانیها نداریم. اکثریت اینجا یا «سیاهمنصوری» هستن یا «کوتی» که هر دو ایرانی هستن. در ورامین هم خاندان کوتیها و سیاهمنصوریها با هم اختلافاتی دارن و برای همین هم گاهی خشونتهایی میبینیم، اما اینشکلی تا حالا سابقه نداشته بود که یه بچه این بلا رو سر یه بچه دیگه بیاره. میگن پسرِ چیزی مصرف کرده بود که اینجوری شده.»
نظیر خشونتها و درگیریهای منطقه را اکثرا به سمت محل لُرآباد (چندصدمتری خیرآباد) نسبت میدهد و میگوید خیرآباد کمتر درگیریهای طایفهای را از آن دست که در لرآباد رخ میدهد به خود دیده است. او به خیابانهای خیرآباد که با بوستان یک تا ۱۶ شمارهگذاری شده است اشاره میکند و میگوید: «بهطور کلی، سمت بلوار اصلی خیرآباد تا پایان بوستانها امنیت برای همه بیشتر هستش، چون کلانتری و بسیج اونجا حضور دارن، اما هر چی به سمت انتهای بلوار میرین و وارد بیابانهای اطراف میشین تجمع قاچاقچیها و موادفروشها بیشتر میشه.»
اشاره او به منطقهای است که خارج از بلوار اصلی خیرآباد است. درست جایی در نزدیکی همان منطقه که نظیر به آن اشاره میکند، کتابخانه عمومی خیرآباد هم قرار دارد؛ جایی دورتر از معبر اصلی شهر و طبیعتا با دسترسی سختتر که باعث شده است استقبال کودکان و خانوادهها هم از آن زیاد نباشد.
در میان حرفهایش مرتبا تکرار میکند که در مناطقی که فرهنگسرا، پایگاه بسیج و کلانتری و ادارات دولتی بیشتر است امنیت هم بیشتر است: «از بوستان ۱۶ بهبعد امنیت خوبی نداره، چون تراکم جمعیت کمتره و خطرناکتره. سمت لرآباد و باغ شیرخان امنیت خوبی نداره و درگیر زیاده.»
با وجود اتفاقی که برای ستایش افتاده و پسرکی که مرتکب قتل او شده است، تعریف امنیت هنوز برای اهل این منطقه با تعریفی که از امنیت روانی و اجتماعی داریم فاصله دارد و مردم، بهخصوص اهالی مهاجرنشین آن، چندان احساس ناامنی نمیکنند. آنها وقتی از خشونت حرف میزنند از فضایی حرف میزنند که در آن خشونت عادی شده است و اگر اتفاقی هم بیفتد، درمقابل، مردم برای نبود امنیت از خود واکنشی نشان نمیدهند.
خیابانی پر از مدرسههای اسرارآمیز
چندین مدرسه پسرانه و دخترانه در این منطقه وجود دارند که نشان میدهد خیرآباد از نظر تعدد کودکان با تراکم جمعیتی در سن نوجوانی روبهرو است.
در منطقهای با چنین خصوصیاتی باید وضعیت تفریحی وجود داشته باشد که بچهها بخشی از انرژی خود را در این فضا تخلیه کنند، اما آنچنانکه عبدالله، صاحب یک شیرینیفروشی، میگوید، کودکان در خیرآباد و شهرکهای اطراف آن از داشتن کمترین امکانات تفریحی و ورزشی محروم هستند.
طبقهای شیرینی را میگذارد داخل ویترین مغازه. حال چند سالی میشود که در خیرآباد مغازه شیرینیفروشیاش را راه انداخته است، اما خودش بومی منطقه نیست. مانند دیگران سعی میکند حین کار به سوالات جواب دهد و از مباحثه چهرهبهچهره یا عجیبنشاندادن قتل خشونتبار ستایش و حرفزدن درباره آن حادثه پرهیز میکند: «یه سینما تو این شهرک نیست. بچهها تفریحی ندارن، جز این گوشیا. اون بچه رو که میگین ما هم شنیدیم، ولی خب، چی میشه گفت. دیگه حتما یه چیزی بوده که این کارو کرده، وگرنه بچه تو اون سن چرا باید مرتکب چنین خلافی بشه…»
به زندگی شغلیاش اشاره میکند و میگوید: «این افغانیهایی که اینجان خیلی معمولی هستن؛ یعنی سطح زندگیشون خیلی بالا نیست. من شیرینیهام رو اینجا بهقیمت تولیدی میفروشم، برای اینکه مردم شرایط این رو ندارند که پول زیاد برای خرید شیرینی بدن. کلا منطقه محرومیه. اکثرا کارگر و کشاورزن و توی باغهای خیار و گوجه کار میکنند.»
حین صحبت عبدالله، همکار دیگرش اضافه میکند که همه افغانستانیهای اینجا هم وضعیت مالی بدی ندارن: «بعضیهاشون هم توی کارخانهها کار میکنن، اونقدر هم از نظر وضعیت مالی شرایط بدی ندارن و با ایرانیها برابری میکنن؛ اما درمورد خشونت، فرقی نمیکنه؛ ایرانی و افغانی اینجا یا توی خودشون یا با هم زیاد درگیر میشن، اما این اتفاق که برای این دختره افتاد همه رو ناراحت کرد.»
او از حاشیههای دیگر این شهرک میگوید: «دکتر خوب اینجا نداریم. تاندون دست یکی از دوستام دیروز پاره شد و بیمارستان اینجا نتونست درستش کنه و آخر مجبور شدیم ببریمش بیمارستان ۱۵خرداد تهران؛ یعنی اگه کسی اینجا به مشکل بخوره نمیتونه راحت کارشو انجام بده، اما باز تو خود ورامین بهتره. از همینجا بگیر برو تا بقیه مشکلاتی که مردم دارن…»
تکرار پدیده گمشدن ناگهانی بچهها
نشسته روی لبه سکوی ورودی کنار مغازه ماستبندیِ روبهروی مسجد و از عبور آدمها چوبخط برمیدارد. ظاهرش به کسی که مصرفکننده مواد است شباهت دارد و حین صحبتهایش هم مدام به این اشاره میکند که تعداد عاملان فروش مواد در این منطقه هم زیاد است. وقتی از قاتل ستایش حرف میزند، قبل از همه، به این مسئله اشاره میکند که ممکن است قاتل هنگام ارتکاب به قتل مست بوده باشد. او میگوید: «ما شنیدیم پسره گفته مست بوده و این کارو کرده. الان هم که میگن زیرتیغه.»
حین حرفها و گلههایی که از وضعیت محله و کسبوکار ساکنانش دارد از درگیریهایی میگوید که گاهوبیگاه عامل نزاعهای مختلف میشود: «یه سری اتفاقایی تازگیها افتاده که اسم این محله رو اینجوری خراب کرده، این اتفاق و یه سری درگیریهای دیگه؛ اما همینکه میشه اینجا کار کرد بازم خوبه.»
وقتی از وضعیت تفریحات بچههای این منطقه پرسیده میشود، میگوید: «من دوسه سال است اینجا کاسبی میکنم. گاهی میشنوم که مادری نگران توی کوچهها میچرخه و میگه بچهام را دزیدن. چون محله کوچیکه، همه متوجه میشن و دهنبهدهن میچرخه که بچه فلانی رو دزدیدن؛ اما بچه گم شده. بعد میبینی بعد از چند ساعت بچه پیداش میشه؛ مثلا رفته بوده با دوستاش بازی کنه به خونه خبر نداده بوده.»
تصور او از خفتگیری گمشدن بچهها در کوچهپسکوچههای تودرتوی خیرآباد است؛ بااینحال وقتی میخواهد به خفتگیری در مدارس اشاره کند میگوید: «نمیدونم! من چیزی در این مورد نمیدونم. فقط میدونم بچهها شیطونن، میرن با دوستاشون اینور و اونور، ممکنه خونواده خبر نداشته باشن. اینه که نگران میشن.»
پارک و سینما برای بچهها وجود ندارد؛ نزدیکترین پارک و محل تفریحی به خیرآباد در منطقه لرآباد، با فاصله بیشتری از خیرآباد، قرار دارد که چندان دردسترس بچهها نیست و آنها نمیتوانند اوقاتی از روز را پس از خستگیهای درس و مدرسه به تخلیه انرژی در فضاهای تفریحی اختصاص دهند. این در حالی است که تعدد مکانهای مذهبی در این منطقه زیاد است و یک کتابخانه عمومی هم در محلی دور از بلوار خیرآباد وجود دارد که بهگفته اهالی کمتر کسی به آن سر میزند: «یه پارک و محل تفریحی برای بچهها و جوونا اینجا نیست. الان دو ساله یه کتابخونه زدند، اما یه نفر هم ندیدم بره داخل اون کتابخونه؛ یعنی اصلا گرایشی به خوندن کتاب وجود نداره که بگیم کتابخونه واسه این منطقه مهمه…»
وقتی آدمها خشونتباور میشوند
آنچه در خیرآباد ورامین برای ستایش و پسرکی که او را به قتل رسانده رخ داده، بیش از هر چیز، نشاندهنده روابط آدمها و درخودماندگی آنها و تاثیر زندگی در حاشیه بر این روابط است؛ چنانکه اهالی این منطقه تلاش میکردند به دیگران بفهمانند مسئله ستایش استثناست؛ آنها تلاش میکنند به غریبههای بفهمانند این منطقه در امنوامان است و اگر درگیری رخ میدهد خاصیت چنین وضعیت آشفتهای است. آنها معتقدند وجود کلانتری و نهادهای دولتی میتواند امنیت منطقه را تضمین کند. با این توضیحات باید دانست که قتل ستایش را نباید تنها در فاجعهباربودن آن از بعد کشتهشدن غیرانسانی یک کودک به نظاره نشست؛ این قتل در جغرافیای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگیای اتفاق میافتد که از طردشدن ساکنان مناطق حاشیهای از مناسبات اجتماعی و اقتصادی متاثر است. در این جغرافیای انسانی احساسات و آرمانها و عواطف انسانی روزمره کشته میشوند و بهمرور به ناخودآگاه افراد وارد میشوند؛ چنانکه دیگر قتل یک کودک، گرچه عجیب و شوکآور است، نمیتواند مختلکننده چرخه بازتولید خشونت در جوامع حاشیهای باشد.
پینوشت: «شبهای ورامین»، اثر صادق هدایت، داستان کوتاهی است که درونمایههای اصلی آن، اعتقاد به روان آدمی و بهنمایشکشیدن کارزار قشر روشنفکر جامعه دربرابر قشر سنتی است. فرنگیس شخصیت زن داستان است.