در باب لکنت به مثابه تخطی از ایدهآل سرمایهدارانه
در لیست شرایط استخدامی نیروهای جدید آموزش و پرورش، بندی که به حذف افراد دارای لکنت زبان یا لهجه غلیظ اختصاص داشت حتی در بین منتقدان بخشنامه هم حساسیت جدی برنینگیخت. در این یادداشت از خود میپرسیم که اساسا لکنت زبان چیست و چرا وضع چنین قانونی نمیتواند به بهانه ناتوانی شغلی توجیه شود.
بخشنامهای که چندی پیش درباره شرایط استخدامی نیروهای جدید آموزش و پرورش منتشر شد، چنان جنجالی برانگیخت که حتی وزیر آموزش و پرورش آن را نوعی «بدسلیقگی» خواند و در نهایت بندهایی از آن را حذف کرد. نسخه اول بخشنامه لیست طویلی بود از اسامی اعضا و جوارحی از بدن که در مقابل هر یک مواردی چون نازایی، مشکل بلع و «ناهنجاریهایی» چون موی زائد در صورت زنان یا کوتاه بودن پایینتنه ردیف شده بود؛ لیستی که در صورت حذف عنوانش میتوانست با اسناد بهجامانده از پزشکان و محققان آلمان نازی اشتباه گرفته شود.
در میان موارد ذکرشده در لیست، بندی که به حذف افراد دارای لکنت زبان یا لهجه غلیظ اختصاص داشت حتی در بین منتقدان بخشنامه هم حساسیت جدی برنینگیخت و با این منطق که «اساس معلمی انتقال اطلاعات در کمترین زمان و به روانترین شیوه است» توضیح داده شد. در این یادداشت کوتاه از خود میپرسیم که اساسا لکنت زبان چیست و چرا وضع چنین قانونی نمیتواند به بهانه عدم توانایی شغلی توجیه شود.
باید با رویکردی مستقل از گفتمان رایج معلولیت و حقوق معلولان نشان داد که لکنت لزوما شکلی از معلولیت نیست و حذف آن از مسئولیتها و حرفههای خاص به معنای تبعیض علیه بدنهایی است که فانتزی فرهنگی «عضو کارآمد جامعه» را به هم میریزند.
لازمهی این تحلیل، به چالش کشیدن تصویری است که بدن مسلط و کنترلپذیر را به عنوان شرط تحقق زندگی مفید، ارزشمند و مسئولانه معرفی میکند. باید با رویکردی مستقل از گفتمان رایج معلولیت و حقوق معلولان نشان داد که لکنت لزوما شکلی از معلولیت نیست و حذف آن از مسئولیتها و حرفههای خاص به معنای تبعیض علیه بدنهایی است که فانتزی فرهنگی «عضو کارآمد جامعه» را به هم میریزند؛ تبعیض پر دامنهای که مکانیسمهایی چون انگزنی و هنجارسازی دارد و بر دو ایده مبتنی است: از سویی ارزیابی عملکرد افراد با معیار زمان و سرعت و از سوی دیگر تقویت تصویر بدن قوی و مسلّط. ادعا میکنیم که هر دو ایده در نهایت هدفی جز سرکوب بدن و تقویت مناسبات تولید در منطق سرمایهداری ندارند. در نهایت و با اشاره به جایگاه کنونی زمان و سرعت در مناسبات اجتماعی میکوشیم تا چهره از عوامل دیگری هم برداریم.
لکنت چیست؟
لکنت نوعی وقفه در منطق روان و یکدستِ سخنگویی است. در لکنت، جریان پیوسته گفتار در قالب مکث، تکرار صامتها و کشیدن مصوتها دچار گسست میشود. فرد دارای لکنت معمولا نزدیک شدن این تشنج زبانی را اندکی پیش از وقوع حس میکند و گاه به صورت ناخودآگاه میکوشد که با استراتژیهای کلامی و لحنی از آن جلوگیری کند. برای مثال با تعویض ناگهانی کلمات با کلمات مترادف، استفاده از لحن طنز و یا به کار بردن ساختارهای نامعمول در جمله.
گرچه لکنت معمولا به اختلالی پزشکی و فیزیولوژیک فروکاسته میشود، مارک شل، پژوهشگر حوزه معلولیت، لکنت را پدیدهای رمزآلود میداند که «مدام بین خط فرضی امر فیزیولوژیک و امر روانی، یا خودآگاه و ناخودآگاه میلغزد.» این ابهام و پوشیدگی، لکنت را برای فیلسوفان و محققان به استعارهای جذاب بدل کرده است؛ از مارشال مکلوهان که هر زبانی را نوعی لکنت میداند تا ژیل دلوز که هر گونه استفاده خلاقانه از زبان را به عنوان لکنت توصیف میکند.
بیماریسازی از لکنت زبان (لکنت به مثابه معلولیت اجتماعی)
لکنت اگر در چارچوب پزشکی و صرفا از نظر زبانی و در بستر انتقال معنا مورد بررسی قرار گیرد به عنوان مشکلی در نظر گرفته میشود که نیازمند درمان یا مدیریت است.
فرآیند بیماریسازی از لکنت، به افرادِ دارای لکنت فهم ویژهای از شیوه حرفزدن خودشان القا میکند. موضوع کلیدی درباره فهم پزشکی از لکنت این است که فرد دارای لکنت بدن خود و به ویژه سازوکار تولید صدا و گفتار را در آن ناقص و شرمآور میبیند. این یعنی لکنت را به عنوان چیزی «بیرون از خود» میفهمد. از سوی دیگر نابههنجار بودن لکنت در عرف عمومی امری بدیهی دانسته میشود. این در حالی است که از تاثیر واقعیتهای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی در بدیهی دانستن این تصویر سخنی به میان نمیآید.
هرچند پزشکی لکنت را مشکلی فردی معرفی میکند اما واقعیت این است که لکنت بیرون از ارتباط جمعی حداقل دونفره بیمعناست. در مناسبات ارتباطی، شکست در انتقال معنا را نباید تنها به گوینده نسبت داد، چرا که گوش ناآشنای شنونده و انتظار او برای دریافت نوع ثابتی از نحو، سرعت و لحن هم در این شکست سهیم است.
هرچند پزشکی لکنت را مشکلی فردی معرفی میکند اما واقعیت این است که لکنت بیرون از ارتباط جمعی حداقل دونفره بیمعناست. در مناسبات ارتباطی، شکست در انتقال معنا را نباید تنها به گوینده نسبت داد، چرا که گوش ناآشنای شنونده و انتظار او برای دریافت نوع ثابتی از نحو، سرعت و لحن هم در این شکست سهیم است. نگاه کردن به فرد دارای لکنت با مکثهای ناگهانی و تیکهای صورت هم درک و دریافت معنا را برای شنونده دشوارتر میکند. مسئولیت این گسستهای احتمالی در ارتباط کلامی، به شیوهای ناعادلانه بین گوینده و شنونده تقسیم شده است.
لکنت هنجارهای اکثریت را به چالش میکشد؛ نه فقط هنجارهای زبانی گوینده، بلکه هنجارهای شنوندگانی که جایگاه «طبیعی» را تصرف کردهاند، توقعاتشان طبیعی فرض میشود و بر این اساس، لکنت به عنوان گفتاری نامعمول، معوج و فهمناپذیر معرفی میشود.
تقلیل لکنت به مسالهای یکسره فردی در گفتمان پزشکی بر سطوح درمانی هم تاثیر میگذارد. گفتاردرمانی با تلاش برای تقویت دائمی توجه و آگاهی فرد نسبت به سرعت گفتار خود و آموزش تکنیکهایی برای پرهیز از مکث یا تکرار حروف، میکوشد لکنت را برای فرد به امری بیرونی و قابل کنترل تبدیل کند. این روش منجر به تثبیت پارادایمی میشود که شیوهی گفتار در لکنت را از نظر ساختار جملات، سرعت بیان و نحوهی انتخاب کلمات دائما با قالبهای هنجاری مقایسه میکند.
این پارادایم چنان سرکوبگر است که «فرد لکنت را به عنوان یک اتفاق آنی و پیشبینیناپذیر تجربه میکند و نه به عنوان عملی که خود مرتکب میشود». تا آنجا که بین افراد دارای لکنت مرسوم است که دربارهی لکنتشان با ضمیر «او» سخن میگویند؛ اویی که گفتارشان را به آنی از کنترل آنها خارج میکند. لکنت به عنوان «او»ی مهاجم نشانهای است از «دیگریسازی» از گفتار که همچون پلیسی قهار جایگاه فرد را در قلمرو گفتار تعیین میکند و تلویحا مشخص میکند که چه کسی قادر به دیدن، تحلیل کردن و در نهایت اشغال جایگاه گوینده است. همین پلیس است که از طرفی لکنتیها و از طرف دیگر لهجهدارها و افراد نامسلط به فارسی معیار را از حق عاملیت و مداخلهگری محروم میسازد و به این معنا کارکردی یکسره سیاسی دارد.
لکنت را میتوان نشانه نوعی تخطی از ایدئال سرمایهداری برای تسلط بر بدن دانست. میل قدرت در یکدست کردن بدنهاست و این تنها با رفع تفاوتها و مخفیسازی بدنها ممکن میشود.
گری تامسون در کتاب بدنهای خارق العاده چنین مینویسد: «بدن کنترلناپذیر بیشتر به سبب به جا نیاوردن (ادا نکردن) مناسبات ارتباطی و معاشرتی است که ناخوشایند است و نه به خاطر ناتوانی در اصل ارتباط به معنای انتقال دادهها.» برای نمونه، گفتن سسیب به جای سیب به دلیل تکرار مصوت و تیکهای احتمالی صورت گوینده و ایجاد اختلال در تصویر است که غیرطبیعی و ناخوشایند دانسته میشود و نه لزوما به سبب ایجاد مانع در جریان فهم. یادآوری و برجستهسازی بدن در سخن گفتن و به چشم آمدن عدم کنترل فرد بر بدن است که لکنت را ناخوشایند میکند. پس حذف افراد دارای لکنت و لهجه در واقع به معنای حذف بدنهایی است که با سخن گفتن در مقابل دیدگان شنونده مرئی و آشکار میشوند؛ فرد دارای لکنت، مخاطب را متوجه حنجره و لب و دندان، و متوجه مجرای صوت در بدناش میکند و فردی که با «لهجه» سخن میگوید، «نابجایی» یا دستکم «جابهجایی» جغرافیایی بدن خود را به مخاطب یادآوری میکند.
کشف کیفیتهای زیباشناسانه در لکنت، محصول پژوهشهای نظری خاصی در حوزههایی چون پرفورمنس و تئوریهای ادبی است. در مقابل و در بخش غالب سنت تفکر غربی، لکنت زبان از جمله چیزهایی است که میبایست در جریان تلاش برای بدل شدن به فردی مستقل، کارا و اثرگذار درمان میشد. برای مثال، دموستنس، بازیگر نامی تئاتر، از ستریوس خواست که به تمرینهای گفتاری خاصی چون حرف زدن با نگه داشتن یک سنگریزه در زیر زبان در حال بالا رفتن از کوه بپردازد. ستریوس در نهایت یکی از بهترین سخنوران آتن شد و با قدرت سخنوری خود توانست مردم را علیه قدرت حاکم بشوراند. داستان دموستنس تصویر روشنی از جایگاه لکنت در سنت اندیشهی غربی است: با تلاشهای ذهنی و فیزیکی میتوان ضعف در گفتار را مرتفع کرد. در فیلم «سخنرانی پادشاه» هم که محصول سال ۲۰۱۰ است هم شاهد روند و منطق مشابهی هستیم. پس گویی یک باور جهانی نانوشته وجود دارد که هنر سخنوری را نه فقط نشانه توانایی و سرعت در انتقال اطلاعات، بلکه حاکی از هوش، منطق و عاملیت ذهنی بالا میداند. روان و مسلط سخن گفتن هنوز بخشی کلیدی از تصویر فرد فعال و پرمشغله در جامعه سرمایهداری است. لکنت به مثابه ضعف در فصاحت معمولا با فقدان جدیت و شجاعت، ضعف در مهارتهای استدلالی و نیز با جداافتادگی و انزوا مرتبط دانسته میشود.
لکنت را میتوان نشانه نوعی تخطی از ایدئال سرمایهداری برای تسلط بر بدن دانست. میل قدرت در یکدست کردن بدنهاست و این تنها با رفع تفاوتها و مخفیسازی بدنها ممکن میشود. ناتوانی فرد دارای لکنت در کنترل بدن خود باعث شکست پروژه مخفیسازی بدن میشود و ورطه یکدست انتقال معنا را به هم میریزد. گارلند تامسون نیز در کتاب «بدنهای خارقالعاده: ناتوانی فیزیکی در فرهنگ و ادبیات امریکا» توضیح میدهد که تزلزل بدنی فرد لکنتی، فانتزی رایج فرهنگی از بدن را به عنوان ابزار خنثی و پایداری که در خدمت تحقق اراده فرد است به هم میزند.
بازسازی گفتار بدنمند
یکی از اصلیترین مکانیسمهای سرمایهداری، تبدیل افراد به سوژههایی مطیع با حداکثر توان تولیدی است. تبلیغ گستردهی ارزشهایی چون موفقیت، مفید بودن، کارآمدی و توان ارتباطی، نه تنها ابزار اصلی این مکانیسم، که تهدیدی مستمر برای گروههایی است که سازگاری با این هنجارها برایشان دشوارتر است. این هنجارسازیها را میشود بازماندهی دوران صنعتیسازی دانست که در آن نه تنها مفهوم «زمان» دگرگون شد، بلکه ورود «سرعت» به مناسبات کاری و اجتماعی به عنوان ارزشی حداقلی و ضروری پذیرفته شد. در جامعه پساصنعتی، سرعت کماکان از مهمترین معیارهای ارزیابی عملکرد افراد است حتی اگر اساسا نیازی به سرعت نباشد . با این توضیح روشن است که یکی از عوامل اصلی ناهنجار دانستن لکنت، ناتوانی فرد در ادای سریع و روان جملات است.
کی از اصلیترین مکانیسمهای سرمایهداری، تبدیل افراد به سوژههایی مطیع با حداکثر توان تولیدی است. تبلیغ گستردهی ارزشهایی چون موفقیت، مفید بودن، کارآمدی و توان ارتباطی، نه تنها ابزار اصلی این مکانیسم، که تهدیدی مستمر برای گروههایی است که سازگاری با این هنجارها برایشان دشوارتر است.
یک نکته مهم این است که فرد دارای لکنت نه از عواملی بیرونی چون مکان گفتگو یا جایگاه طرف مقابل، بلکه از پیشفرض پنهانی متاثر میشود که فرمی”نرمال” برای بدن طلب میکند. زندگی روزمرهی ما لزوما در فضاهایی چون کارخانه و محیط تولید صنعتی نمیگذرد. این یعنی به حاشیه رفتن افراد دارای لکنت، تنها مبتنی بر اهمیت تولید یا زمان نیست و عامل دیگری هم در کار است که نشانههایش را در اجماع عمومی درباره تصویر معلم «فصیح» به عنوان کارمند «کارآمد» باید جست، چیزی شبیه تمایلی فاشیستی به دیدن بدنهای سالم و مسلط و «زیبا». تاکید بر کراهت منظر در بند زیرین لکنت در بخشنامهی ابلاغی آموزش و پرورش خود گواهی بر این ادعاست.
لکنت به مثابه شکست بدن در مخفی ماندن
فرد دارای لکنت، در زمانهای مختلف و بسته به اوضاع بیرونی و شرایط روانی خود انواع و درجات متفاوتی از لکنت زبان را تجربه میکند. شرایط روحی نامساعد، هیجانهای مثبت و منفی و عوامل اضطرابآور بیرونی باعث تشدید لکنت شده و نحوه سخن گفتن فرد را از گفتار به اصطلاح «هنجارمند» دور میکنند. این یعنی لحن و سرعت و صدای فرد لکنتی تا حد زیادی از احوال شخصی او خبر میدهد و آن را برای شنونده مرئی میکند. به این معنا شاید بتوان لکنت را نوعی مقاومت ناخواسته در مقابل ناپیدایی و خنثی بودن بدن دانست.
اینجا با تنی مواجهیم که تاثر خود از عصبیتها و هیجانها را به شکل بیصدا شدن لحظهای، لرزش خفیفِ سر و فشار دندانها بر لب نشان میدهد و رشتههایی از همدلی بدنی برمیانگیزد. چنین شکلی از مرئی شدن را میتوان از سویی برهمزننده فرهنگ عرفی دانست که محتوایی اخلاقی به ریاکاری میبخشد و به افراد میقبولاند لازمه بلوغ و عزت رفتاری، پوشاندن بدحالیها و ناخوشیها و نمایش چهره و ظاهری همیشه آرام است. عدم تسلط روی این هنجارهای آموختهشده که در وضعیتهایی چون لکنت رخ میدهد، نه فقط مقاومتی ناخواسته در مقابل ریاکاری جمعی، که مهمتر از آن، نمودی نادر از بروز فردیتی است که از مختصات یگانه بدن افراد حکایت میکند. این ویژگیها در سایه هنجارهایی که بدن را به ابزاری مکانیکی برای انتقال معنا و تولید کالا تبدیل میکنند، پنهان و بیاثر میماند. بر این اساس، لکنت زبان در صورت رهایی از سیطره مطلق گفتمان پزشکی دو امکان مهم ایجاد میکند: از یک سو نمونهای عینی از امکان تخطی از هنجارهای عرفی رفتاری عرضه میکند و از سوی دیگر و چنان که در مورد بخشنامه مورد بحث دیدیم، لکنت مکانی مناسب برای نشان دادن تاثیر و سلطهی مناسباتی است که در جهت منافع جامعه تولیدمحور، بدنها را تا حد امکان به ماشینهایی سریع و مطیع تبدیل میکنند. این مناسبات میکوشند تا با یکدستسازی نمودهای بدنی، نشانههای شخصی و فردیساز را تا حد امکان از بدن پاک کنند.