تحقق اراده اقلیت را وضعیت طبیعی جلوه میدهند
از زمان انقلاب فرهنگی تا امروز سیاستهای مختلفی برای دانشگاهها در نظر گرفته شده است اما محمد مالجو، اقتصاددان معتقد است سه جهتگیری اصلی در حوزه آموزش عالی در این سالها دنبال شده است: پیشروی سیاسی صاحبان قدرت در دانشگاه، کالاییسازی آموزش عالی و تجاریسازی دانشگاههای علوم انسانی.
از زمان انقلاب فرهنگی تا امروز سیاستهای مختلفی برای دانشگاهها در نظر گرفته شده است اما محمد مالجو، اقتصاددان معتقد است سه جهتگیری اصلی در حوزه آموزش عالی در این سالها دنبال شده است: پیشروی سیاسی صاحبان قدرت در دانشگاه، کالاییسازی آموزش عالی و تجاریسازی دانشگاههای علوم انسانی. مالجو در این گفتگو که در زیر میخوانید گفته تجاریسازی دانشگاههای علوم انسانی یعنی تبدیل کردن دانشگاه به خادمان اصحاب قدرت سیاسی و ثروت اقتصادی. به اعتقاد برای اصلاح ساختار آموزش عالی یک راهحل جمعی وجود دارد: ساختن نیروی ذهنی و متعاقبا نیروی مادی برای ایجاد فشار بر دولت تا به اصل سیام قانون اساسی برای ارائه رایگان خدمات آموزشی بازگردد. این البته باید همراه با تغییرات دیگری نیز باشد. اولا تغییر الگوی مالیاتستانی دولت، ثانیا تغییر در الگوی مخارج دولت، و ثالثاً دموکراتیکسازی بدنه دولت.
شما پیشتر در مقالات و سخنرانیهایتان به کالایی شدن آموزش عالی در ایران پرداخته و درباره سه محور مهم در روند تجاری شدن علوم انسانی در ایران صحبت کردهاید. به نظر شما دانشگاههای ما به کدام سمت حرکت میکنند و آینده آموزش عالی در ایران را چگونه پیش بینی میکنید؟
اگر سه جهتگیری کلیدی سیاستگذاران در حوزه آموزش عالی طی سالهای پس از انقلاب را مورد شناسایی قرار بدهیم، تا حدی پاسخی موثق ولو موقتی به این پرسش دادهایم که دانشگاه در حال حرکت به چه سمتی است. اجازه بدهید از جهتگیری اول شروع کنم که به یک معنا از صبح انقلاب فرهنگی آغاز شد و تا امروز نیز، البته با فراز و نشیبها فراوان و سازوکارهای گوناگون، کماکان ادامه دارد. اشارهام به پیشروی سیاسی قدرت و نظام سیاسی در دانشگاه است که از رهگذر کنترلِ بالا به پایین بر شئون گوناگون حیات دانشگاهی تحقق یافته است.
مهمترین قلمروها عبارتاند از این که اولا چه ترکیبی از نیروی انسانی در مقام پرسنل آموزشی در دانشگاه حضور داشته باشند؛ ثانیا گیرندگان خدمت یعنی دانشجویان چه کسانی باشند؛ ثالثاً دیالوگ بین دسته اول و دوم، یعنی بین استادان و دانشجویان، که در واقع همان مفاد درسی است، چه باشد؛ رابعا فعالیتهای فوق برنامه یا فرهنگی این هر دو گروه، یعنی دانشجویان و استادان، به چه ترتیبی باشد؛ پنجم این که هویتها و نهادها و سازمانهای جمعی هر یک از این دو گروه چگونه شکل بگیرند و چه مشخصاتی داشته باشند و مثلاً دانشجویان چه نوع تشکلهایی و اساتید چه نهادهایی داشته باشند.
خدمتی که آموزش عالی میدهد شبیهتر به یک کالا شده است. کالا چیزی است که اگر کسی میخواهد از آن برخوردار بشود به صرف نیاز نمیتواند جواز برخورداری از آن را به دست بیاورد. فرد اگر میخواهد کالا را از آن خود کند علاوه بر نیاز به آن کالا باید امکان تأمین مالی برای خرید آن را نیز داشته باشد.
به اینها اضافه بکنیم که نوع زیست دانشجویان و استادان، اعم از پوشش و محتوای کلام و غیره، باید چگونه باشد و غیره. مجرای تصمیمگیری در همه این زمینهها مسیری است که از بالا و از صاحبان قدرت به سوی پایین سرازیر میشود. بنابراین آن گرایش اولی که از ابتدای انقلاب فرهنگی شروع شد و تا امروز ادامه دارد کنترل از بالا به پایین در راستای پیشروی سیاسی دولت در حیات دانشگاهی است. این جهتگیری در مجموع میکوشیده است تا نیروهای انسانی و سازمانهای دستهجمعیشان در دانشگاه را هر چه معطوف تر به نظام سیاسی مستقر آرایش دهد. دومین جهتگیری نیز گرایش به کالاییسازی آموزش عالی است.
چه چیزی روند کالایی شدن آموزش عالی در ایران را تسریع و البته مشروع کرده است؟
با تسریع موافقم اما مشروع خیر. بههرحال، این جهتگیری بعد از جنگ شروع شد و به درجات گوناگون توأم با تخطی از اصل ۳۰ قانون اساسی بوده است؛ اصل سیام میگوید دولت موظف است وسایل تحصیلات عالی را تا سر حد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد. برای اولین بار در سال ۸۰ در چارچوب برنامه سوم بود که تلاش شد معلوم بشود سرحد خودکفایی کشور یعنی چه. اما پیش از آنکه این تاریخ فرابرسد، در طول یک دوره ۱۸ ساله قبل از آن تمام زمینههای قانونی نقض این اصل، از تأسیس دانشگاه آزاد در سال ۶۱ تا مؤسسات دولتی غیرانتفاعی و مؤسسات دانشگاههای غیرانتفاعی و دانشگاه پیام نور و بعد از جنگ نیز راهاندازی دورههای شبانه در دانشگاههای دولتی، فراهم شده بود.
آماری که وزارت علوم میدهد مستقیماً امکان مشاهده تمایز بین دو بخش اصلی را به ما نمیدهد: یکی جایی که دولت وظیفهاش را انجام میدهد، یعنی آموزش رایگان؛ و دیگری نیز جایی که دولت از اصل ۳۰ قانون اساسی تخطی میکند، یعنی آموزش شهریهای. نمیتوانیم مستقیما اندازه این دو بخش را در آمارهای وزارت علوم ببینیم. آمارهایش به ترتیب دیگری است. اما من همان دادههای وزارت علوم برای سالهای ۸۱ تا ۸۷ را جوری پردازش کردم تا اندازه این دو بخش مشخص شود. بنا بر محاسبات من، که البته از این دانشگاه به آن دانشگاه و از این مقطع تحصیلی به آن مقطع تحصیلی فرق میکند اما اینجا رقم متوسط را میگویم، سال ۸۱ نسبت جذب دانشجویان در بخش رایگان به بخش شهریهای، ۴۱صدم بود اما به سال ۸۷ که میرسیم این رقم تقریباً نصف شد.
به عبارتی دیگر، خدمتی که آموزش عالی میدهد شبیهتر به یک کالا شده است. کالا چیزی است که اگر کسی میخواهد از آن برخوردار بشود به صرف نیاز نمیتواند جواز برخورداری از آن را به دست بیاورد. فرد اگر میخواهد کالا را از آن خود کند علاوه بر نیاز به آن کالا باید امکان تأمین مالی برای خرید آن را نیز داشته باشد. پشتوانه مالی میخواهد. به این کالا میگوییم، البته از سمت مصرفکننده. از سمت تولیدکننده نیز اگر بنگریم، کالا چیزی است که اولا تولید میشود و ثانیا برای فروش در بازار تولید میشود و ثالثا برای کسب سود به تولید میرسد.
سیستم آموزش عالی دلیل توسعه فضای آموزشی در قالب دورههای غیرانتفاعی، شبانه و.. را نیاز جامعه و تقاضای موجود میداند؛ کمااینکه برخی برای ادامه تحصیل به کشورهایی مثل قبرس، هند و.. هم میروند. در واقع اگر این نیاز نبود که نمیرفتند دانشگاه اینهمه پول بدهند، پس بازاری است که وجود دارد.
یک بازار برای آموزش عالی وجود داشته است. من میگویم اینکه من چه فکر میکنم یا شما چه فکر میکنید یا وزیر علوم چه فکر میکند مهم نیست. قانون اساسی اصل ۳۰ میگوید چنین نیازی وجود دارد و چنین تقاضایی است و دولت باید پاسخگو باشد.
دولت میگوید ظرفیت محدودی دارد و برای اینکه به این نیاز پاسخ بدهد لازم است از پتانسیلهایی دیگری که از قضا جیب مردم است استفاده کند.
من میگویم این نوع پاسخی که عملاً داده شد، این محصول نوع خاصی از اقتصاد سیاسی و روابط قدرت است. میخواهم این را باز کنم از سه زاویه. اولا من با این حرف کاملاً همعقیدهام که طبقاتی که از لحاظ مالی امکانش را دارند باید در پرداخت هزینه آموزش عالی برای فرزندانشان مشارکت کنند و این هزینهها را بپردازند. چرا باید بودجه محدود دولت صرف فرزندان طبقات بالای جامعه بشود که اگر هزینه آموزش عالی روی دوش والدینشان بیفتد هیچ فشاری برای آنها نیست؟ پس در این زمینه بحثی نیست. پاسخی که دولت میدهد این است که، بله، ما هم همین کار را میکنیم، یعنی شهریه تعیین میکنیم و خود آنها پول میدهند. این جاست که من مخالفم.
خب فرض کنیم شما دانش آموز با استعدادی هستید، اما از خانوادهای فقیر. آیا تقدیرتان را نمیپذیرید که هیچ شانسی را برای تحصیل در دانشگاه آزاد یا دانشگاه پولی ندارید؟
این تقدیر شما نیست. این بازتاب وضعتی طبیعی در زندگی شما نیست. این بازتاب نوعی اعمال قدرت بر زندگی شماست، به زیان شمای اکثریت و به نفع اقلیت. برای همین است که آن پاسخی که دولت میدهد و میگوید از فرزندان خانوادههای مرفه شهریه میگیرم و طبقات پایین هم اگر میخواهند درس بخوانند به ظرفیتهای کوچک و محدود بخش رایگان آموزش عالی رجوع کنند، بازتاب نوعی اعمال روابط قدرت است که قصد داشتم آن را بیشتر توضیح بدهم. این اعمال روابط قدرت و این شکل خاص از تحقق اراده اقلیت را وضعیتی طبیعی جلوه میدهند. اما این طبیعی نیست. چرا؟ عواملی است که بر فراز سر من و شما دستاندرکار هستند و ما مستقیم با آنها در ارتباط نیستیم ولی تقدیر من و شما را تعیین میکنند.
برخی اما میپذیرند و به آن اعتراض نمیکنند؛ میگویند اگر کوتاهی هم شده کوتاهی از من بوده که این فرصت زندگیام را سوزاندم.
بله، من میخواهم این پرده را کنار بزنم و بگویم این مشکل شما نیست. مشکلی است که از فراز سر شما به شما تحمیل شده اما به شما آموخته شده است که این مشکلات را ناشی از تقصیر خویشتن خویش بدانید. اولاً به علت شکل خاص الگوی مالیاتستانی در بدنه دولت است. ثانیا به خاطر نوع خاص الگوی مخارج دولت است. و ثالثا به واسطه تلاش نیروهای صاحب ثروت اقتصادی و قدرت سیاسی برای کسب سود است. اگر سیستم مالیاتستانی بر اساس ثروت و درآمد باشد، کسی که داراست خودش هزینه تحصیل فرزندان خودش را میدهد منتها نه از رهگذر پرداخت شهریه دانشگاه بلکه از راه پرداخت مالیات. یعنی نه فقط هزینه تحصیل فرزندان خودش بلکه هزینه فرزندان نادارها را نیز پرداخت میکند. ما در ایران این امکان را داریم که پایگاه دادههایی بسازیم تا حداقلهایی کافی از امکان شناسایی ثروت و نیز درآمد خانوارها را داشته باشیم مالیاتستانی را بر اساس ثروت و درآمد به اجرا بگذاریم.
دولت میگوید از فرزندان خانوادههای مرفه شهریه میگیرم و طبقات پایین هم اگر میخواهند درس بخوانند به ظرفیتهای کوچک و محدود بخش رایگان آموزش عالی رجوع کنند، بازتاب نوعی اعمال روابط قدرت است که قصد داشتم آن را بیشتر توضیح بدهم. این اعمال روابط قدرت و این شکل خاص از تحقق اراده اقلیت را وضعیتی طبیعی جلوه میدهند. اما این طبیعی نیست.
آیا آن خواست را هم علاوه بر پایگاه دادهها لازم داریم؟
دقیقاً. آن خواست از کجا میآید که موتور محرک تغییر نظام مالیاتستانی شود. چه کسانی باید بخواهند؟ همان کسانی که در حقیقت تصمیمگیرندگان هستند. ما در ایران هم امکانات تکنولوژیک داریم هم امکانات دادهای. یعنی در زمینه تکنولوژی اطلاعات و سایر لازمهها چندان کم نداریم تا، متناسب با افزایش ثروت، پرداخت مالیات هم بالا برود. اگر چنین اتفاقی بیفتد آن اشخاص طبقات بالا از رهگذر پرداخت مالیات در واقع دارند هزینههای تحصیل فرزندشان و نیز فرزندان کسان دیگر را هم میدهند. اما اراده معطوف به اصلاح نظام مالیاتستانی وجود ندارد. چرا صاحبان قدرت به این تغییر واداشته نمیشوند؟ به علل گوناگون، از جمله این که من و شما فکر میکنیم این تقدیر تاریخیمان است که آموزش عالی باید کالایی شود. اگر من و شما و دیگران متوجه بشویم، نیرویی فکری شکل میگیرد که میتواند به نیروی مادی تبدیل شود و خواست اصلاح نظام مالیاتستانی را به صاحبان قدرت سیاسی تحمیل کند.
به دومین علت بپردازم. به دقایقی قبلتر برگردیم. شما گفتید دولت امکان گسترش دادن آموزش عالی از جیب خودش را ندارد. چرا ندارد؟ دولت ما کارهای بزرگ کرده و در این مدت هزینه گزافی را هم به دوش ما گذاشته است. بنا بر برآورد من در یکی از سالهای دورۀ دوم ریاستجمهوری آقای خاتمی ۳۰ درصد هزینههای بودجه، یعنی سه تومان از هر ده تومان، نه صرف انباشت سرمایه و نه صرف پاسخگویی به مطالبات اجتماعی شهروندان بلکه صرف تزریق سلیقه اقلیت حکومتکننده به اکثریت حکومتشونده در زمینههای گوناگون اجتماعی و سیاسی و فرهنگی میشد. اینها یعنی صرف هزینههای گزاف برای سازوبرگهای ایدئولوژیک دولت که کنترل از بالا به پایین برای پیشروی سیاسی دولت در جامعه را فراهم میکند. این هزینهها جا را بر هزینههایی مثل آموزش عالی، بهداشت، سلامت، مسکن، تربیتبدنی، تأمین اجتماعی، بیمههای اجتماعی، بیمه بیکاری و غیره تنگ میکند. بنابراین اگر فرض کنیم به لحاظ فنی ما آن نوع تغییرات سیاسی را تجربه کنیم که این نوع هزینهها به شدت کاهش پیدا کند، امکان گسترش آموزش عالی بنا بر اصل ۳۰ بر اساس منابع مالی دولت در کشور ما فراهم است.
اما علت سوم؛ مجموعه کسانی که این طراحیها و این سیاستگذاریها را میکنند و زمینه را برای دانشگاه آزاد و مؤسسات غیرانتفاعی و غیره را فراهم میکنند، نه فقط در حوزه آموزش عالی، بلکه در حوزه بهداشت و سلامت و غیره این سیاستها را فقط بر اساس ایدئولوژیشان طراحی نمیکنند، بلکه مستقیماً منتفع میشوند. یعنی الآن قانون وضع میکنند که مثلاً مؤسسات غیرانتفاعی در حوزه آموزش عالی مجاز است و بلافاصله مجوز کسب برای خود و اطرافیان خود را صادر میکنند، یعنی انگیزه کسب سود در بازار بزرگی که اشاره کردید نیز بسیار نقشآفرین است.
تا آن زمان که تغییر سیستم مالیاتی اعمال شود، با این نیاز و این همه متقاضی چه باید کرد؟ من برای آنکه به شغل بهتر و توسعه فردی و اجتماعی بیشتری دست یابم مجبورم که الان این نیازم را پاسخ گویم، حالا با تحصیل در دانشگاه آزاد و … هر چند همه اینها اصل ۳۰ قانون اساسی را نقض میکند. شما وظیفه روشنفکریتان اینست که نسبت به این بیعدالتی و اجرانشدن قانون اساسی منتقد باشید، اما هیچ پاسخی به نیاز امروز من ندادهاید.
شما به درستی میگویید فلانی من با تو موافقم اما به لحاظ توان سیاسی اولا امکان این تغییر وجود ندارد و ثانیا چشماندازی که میگویی در دوره زندگی من تحقق نمییابد و بنابراین من نوعی چه باید بکنم. میگویید همین دوره شبانه در دانشگاهها که شهریه میگیرند همین الآن پاسخ نیاز من را میدهد. میگویید من چه بکنم؟ پاسخ من اما این است که، بسیار خب، حرف شما را میپذیرم و تأکید میکنم که شما به درستی به ناگزیر بودن افراد برای رجوع به راهحلهای انفرادی اشاره میکنید.
بله، افراد راهحلهای انفرادی را برای خودشان انتخاب میکنند. این راهحلهای انفرادی بخشی از زندگی است و در صحبت خودتان گفتید که این راهحلهای انفرادی در کوتاهمدت و در میانمدت میتوانند مشکل فرد را تخفیف دهند یا در برخی موردها حتی حل کنند. قبول، اما نکته کلیدی این است که خود همین راهحلهای انفرادی که مشکل را در کوتاهمدت تخفیف میدهند عامل برآمدن مشکل با ابعادی وسیعتر در درازمدت خواهند بود. این تشبث جداجدای ما به راهحلهای انفرادی، در عین حال مشکل جمعی ما را تشدید میکند.
اما در کوتاه مدت بهعنوان راهحل عمل میکند.
راهحل نیست. درمان موقت است، ترمیم است. یعنی اینکه دیر یا زود پیامدهای منفیاش به ما برمیگردد با ابعادی وسیعتر.
زمانی بود که تحصیلات عالی تضمین شغل بود. یک زمانی خیلی از خانوادهها میگفتند شما فرصتهای کاری بهتری دارید به خاطر تحصیلات، اما الان خیلی علنی دانشگاه دارد فراغتی و پارکینگی میشود. افرادی را میبینیم با سن بالا که از سر بیکاری و بیحوصلگی تحصیل میکنند یا افرادی با توانایی مالی که علایقی دارند.
این بهخودیخود عیب نیست. اما ما در دام یک دور باطل افتادهایم، از جمله در این زمینه. اگر به راهحلهای انفرادی تشبث کنیم، امیدی برای بیرون آمدن از این دور باطل نیست. راهحلهای دستهجمعی است که میتوانند ما را از این دور باطل خارج کنند. این که شما میگویید هم زمینی نیست. اما اگر راهحلی وجود داشته باشد، فقط همین راهحل است. در زمینه آموزش عالی چیزی که گفتم یک راهحل است.
راهحل جمعی من این است: ساختن نیروی ذهنی و متعاقبا نیروی مادی برای ایجاد فشار بر دولت تا به اصل سیام قانون اساسی برای ارائه رایگان خدمات آموزشی بازگردد. این البته باید همراه با تغییرات دیگری نیز باشد. اولا تغییر الگوی مالیاتستانی دولت، ثانیا تغییر در الگوی مخارج دولت، و ثالثاً دموکراتیکسازی بدنه دولت.
ما باید خودمان را از این دور خارج کنیم؟
فردی نمیتوانیم، امکان دارد یک فرد، دو فرد، سه فرد بتواند ولی ما همه با هم نمیتوانیم هر کداممان انفرادی از این دور باطل خارج شویم. راهحل جمعی من این است: ساختن نیروی ذهنی و متعاقبا نیروی مادی برای ایجاد فشار بر دولت تا به اصل سیام قانون اساسی برای ارائه رایگان خدمات آموزشی بازگردد. این البته باید همراه با تغییرات دیگری نیز باشد. اولا تغییر الگوی مالیاتستانی دولت، ثانیا تغییر در الگوی مخارج دولت، و ثالثاً دموکراتیکسازی بدنه دولت. این کار سخت است، زمانبر است، دردناک است. اما راهحل دیگری برای خروج دستهجمعی از این دور باطل نداریم. همینجا نیز نکتهای را اضافه کنم. شما جمله خوبی گفتید. گفتید دانشگاه از جمله جایی شده است که کسی که توانایی مالی دارد برای تفریح و فراغت از آن استفاده میکند.
حالا من از شما سؤال میکنم. آیا طبقات پایینتر جامعه نیز به همین اندازه از چینن امکانی برخوردارند؟ آیا طبقات پایینتر جامعه نیز به همین اندازه میتوانند از رفتن به دانشگاه آزاد و دوره شبانه و غیره بهمنزله راهحل انفرادی استفاده کنند؟ شما گفتید این کالاییسازی آموزش عالی برای برادر من و فلانی و فلانی در حکم راهحل انفرادی عمل میکند. اما الآن یک قید به آن زدید و گفتید هر چه توانایی مالی فرد بیشتر باشد به چنین امکانی نیز بیشتر دسترسی دارد. تصور میکنم درست میگویید. کالاییسازی آموزش عالی یک راهحل انفرادی جلوی پای ما میگذارد. ولی میگویید ما؟ کدام ما؟ مای دارا. مای برخوردار. پس کالاییسازی آموزش عالی برای همه نیست. راهحلی برای اقلیت برخوردار است.
دانشگاه برای برخی افراد یک نیاز است تا کار بهتری پیدا کنند، اما اینکه دانشگاه کارکرد فراغتی داشته باشد، بهتدریج گسترش پیدا میکند و یک جریان است.
پایگاه طبقاتی کسانی که دانشگاه آزاد میروند چیست؟ منظورم اکثریتشان است. میگویم این پایگاه طبقاتی محدود به بخشی از جامعه است نه همگان. کودکان کار، حاشیهنشینها، افراد مستقر در اسکان غیررسمی، ۷ میلیون نفر سرپرست خانوار و خانوادههایشان، یعنی حدودا ۲۸ میلیون نفر از جمعیت، که دستمزدشان پایینتر از حداقل دستمزد است، آیا آنها هم به این راهحلی که سیاست کالاییسازی آموزش عالی توسط دولت در اختیارشان گذاشته میتوانند به چشم راهحل نگاه کنند؟ یا این راهحل فقط برای بخشی از جامعه است؟
این چرخه باطل در آموزش عالی بهدلیل ناکارامدی در کسب شغل و … خود به خروج از این چرخه و دور باطل کمک نمیکند؟ با فرسودگی و خستگی که افراد پس از طی تحصیلات نمیتوانند به خواستهایشان برسند. در واقع نقش دانشگاه در ساخت مدینه فاضله ذهنی افراد رنگ می بازد. بر خلاف آن شیوه خروج رویایی که نسبت به این وضعیت اشاره کردید.
خیر گمان نمیکنم نوعی خودتصحیحی و خوداصلاحگری درونی در این چرخه باطل به جریان بیفتد. این خروجی که شما به آن اشاره میکنید میتواند ناشی از این رخ دهد که سطح بحرانها در جامعه چنان تعمیق پیدا کرده باشد که خواست دسترسی به آموزش عالی در فردا دیگر مسئله مهمی آنگونه که امروز است یا دیروز بود نباشد. من اسم این را خروج از دور باطل نمیگذارم. با توجه به مثالهایی که خواهم زد، اسم این را میگذارم سطح بالاتری از جلوههای بحران که با آن دست به گریبان هستیم. مثلاً ورشکستگیهای بخشهای گستردهای از مراکزی چون دانشگاه آزاد و مؤسسات عالی غیرانتفاعی یا ظرفیتهای خالیمانده ثبتنام در این دانشگاهها همین الآن نیز تا حدی بحرانزا شده و امنیت شغلی بخشهایی از استادان خصوصا در دانشگاه آزاد را تهدید میکند.
دانشگاه دولتی را هم دربرمیگیرد به نظر من.
تا حدی در دوره شبانه البته. میخواهم بگویم خروج از دور باطل نیست. ورود به دور باطل از نوع دیگر در سطح بحرانیتری است. یعنی سطحی که در آنجا با بیکار شدن بخشهای گستردهتری از تحصیلکردهترین استادان دانشگاه روبهرو هستیم. این خروج از دور باطل نیست، عروج به سطح بالاتری از بحران است. بههرحال، نخستین جهتگیری سیاستگذاران در آموزش عالی این بود که نیروهای دانشگاهی را در سطوح مختلف به صاحبان قدرت سیاسی هر چه نزدیکتر سازند و دومین جهتگیری، یعنی کالاییسازی آموزش عالی، نیز این بود که، برخلاف اصل مصرح قانون اساسی، هزینهها و مخارج دانشگاه را هر چه بیشتر از جیب خانوادهها تأمین کنند.
صاحبان قدرت از بالا اهداف و چشمانداز را مشخص میکنند، دانشگاه نیز فقط نحوه تحقق آن اهداف را نشان میدهد. این یعنی ممانعت دانشگاه از نقد قدرت و در عوض قرار دادن دانشگاه در خدمت قدرت. تجاریسازی دانشگاههای علوم انسانی یعنی تبدیل کردن دانشگاه به خادمان اصحاب قدرت سیاسی و ثروت اقتصادی.
حالا میرسیم به سومین جهتگیری. گرایش سوم در این سالهای اخیر شروع شده است. اشارهام به تجاریسازیِ دانشگاه است که البته در خصوص رشتههای فنی و علوم پایه و کشاورزی و حتا پزشکی و امثالهم سخن نخواهم گفت و نظری ندارم. منظورم مشخصاً تجاریسازی در رشتههای علوم انسانی است. وقتی از تجاریسازی علوم انسانی صحبت میکنیم، یعنی این که فعالیتهای آموزشی و پژوهشی و بروندادهای دانشگاه باید در پاسخگویی به تقاضای بیرون از دانشگاه باشد. صحبت از نیاز نیست. صحبت از تقاضاست. تقاضا آن بخش از نیاز است که پشتوانه مالی دارد. بسیار خب، چه کسانی میتوانند تقاضا داشته باشند؟ پاسخ روشن است. عمدتاً یا دولت که صاحب قدرت سیاسی است و به درآمدهای نفتی و مالیاتی دسترسی دارد یا بخش خصوصی که صاحب ثروت اقتصادی است.
در چنین چارچوبی، تجاریسازی علوم انسانی در دانشگاهها به معنای این است که دانشگاه در خدمت پاسخگویی به خواستههای یا صاحبان ثروت اقتصادی یا صاحبان قدرت سیاسی قرار بگیرد. به این اعتبار، تجاریسازی دانشگاههای علوم انسانی درواقع ممانعت دانشگاهیان از نقد صاحبان قدرت سیاسی و ثروت اقتصادی است و متقابلا تشویقشان در خدمتگزاری به صاحبان قدرت سیاسی و ثروت اقتصادی است. مایلم همینجا از مشاور رئیس جمهور نقل کنم که در گردهمایی معاونان و مدیران فرهنگی و اجتماعی دانشگاهها و مراکز آموزشی و پژوهشی در زمینه انتظارات از دانشگاه در دوره پسابرجام گفت که “عصر پساتحریم از دانشگاه میطلبد که کنشگر باشد. اما نه کنشگری الزاماً سیاسی، آنچنان که در دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ بود بلکه کنشگری سیاستی.”
میدانید این یعنی چه؟ یعنی تلاش برای گذار دانشگاه از حوزه پالیتیکس به حوزه پالیسی. پالیتیکس چیست؟ پالیسی چیست؟ بگذارید مثالی بزنم. فرض کنید الآن من و شما میخواهیم برویم سفر. تصمیم میگیریم برویم مثلاً مشهد یا اصفهان یا زاهدان. این در حوزه پالیتیکس تعیین میشود. پالیتیکس مقصد سفر را تعیین میکند. حالا اگر در حوزه پالیتیکس مثلا تصمیم بر این شد که برویم مشهد، در حوزه پالیسی نحوه رفتن به مشهد مشخص میشود. مثلاً با قطار برویم یا با هواپیما برویم یا با خودرو از این یا آن جاده و الیآخر. همه چگونه رفتنها به مقصدی مشخص را پالیسی تعیین میکند. یعنی پالیتیکس تعیینکننده اهداف و چشمانداز است و پالیسی نیز نحوه تحقق آن اهداف را به لحاظ فنی نشان میدهد. دانشگاهی که از حوزه پالیتیکس کنار گذاشته شود و متخصص حوزه پالیسی شود، درواقع فقط در خدمت قدرت قرار گرفته است. صاحبان قدرت از بالا اهداف و چشمانداز را مشخص میکنند، دانشگاه نیز فقط نحوه تحقق آن اهداف را نشان میدهد. این یعنی ممانعت دانشگاه از نقد قدرت و در عوض قرار دادن دانشگاه در خدمت قدرت. تجاریسازی دانشگاههای علوم انسانی یعنی تبدیل کردن دانشگاه به خادمان اصحاب قدرت سیاسی و ثروت اقتصادی.
پس حالا بیاییم دوباره ببینیم سه جهتگیری اصلی سیاستگذاران در حوزه آموزش عالی میخواهند دانشگاه را به چه سمتی ببرند. گرایش اول، یعنی پیشروی سیاسی صاحبان قدرت در دانشگاه، میکوشد بازی و قواعد بازی و بازیگران در حیات دانشگاهی را هر چه نزدیکتر به صاحبان قدرت سیاسی تعیین کند. گرایش دوم، یعنی کالاییسازی آموزش عالی، میخواهد هزینههای حیات دانشگاهی را هر چه بیشتر از جیب مردم تامین کند. گرایش سوم، یعنی تجاریسازی دانشگاههای علوم انسانی، میخواهد تیغ دانشگاه در نقد قدرت را کند بکند و متقابلا دانشگاه را در خدمت اصحاب قدرت و ثروت قرار دهد.