skip to Main Content
تاملاتی درباره معلول‌بودن
جامعه دانش فرهنگ پیشنهاد میدان

به مناسبت ۱۲آذر، روز بین‌المللی معلولان

تاملاتی درباره معلول‌بودن

آیا معلولیت سراسر نامطلوب و منفی است؟ آیا افراد به اصطلاح «سالم» لزوماً زندگی بهتری از افراد دارای معلولیت دارند؟ آیا بهتر و بدتر بودن، کیفیتی صرفاً جسمانی است یا برآیند جسم و محیط زندگی انسان؟

آنچه در این یادداشت می‎خوانید، ارتباطی با مسائل معیشتی و حقوق شهروندی معلولان و رسیدگی دولت به وضعیت معلولان ندارد. این یادداشت در واقع، تاملات و گفتگوهای درونی نویسنده است دربارۀ مفهوم معلولیت، انسان معلول، و دلالت‎ها و معانی اجتماعی و هستی‎شناختی معلولیت.

چرا به معلولیت فکر کنیم؟

چرا کسی که نه خود و نه کسی از نزدیکانش بنا به تعریف رایج، معلول نیستند، به معلولیت می‌اندیشد؟ یک پاسخ عمومی به این سؤال، کنجکاوی نسبت به وضعیت کلی انسان در جهان است. معلولیت یک وضعیت زیست بشر بر روی کرۀ زمین است که مثل وضعیت‎های دیگر به درک تصویر بزرگ‎تری از انسان به ما کمک می‏کند. اما پاسخ دیگری هم می‌توان به این پرسش داد که به زیست روزمرۀ ما نزدیک‌تر است. همۀ ما غیرمعلولان، یا در وضعیت غیرمعلول می‎میریم یا در طول عمر خود معلول خواهیم شد. عمر طولانی‌تر اغلب احتمال بروز معلولیت‎های پیدا یا پنهان، را بیشتر می‎کند. عمر طولانی یعنی افزایش احتمال سوانح و تصادفات و بالا رفتن احتمال معلولیت. همچنین، همۀ ما ممکن است فرزندانی معلول به این دنیا بیاوریم. ممکن است نزدیکان و دوستان و آشنایان و همکاران ما معلول شوند یا معلول باشند. بنابراین دلایل شخصی‎تری هم برای اندیشیدن به معلولیت داریم.

موضوع دیگر که ممکن است کسی را به تأمل دربارۀ معلولیت وادارد، مباحث پزشکی و امکانات علمی و فناوری جدید است. مثلاً قوانینی دربارۀ سقط جنین در بسیاری کشورها، از جمله ایران، به بحث گذاشته می‎شود دربارۀ مجاز بودن سقط برای جنینی که بیماری یا معلولیت آن محرز شده است. سؤال اخلاقی این است: از کجا مطمئن هستیم که فردی که معلول به دنیا می‎آید یا سندرم‎های مختلف مثل سندرم داون یا وضعیت‎های دیگری دارد، لزوماً در زندگی رنج خواهد کشید که بخواهیم با سقط آن جنین از رنج آیندۀ یک انسان جلوگیری کنیم؟ و اگر دلیل سقط این جنین نه خود او بلکه مشکلات آیندۀ خانواده او در اجتماع خواهد بود، آیا این تصمیم تفاوتی با تصمیم به سقط جنین دختر به دلیل مردسالاری رایج در اجتماع دارد؟ چرا فکر کردن به نوزاد معلول برای بسیاری از مادران و پدران ترسناک است؟

به جز موضوع پر مناقشۀ سقط جنین، انواع روش‎های درمانی جدید برای حذف بعضی معلولیت‌‏ها که علم پزشکی در اختیار پدر و مادران می‎گذارد، نیز موضوع تأمل‎برانگیز دیگر است. چند سال پیش در گفتگو با یک معلول از یک بحث‎ پرمشاجره مطلع شدم که در میان افرادی با وضعیت کوتاه‌قدی (دورفیسم) داغ است و علت بالاگرفتن این بحث، امکانات جدید علم ژنتیک است. بحث این بود که اگر ژن‎درمانی این امکان را به یک زوج کوتاه‎قد از انواع دورفیسم بدهد که بین دو امکان – به دنیا آوردن کودکی شبیه به خود و کودکی غیرمعلول- دست به انتخاب بزنند، کدام را انتخاب کنند. داشتن فرزندی شبیه به خود همکاری و هماهنگی بهتری بین اعضای یک خانواده ایجاد می‎کند، از نظر فیزیکی با تنظیم کردن ارتفاع وسایل خانه، زندگی خانوادگی برای همۀ اعضا راحت‌تر خواهد بود، و از نظر اجتماعی و روحی نیز هم‎درد، هم‎احساس و با درک متقابل زندگی خواهند کرد. افراد کوتاه‌قد از نظر فرهنگی متعلق به یک فرهنگ خواهند بود و میزان غریبگی بین والدین و فرزند کمتر خواهد بود. اما اگر کودک در آینده بداند که پدرومادر امکان تغییر وضعیت او به یک فرد «عادی» را داشته ولی سرباز زده‎اند چه؟ در اینجا بحث به موضوعات پیچیده‎ای وارد می‌شود که مقال دیگری می‎طلبد. منظور از این یادآوری آن بود که پیچیدگی‎های جدید و جاری در دنیای پزشکی و ژنتیک، ما را وامی‎دارد که بیشتر دربارۀ معنای معلولیت تأمل کنیم.

آیا معلولیت سراسر نامطلوب و منفی است؟

همۀ ما از اعتقادات سنتی تا جادویی یا متافیزیک دربارۀ معلولیت اطلاع داریم. اینکه «ناقص» شدن یا «ناقص» به دنیا آمدن ممکن است تاوان گناهان فرد یا حتی خانوادۀ آن فرد باشد. یا ممکن است برای خانواده و قبیله و جامعه بدشگون باشد. گرچه اندیشۀ مدرن که این تفاسیر را خرافی می‎داند، از اینگونه اعتقادات مبراست و حتی علیه این اعتقادات غیرعلمی موضع می‎گیرد، اما دو دیدگاه سنتی و مدرن در یک نکته مشترکند و آن نامطلوب دانستن معلولیت و قرار دادن آن در مقابل امر خیر، یعنی «سالم» بودن است.

مخالفت کردن با دوگانۀ سالم/ناقص و در مرحلۀ بعد، مخالفت با معادل دانستن آن با دوگانۀ خیر/شر بسیار مشکل و در بعضی جاها ناممکن است: آیا می‎خواهی بگویی بینا بودن در مقابل نابینا بودن یک مزیت نیست؟ آیا توانایی شنیدن بهتر از نشنیدن نیست؟ آیا دویدن و راه رفتن بهتر از ویلچرنشینی نیست؟ آیا داشتن دو دست بهتر از داشتن یک دست نیست؟

برای پاسخ دادن به این سوالات به دو نکته اندیشیدم: اول: «بهتر» بودن چیست؟ آیا منظور کیفیت کلی زندگی است؟ دراین حالت چطور کیفیت کلی زندگی فرد معلول یا افراد غیرمعلول را بررسی می‌کنیم؟

مخالفت کردن با دوگانۀ سالم/ناقص و در مرحلۀ بعد، مخالفت با معادل دانستن آن با دوگانۀ خیر/شر بسیار مشکل و در بعضی جاها ناممکن است: آیا می‎خواهی بگویی بینا بودن در مقابل نابینا بودن یک مزیت نیست؟ آیا توانایی شنیدن بهتر از نشنیدن نیست؟ آیا دویدن و راه رفتن بهتر از ویلچرنشینی نیست؟

بسیاری گمان می‎کنند نابینایان زندگی پر مشقت و سیاهی را تجربه می‎کنند چون نمی‎توانند از فیلم سینمایی، مناظر زیبا یا دیدنی‎های رنگی لذت ببرند. یا مثلاً افراد ویلچرنشین همواره در حسرت راه رفتن و دویدن هستند، ناشنوایان در دنیای بدون موسیقی حتماً در افسردگی به‌سر می‌برند و… این تصورات سویه‎های مختلف وضعیت زندگی یک معلول را نادیده می‎انگارد. معاشرت و صحبت و زندگی کردن با افراد معلول، دقیق شدن در عادات زندگی آنها، یا خواندن زندگینامه‎ یا یادداشتهای افراد معلول و همچنین تأمل در مفهوم بدن انسان باعث می‎شود که از این تصورات فاصله بگیریم و حتی گاهی به نقطۀ مقابل این تصورات برسیم.

معلولان هم به مانند غیرمعلولان زندگی‎های متنوعی دارند، از بسیاری مواهب زندگی به همان اندازۀ افراد غیرمعلول لذت می‌‏برند و در زندگی روزمره خود فراز و فرودهای زیادی تجربه می‎کنند. شاید این گزاره به نظر غلوآمیز بیاید اما حقیقت دارد: بسیاری از معلولان، دقیقاً به دلیل معلولیت خود توانسته‌اند زندگی پربارتری را تجربه کنند و از معلولیت خود حس خوبی دارند. نمونۀ رایج این حالت، معلولانی هستند که در تیم‎های ورزشی فعالیت می‎کنند، با دوستان معلول خود معاشرت و بازی و تفریح می‎کنند و از بسیاری افراد غیرمعلول زندگی شاداب‎تری دارند. بسیاری از آنها دقیقاً از زمانی این فعالیت‎ها را آغاز کرده‌‌اند که معلول شده‎اند. درنظر بگیرید ورزشکاری را که بیش از ده سال است در تیم والیبال نشسته فعالیت کرده و در المپیک‎های مختلف درخشیده است. اگر به او بگویید می‎توانید او را «درمان» کنید و از فردا به فردی غیرمعلول تبدیل خواهد شد، این احتمال وجود دارد که این پیشنهاد شما را نپذیرد. چون اگر معلول نباشد مجبور است هویت اجتماعی خود، نوع فعالیت‎های خود و حلقۀ دوستان خود را به کل عوض کند و از همه مهم‌تر در تیم والیبال افراد غیرمعلول مهارتی ندارد و باید از صفر آغاز کند. البته این احتمال هم هست که پیشنهاد درمان را بپذیرد، ولی چه بسا که تحت تأثیر فشار اطرافیان و نگاه‌های منفی به معلولیت دست به این «مهاجرت» اجباری بزند. درواقع همانطور که ورود به دنیای معلولیت ممکن است دردناک و سخت باشد عکس این حرکت هم برای بسیاری معلولیت‌ها با مشکلات بسیار همراه است.

همچنین بخوانید:  در همه استان‌های کشور مدرسه اوتیسم راه‌اندازی می‌شود
بسیاری از معلولان، دقیقاً به دلیل معلولیت خود توانسته‌اند زندگی پربارتری را تجربه کنند و از معلولیت خود حس خوبی دارند. نمونۀ رایج این حالت، معلولانی هستند که در تیم‎های ورزشی فعالیت می‎کنند، با دوستان معلول خود معاشرت و بازی و تفریح می‎کنند و از بسیاری افراد غیرمعلول زندگی شاداب‎تری دارند.

هربار به مفهوم خیر و شر و تقابل معلولیت و «سالم بودن» می‎اندیشم، به یاد خاطره‎ای از کودکی خود می‌افتم. در کودکی در محله‌ای از شهر اهواز که بیشتر همسایگان عرب بودند، زندگی می‎کردیم. وضعیت آموزش و سطح زندگی اهوازیان عرب زیر متوسط بود، و فقر و مسائل فرهنگی و زبانی باعث شده بود که کودکان بسیاری مدرسه و تحصیل را ترک کنند. دختران فقط دورۀ دبستان را می‎گذراندند و بعد ترک تحصیل می‎کردند. پسران هم اغلب تاب تحمل نظام مدرسه را نداشتند و فقط بعضی که استعداد یا ذکاوتی بالاتر از معمول داشتند دل به درس و مدرسه می‌‏دادند. منظرۀ آشنای محله‌های فقیرنشین منظرۀ آن محله هم بود: تعداد زیاد بچه‎ها، مشغول بازی، پسران جوان و نوجوان مشغول شوخی و دعوا و درهای خانه‎ها اغلب باز. یکی از همسایه‎ها خانوادۀ عربی بودند با تعداد زیادی بچه که بیشترشان پسر بودند. چند تا از این پسران که تعدادشان را به خاطر ندارم، ناشنوا بودند. این پسران ناشنوای عرب عضو کانون ناشنوایان اهواز و عضو یک تیم ورزشی ناشنوایان بودند. تنها پسران محلۀ ما که چهره‌شان خشونت زده نبود آنها بودند. این پسران ناشنوا برعکس دیگر پسران محله، صورت‎هایی بشاش داشتند و به بهداشت و تمیزی لباس‎هایشان اهمیت می‎دادند. نه آزارگر بودند، نه عصبی و پرخاشگر و نه بیکار و بی‌تحصیلات. هرروز به مدرسه ناشنوایان، کانون ناشنوایان و باشگاه ورزشی ناشنوایان می‎رفتند. در مسابقات کشوری مقام کسب می‎کردند و در مجموع به نظر می‎رسید زندگی هدفمند و خوشی داشتند.

فکر کردن به این وضعیت مرا وامی‎دارد به مفهوم «بهتر بودن» یا بدتر بودن زندگی و معلولیت از دید دیگری بیندیشم. گفتگوی ذهنی من حول زندگی آن پسران شامل این سؤال و جواب‌هاست: آیا بهتر و بدتر بودن، کیفیتی صرفاً جسمانی و فیزیکی است یا برآیند جسم انسان و محیط انسان است؟ آیا کیفیت زندگی پسران ناشنوای همسایۀ ما آشکارا بهتر از کیفیت زندگی برادران و دوستان «سالم» آنها نبود؟ دلیل این وضعیت چه بود؟ چرا آن برادران که وضعیت خانوادگی یکسان داشتند، کیفیت زندگی متفاوتی داشتند؟ پاسخ اول این است: امکانات برای ناشنوایان در شهر ما مهیا بود ولی برای افراد غیرمعلول محلۀ ما امکانات آموزشی و تفریحی وجود نداشت. پاسخ دوم و کامل‌تر البته این است: اجتماعی از آدمیان در آن شهر بودند که با آغوش باز پسران ناشنوا را در گروه خود راه داده بودند و با آنها وارد تعامل اجتماعی شده بودند. به آنان اجازه کار گروهی و شکوفا شدن در جمع را داده بودند ولی گروهی از آدمیان که پسران غیرمعلول محلۀ ما را با آغوش باز بپذیرد در آن شهر وجود نداشت.

جسم، مغز، ذهن و مسئلۀ معلولیت

این تصور که مغز بدن انسان را کنترل می‎کند، در یافته‎های مختلف علوم شناختی به چالش کشیده شده است. تصویر دقیق‎تر این است که بدن نیز به نوعی در تعیین کارکرد مغز مؤثر است. یعنی مغز و بدن هردو یکدیگر را کنترل می‎کنند. آنچه به نام «ذهن» شناخته می‎شود، ترکیبی از سه موجودیت مغز، بدن و محیط فیزیکی اطراف است. شناخت انسان از خود و محیطش یک شناخت جسمانی و وابسته به بدن است نه یک فرایند صرفاً مغزی. به این معنا که اگر بدن ما به گونه‎ای دیگر بود، نوع عملکرد مغزمان در تعامل با محیط متفاوت می‎بود.

فعالیت‎های فیزیکی که انسان انجام می‎دهد، در مغز تغییراتی ایجاد می‎کند و میان قسمت‌های مختلف مغز ارتباطاتی برقرار می‎شود. مثلاً با یک یا دوبار پریدن از جوی کنار خیابان، پیا‌م‌های بصری که حاصل دیدن اندازۀ جوی آب است (که بسته به قد فرد، پرسپکتیو متفاوتی ایجاد می‏‌کند)، مغز را آماده می‏‌کند که در مورد جوی‌‏های دیگر قیاس انجام دهد و به ماهیچه‌‏ها و اعصاب پای انسان فرمان دهد که از روی کدام جوی توانایی پریدن دارد و از روی کدام، نه. این سلسله محاسبات مغزی بدون عمل اولیۀ پاهای انسان ممکن نیست. برای تمام فعالیت‎های ریز و درشت روزانه، این مراحل طی می‎شود و در اثر تکرار این فرایندها، اندام‎ها به استقلال نسبی می‎رسند و آن جایی است که از «حافظۀ ماهیچه‎ای» یا «حافظۀ اندام‌ها» سخن می‎گوییم.

هر تفاوتی در هر اندامی از بدن انسان، باعث می‎شود که فعالیت‎های شناختی متفاوتی ایجاد و پرورش یابند. به همین دلیل است که فرد نابینا مهارت اندازه‎گیری حجم یک فضای بسته را از روی صداهای محیط کسب می‎کند. یا فردی که پا ندارد، مهارت‎های حرکتی در حالت نشسته دارد که دیگران ندارند. افراد ناشنوا زبان اشاره دارند که کلیۀ ارتباطات زبانی را با اشارات منتقل کرده و درک کنند. این افراد با داشتن این مهارت‎ها امور زندگی خود را به خوبی افراد غیرمعلول انجام می‌دهند و برخلاف تصور بسیاری، مدام درحال رنج کشیدن نیستند.

با تغییر بدن ما، به مرور فعالیت‎های ذهنی ما، تغییراتی می‎کنند تا بدن و مغز و محیط فیزیکی را به یک تعامل کارآمد برسانند. هر انسانی با بدن خود به نوعی هماهنگ است، یا در تلاش برای هماهنگ شدن است و لزوماً هر معلولیتی به معنای درد و رنج فیزیکی و چالش با محیط نیست. ذهن انسان مدام گسترش می‎یابد و این گسترش یا در اثر قرار گرفتن در محیط‎های تازه رخ می‌دهد یا در اثر تغییرات بدن انسان و یا هردو. انسان تا زمانی که زنده است درحال تعامل با بدن خود، مغز خود و محیط پیرامون خود است. شاید کلمۀ «جان» در فارسی بهترین نمود این مفهوم از شناخت و زنده بودن انسان باشد. انسانی که جان دارد، ذهن و مغز و اندام‎هایش در تعامل با هم و در تعامل با محیط فیزیکی-اجتماعی هستند. جان هم به قوای ذهنی انسان دلالت دارد و هم وابسته به جسم است. فعالیت‎های شناختی انسان (تفکر، یادآوری، یادگیری، درک، استدلال و…) صرفاً وابسته به مغز نیست، بلکه به جان انسان (زنده بودن و تعامل کردن با محیط) بستگی دارد.

همچنین بخوانید:  معلولان در انتظار اجرایی شدن مفاد نشست ژنو

اگر معلولیت را از این دیدگاه ببینیم، آنوقت می‎توانیم به این نتیجه برسیم که داشتن بدن متفاوت، به معنای کنترل کردن مغز به شیوه‎ای متفاوت است، به گونه‎ای که انسان و محیط در بهترین تعامل با یکدیگر باشند. و از این رو معلولیت یعنی داشتن مهارت‎های حرکتی و شناختی که متفاوت با شیوۀ اکثریت انسان‌هاست. اما این هم بدون در نظر گرفتن محیط فیزیکی-اجتماعی که افراد را احاطه کرده است تعریف کاملی نیست.

معلولیت دقیقاً چیست؟

در رمان اچ جی ولز، به نام سرزمین نابینایان، یک کوهنورد دچار سانحه شده، در دره‎ها مسیر را گم می‎کند و سر از شهری عجیب درمی‎آورد. خانه‎های شهر پنجرۀ شیشه‎ای ندارند. راه‎ها به صورت شبکه‌هایی با لبه‎های مشخص ساخته شده‎اند. مرد وارد شهر می‎شود و بعد از آشنایی با مردم در می‎یابد همۀ مردم این شهر نابینا هستند و نابینا به دنیا می‎آیند. با کشف این موضوع، او ابتدا سعی می‎کند به واسطۀ قدرت بینایی خود، موقعیتی فرادست در این شهر کسب کند و دلیل برتری‎اش را به مردم ثابت کند ولی مردم شهر هیچ درکی از آن حس عجیب و غریب بینایی نداشتند و به او بدبین بودند. بزرگان شهر معتقد بودند او دارای نوعی بیماری ذهنی است و اگر می‏‌خواهد در این شهر بماند باید با عمل جراحی از شر آن غده‎های بصری خلاص شود تا بتواند در کنار آنان زندگی کند. این رمان استعارۀ خوبی است برای درک مفهوم اجتماعی معلولیت و البته سایر تفاوت‎های انسانی.

تعریف دقیق معلولیت چیست؟ زمانی در تاریخ تمدن، چپ‎دست بودن، چشم ضعیف داشتن و عینکی بودن، زال (آلبینو) بودن و بسیاری وضعیت‎های متفاوت با اکثریت را معلولیت و به تبع آن بد، نامطلوب و حتی بدیمن و شر می‌دانستند. چه شد که امروز این وضعیت‎ها را بد نمی‌‏دانیم؟

سؤال همیشگی این است: تعریف دقیق معلولیت چیست؟ زمانی در تاریخ تمدن، چپ‎دست بودن، چشم ضعیف داشتن و عینکی بودن، زال (آلبینو) بودن و بسیاری وضعیت‎های متفاوت با اکثریت را معلولیت و به تبع آن بد، نامطلوب و حتی بدیمن و شر می‌دانستند. چه شد که امروز این وضعیت‎ها را بد نمی‌‏دانیم؟ به نظر می‎رسد به مرور که افراد چپ‎دست و عینکی و زال همانند افراد راست‎دست و غیرعینکی و موتیره امکان ورود بیشتر به تعامل اجتماعی را یافتند دیگر کسی آنها را معلول نخواند. پس آیا معلول بودن معنایی اجتماعی تاریخی دارد؟ شاید تعریف معلولیت در هر دورۀ تاریخی فرق می‌کند. آیا باید معلول بودن را برکنار بودن از قسمتی از تعاملات اجتماعی بدانیم؟ مرز معلولیت، بیماری سخت‎علاج، یا حتی خارجی بودن و بی‎سواد بودن کجاست؟ خارجی بودن یا بی‎سواد بودن نیز در یک جامعه ممکن است انسان را از بخشی از تعاملات اجتماعی حذف کند.

آیا معلول کسی است که به دلیل وضعیت خاص جسمانی خود، برای ورود به بعضی تعاملات اجتماعی دچار محدودیت است؟ مثلاً معلولان «نمی‎توانند» در همۀ مشاغلی که افراد غیرمعلول به عهده می‎گیرند، مشغول شوند. اما همین هم مدام در حال تغییر است. در خبرها آمده بود که جایی در یک کشور خارجی در یک مدرسه یا مهدکودک، معلمی با سندرم داون استخدام کرده‎اند که اتفاقاً همه از کارش راضی‎اند. پس این مورد هم ممکن است به وضعیت تاریخ و جغرافیای جامعه مرتبط باشد و امری همیشگی برای تعریف معلولیت نیست. ولی آیا همۀ معلولان توانایی گرفتن هرشغلی را دارند؟ مثلاً  دکتر جراح یا خلبان آیا می‎شود که معلول باشند؟ نابینا و ناشنوا یا دارای وضعیت‎های جسمانی خاص می‎توانند هر شغلی که بخواهند به دست بیاورند؟

به این موضوع دو پاسخ می‏شود داد: اول اینکه بسیاری از افراد غیرمعلول نیز بنا به دلایل مختلف تبعیض‎آمیز یا غیرتبعیض‎آمیز هرگز نمی‎توانند سراغ بعضی مشاغل بروند. مثلاً زنان در مشاغل بالای مدیریتی و قضایی در ایران، مهاجران و خارجی‎ها در بسیاری کشورها، کسانی که بیماریهایی مثل آسم یا مشکلات تنفسی دارند در بسیاری مشاغل و… محدودیت دارند. آیا آنها را هم به این دلیل می‎توان شبیه معلولان دانست؟

پاسخ دوم این است: کم نیستند مشاغلی که اتفاقاً نیاز به وضعیت معلولیت دارند. آموزش کودکان ناشنوا را یک بزرگسال ناشنوا بهتر از هرکس دیگری می‎تواند انجام دهد. چون به زبان اشاره مسلط‏تر است و وضعیت کودک ناشنوا را بهتر از افراد دیگر درک می‎کند. ادارۀ امور مربوط به معلولان جامعه را چه کسی بهتر از خود معلولان می‎تواند انجام دهد؟ وکیل و حقوقدان مرتبط با معلولان، مخترع دستگاه‎های مختلف برای بهبود زندگی معلولان، و به طور کلی مدیریت امور معلولان را به احتمال بالایی افراد معلول بهتر می‎توانند انجام دهند. پاسخ دیگر این است که با تغییر زمانه کارهایی که زمانی غیرقابل انجام برای معلولان در نظر گرفته می‎شد در دوران‌هایی از تاریخ تمدن ممکن شد.

گروه‎های مختلفی از معلولان خرده‎فرهنگ خود را دارند و از وضعیت جسمانی خود اگر راضی و خشنود نباشند، شکایتی هم ندارند. تنها شکایت آنان فرودست دانستن آنان است.

گروه‎های مختلفی از معلولان خرده‎فرهنگ خود را دارند و از وضعیت جسمانی خود اگر راضی و خشنود نباشند، شکایتی هم ندارند. تنها شکایت آنان فرودست دانستن آنان است. آنها حتی به «درمان» و شبیه شدن خود به افراد «سالم» هم فکر نمی‌کنند. در طول عمر خود به عنوان یک فرد معلول، دوستان خود و روابط اجتماعی مطلوب خود را در حلقۀ افراد شبیه به خود ساخته‎اند و اگر از آنها بخواهید آن زندگی را ترک کنند و به جمع «سالم»ها بپیوندند ممکن است مخالفت کنند. اما از اینکه همواره بابت وضعیت جسمانی خود فرودست‎تر از دیگران دانسته شوند، از جامعه ناخشنودند. دو سال پیش ناشنوایان به نصب یک تابلوی تبلیغاتی خیریۀ کاشت حلزون گوش اعتراض کردند. اعتراض آنان به طرح روی تابلو بود که پیشوند «نا» در کلمۀ «ناشنوا» را خط زده و کلمۀ «شنوا» را به عنوان یک برتری برجسته کرده بود. اعتراض ناشنوایان به این بود که چرا وضعیت ناشنوا بودن باید اینگونه نامطلوب در جامعه نمایانده شود درحالیکه همیشه بخشی از جامعۀ بشری را ناشنوایان تشکیل می‎دهند.

هدف از نوشتن این یادداشت، دعوت به تأمل دربارۀ معنای معلولیت است. زیرا به نظر می‌رسد که بسیاری افراد، وضعیت معلولیت را بسیار دور از خود و زندگی خود می‎دانند و آن را وضعیتی مربوط به کل جامعۀ بشری در نظر نمی‎گیرند. از طرف دیگر هرگاه سخن از معلولیت به میان می‎آید تنها به وضع قوانین حمایتی و امکانات لازم برای معلولان اندیشیده می‎شود و به جنبه‎های دیگر زیست انسان معلول کمتر پرداخته می‎شود. شاید اگر مدیریت و قانونگذاری برای زندگی معلولان را به دست افراد معلول بسپاریم، و جامعۀ بازتری برای مشارکت آنان داشته باشیم، سویه‎های دیگری از زندگی معلولان بیش از پیش نمایان شود.

4 نظر
  1. درود خداقوت
    مطالبتون خیلی عالیه
    امیدوارم از مطالبتون مفید بهره و لذت ببرم
    موفق و زنده باشید

  2. خیلی مقاله جالبی بود. مسائلی طرح شده بود که به عنوان یک غیرمعلول هیچوقت از این زاویه بهشون نگاه نکرده بودم. ممنونم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top
🌗