تاملاتی درباره معلولبودن
آیا معلولیت سراسر نامطلوب و منفی است؟ آیا افراد به اصطلاح «سالم» لزوماً زندگی بهتری از افراد دارای معلولیت دارند؟ آیا بهتر و بدتر بودن، کیفیتی صرفاً جسمانی است یا برآیند جسم و محیط زندگی انسان؟
آنچه در این یادداشت میخوانید، ارتباطی با مسائل معیشتی و حقوق شهروندی معلولان و رسیدگی دولت به وضعیت معلولان ندارد. این یادداشت در واقع، تاملات و گفتگوهای درونی نویسنده است دربارۀ مفهوم معلولیت، انسان معلول، و دلالتها و معانی اجتماعی و هستیشناختی معلولیت.
چرا به معلولیت فکر کنیم؟
چرا کسی که نه خود و نه کسی از نزدیکانش بنا به تعریف رایج، معلول نیستند، به معلولیت میاندیشد؟ یک پاسخ عمومی به این سؤال، کنجکاوی نسبت به وضعیت کلی انسان در جهان است. معلولیت یک وضعیت زیست بشر بر روی کرۀ زمین است که مثل وضعیتهای دیگر به درک تصویر بزرگتری از انسان به ما کمک میکند. اما پاسخ دیگری هم میتوان به این پرسش داد که به زیست روزمرۀ ما نزدیکتر است. همۀ ما غیرمعلولان، یا در وضعیت غیرمعلول میمیریم یا در طول عمر خود معلول خواهیم شد. عمر طولانیتر اغلب احتمال بروز معلولیتهای پیدا یا پنهان، را بیشتر میکند. عمر طولانی یعنی افزایش احتمال سوانح و تصادفات و بالا رفتن احتمال معلولیت. همچنین، همۀ ما ممکن است فرزندانی معلول به این دنیا بیاوریم. ممکن است نزدیکان و دوستان و آشنایان و همکاران ما معلول شوند یا معلول باشند. بنابراین دلایل شخصیتری هم برای اندیشیدن به معلولیت داریم.
موضوع دیگر که ممکن است کسی را به تأمل دربارۀ معلولیت وادارد، مباحث پزشکی و امکانات علمی و فناوری جدید است. مثلاً قوانینی دربارۀ سقط جنین در بسیاری کشورها، از جمله ایران، به بحث گذاشته میشود دربارۀ مجاز بودن سقط برای جنینی که بیماری یا معلولیت آن محرز شده است. سؤال اخلاقی این است: از کجا مطمئن هستیم که فردی که معلول به دنیا میآید یا سندرمهای مختلف مثل سندرم داون یا وضعیتهای دیگری دارد، لزوماً در زندگی رنج خواهد کشید که بخواهیم با سقط آن جنین از رنج آیندۀ یک انسان جلوگیری کنیم؟ و اگر دلیل سقط این جنین نه خود او بلکه مشکلات آیندۀ خانواده او در اجتماع خواهد بود، آیا این تصمیم تفاوتی با تصمیم به سقط جنین دختر به دلیل مردسالاری رایج در اجتماع دارد؟ چرا فکر کردن به نوزاد معلول برای بسیاری از مادران و پدران ترسناک است؟
به جز موضوع پر مناقشۀ سقط جنین، انواع روشهای درمانی جدید برای حذف بعضی معلولیتها که علم پزشکی در اختیار پدر و مادران میگذارد، نیز موضوع تأملبرانگیز دیگر است. چند سال پیش در گفتگو با یک معلول از یک بحث پرمشاجره مطلع شدم که در میان افرادی با وضعیت کوتاهقدی (دورفیسم) داغ است و علت بالاگرفتن این بحث، امکانات جدید علم ژنتیک است. بحث این بود که اگر ژندرمانی این امکان را به یک زوج کوتاهقد از انواع دورفیسم بدهد که بین دو امکان – به دنیا آوردن کودکی شبیه به خود و کودکی غیرمعلول- دست به انتخاب بزنند، کدام را انتخاب کنند. داشتن فرزندی شبیه به خود همکاری و هماهنگی بهتری بین اعضای یک خانواده ایجاد میکند، از نظر فیزیکی با تنظیم کردن ارتفاع وسایل خانه، زندگی خانوادگی برای همۀ اعضا راحتتر خواهد بود، و از نظر اجتماعی و روحی نیز همدرد، هماحساس و با درک متقابل زندگی خواهند کرد. افراد کوتاهقد از نظر فرهنگی متعلق به یک فرهنگ خواهند بود و میزان غریبگی بین والدین و فرزند کمتر خواهد بود. اما اگر کودک در آینده بداند که پدرومادر امکان تغییر وضعیت او به یک فرد «عادی» را داشته ولی سرباز زدهاند چه؟ در اینجا بحث به موضوعات پیچیدهای وارد میشود که مقال دیگری میطلبد. منظور از این یادآوری آن بود که پیچیدگیهای جدید و جاری در دنیای پزشکی و ژنتیک، ما را وامیدارد که بیشتر دربارۀ معنای معلولیت تأمل کنیم.
آیا معلولیت سراسر نامطلوب و منفی است؟
همۀ ما از اعتقادات سنتی تا جادویی یا متافیزیک دربارۀ معلولیت اطلاع داریم. اینکه «ناقص» شدن یا «ناقص» به دنیا آمدن ممکن است تاوان گناهان فرد یا حتی خانوادۀ آن فرد باشد. یا ممکن است برای خانواده و قبیله و جامعه بدشگون باشد. گرچه اندیشۀ مدرن که این تفاسیر را خرافی میداند، از اینگونه اعتقادات مبراست و حتی علیه این اعتقادات غیرعلمی موضع میگیرد، اما دو دیدگاه سنتی و مدرن در یک نکته مشترکند و آن نامطلوب دانستن معلولیت و قرار دادن آن در مقابل امر خیر، یعنی «سالم» بودن است.
مخالفت کردن با دوگانۀ سالم/ناقص و در مرحلۀ بعد، مخالفت با معادل دانستن آن با دوگانۀ خیر/شر بسیار مشکل و در بعضی جاها ناممکن است: آیا میخواهی بگویی بینا بودن در مقابل نابینا بودن یک مزیت نیست؟ آیا توانایی شنیدن بهتر از نشنیدن نیست؟ آیا دویدن و راه رفتن بهتر از ویلچرنشینی نیست؟ آیا داشتن دو دست بهتر از داشتن یک دست نیست؟
برای پاسخ دادن به این سوالات به دو نکته اندیشیدم: اول: «بهتر» بودن چیست؟ آیا منظور کیفیت کلی زندگی است؟ دراین حالت چطور کیفیت کلی زندگی فرد معلول یا افراد غیرمعلول را بررسی میکنیم؟
مخالفت کردن با دوگانۀ سالم/ناقص و در مرحلۀ بعد، مخالفت با معادل دانستن آن با دوگانۀ خیر/شر بسیار مشکل و در بعضی جاها ناممکن است: آیا میخواهی بگویی بینا بودن در مقابل نابینا بودن یک مزیت نیست؟ آیا توانایی شنیدن بهتر از نشنیدن نیست؟ آیا دویدن و راه رفتن بهتر از ویلچرنشینی نیست؟بسیاری گمان میکنند نابینایان زندگی پر مشقت و سیاهی را تجربه میکنند چون نمیتوانند از فیلم سینمایی، مناظر زیبا یا دیدنیهای رنگی لذت ببرند. یا مثلاً افراد ویلچرنشین همواره در حسرت راه رفتن و دویدن هستند، ناشنوایان در دنیای بدون موسیقی حتماً در افسردگی بهسر میبرند و… این تصورات سویههای مختلف وضعیت زندگی یک معلول را نادیده میانگارد. معاشرت و صحبت و زندگی کردن با افراد معلول، دقیق شدن در عادات زندگی آنها، یا خواندن زندگینامه یا یادداشتهای افراد معلول و همچنین تأمل در مفهوم بدن انسان باعث میشود که از این تصورات فاصله بگیریم و حتی گاهی به نقطۀ مقابل این تصورات برسیم.
معلولان هم به مانند غیرمعلولان زندگیهای متنوعی دارند، از بسیاری مواهب زندگی به همان اندازۀ افراد غیرمعلول لذت میبرند و در زندگی روزمره خود فراز و فرودهای زیادی تجربه میکنند. شاید این گزاره به نظر غلوآمیز بیاید اما حقیقت دارد: بسیاری از معلولان، دقیقاً به دلیل معلولیت خود توانستهاند زندگی پربارتری را تجربه کنند و از معلولیت خود حس خوبی دارند. نمونۀ رایج این حالت، معلولانی هستند که در تیمهای ورزشی فعالیت میکنند، با دوستان معلول خود معاشرت و بازی و تفریح میکنند و از بسیاری افراد غیرمعلول زندگی شادابتری دارند. بسیاری از آنها دقیقاً از زمانی این فعالیتها را آغاز کردهاند که معلول شدهاند. درنظر بگیرید ورزشکاری را که بیش از ده سال است در تیم والیبال نشسته فعالیت کرده و در المپیکهای مختلف درخشیده است. اگر به او بگویید میتوانید او را «درمان» کنید و از فردا به فردی غیرمعلول تبدیل خواهد شد، این احتمال وجود دارد که این پیشنهاد شما را نپذیرد. چون اگر معلول نباشد مجبور است هویت اجتماعی خود، نوع فعالیتهای خود و حلقۀ دوستان خود را به کل عوض کند و از همه مهمتر در تیم والیبال افراد غیرمعلول مهارتی ندارد و باید از صفر آغاز کند. البته این احتمال هم هست که پیشنهاد درمان را بپذیرد، ولی چه بسا که تحت تأثیر فشار اطرافیان و نگاههای منفی به معلولیت دست به این «مهاجرت» اجباری بزند. درواقع همانطور که ورود به دنیای معلولیت ممکن است دردناک و سخت باشد عکس این حرکت هم برای بسیاری معلولیتها با مشکلات بسیار همراه است.
بسیاری از معلولان، دقیقاً به دلیل معلولیت خود توانستهاند زندگی پربارتری را تجربه کنند و از معلولیت خود حس خوبی دارند. نمونۀ رایج این حالت، معلولانی هستند که در تیمهای ورزشی فعالیت میکنند، با دوستان معلول خود معاشرت و بازی و تفریح میکنند و از بسیاری افراد غیرمعلول زندگی شادابتری دارند.هربار به مفهوم خیر و شر و تقابل معلولیت و «سالم بودن» میاندیشم، به یاد خاطرهای از کودکی خود میافتم. در کودکی در محلهای از شهر اهواز که بیشتر همسایگان عرب بودند، زندگی میکردیم. وضعیت آموزش و سطح زندگی اهوازیان عرب زیر متوسط بود، و فقر و مسائل فرهنگی و زبانی باعث شده بود که کودکان بسیاری مدرسه و تحصیل را ترک کنند. دختران فقط دورۀ دبستان را میگذراندند و بعد ترک تحصیل میکردند. پسران هم اغلب تاب تحمل نظام مدرسه را نداشتند و فقط بعضی که استعداد یا ذکاوتی بالاتر از معمول داشتند دل به درس و مدرسه میدادند. منظرۀ آشنای محلههای فقیرنشین منظرۀ آن محله هم بود: تعداد زیاد بچهها، مشغول بازی، پسران جوان و نوجوان مشغول شوخی و دعوا و درهای خانهها اغلب باز. یکی از همسایهها خانوادۀ عربی بودند با تعداد زیادی بچه که بیشترشان پسر بودند. چند تا از این پسران که تعدادشان را به خاطر ندارم، ناشنوا بودند. این پسران ناشنوای عرب عضو کانون ناشنوایان اهواز و عضو یک تیم ورزشی ناشنوایان بودند. تنها پسران محلۀ ما که چهرهشان خشونت زده نبود آنها بودند. این پسران ناشنوا برعکس دیگر پسران محله، صورتهایی بشاش داشتند و به بهداشت و تمیزی لباسهایشان اهمیت میدادند. نه آزارگر بودند، نه عصبی و پرخاشگر و نه بیکار و بیتحصیلات. هرروز به مدرسه ناشنوایان، کانون ناشنوایان و باشگاه ورزشی ناشنوایان میرفتند. در مسابقات کشوری مقام کسب میکردند و در مجموع به نظر میرسید زندگی هدفمند و خوشی داشتند.
فکر کردن به این وضعیت مرا وامیدارد به مفهوم «بهتر بودن» یا بدتر بودن زندگی و معلولیت از دید دیگری بیندیشم. گفتگوی ذهنی من حول زندگی آن پسران شامل این سؤال و جوابهاست: آیا بهتر و بدتر بودن، کیفیتی صرفاً جسمانی و فیزیکی است یا برآیند جسم انسان و محیط انسان است؟ آیا کیفیت زندگی پسران ناشنوای همسایۀ ما آشکارا بهتر از کیفیت زندگی برادران و دوستان «سالم» آنها نبود؟ دلیل این وضعیت چه بود؟ چرا آن برادران که وضعیت خانوادگی یکسان داشتند، کیفیت زندگی متفاوتی داشتند؟ پاسخ اول این است: امکانات برای ناشنوایان در شهر ما مهیا بود ولی برای افراد غیرمعلول محلۀ ما امکانات آموزشی و تفریحی وجود نداشت. پاسخ دوم و کاملتر البته این است: اجتماعی از آدمیان در آن شهر بودند که با آغوش باز پسران ناشنوا را در گروه خود راه داده بودند و با آنها وارد تعامل اجتماعی شده بودند. به آنان اجازه کار گروهی و شکوفا شدن در جمع را داده بودند ولی گروهی از آدمیان که پسران غیرمعلول محلۀ ما را با آغوش باز بپذیرد در آن شهر وجود نداشت.
جسم، مغز، ذهن و مسئلۀ معلولیت
این تصور که مغز بدن انسان را کنترل میکند، در یافتههای مختلف علوم شناختی به چالش کشیده شده است. تصویر دقیقتر این است که بدن نیز به نوعی در تعیین کارکرد مغز مؤثر است. یعنی مغز و بدن هردو یکدیگر را کنترل میکنند. آنچه به نام «ذهن» شناخته میشود، ترکیبی از سه موجودیت مغز، بدن و محیط فیزیکی اطراف است. شناخت انسان از خود و محیطش یک شناخت جسمانی و وابسته به بدن است نه یک فرایند صرفاً مغزی. به این معنا که اگر بدن ما به گونهای دیگر بود، نوع عملکرد مغزمان در تعامل با محیط متفاوت میبود.
فعالیتهای فیزیکی که انسان انجام میدهد، در مغز تغییراتی ایجاد میکند و میان قسمتهای مختلف مغز ارتباطاتی برقرار میشود. مثلاً با یک یا دوبار پریدن از جوی کنار خیابان، پیامهای بصری که حاصل دیدن اندازۀ جوی آب است (که بسته به قد فرد، پرسپکتیو متفاوتی ایجاد میکند)، مغز را آماده میکند که در مورد جویهای دیگر قیاس انجام دهد و به ماهیچهها و اعصاب پای انسان فرمان دهد که از روی کدام جوی توانایی پریدن دارد و از روی کدام، نه. این سلسله محاسبات مغزی بدون عمل اولیۀ پاهای انسان ممکن نیست. برای تمام فعالیتهای ریز و درشت روزانه، این مراحل طی میشود و در اثر تکرار این فرایندها، اندامها به استقلال نسبی میرسند و آن جایی است که از «حافظۀ ماهیچهای» یا «حافظۀ اندامها» سخن میگوییم.
هر تفاوتی در هر اندامی از بدن انسان، باعث میشود که فعالیتهای شناختی متفاوتی ایجاد و پرورش یابند. به همین دلیل است که فرد نابینا مهارت اندازهگیری حجم یک فضای بسته را از روی صداهای محیط کسب میکند. یا فردی که پا ندارد، مهارتهای حرکتی در حالت نشسته دارد که دیگران ندارند. افراد ناشنوا زبان اشاره دارند که کلیۀ ارتباطات زبانی را با اشارات منتقل کرده و درک کنند. این افراد با داشتن این مهارتها امور زندگی خود را به خوبی افراد غیرمعلول انجام میدهند و برخلاف تصور بسیاری، مدام درحال رنج کشیدن نیستند.
با تغییر بدن ما، به مرور فعالیتهای ذهنی ما، تغییراتی میکنند تا بدن و مغز و محیط فیزیکی را به یک تعامل کارآمد برسانند. هر انسانی با بدن خود به نوعی هماهنگ است، یا در تلاش برای هماهنگ شدن است و لزوماً هر معلولیتی به معنای درد و رنج فیزیکی و چالش با محیط نیست. ذهن انسان مدام گسترش مییابد و این گسترش یا در اثر قرار گرفتن در محیطهای تازه رخ میدهد یا در اثر تغییرات بدن انسان و یا هردو. انسان تا زمانی که زنده است درحال تعامل با بدن خود، مغز خود و محیط پیرامون خود است. شاید کلمۀ «جان» در فارسی بهترین نمود این مفهوم از شناخت و زنده بودن انسان باشد. انسانی که جان دارد، ذهن و مغز و اندامهایش در تعامل با هم و در تعامل با محیط فیزیکی-اجتماعی هستند. جان هم به قوای ذهنی انسان دلالت دارد و هم وابسته به جسم است. فعالیتهای شناختی انسان (تفکر، یادآوری، یادگیری، درک، استدلال و…) صرفاً وابسته به مغز نیست، بلکه به جان انسان (زنده بودن و تعامل کردن با محیط) بستگی دارد.
اگر معلولیت را از این دیدگاه ببینیم، آنوقت میتوانیم به این نتیجه برسیم که داشتن بدن متفاوت، به معنای کنترل کردن مغز به شیوهای متفاوت است، به گونهای که انسان و محیط در بهترین تعامل با یکدیگر باشند. و از این رو معلولیت یعنی داشتن مهارتهای حرکتی و شناختی که متفاوت با شیوۀ اکثریت انسانهاست. اما این هم بدون در نظر گرفتن محیط فیزیکی-اجتماعی که افراد را احاطه کرده است تعریف کاملی نیست.
معلولیت دقیقاً چیست؟
در رمان اچ جی ولز، به نام سرزمین نابینایان، یک کوهنورد دچار سانحه شده، در درهها مسیر را گم میکند و سر از شهری عجیب درمیآورد. خانههای شهر پنجرۀ شیشهای ندارند. راهها به صورت شبکههایی با لبههای مشخص ساخته شدهاند. مرد وارد شهر میشود و بعد از آشنایی با مردم در مییابد همۀ مردم این شهر نابینا هستند و نابینا به دنیا میآیند. با کشف این موضوع، او ابتدا سعی میکند به واسطۀ قدرت بینایی خود، موقعیتی فرادست در این شهر کسب کند و دلیل برتریاش را به مردم ثابت کند ولی مردم شهر هیچ درکی از آن حس عجیب و غریب بینایی نداشتند و به او بدبین بودند. بزرگان شهر معتقد بودند او دارای نوعی بیماری ذهنی است و اگر میخواهد در این شهر بماند باید با عمل جراحی از شر آن غدههای بصری خلاص شود تا بتواند در کنار آنان زندگی کند. این رمان استعارۀ خوبی است برای درک مفهوم اجتماعی معلولیت و البته سایر تفاوتهای انسانی.
تعریف دقیق معلولیت چیست؟ زمانی در تاریخ تمدن، چپدست بودن، چشم ضعیف داشتن و عینکی بودن، زال (آلبینو) بودن و بسیاری وضعیتهای متفاوت با اکثریت را معلولیت و به تبع آن بد، نامطلوب و حتی بدیمن و شر میدانستند. چه شد که امروز این وضعیتها را بد نمیدانیم؟سؤال همیشگی این است: تعریف دقیق معلولیت چیست؟ زمانی در تاریخ تمدن، چپدست بودن، چشم ضعیف داشتن و عینکی بودن، زال (آلبینو) بودن و بسیاری وضعیتهای متفاوت با اکثریت را معلولیت و به تبع آن بد، نامطلوب و حتی بدیمن و شر میدانستند. چه شد که امروز این وضعیتها را بد نمیدانیم؟ به نظر میرسد به مرور که افراد چپدست و عینکی و زال همانند افراد راستدست و غیرعینکی و موتیره امکان ورود بیشتر به تعامل اجتماعی را یافتند دیگر کسی آنها را معلول نخواند. پس آیا معلول بودن معنایی اجتماعی تاریخی دارد؟ شاید تعریف معلولیت در هر دورۀ تاریخی فرق میکند. آیا باید معلول بودن را برکنار بودن از قسمتی از تعاملات اجتماعی بدانیم؟ مرز معلولیت، بیماری سختعلاج، یا حتی خارجی بودن و بیسواد بودن کجاست؟ خارجی بودن یا بیسواد بودن نیز در یک جامعه ممکن است انسان را از بخشی از تعاملات اجتماعی حذف کند.
آیا معلول کسی است که به دلیل وضعیت خاص جسمانی خود، برای ورود به بعضی تعاملات اجتماعی دچار محدودیت است؟ مثلاً معلولان «نمیتوانند» در همۀ مشاغلی که افراد غیرمعلول به عهده میگیرند، مشغول شوند. اما همین هم مدام در حال تغییر است. در خبرها آمده بود که جایی در یک کشور خارجی در یک مدرسه یا مهدکودک، معلمی با سندرم داون استخدام کردهاند که اتفاقاً همه از کارش راضیاند. پس این مورد هم ممکن است به وضعیت تاریخ و جغرافیای جامعه مرتبط باشد و امری همیشگی برای تعریف معلولیت نیست. ولی آیا همۀ معلولان توانایی گرفتن هرشغلی را دارند؟ مثلاً دکتر جراح یا خلبان آیا میشود که معلول باشند؟ نابینا و ناشنوا یا دارای وضعیتهای جسمانی خاص میتوانند هر شغلی که بخواهند به دست بیاورند؟
به این موضوع دو پاسخ میشود داد: اول اینکه بسیاری از افراد غیرمعلول نیز بنا به دلایل مختلف تبعیضآمیز یا غیرتبعیضآمیز هرگز نمیتوانند سراغ بعضی مشاغل بروند. مثلاً زنان در مشاغل بالای مدیریتی و قضایی در ایران، مهاجران و خارجیها در بسیاری کشورها، کسانی که بیماریهایی مثل آسم یا مشکلات تنفسی دارند در بسیاری مشاغل و… محدودیت دارند. آیا آنها را هم به این دلیل میتوان شبیه معلولان دانست؟
پاسخ دوم این است: کم نیستند مشاغلی که اتفاقاً نیاز به وضعیت معلولیت دارند. آموزش کودکان ناشنوا را یک بزرگسال ناشنوا بهتر از هرکس دیگری میتواند انجام دهد. چون به زبان اشاره مسلطتر است و وضعیت کودک ناشنوا را بهتر از افراد دیگر درک میکند. ادارۀ امور مربوط به معلولان جامعه را چه کسی بهتر از خود معلولان میتواند انجام دهد؟ وکیل و حقوقدان مرتبط با معلولان، مخترع دستگاههای مختلف برای بهبود زندگی معلولان، و به طور کلی مدیریت امور معلولان را به احتمال بالایی افراد معلول بهتر میتوانند انجام دهند. پاسخ دیگر این است که با تغییر زمانه کارهایی که زمانی غیرقابل انجام برای معلولان در نظر گرفته میشد در دورانهایی از تاریخ تمدن ممکن شد.
گروههای مختلفی از معلولان خردهفرهنگ خود را دارند و از وضعیت جسمانی خود اگر راضی و خشنود نباشند، شکایتی هم ندارند. تنها شکایت آنان فرودست دانستن آنان است.گروههای مختلفی از معلولان خردهفرهنگ خود را دارند و از وضعیت جسمانی خود اگر راضی و خشنود نباشند، شکایتی هم ندارند. تنها شکایت آنان فرودست دانستن آنان است. آنها حتی به «درمان» و شبیه شدن خود به افراد «سالم» هم فکر نمیکنند. در طول عمر خود به عنوان یک فرد معلول، دوستان خود و روابط اجتماعی مطلوب خود را در حلقۀ افراد شبیه به خود ساختهاند و اگر از آنها بخواهید آن زندگی را ترک کنند و به جمع «سالم»ها بپیوندند ممکن است مخالفت کنند. اما از اینکه همواره بابت وضعیت جسمانی خود فرودستتر از دیگران دانسته شوند، از جامعه ناخشنودند. دو سال پیش ناشنوایان به نصب یک تابلوی تبلیغاتی خیریۀ کاشت حلزون گوش اعتراض کردند. اعتراض آنان به طرح روی تابلو بود که پیشوند «نا» در کلمۀ «ناشنوا» را خط زده و کلمۀ «شنوا» را به عنوان یک برتری برجسته کرده بود. اعتراض ناشنوایان به این بود که چرا وضعیت ناشنوا بودن باید اینگونه نامطلوب در جامعه نمایانده شود درحالیکه همیشه بخشی از جامعۀ بشری را ناشنوایان تشکیل میدهند.
هدف از نوشتن این یادداشت، دعوت به تأمل دربارۀ معنای معلولیت است. زیرا به نظر میرسد که بسیاری افراد، وضعیت معلولیت را بسیار دور از خود و زندگی خود میدانند و آن را وضعیتی مربوط به کل جامعۀ بشری در نظر نمیگیرند. از طرف دیگر هرگاه سخن از معلولیت به میان میآید تنها به وضع قوانین حمایتی و امکانات لازم برای معلولان اندیشیده میشود و به جنبههای دیگر زیست انسان معلول کمتر پرداخته میشود. شاید اگر مدیریت و قانونگذاری برای زندگی معلولان را به دست افراد معلول بسپاریم، و جامعۀ بازتری برای مشارکت آنان داشته باشیم، سویههای دیگری از زندگی معلولان بیش از پیش نمایان شود.
درود خداقوت
مطالبتون خیلی عالیه
امیدوارم از مطالبتون مفید بهره و لذت ببرم
موفق و زنده باشید
سلام
مثل همیشه عالی بود. ممنونم
خیلی مقاله جالبی بود. مسائلی طرح شده بود که به عنوان یک غیرمعلول هیچوقت از این زاویه بهشون نگاه نکرده بودم. ممنونم.
سلام
به عنوان یک فرد دارای معلولیت واقعا لذت بردم.
عالی بود