دیگریسازی به مدد قصهپردازی
رمان «ناتمامی» به قلم زهرا عبدی دومین رمان چاپ شده از این نویسنده جوان است. زهرا عبدی در این رمان تلاش میکند تا تصویری از «غربتیها»، محلهشان، زندگیشان و خلق و خویشان ارائه کند و برای اینکار کوهی از جزییات را کنار هم میچیند. اما الفاظ، روحیات، مراودات و حتی چند نکتهای که از زندگی و معیشت غربتها گفته شدهاست اشتباهاند و به خواننده کوچکترین اطلاعات درستی در مورد این گروه نمیدهند.
رمان «ناتمامی» به قلم زهرا عبدی، بعد از «روز حلزون» که مورد توجه مطبوعات و رسانه ها هم قرار گرفت دومین رمان چاپ شده از این نویسنده جوان است. کتاب همانگونه که در توضیح چند سطری پشت جلدش نوشته شده بود در یک فضای دانشگاهی در تهران شکل میگیرد و محور آن ناپدیدشدن عجیب دختر دانشجویی جنوبی است که دوست و هماتاقیاش در پی یافتن او دست به هر کاری میزند. دختر گمشده رمان «ناتمامی» یعنی لیان جفرهای در یکی از سازمانهای غیردولتی کودکان کار در دروازه غار تهران فعالیت میکرده، جایی که از آن با نام مرکز «غربتیها» نام برده میشود. آنگونه که سولماز راوی داستان عنوان میکند رابطه لیان با آنان خیلی نزدیک و صمیمانه است و او آنقدر درگیر زندگیهای آنان شده که تمام فکر و ذکرش آنها هستند.
«دیگری»سازی به کمک واژهها
نقد از همین واژه یعنی «کولی» شروع میشود که در کتاب معادل واژه «غربتی» در نظر گرفته شده است. این واژه بر هیچ واقعیت عینی دلالت ندارد. صرفاً توسط افراد جامعه اکثریتی و در ادبیات آنها گنجانده شده تا گروههای دورهگرد را مورد خطاب قرار دهد. فارغ از اینکه جامعه اکثریتی یکجانشین، شهری، روستایی یا کوچرو باشد، گروههای دورهگرد اقلیتی را تحت الفاظی اغلب تحقیرآمیز مورد خطاب قرار دادهاست؛ بدون اینکه این الفاظ کوچکترین نسبتی با واقعیت زندگی آنها داشتهباشند. پس واژه کولی تنها کاربردش ایجاد شکاف بین گروههای اکثریتی و گروههای دورهگرد اقلیتی است و تولید «دیگری» میکند. نه بر واقعیت زندگی آنها دلالت و نه مصداقی تاریخی دارد.
متون تاریخی که نویسنده رمان به آن اشاره میکند تا به زعم خود به تاریخ و اصل و نسب این گروه برگردد، از واژههای لولی، رامشگر، خنیاگر استفاده کردهاند. نویسنده و هزاران نفر از افراد جامعه اکثریتی این واژگان را طی فرآیندی کاملاً ذهنی با کولی برابر میدانند. طی همین فرآیند، آن را با غربتی، سپس با فیوج، قاراچی، با سوزمانی و با گُدار[۱] برابر میدانند. در حالیکه همچنان هیچ مصداق عینی برای برابر دانستن این گروههای متعدد وجود ندارد. این گروهها از نظر دین، زبان، معیشت، ساختار خویشاوندی و ساختار اجتماعی با یکدیگر تفاوتهای فاحشی دارند. البته، برای این فرآیند ذهنی که نزد افراد جامعه اکثریتی شکل میگیرد، دلایل مشخصی وجود دارد. یکی از این دلایل، ناشناخته بودن اصل و نسب این گروههاست که به طور مداوم با جامعه اکثریتی در ارتباط نبودهاند و حضوری گذرا داشتهاند. ناشناخته بودن اصل ونسب دقیقاً دلیل نامیدن یکی از این گروهها تحت عنوان «غربتی» است.
هویت کمتر شناخته شده این گروه[ها] تا حدی برای افراد جامعه اکثریتی مشکل هویتی ایجاد میکند. از این رو، با اصرار عجیبی مایلند همه گروهها را در یک چارچوب مفهومی جا دهند تا حداقل آنها را از خود جدا سازند. چارچوب مفهومی که تنها کاربردش اتفاقاً همین جداسازی است، به ویژه از ریشه و اصل و نسب. «کولیها هندیاند». پیشفرضی که از برخی باورهای دینی نزد افراد جامعه اکثریتی قویتر است، بدون هیچ مصداق و اثباتی. پیشفرضی را که به هیچ عنوان نمیتوان از نویسنده پذیرفت این است که او نیز افراد گروه غربت را نه تنها کولی میداند، بلکه آنها را همچنان هندی میشمارد.
هویت کمتر شناخته شده این گروه[ها] تا حدی برای افراد جامعه اکثریتی مشکل هویتی ایجاد میکند. از این رو، با اصرار عجیبی مایلند همه گروهها را در یک چارچوب مفهومی جا دهند تا حداقل آنها را از خود جدا سازند. چارچوب مفهومی که تنها کاربردش اتفاقاً همین جداسازی است، به ویژه از ریشه و اصل و نسب. «کولیها هندیاند».
در صفحه ۱۰۰ رمان میخوانیم: «[…] این زن که از هندوستان خِرکش شده تا اینجا اسباب شادخواری مرا فراهم کند.» حرکت گروههایی از نوازندگان موسیقی دورهگرد از طرف هندوستان به سمت غرب به ۴۰۰ سال پیش برمیگردد. سوالی که در ابتدا مطرح میشود این است که اجداد و اصل و نسب هر کدام از ما (افراد جامعه اکثریتی) در آن تاریخ در کدام سرزمین روزگار میگذراندهاند؟ با چه توجیهی میتوانیم افرادی را که از ۴۰۰ سال پیش در ایران زندگی میکنند، هنوز خارجی بدانیم؟ احتمالاً جواب این خواهد بود که سبک زیست آنها با جامعه اکثریتی متفاوت است و هرگز به نُرم جامعه نپیوستهاند، پس همچنان آنها را خارجی میدانیم. البته این جواب فقط نشان میدهد که ما از تفاوت میترسیم و به دنبال ترسیم مرز بین تفاوتها هستیم.
در این جا نکتهای را یادآور میشویم که تمام این پیشفرضها و مرزهای جداسازنده ذهنی را زیر سوال خواهد برد. غربتها، که گروهی از گروههای دورهگرد ایران هستند، احتمالاً ریشه هندی ندارند. به استناد متون و روایتهای تاریخی، مردمشناختی و زبانشناختی[۲] آنها در هیچ دورانی به نواختن موسیقی اشتغال نداشتهاند و همیشه متشکل از دو طایفه عمده بودهاند که شغل یکی آهنگری و دیگری خراطی بوده است. هنوز تفکیک این دو طایفه بین افراد گروه شناختهشده و معتبر است. طی پژوهشی که آپارنا رائو[۳]، انسانشناس، بر گروههای دورهگرد جات در افغانستان، به ویژه گروه «غربت» انجام داده است، غربتهای افغانستان ادعا میکنند که از شرق ایران به سمت افغانستان حرکت کردهاند. داستانهای اسطورهای پیدایش و شکلگیری این گروه به پادشاهان ایرانی برمیگردد و بخشی از تاریخ اسطورهای ایران را دربردارد. با توجه به نوشتههای ایوانف[۴] و رائو، این گروه به احتمال بسیار زیاد از شرق ایران، جنوب خراسان و شمال سیستان شروع به حرکت کرده است.
در اینکه این گروه دورهگرد طی دوران با گروههای دورهگرد دیگر (با اصل هندی یا غیرهندی) وصلت کرده است، هیچ شکی نیست. پس، در ضمن، توهم درونگروهی بودن این گروه تا حدی اشتباه است. رائو دقیقاً دلیل درونگروهی بودن وصلتهای گروههای دورهگرد را منع ازدواج با آنها از طرف افراد جامعه اکثریتی میداند. یعنی ازدواج درونگروهی محدودیتی است که از بیرون بر آنان تحمیل شدهاست. آنها با گروههای دورهگرد و اقلیتی دیگر وصلت میکنند.
بازپروری این پیش فرضها در مورد گروههای اقلیت دورهگرد چیزی است که در ادبیات کشورهای دیگر نیز رخ داده است. جودی متیوز[۵] با بررسی کتابهای کودک در عصر ویکتوریایی در بریتانیا شاهد است که تا چه اندازه از دیگرسازی «کولیها» استفاده میشود تا مفاهیم «دولت-ملت»، «خانواده» و «اجتماع مسیحی سفید پوست» در ذهن کودکان جا بیفتد. «کولی» در این کتابها نفی تمام این مفاهیم است. ماهیتی است که این همبستگی و تمامیت این اجتماعات را به خطر میاندازد؛ زیربار قوانین دولت نمیرود و خارجی است. کودکان را میدزدد و از خانواده جدا میکند. سیاه است و به مسیحیت نگرویده است. استفاده از یک «دیگری» هولناک که همه «ارزشهای والا» ی یک جامعه را زیر سوال میبرد، وابستگی کودک به این اجتماعات را تضمین میکند. این دقیقاً همان کاری است که در ادبیات ما صورت میگیرد. استفاده از واژه کولی و متصل شدن به تصاویر پیشفرض شدهی گروههای دورهگرد (که هرکس به زعم خود از یکیشان نام میبرد) همواره این مرزها را بازسازی میکند.
جزییاتی که حقیقت را نمی گویند
زهرا عبدی در رمان «ناتمامی» تلاش میکند تا تصویری از این گروه، محلهشان، زندگیشان و خلق و خویشان ارائه کند و برای اینکار کوهی از جزییات را کنار هم میچیند. از اسم آدمها، کوچهها، خیابانها و حتی فرعیها گرفته تا مختصات حیاط مرکزی که دختر گمشده داستان در آن فعالیت میکرده، از اسامی غربتیها و وضع ظاهریشان گرفته تا جزییات زندگیشان. همگی کنار هم چیده شده تا احتمالا شما را مغلوب شناخت نویسنده از موضوع کند و با خودتان فکر کنید که او یا تجربه دسته اولی از این فضا دارد و یا تمام دقتش را در گردآوری شواهد به کار گرفته است.(هر چند که اگر اطلاعات دقیقی داشته باشید به خوبی میفهمید که آنچه گرد هم آمده تا چه حد غیردقیق و غیرواقعی است.)
عبدی شما را با خودش به تمام کوچه پس کوچههای دروازه غار تا مولوی و میدان اعدام میبرد تا دریابید که محلهای که غربتها در آن زندگی میکنند چگونه جایی است، شما را با زنها و مردهای غربت، پیر و جوان و کودک مواجه میکند، شما را با خودش در عروسی و عزای غربتها همراه میکند و البته به اینها بسنده نمیکند. تلاش میکند شما را تا عمق شخصیترین احساسات آنان ببرد و اینکار را چنان ماهرانه انجام میدهد که هم خودش و هم شما فراموش میکنید که او «یکتایی» (اصطلاحی که غربتها برای هر فرد غیرغربت به کار میبرند) است که دارد دنیای غربتها را از زاویه چشم خودش و از زبان آنان روایت میکند.
در روایت عبدی، غربتها دنیایشان فقط به اکنون بند است، بازیشان خط انداختن روی بدن خود یا دیگران است و دمدستیترین تفریحشان دزدیست. آنها با آنکه پولدارند اما هرگز لباس نمیخرند بلکه بهترین لباسشان را میپوشند و میروند به بهترین پاساژ و زمانیکه زن سر فروشنده را گرم میکند، مرد لباسها را میدزدد. زنان غربت هم که از وقت تولد تا مرگ فقط منبع درآمدند و یا کالای جنسی که دست به دست میشوند. بچهها هم دست کمی از زنان ندارند و کارکردشان بیشترکردن پولی است که از گدایی به دست میآید.
نویسنده در جایی حتی قصد دارد از واژگان زبان «غربتی» کمک بگیرد تا به «واقعگرایی» کار خود بیفزاید. قصد او یک شکست بزرگ است، زیرا کسی که با این زبان آشناست متوجه میشود که او به طور طوطیوار واژگانی را تکرار کرده بدون این که از معنی آنها مطلع باشد.
نویسنده در جایی حتی قصد دارد از واژگان زبان «غربتی» کمک بگیرد تا به «واقعگرایی» کار خود بیفزاید. قصد او یک شکست بزرگ است، زیرا کسی که با این زبان آشناست متوجه میشود که او به طور طوطیوار واژگانی را تکرار کرده بدون این که از معنی آنها مطلع باشد. در صفحه ۹۸، نویسنده از چند فحش «غربتی» استفاده کردهاست در صورتی که «زنیکه هدوری» به هیچ وجه در زبان غربتی وجود ندارد و فحش نمیتواند باشد. «زنیکه» صرفاً به معنی «زن» است و هیچ بار منفی و تحقیرآمیزی ندارد. معنی «هدوری» یا همان «هادوری» در لغتنامه دهخدا (که به کرات از آن در رمان نام برده شده) آمده است و خوب بود نویسنده یکبار به این لغتنامه رجوع میکرد تا ببیند لغت کاملاً فارسی است و معنی آن در دسترس عموم قرار دارد. در زبان «غربتی» ممکن است اصطلاح «زنیکه هادورگر» شنیده شود که به معنی زنی است که در چهارراه گدایی و دستفروشی میکند.
در پهنهکلای ساری، که در تلفظ غربتها «پنه کلا» نامیده میشود، جوکی محله وجود ندارد. زیارتگاهی وجود دارد که غربتهای ساکن مازندران برای زیارت و گذران ایام محرم به آنجا میروند. بنابراین در این مورد هم نویسنده آدرسی را میدهد که صحت ندارد.
گذشته از آن الفاظ، روحیات، مراودات و حتی چند نکتهای که از زندگی و معیشت غربتها گفته شدهاست اشتباهاند و به خواننده کوچکترین اطلاعات درستی در مورد این گروه نمیدهند. برای مثال کودکان هرگز به تنهایی به چهارراهها فرستاده نمیشوند. حتماً نظارت یک بزرگسال وجود دارد. یا ادعای صفحه ۱۹۶، که یک زن غربت با «همه بود. یعنی پول در میآورد ازش»، کاملاً اشتباه است. تقسیم اجتماعی وظایف در این گروه به نوعی تعریف شده که مردان همیشه از بودن با زنان صاحب پول میشوند و هیچ مردی برای بودن با زن یا دریافت خدمات جنسی پول نمیدهد. پس، این ادعا نمیتواند در آن نظام فرهنگی مصداق پیدا کند.
«دیگران» خطرناکند؛ به آنها نزدیک نشوید
بسیاری از آنچه زهرا عبدی در توصیف این گروه عنوان کرده ممکن است مورد تایید برخی از افرادی که سابقه کار با آنها را داشتهاند هم تایید شود. هیچکدام هم دروغ نمیگویند بلکه تنها آنچیزی را میگویند که چشمشان را گرفته. چشمشان را گرفته چون عجیب است، چون شبیه زندگیهای دیگر نیست و حتی میتواند به فردی که روایتش میکند هم جایگاه متفاوتی بدهد، چون او راوی زندگیهایی است که هر کسی حتی جرات به چشم دیدنش را هم ندارد. این را عبدی یکبار از زبان لیان جفرهای دختر گمشده داستان، یکبار از زبان سولماز که دوست او و در پی یافتنش است، یکبار از زبان فراش خانه کودک و خلاصه به هر شکلی که بشود به شما تذکر میدهد. او به شما میگوید هر چیزی که در حول و حوش غربتیها وجود دارد در هالهای از چرک و کثافت فرو رفته و هرگونه نزدیک شدن به آنها بهایی دارد که چندان هم کم نیست.
خواندن این کتاب تصویرهایی به شما میدهد که قبلا نداشتید، تصویرهایی هشداردهنده که شما را بیش از هر زمان از ارتباط با این جماعت بر حذر میدارد، چراکه هرگونه ارتباطی با آنان سرآغاز گرفتاری و شر در زندگیتان است. به گفته لیان جفرهای که دختر گمشده داستان با روایتی دست اول از زندگی غربتی هاست « آنها به جز خودشان با هیچکس نمیسازند» و جز چشمهای زیبایشان که میتواند شما را سحر کند، باقی زندگیشان نکبت است و بدبختی که دیر یا زود دامن شما را خواهد گرفت.
با آنکه نمیتوان از حرکت غیراخلاقی نویسنده این رمان در استفاده از نام افراد حقیقی برای پردازش تخیلاتش، چشمپوشی کرد اما ما همچنان آنقدر بدبین نیستیم که قاطعانه بگوییم عبدی به سیاق برخی از نویسندگان دیگر، عامدانه جزییاتی را که پر از شواهد است طوری کنار هم میچیند که شما را به سمتی هدایت کند که خودش میخواهد. بلکه بیشتر بر این باوریم که او متوجه موقعیت خودش به عنوان یک فرد بیرونی نیست، بنابراین جزییات بسیاری را که دیده یا شنیده به هم میدوزد و آن را چون لباسی بر تن تمام غربتها کرده و برچسبی بر روی آن میزند. برچسبی که همچون علامت هشدار روی بستهبندی مواد خطرناک و آسیبزننده است که به شما میگوید با آنکه قرار است از این ماده استفاده کنید اما آن را دور از دسترس نگه دارید، چون خطرناک است و میتواند به شما آسیب بزند.
پیوست:
[۱] نامهایی که نویسنده رمان بدون هیچ تفکیکی استفاده کردهاست.
[۲] Sykes P., (1906), “The gypsies of Persia”, Journal of the Royal Anthropological Institute, XXXVI:302-311. Digard J.P., (1978), “Tsiganes et Pasteurs nomads dans le sud-ouest de l’Iran”, Homme et Migrations, ۱۲۴: ۴۳-۵۳. Ivanow, W., (1914), “On the language of the Gypsies of Qainat (in Eastern Persia)”, Asiatic Society of Bengal, X: 439-455
[۳] Rao A., (1982), Les Ġorbat d’Afghanistan. Aspects économiques d’un groupe itinérant Jat. Institut d’Iranologie de Téhéran. Ed. Paris, Recherche sur les Civilizations
[۴] رجوع کنید به پانویس ۲ درهمین صفحه.
[۵] Matthews M., (2010), “Black where they belong: Gypsies, kidnapping and assimilation in Victorian children’s literature”, Romani Studies, ۲۰(۲): ۱۳۷-۱۵۹