متهم به فقر و محکوم به آزمون و خطا
موافقان و مخالفانی طرحهایی مانند دستگیری کودکان کار از «اثربخشبودن» و «اثربخشنبودن» صحبت میکنند. انگار هر دو طرف فراموش کردهاند که راجع به یک آزمایش علمی در آزمایشگاه حرف نمیزنند بلکه بحث بر سر مداخلات اجتماعی است و «اثربخش نبودن» یعنی انبوهی از پیامدهایی که زندگی گروههایی از انسانها را دستخوش تغییر میکند.
طی هفته گذشته ۳۰۰ کودک که صبح از خانههایشان در تهران بیرون آمدهاند تا در خیابان کار کنند، گدایی کنند و بالاخره هر طور که شده پولی دست و پا کنند، عصر به خانه برنگشتهاند. ۷۰ نفر از آنها ممکن است هیچ عصر دیگری هم به خانهاشان در تهران برنگردند و عصرهای بعدیشان را در مسیر تایباد و بعد هم هرات بگذرانند. در هفته گذشته ۳۰۰ کودک در تهران سوار ونهایی شدند که نمیدانستند آنها را به کجا میبرد، ۳۰۰ کودک شب را در بازداشت گذراندند در حالیکه نمیدانستند فردا چه خواهد شد، به خانه میروند، به اردوگاه، به کانون اصلاح و تربیت و یا دوباره فردا شب را هم همانجا صبح خواهند کرد. در هفته گذشته دهها خانواده بعضی با شناسنامه فرزندانشان، برخی با کارت آمایش و برخی با دستهایی که هیچ اوراق هویتی در آن نبود شب را پشت درهایی گذراندند که کسی از پشت آنها خبری از اعلام وضعیت فرزندانشان نیاورد.
اینها همه به این دلیل رقم خورد که عدهای با خود فکر کردند که «باید این کودکان را از خط خیابان “جذب” کرد، آنها را غربالگری کرد و از والدینشان تعهد گرفت که آنها دیگر به این حرفه برنمیگردند و اگر کودکان اتباع بیگانه غیرمجاز بودند نیز مسیر دیگری را برایشان طی کرد». آنها با خود فکر کردند که اگر به جای «دستگیری و بازداشت» از عبارت «جذب» استفاده کنند همه چیز خوب و دوستانه خواهد شد. اگر به جای «جداسازی» از «غربالگری» استفاده کنند، همه چیز علمی خواهد شد و اگر به جای «اخراج اجباری و رد مرز» از عبارت «مسیر دیگر» استفاده کنند به هیچ جای کسی برنخواهد خورد.
اساسا کسانیکه که تاکنون دستکم در سرنوشت ۳۰۰ کودک در تهران مداخله کردهاند حتی خود را آنقدر مسئول نمیدانند که توضیحات روشنی در رابطه با اهداف، نقشها و مسئولیتهایشان ارائه کنند.
گفته میشود که این تصمیمات و اجرای آن را ۱۱ دستگاه بر عهده داشته اند اما در میان انبوه اخبار جز نام فرمانداری، نیروی انتظامی، وزارت کار، تعاون و رفاه اجتماعی و بازوی اجرایی آن یعنی سازمان بهزیستی و شهرداری چیز دیگری به چشم نمیخورد. یعنی اساسا کسانیکه که تاکنون دستکم در سرنوشت ۳۰۰ کودک در تهران مداخله کردهاند حتی خود را آنقدر مسئول نمیدانند که توضیحات روشنی در رابطه با اهداف، نقشها و مسئولیتهایشان ارائه کنند. یعنی شما اگر والد یکی از این ۳۰۰ کودک باشید نمیدانید چه کسی و چرا فرزند شما را دستگیر و بازداشت کرده و چه کسی مسئولیت سلامت و امنیت او در قرنطینهای را بر عهده دارد که درهای آن به رویتان بسته است.
شما محکوم به ندانستنید چون نتوانستید پول کافی برای زندگی فرزندانتان تامین کنید. شما محکوم به ندانستنید چون کارشناسان تشخیص دادهاند که مشکل شما فقر نیست بلکه فقدان مسئولیتپذیری است و اگر ذرهای از آن بهره برده بودید، فرزندانتان در خیابان کار نمیکردند. شما محکوم به ندانستن هستید چون فلان کارشناس فلان نهاد دولتی با چشم خودش دیده که برخی از شما النگوهای طلا در دستتان دارید و دیگری از کسی شنیده و یا در یک سریال تلوزیونی دیده که شما از طریق گدایی یا کار فرزندانتان در خیابان، درآمدهای میلیونی به دست میآورید و اصلا به همین دلیل هم است که پشت درهای مرکز قرنطینه ایستادهاید تا فرزندتان را آزاد کنید. مهم نیست که اطلاعات این کارشناسان از کجا آمده و مهم هم نیست که چگونه به تمام شما تعمیم داده شده ، مهم این است که فقر میتواند شما را به همهچیز متهم کند بدون آنکه کسی برایش شواهد چندانی بخواهد.
شما فقیرید پس میتوان بر روی شما آزمون و خطا کرد. میتوان یک روز برای شما لباسهای متحدالشکل در نظر گرفت تا چهره شهر را زشت نکنید، یک روز به زور از خیابانها به مراکز قرنطینه آوردتان، یک روز در خیابان دستگیرتان کرد و به اسم «جذب» و «غربالگری» در بازداشت نگهتان داشت و خلاصه هر روز برایتان یک خواب تازه دید و چون شما فقیرید میتوان اینکارها را در طول ۳۵ سال، ۳۰ بار تکرار کرد بدون آنکه لازم باشد به کسی توضیحی داده شود.
شما فقیرید پس میتوان بر روی شما آزمون و خطا کرد…اصلا لازم نیست که شما یا هر کس دیگری بداند که نتیجه اینهمه آزمون و خطا چه بوده و اینهمه پولی که در طول سه دهه با نام شما در طرحها و برنامههای مختلف هزینه شده چه ثمری داشته است.
اصلا لازم نیست که شما یا هر کس دیگری بداند که نتیجه اینهمه آزمون و خطا چه بوده، اینهمه پولی که در طول سه دهه با نام شما در طرحها و برنامههای مختلف هزینه شده چه ثمری داشته و اینهمه سازمان عریض و طویل که قرار بوده به شما خدمت ارائه کنند چه کردهاند، جواب همه این سئوالات این است که شما فقیرید و مادامی که فقیرید تمام مشکلات طبیعی است. شما فقیرید پس معتاد میشوید، فقیرید پس کودکانتان را مجبور به کار میکنید، پس به دیگران خشونت میکنید، تنفروشی میکنید، دزدی و قتل میکنید و … و تمام اینها به خاطر فقر است و علت فقر هم، بیمسئولیتی شخصی شما. چون درس نخواندید، بیسواد ماندید، نتوانستید کار خوب و پردرآمد پیدا کنید، بچهدار شدید و خلاصه همه گرفتاریهای شما از این بیمسئولیتی شخصی آغاز شد. پس بیایید و تعهد بدهید که دیگر بیمسئولیتی نمیکنید و بدین ترتیب این چرخه را بشکنید.
باور کنید یا نه این نگاهی است که در پشت طرح اخیر دیده میشود و ۱۱دستگاه متولی را گرد هم آورده تا اجراییاش کنند. البته هیچکدام از آنها زیر بار این صورتبندی نخواهند رفت و حتما در مصاحبهها و میزگردهای تلوزیونی و … خواهند گفت که این کودکان قرار است بعد از «غربالگری» تحت حمایت قرار داده شوند و برنامههای متعدد توانمندسازی و غیره برایشان پیش بینی شده است. اما کافیست که چند سالی را در حوزه مسائل اجتماعی کار کرده باشی تا بفهمی از این طرحها آنچه به واقعیت میپیوندند تنها همان گام اول یعنی دستگیری و بازداشت است، بقیه مراحل هرگز در واقعیت اتفاق نخواهد افتاد. نمونه بارز و متاخرش «طرح جمعآوری زنان معتاد متجاهر» است که چند هزار زن را به بدترین شکل ممکن در خیابانها دستگیر کرده، به مرکز شفق منتقل کرده و مدتی آنها را در بدترین وضعیت نگه داشته و بعد دوباره در خیابان رها کردند. زنانی که بر اساس گفتههای متولیان طرح قرار بود به مراکز «بهاران» منتقل شده، بعد از بهبودی، حرفهای را بیاموزند و بعد شرایط کار برایشان فراهم شود و خلاصه زندگیشان از این رو به آن رو شود. اما دست آخر آنچه از این طرح که چندین سازمان دولتی و غیر دولتی بابت اش بودجه های کلانی را دریافت کردند، چیزی که برای این زنان ماند مدتی نگهداری اجباری در بدترین شرایط همراه با گرسنگیکشیدن و توهین و تحقیر بود. این مشتی است نمونه خروار از طرحهایی که بازداشت و دستگیری را با ایدههای توانمندسازی و ساماندهی و … میآمیزند و در نهایت ثمرهاشان آنچیزی میشود که در رابطه با این زنان شد.
مواردی از این دست بسیار است و بیش از هر چیز نشان میدهد که این طرحها و برنامهها نه تنها بر مبنای هیچ شواهدی که پشتیبان موثر بودنشان باشد تدوین نمیشوند که حتی از اجرایشان هم هیچ مستندی تولید نمیشود که نشان دهد آیا توانستهاند اندک تغییری ایجاد کنند یا نه، و مثلا اگر توانستهاند در چه بخشهایی بوده و اگر نتوانستهاند مشکل کار در کجا بوده است. انگار اینها طرحهایی صرفا برای پرکردن کارنامه سازمانها و شاید خرجکردن بودجهها هستند و هیچ وقت قرار نیست کسی بفهمد که از میان این دهها و صدها طرح کدام یک گرهای از مشکلی باز کرده و مثلا میتوان آنرا به عنوان تجربهای موفق، مجددا به کار بست و یا از ناکامیهایش درسی برای آینده گرفت. انگار همه چیز به یکباره در خلاء شکل گرفته، اجرا شده و بعد محو میشود تا زمانیکه مجددا نامی مشابه طرح قبلی عنوان شود و عدهای را به این صرافت اعتراض بیاندازد.
آنچه باید امروز جامعه مدنی و فعالان حقوق کودک برای آن تلاش کنند، شفافسازی این نکته است که چنانچه این طرح «اثربخش» نباشد چه معنا و مفهومی دارد و طراحان و مجریان باید نسبت به چه جزییاتی پاسخگو باشند.
مسئله این است که هم تدوینکنندگان و مجریان این طرحها و هم مخالفان هر دو از چیزهایی حرف میزنند که شاهدی برایشان نیست، گروه اول از آمال و آرزوهایی حرف مزنند که در پس اجرای این طرح میبینند و مخالفان از شکستی دائمی که شواهدی برایش ندارند و تنها چیزی که در این مجادله به کمکشان میآید این است که بر این موضع پافشاری کنند که اگر این طرحها جواب داده بود، مسئله حل شده بود نه اینکه به قوت خود و بلکه بزرگتر و لاینحلتر باقی باشد. در این مجادله دو عبارت از سوی طرفین زیاد عنوان میشود، «اثربخشی» و «عدم اثربخشی» و انگار هر دو طرف فراموش میکنند که راجع به یک آزمایش علمی در آزمایشگاه حرف زده نمیشود که نتیجه موفقنبودن آزمایش تنها فرضیه محقق را رد کند بلکه بحث بر سر مداخلات اجتماعی است و «اثربخش نبودن» یعنی انبوهی از پیامدهایی که زندگی گروههایی از انسانها را دستخوش تغییر میکند. یعنی اگر همین فردا تدوینکنندگان و مجریان این طرح جمعآوری اذعان کنند که از ادامه آن منصرف شدهاند و پذیرفتهاند که این طرح اثربخش نیست، دستکم ۷۰ کودک افغانستانی به اجبار از ایران رانده شدهاند و تمام زندگی خانوادگیشان دستخوش تغییر شده.
با این وصف به نظر میرسد که آنچه باید امروز جامعه مدنی و فعالان حقوق کودک برای آن تلاش کنند، شفافسازی این نکته است که چنانچه این طرح «اثربخش» نباشد چه معنا و مفهومی دارد و طراحان و مجریان باید نسبت به چه جزییاتی پاسخگو باشند. برخی از تلاشهای صورت گرفته از طرف تعدادی از فعالان مدنی حوزه کودکان در روزهای گذشته مبنی بر روایت دقیق روند جمعآوری کودکان، جابهجاییها و انتقال تعدادی از آنها به اردوگاهها برای خروج اجباری از کشور، شرایط و وضعیت خانوادهها و حتی ثبت روایت برخی از کودکان دستگیر شده همگی میتواند در راستای گردآوری شواهدی باشد که طراحان و مجریان طرح باید نسبت به آنها پاسخهای شفاف و روشنی ارائه کنند که جز با ایجاد فشار به پشتوانه اقدامی جمعی و اعتراضی بعید به نظر میرسد.
سلام و درود-سعی تان مشکور- عالی
دقت کنید؛ در لینکی خودتان ضمیمه کردید از «۷۰نفر» کودک افغان نام نبرده اند، بلکه گفته شده « ۷۰% کودکان دستگیرشده» افغان هستند، یعنی ۷۰ درصدِ آن ۳۰۰ کودک.
ممنون از توجه شما و نوشتن نقد در این فاجعه بازار. اما متن روزنامهنگار باید دقیق تر و ویراسته شده تر باشد، چه به لحاظ ادبیاتش، چه به لحاظ محتوایی، دستوری و زبانی.
در گفته خانم طیبه سیاوشی آمده که هفتاد نفر به خاطر افغانستانی بودن به مرکز ورامین منتقل شده اند.
اینجا را مطالعه کنید :
http://www.isna.ir/news/96062513807/%D8%A7%D8%B9%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D8%B6-%DB%8C%DA%A9-%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%84-%D8%AC%D8%AF%DB%8C%D8%AF-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA-%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D8%B1
نقد عالی بود.
ممنون از شما.