مترو، هیولایی از سرزمین هادس
مترو بیش از آنکه یک وسیله حملونقل عادی باشد یک ماشین بزرگ تولید نوع خاصی از انسان است؛ ماشین تولید «انسان زیرزمینی». انسانی دور افتاده از جامعه ی خود. یک انسان بیگانه شده از شهر. مترو هر روز من را از سطح شهر میکَند و در قالب یک «مسافر» صرف و تکثیرشده به زیر زمین میفرستد. جایی که دیگر خبری از کنش اجتماعی نیست و تو تنها با انبوه خلقی سر و کار داری که فقط انتظار میکشند.
ساعت ۱۰ و نیم شب از ایستگاه مترو منیریه که به محل کارم نزدیک است به مقصد تجریش سوار مترو شدم. کل مسیر حدود یک ساعت طول کشید. بی شک برای اینکه این یک ساعت ملال آور را تاب بیاورم باید کاری میکردم. متنی را از کیفم در آوردم و شروع به خواندن کردم. به مسافران دیگر که نگاه کردم آنها نیز یا مشغول خواندن چیزی بودند یا خواب، یا سرگرم جستجو در مبایلهایشان و در کانالهای اجتماعی تا شاید چیز جالبی پیدا کنند. به هر طریق همه سعی داشتند تا این «وقفه» طاقت فرسا در زندگیشان را به نحوی تاب آوردند. احتمالاً تنها اشخاصی که در مترو هنوز زمان برایشان ادامه داشت دستفروشان بودند. آنها تنها کسانی بودند که این وقفه یا به عبارتی بهتر این زمانی را که انگار برای دیگر مسافران تا بینهایت کش میآمد، به سرعت سپری میکردند و حتی به نظر گاهی برای کم نیامدن زمان عجله هم داشتند.
حوالی ساعت ۱۱ و نیم به ایستگاه تجریش رسیدم. از ایستگاه که بیرون آمدم اولین چیزی که توجهم را به خود جلب کرد حرکت دستهای موتورسوار با لباسهای لجنی به سمت شمال خیابان بود. با سرعت از کنارم گذشتند. به سمت میدان تجریش حرکت کردم. جلوی بیمارستان شهدا باز هم حضور یک تعداد متورسوار با لباس پلیس و اسلحه توجهم را به خود جلب کرد. کمی ایستادم تا نگاه کنم. در مقابل خلوتی میدان منیریه این شلوغی برایم جذاب بود. میخواستم سر در آورم که اوضاع از چه قرار است. کمی بعد موتورسوارها رفتند و من هم توی یک تاکسی نشستم تا به سمت خانه بروم. رادیو اعلام کرد خط متروی هفت تهران امروز به عنوان بزرگترین خط متروی پایتخت با حضور شهردار تهران افتتاح شد.
مترو ما را از مکانهای واقعی جدا و وارد یک نامکان میکند. اما اگر بپرسیم این نامکان کجاست باید بگویم هیچجا. مترو خودش همواره حد فاصل دو مکان است. مکان مبدا و مکان مقصد و در بین این دو تمامی مکانها تنها تبدیل به سلسلهای از اسامی میشوند(ایستگاه قلهک، ایستگاه شریعتی و ایستگاه میدان ولیعصر …)؛ نشانههایی که هیچ معنا یا تصویر و یا حتی خاطرهای را در ذهن متبادر نمیکنند.
مترو بیش از آنکه یک وسیله حملونقل عادی باشد یک ماشین بزرگ تولید نوع خاصی از انسان است؛ ماشین تولید «انسان زیرزمینی». انسانی دور افتاده از جامعه خود. یک انسان بیگانه شده از شهر. مترو هر روز من را از سطح شهر، از سطح خیابان یعنی جایی که در آن هویت و فردیت اجتماعی من به واسطه کنش متقابل با دیگران و محیط پیرامونم شکل میگیرد، میکَند و در قالب یک «مسافر» صرف و تکثیرشده به زیر زمین میفرستد. جایی که دیگر خبری از کنش اجتماعی نیست و تو تنها با انبوه خلقی سر و کار داری که فقط انتظار میکشند. انتظار روی پلههای برقی، انتظار روی سکوی ایستگاه، انتظار باز شدن درهای قطار، انتظار پیاده شدن مسافرها، انتظار رسیدن به مقصد و انتظار … . زمانی که در مترو هستیم دیگر هیچ گونه ارتباطی با جهان واقعی بیرون نداریم. همه چیز حتی تصاویر شهر از ما گرفته میشود و بیخبر از هر آنچه در واقعیت شهر در حال رخ دادن است به درون دالان تاریک فرو میرویم تا تنها چیز دیدنی در آن سوی پنجرههای مترو چیزی جز سیاهی دیواره تونلها نباشد. در واقع در طول سفر ما درون یک «پرانتز زیستی» به سر میبریم که در آن تقریبا از همه کنشهای اجتماعی باز ایستادهایم و کنشهایمان تنها به «کنشهای بیولوژیکی» صرف تقلیل پیدا کرده است. کنش حقیقی ما در مترو تنها در حد زنده ماندن تا مقصد است، با واسطهٔ انتظار.
مترو ما را از مکانهای واقعی جدا و وارد یک نامکان میکند. اما اگر بپرسیم این نامکان کجاست باید بگویم هیچجا. مترو خودش همواره حد فاصل دو مکان است. مکان مبدا و مکان مقصد و در بین این دو تمامی مکانها تنها تبدیل به سلسلهای از اسامی میشوند(ایستگاه قلهک، ایستگاه شریعتی و ایستگاه میدان ولیعصر …)؛ نشانههایی که هیچ معنا یا تصویر و یا حتی خاطرهای را در ذهن متبادر نمیکنند. اینها اسمهایی تهی شدهاند که همچون تستهای اعصاب یا هوش تنها با شنیدن آنها از بلندگوها و یا دیدنشان روی دیوارهای ایستگاه باید تصمیم گرفت که واکنش نشان داد یا نه ( چیزی شبیه شهربازی پینیکیو).
آنجا انسانها از دنیای بیرون هم بیخبرند، مثلا اگر در زمان کودتای ترکیه که از زمان شروع تا شکست آن یکی دو ساعت بیشتر طول نکشید، یک نفر درون مترو بوده باشد چه اتفاقی برایش میافتاد؟ البته که هیچ. در زمان ورود او به مترو همه چیز آرام بوده و بیشک زمان خروج هم همه چی آرام بوده، شاید تنها با این تفاوت که اینبار خوشحالی افرادی در خیابان میتوانسته برایش جالب باشد، آن هم به عنوان موضوعی که در خانه برای خانوادهاش با تعجب تعریف کند.
مترو یا هر وسیله حمل و نقل دیگر بیشک پیش از آنکه جابهجایی انسانها را تسهیل کنند کاری بزرگتر انجام میدهد و آن ایجاد میل به جابجایی است. مترو در حقیقت با تسهیل جابجایی در نقاط مختلف شهر همزمان میل به جابجایی در نقاط مختلف شهر را نیز ایجاد میکند و همین امکان حرکت سریع، به سرعت مناسبات اجتماعی زندگی شهری را نیز تغییر میدهد.
شاید برخی بگویند مترو لازمه زندگی ماست و اگر نبود این همه آدم چطور جابهجا میشند؟ این کاملا درست است، اما اینکه چرا مناسبات زندگی شهری به سمتی رفته که دیگر مجبوریم انسانها را در زیر زمین جابهجا کنیم خود محل پرسش است. از طرفی مترو یا هر وسیله حمل و نقل دیگر بیشک پیش از آنکه جابهجایی انسانها را تسهیل کنند کاری بزرگتر انجام میدهد و آن ایجاد میل به جابجایی است. مترو در حقیقت با تسهیل جابجایی در نقاط مختلف شهر همزمان میل به جابجایی در نقاط مختلف شهر را نیز ایجاد میکند و همین امکان حرکت سریع، به سرعت مناسبات اجتماعی زندگی شهری را نیز تغییر میدهد. اینکه امروز وجود مترو برای شهر لازم است نه به علت ضرورت بودنش، بلکه به علت تغییری است که خود مترو در مناسبات زیست شهری ایجاد کرده است. از طرفی مترو با حرکت در زیر زمین تغییری بزرگ در معنای جابجایی ایجاد کرده است. اگر تا پیش از مترو جابهجایی همواره امری مکانمند و زمانمند بود ما با مترو دیگر برای همیشه تجربه جابهجایی در مکان را از دست میدهیم و بهجای آن تنها جابهجایی در زمان را تجربه میکنیم. مترو با حرکت در نامکانها همواره جابهجایی را به حرکت در زمان تقلیل میدهد. و این بی جهت نیست که چند دقیقه توقف اضافهٔ مترو در یک ایستگاه، همه مسافران آن را ناراحت و عصبی میکند.
در نهایت علت اینکه امروز مترو برای زندگی اکثر ما تبدیل به چیزی ضروری شده است را نه فقط در ضرورت و نیاز اجتماعی، بلکه باید در ضرورتی که خود مترو به عنوان یک محصول تکنولوژیک برای ما ایجاد میکند جستجو کرد. در دنیای تکنولوژیک امروز، دیگر آنگونه که سارتر میگفت این فقط انسان نیست که وجودش مقدم بر ماهیتش است بلکه هر آنچه به واسطهٔ این تکنولوژی تولید میشود نیز وجودش مقدم بر ماهیتش است. دیگر چیزها پیش از آنکه ماهیتی داشته باشند، در آغاز هستی دارند و سپس ماهیت خود را از طریق مواجهه با دیگر اشیاء و انسانها کسب میکنند و همچون زبان به خود معنی میدهند. این ویژگی «خود آیینی» همچون هالهٔ مقدسی است که همه تکنولوژی ها با خود به همراه دارند و بقایشان نیز به همین هاله وابسته است. هالهای که هر روز ما را به خود خیره میکند بیآنکه چیزی به ما نشان دهد.
متن خوبی بود و رویکرد جالبی داشت.
گیریم هر نگاهی که به انتقاد و پرسش از روند تکنولوژی بپردازد، رومانتیک مسحوب شود و چهبسا چنین هم باشد. امّا دلیلی بر آن نیست که انسان شهری تمام تنش های ذهنی خود از زیست کنونی را با قید و بندِ عقلانیت صوری و منطقی بودنِ معادلات، سرکوب و سانسور کند.
فکر میکنم ذهن ما اعتیاد زیادی به حرف های اصلاحاَ کاربردی و پاسخ های فوری فوتی به سوالاتی از جمله «حالا که شده، حالا چه باید کنیم؟» پیدا کرده است.
شک نویسنده در ضرورت ایجاد مترو -به تعبیر او سرزمین هادس- ، چندان بیراه نیست وقتی برایمان تداعی شود تراکم آسیبیِ جمعیت در این شهر ناشی از فوج سیاست گذاری های غلط و تکرارِ مداوم آنها بود، تداوم تمرکزگرایی و تمرکزِ سرمایه گذاری در پایتخت، پیامد آن مهاجرت بیحساب به شهر، از طرفی سیاست گذاری های سهلانگار و سودمحورِ صنعت اتومبیل و واردات، پیامد آن گسترش بی رویه حجم اتومبیل، ضعف سیستم شهرداری در ایجاد حمل و نقل عمومی کارا، پارکینگی شدن شهر و بسیاری چیز های دیگر عرصه را بر خیابان تنگ کرد تا آنجا که مترو در نقش ناجی این وضع ظاهر شد؛ امّا آیا حیات به خیابان بازگشت؟ یا صرفا بخشی از زندگی روزانه به این سرزمین هادس با جغرافیای آسیبیِ جدید تبعید شد؟
شاید هر وضعیتی در نوع خود با صورتی از منطق همراه باشد، در این حالت دیگر جای شک و بازاندیشی نیست؟
گم شدن توی مترو هم چهارراهه:)
یک رویکرد توخالی شاعرانه!
” اما اینکه چرا مناسبات زندگی شهری به سمتی رفته که دیگر مجبوریم انسانها را در زیر زمین جابهجا کنیم خود محل پرسش است.” ؟؟؟؟؟؟ !!!!! روی هوا جابجا کنند، خط آسمان به هم نمی خورد؟! شما می توانی روی هوا باشی و از باقی جاها باخبر؟! ظاهرا مشکل نویسنده با وسایل حمل و نقل عمومی است، ولی خوب چون هرچیزی زیرزمینی اش یکخورده اشکال ایجاد میکند، پس می توان به یک اینچنین چیزی دامن زد و مقاله ای از آن زائید!
بیش از یک دهه بود که از این ک… نخونده بودم. تلاشی کودکانه بود برای تقلید از رخدادیهای خیلی جووون :))
هیولایی که پیوسته می بلعد و بالا می آورد!متن بسیار جذابی بود.
مزخرف محض. به غیر از سارتر و بنیامین و هاله ماله ابزار تحلیلی دیگهای برای مطالعهی نوع برخورد انسان «امروز» با تکنولوژی «امروز» وجود نداره؟! تاحالا راجع به اینترنت چیزی شنیدی؟! «فضای مجازی» یوهاهاها!!! تونل سایبری و تونل مترو قرابتی ندارن برای شما؟! «تو» و «بیرون»؟! این دقت کلینیکی در تمیز این دو حوزه از کجا میاد؟! از فانتزی ذهن تحلیلگر. «ازخودبیگانگی»…. «بردگی مدرن»…. «مترو»…. و ناگهان تهران در ۱۲۰ سال گذشته به سر میبرد! راجع به پاساژ قائم هم همونجوری بنویسیم که بنیامین راجع به پاریس اواخر قرن ۱۹ نوشت. «دنیای مدرن» و «مترو» آخه؟!؟!