اصلاح طلبی ملکی و «اصلاحطلبان» امروز
مواجهه انتقادی خلیل ملکی با سیاستهای حزب توده باعث شده برخی از او به عنوان اصلاحطلبی منتقد در مقابل جریانهای چپ یاد کنند. اما آیا آنگونه که برخی تلاش دارند، میتوان میان اصلاحطلبی ملکی با آنچه در بستر سیاست امروز ایران «اصلاحطلبی» نامیده میشود، ارتباطی برقرار کرد؟
مواجهه انتقادی خلیل ملکی با سیاستهای حزب توده که به نوعی جنبش چپ را در ایران نمایندگی میکرد، برای ملکی جایگاهی در تاریخ مبارزات سیاسی معاصر در ایران ایجاد کرده است که از او با عنوان اصلاحطلبی منتقد در مقابل جریانهای چپ یاد میشود. آثار و نوشتههای خلیل ملکی توسط همایون کاتوزیان به جامعه روشنفکری ایران معرفی شده است، انتقاد شدید کاتوزیان از کارنامه جنبش چپ در ایران و حمایت او از جریانهای اصلاحطلبی امروز این شائبه را ایجاد کرده است که اصلاحطلبی شخص خلیل ملکی با اصلاحطلبی امروز نسبتی دارد، اما آنچه در این میان مورد غفلت قرار میگیرد توجه به مواجهه انتقادی و اصلاحطلبانه خلیل ملکی از موضع چپ است، در واقع مشی اصلاحطلبانه خلیل ملکی نه بیرون از موضع چپ، بلکه از درون و معطوف به نقد سیاست حزب توده است. در این نوشتار تلاش شده است با بازخوانی برخی موضع گیریهای سیاسی خلیل ملکی که به نوعی خصلت گرامشیایی دارد، میان مشی اصلاحطلبانه ملکی با جریان اصلاحطلبی امروز خط تمایزی کشیده شود.
***
پس از تقریبا پنج دهه از درگذشت خلیل ملکی، یکی از برجستهترین چهرههای سیاسی چپ در ایران، هنوز میراث فکری و سیاسی خلیل ملکی برای نسل امروز ناشناخته و با ایهام همراه است. نقد مستمر خلیل ملکی بر خطمشی سیاسی حزب توده به عنوان سردمدار جنبش چپ در ایران و همچنین رویکردهای استالینیستی حاکم بر فضای چپ در ایران به ویژه در دهه ۲۰ و ۳۰ شمسی، این پرسش را در ذهن زنده میکند که آیا اصلا میتوان برای خلیل ملکی در میدان تفکر چپ جایگاهی متصور شد؟ نقد خلیل ملکی بر سیاست حزب توده به ویژه در موضوع پیشنهاد «سرگئی کافتارادزه» در واگذاری امتیاز استخراج نفت شمال ایران به شوروی و ماجرای آذربایجان که به جدایی ملکی از حزب توده منجر شد، بارها در متون تاریخی تکرار شده است، از سوی دیگر مواجهه انتقادی ملکی با استالینیسم نیز بر کسی پوشیده نیست؛ بهطوری که حتی نقد رویکردهای استالینیستی و نگرش کمونیسم شوروی از سوی ملکی باعث شد هم قطارانش او را «سوسیال دموکرات اصلاحطلب» بنامند.
شاید مهمترین نقطه اشتراک ملکی با گرامشی دریافت گسترده از مفهوم سیاست بود که آن را به مثابه یک سطح استراتژیک درک میکرد که در آن مجموعهای از عوامل تعیینکننده متراکم شدهاند.در دورانی که مبارزان سیاسی درگیر تفکرات خشک ناسیونالیستی و یا دفاع کورکورانه از ایدههای استالینیستی بودند، خلیل ملکی به عنوان یک متفکر/مبارز چپ بیرون از این مرزبندیها، دارای دو ویژگی بسیار مهم بود: جسارت و استقلال رای و زیستن عقاید مارکس نه در یک چارچوب ثابت محدودکننده، بلکه دیدن آن به عنوان مجموعهای از عقاید که ذهنش را آزاد ساخته و آن را به کنش پیوند میزد. این دو ویژگی مهم خلیل ملکی را میتوان در نمونه مارکسیست اروپایی، یعنی آنتونیو گرامشی نیز جستوجو کرد.
اگرچه خلیل ملکی از معدود مارکسیستهای وطنی بود که در کنار مبارزه سیاسی به جد اهل مطالعه به زبانهای مختلف اروپایی بود، اما معلوم نیست که در این میان آیا او با آثار گرامشی نیز برخوردی داشته است یا خیر؟ با این حال چه ملکی آثار گرامشی را مطالعه کرده باشد یا نه، جنس مبارزه و اندیشه ملکی، خصلت گرامشیایی دارد. شاید مهمترین نقطه اشتراک ملکی با گرامشی دریافت گسترده از مفهوم سیاست بود که آن را به مثابه یک سطح استراتژیک درک میکرد که در آن مجموعهای از عوامل تعیینکننده متراکم شدهاند. ملکی مانند گرامشی به رابطه نیروها، درگیریهای سیاسی در دولت، بلوک قدرت، ائتلاف نیروها، تحولگرایی توجه داشت. او در نظریه سیاسی درکی متفاوت از دولت داشت؛ بهطوری که بر خلاف مارکسیسم کلاسیک دولت را صرفا بازتاب ساخت اقتصادی و به عنوان کمیتهای برای مدیریت امور مشترک صاحبان سرمایه تعریف نمیکرد، بلکه در مواجهه با دولت درک پیچیدهتری در ذهن داشت و آن را در رابطه با طبقات اجتماعی، احزاب و نیروهای سیاسی مورد توجه قرار میداد.
پافشاری ملکی در تشکیل «جامعه سوسیالیستها» و پیش از آن «جمعیت سوسیالیست توده ایران» و درخواست از شخص «محمد مصدق» برای ایجاد ائتلاف میان احزاب، جمعیتهای ملی و سازمانهای مستقل سیاسی، نمونهای بارز از سیاستورزی ملکی در تلاش برای اتحاد نیروهای سیاسی بود. در واقع این جنس کنشگری ملکی نشان میدهد که اگرچه او به عنوان یک سوسیالیست در موضع چپ قرار گرفته بود، اما در جریان مبارزه سیاسی پا فراتر از منافع طبقاتی خود گذاشت و در ایجاد ائتلاف میان نیروهای سیاسی تلاش بسیار زیادی کرد؛ چراکه ملکی به درستی میدانست برای کسب پیروزی در میدان سیاست و یا به زبان گرامشی برای کسب هژمونی باید ائتلافی میان نیروهای اجتماعی و سیاسی شکل بگیرد. فرآیند این ائتلاف را میتوان شبیه آن چیزی دید که گرامشی در آثار خود با عنوان «جنگ موقعیت» یاد میکند. گرامشی در یادداشتهای زندان به این موضوع میپردازد که هر طبقه برای رسیدن به هژمونی باید اهداف و منافع سایر طبقات و نیروهای اجتماعی را مورد توجه قرار دهد، از مرزهای اقتصادی و صنفی عبور کند و با پیوند زدن منافع سایر طبقات و نیروهای اجتماعی با منافع خود، به کنشگری سیاسی برای کسب قدرت اقدام کند.
منش گرامشیایی ملکی جریان امینی را در مقام یک نیروی تکنوکرات اصلاحگر میدید که در صورت پیروزی میتوانست موقعیت شاه که در واقع جبهه واحدی از اتحاد میان شاه/دربار، زمینداران و روحانیون سنتی بود را با مشکل روبرو سازد.تاسیس حزب «نیروی سوم» و بعدها «جامعه سوسیالیستها» از سوی ملکی در آن شرایط تاریخی مشخص را میتوان با هدف گذر از منافع صرفا طبقاتی و ائتلاف با نیروهای ملی/مردمی درک کرد. اگرچه دو رویداد ماجرای واگذاری نفت شمال و جدایی آذربایجان منجر به انشعاب ملکی از حزب توده شد، اما پیش از این دو رویداد، ملکی به درستی از عدم توانایی حزب توده در ایجاد تحول در اوضاع داخلی ایران پیبرده بود. حزب توده به دلیل اولویتهای سیاسی خود در آن بازده زمانی، تمایلی به ائتلاف با سایر گروههای اجتماعی و سیاسی نداشت.
انشعاب خلیل ملکی از حزب توده نیز، انشعابی منفعلانه و خنثی نبود، بلکه ملکی تا پایان عمر خود منتقد سیاستهای حزب توده و مشی استالینیستی حاکم در آن بود. در نقد رویکردهای استالینیستی، شباهتهایی میان آرا ملکی با گرامشی دیده میشود؛ گرامشی در دوران حیات سیاسی خود منتقد استالینیسم بهطور عام و سیاست استالینیستی حزب کمونیست ایتالیا در دوران رهبری «پالمیرو تولیاتی» بهطور خاص بود. او منتقد سرسخت بوروکراسی استالینیستی، اقتصادزدگی و ماتریالیسم مکانیکی استالین بود. خلیل ملکی نیز حتی پیش از انشعاب از حزب توده، همواره منتقد سیاست حذف از سوی رهبران حزب، طرفدار گسترش روابط دموکراتیک در درون حزب و اتخاذ رویکردی متفاوت در قبال شوروی و توجه بیشتر به واقعیات اجتماعی و سیاسی ایران بود.
ملکی نه تنها منتقد حزب توده بود، بلکه در جریان روی کار آمدن دولت «علی امینی» در اوایل دهه ۴۰، سیاست نیروهای نهضت ملی در مواجهه با دولت امینی را مورد انتقاد قرار داد. اگرچه ملکی همواره به ویژه پس از سال ۱۳۲۶ و انشعاب از حزب توده، پشتیبان نهضت ملیون بود، اما موضع سیاسی جبهه ملی دوم را در برابر دولت امینی، «خطای سیاسی» ارزیابی میکرد. ملکی بین دو جناح هیات حاکمه (جناح شاه و جناح علی امینی)، برخلاف نظر جبهه ملی دوم که درگیری بین آن دو را چیزی جز صحنهسازی نمیدانست، اعتقاد داشت این دو جناح (که جناح شاه به مراتب قویتر و خطرناکتر از دومی یعنی جناح امینی بود) حقیقتا در برابر یکدیگر صفآرایی کردهاند. ملکی اعتقاد داشت امینی نردبانی است که جبهه ملی با عملکرد درست میتوانست از آن بالا رفته و به قدرت برسد. به اعتقاد وی مبارزه کوبنده جبهه ملی دوم با دولت امینی، از هر نظر معادل با خودکشی سیاسی آن جبهه و در نتیجه شکست مجدد نهضت ملی ایران بود؛ اتفاقی که در واقعیت نیز رخ داد. ملکی عقیده داشت نیروهای نهضت ملی باید لبه تیز حمله را متوجه شاه و یارانش سازند و در هر صورت دولت امینی را به نفع شاه مورد انتقاد قرار ندهند.
مشی اصلاحطلبانه ملکی، در سنت چپ و در پیوند با آن دوره مشخص تاریخی و مناسبات سیاسی و اجتماعی حاکم از آن از یک سو و موضع انتقادی در مقابل سیاست دیکتهای حزب توده معنادار بود.منش گرامشیایی ملکی جریان امینی را در مقام یک نیروی تکنوکرات اصلاحگر میدید که در صورت پیروزی میتوانست موقعیت شاه که در واقع جبهه واحدی از اتحاد میان شاه/دربار، زمینداران و روحانیون سنتی بود را با مشکل روبرو سازد. در مقابل، حزب توده و جریانهای نهضت ملی از درک درگیری پیچیده نیروهای سیاسی برای کسب قدرت سیاسی ناتوان بودند و صرفا دولت را شاه و شاه را دولت تلقی میکردند، در حالی که ملکی از معدود کسانی بود که توانست بیرون از تحلیلهای سادهانگارانه، تنش و درگیری نیروهای سیاسی را در مناسبات قدرت تشخیص دهد. تحلیل ملکی در موضوع روی کارآمدن دولت امینی نه تنها در میان اپوزیسیون مقبولیتی پیدا نکرد، ناسزا شنید، بیحاصل ماند و قضاوت درباره آن به تاریخ سپرده شد.
اکنون و پس از گذشت چند دهه از درگذشت ملکی، طیفهایی از نیروهای «اصلاح»طلب با ارائه تصاویری دور از واقعیت و فاقد تاریخمندی، سعی در مصادره وجوه اصلاحطلبانه ملکی و بهرهبرداری سیاسی از آن را دارند. بخشی از این مصادره به مطلوب، مبتنی بر شیوه خوانش کاتوزیان از ملکیست که بررسی نقاط ضعف آن نیاز به مطلبی جداگانه دارد؛ مشی اصلاحطلبانه ملکی، در سنت چپ و در پیوند با آن دوره مشخص تاریخی و مناسبات سیاسی و اجتماعی حاکم در آن از یک سو و موضع انتقادی در مقابل سیاست دیکتهای حزب توده معنادار بود. در واقع تنها با فهم دقیق موضع انتقادی و آگاهی سیاسی ملکی میتوان او را از برداشتهای اصلاحطلبانه امروز که صرفا به دنبال زدوبند سیاسی برای کسب منافع خود (بدون توجه به منافع سایر گروههای سیاسی) در بازی قدرت هستند، نجات داد و نشان داد که اصلاحطلبی دیروز ملکی هیچ سنخیتی با اصلاحطلبی امروز ندارد.
مقایسه ملکی و گرامشی به اندازه مقایسه ملکی و اصلاح طالبان امروزی بی ربط و نچسب است.
با سلام؛
اگر خواننده اطلاعی از آراء خلیل ملکی و گرامشی نداشته باشد، که احتمالا شمار زیادی از خوانندگان دسترسی به آراء این دو ندارند، نمی تواند درباره ی صحت و سقم این ادعا، که اتفاقا ستون مرکزی این مقاله بر آن بنا شده داوری کند و آن را به این صورت که “خوب، یک چیزی نوشته” به کناری خواهد نهاد. بهتر می بود نویسنده ی محترم برای محکم کردن ادعای خود فرازهایی از آراء ملکی و گرامشی را نقل می کرد تا این ادعا مستند شود. برای فهم بهتر آراء ملکی سلسله جدل های قلمی آقای شاهرخ حقیقی با کاتوزیان در شماره های اخیر “اندیشه پویا” روشنگرانه است. برای نوع تفکر گرامشی هم داستان بسیار غامض است چون به قول معروف “هرکس از ظن خود شد یار من”.