حکایت خرگوش و نسیم
شاید من قصهگو یا نویسنده بدی نباشم، اما صاحب بهترین قصههای دنیا نیستم. فکر کردم من چیزی به تماشاچیان بدهکارم و باید کاری بکنم که قسمتی از این بدهی را بپردازم. تصمیم گرفتم برای آنها ماشین قصهگویی درست کنم تا بتوانند قصههایشان را در آن بگذارند.
«بنا به دلایلی تصمیم گرفتم که دیگر فارسی ننویسم.» این را نسیم سلیمانپور میگوید؛ نویسندهای که اغراق نیست اگر او را مطرحترین نمایشنامهنویس ایرانی در سطح جهان بدانیم. در زمان تحصیل در رشته طراحی صحنه در دانشگاه تهران فقط طراحی نمیکرد. پدرش نویسنده بود و او نیز، تحتتأثیر کار پدر، مینوشت. پدرش، علیاکبر سلیمانپور، نویسنده رمانهایی چون «شب عاشقان»، «جاده خاکستری» و «خواب خرچنگ»، همو که از سرگردانی در تودرتوی راهروهای ارشاد برای انتشار آثارش به تنگ آمده بود، مخاطرات نوشتن را پیش چشم پسرش ترسیم کرده بود.
متنِ «خرگوش …» نمونهای مطالعاتی است که در واحدهای درسی دانشگاهها و مؤسسات شناختهشدهای همچون دانشگاه نیویورک، سایمن فریزر، کوین، و لینکلنسنتر گنجانده شده است.
نسیم پس از مجموعه فعالیتهای مختلف، از طراحی صحنه و دبیری اجرایی جشنوارههای دانشگاهی گرفته تا دبیری بخش بینالملل جشنواره فجر و تدریس دانشگاهی و ترجمه، بالاخره تصمیم گرفت که تنها بنویسد و بنویسد. «به ایده خرگوش سفید، خرگوش قرمز» سالها پیش از اینکه بنویسمش باور داشتم. شش سال طول کشید که تبدیل به پیشنویسِ متن شد. این پیشنویس را به چندتا از دوستانم دادم که نظرشان را بگویند. نظراتِ مثبت در کنارِ پیشنهاد اجرا، که خود همین دوستان به من دادند، برایم فرصتی فراهم کرد که چند اجرای خودمانی از پیشنویسِ این متن به زبان فارسی ببینم.» اجراهای دوستانِ نسیم در چند دانشگاه و یک کافه (کافه پراگ سابق) اتفاق افتاد. بازنویسیهای اولیه به زبان فارسی شروع شد. پیشنویسِ متن را یکی از بازیگرانِ همین اجراهای تمرینی (سهیل مستجابیان، به کمک علی فدایی) ترجمه کرد. از اینجا به بعد کار روی متن اولیه به زبان انگلیسی ادامه پیدا کرد. «در ۱۳۹۰ یکی از دوستانم در نیویورک، اجرایی آزمایشی از همین متن انگلیسیِ «خرگوش …» رفت که باعث شد چند تهیهکننده به من پیشنهاد خرید امتیاز اجرای این متن را بدهند. ماهها با دو دراماتورژ ورزیده کانادایی روی نسخه اولیه انگلیسی کار کردیم و بالاخره نسخه نهایی «خرگوش …» تور خود را در اوت ۲۰۱۱ بهصورت همزمان از تورنتو و ادینبورو شروع کرد.» این سفر باعث شد نمایشنامه «خرگوش سفید، خرگوش قرمز» به بیشتر از بیست زبان ترجمه و بیش از هزار بار بر صحنههای نقاط مختلف دنیا اجرا شود؛ فرایندی که تازگی تولیدکنندگان این اجرا را بر آن داشته تا فردی را در کنار تیم نهنفره تولید این نمایش استخدام کنند که تنها وظیفهاش جمعآوری اطلاعات اجراهای مختلف «خرگوش …» است. «واقعاً از جایی دیگر حتی تعداد اجراها هم از دستمان دررفت. ما هر شب همزمان در چند کشور اجرا داریم. خود من بیشتر وقتها نمیدانم که کجاها داریم «خرگوش …» را اجرا میکنیم.» «خرگوش …» شش سال متوالی در بخش فرینج جشنواره معتبر ادینبورو اجرا شده و همین در افزایش شهرت فراگیر آن نقش مؤثری ایفا کرده است.
همچنین، متنِ «خرگوش …» نمونهای مطالعاتی است که در واحدهای درسی دانشگاهها و مؤسسات شناختهشدهای همچون دانشگاه نیویورک، سایمن فریزر، کوین، و لینکلنسنتر گنجانده شده است. ویژگیهای اجرایی این اثر اغلب کمپانیهای تئاتری را وسوسه میکند تا احتمالاً این نمایشنامه را در برنامه کاری خود قرار بدهند. «شاید بهعلت پیشنهادی است که این متن برای کل حوزه تئاتر دارد. نظام سنتی تئاتر پیچیدگیهایی دارد. اجرا مستلزم روند سخت تولید است: تمرین بازیگرها، امکانات صحنه، سالن مناسب، رفتوآمد، حمل بار و وسایل صحنه و همه اینها. «خرگوش …» با پیشنهادی تازه هوشمندانه همه این موانع را از سر راه تیم تولید برمیدارد. برای بازیگران هم جذابیت دارد: بهشدت مبتنی بر تواناییهای بازیگری است، درحالیکه به تمرین نیاز ندارد. به عبارت ساده اولین مواجهه بازیگر با متن در برابر چشم تماشاچی و در همان لحظه شروع اجراست. بازیگر و تماشاچی در روند آشنایی و شناخت متن همزمان و همراه هستند. این فرم اجرایی تعاملی بین بازیگر و تماشاگر ایجاد میکند که گاهی حتی منجر به تغییر وضعیت میشود: تماشاچی بازیگر میشود و صفحاتی از متن را میخواند، درحالیکه بازیگر تماشاچی میشود و به خوانده شدن متن گوش میکند. این شکل نو، بهجز پیشنهادهای تازه، چالشهای فرمی تازهای هم ایجاد میکند. هر شب بازیگر جدیدی باید متن را اجرا کند. پس هر بازیگر فقط میتواند یک بار این متن را تجربه کند. مخاطب با دیدن یک اجرا نمیتواند مرز بداهه و اجرا را تشخیص بدهد و گاهی بارها به تماشای اجرا مینشیند تا سازوکار اجرای تازه را درک کند. مخاطبانی بودهاند که بیشتر از هفت هشت بار «خرگوش …» را دیدهاند. این پیشنهاد برای گفتمان دانشگاهی هم جذاب است. این شکل اجرا حلقه گمشدهای در تاریخ نمایش است و حالا که پیدا شده طبیعی است که متخصصان علاقه دارند آن را بهتر بشناسند. حتی لِیاوتِ صفحات نمایشنامهای از این دست به لیاوتهای تجربهشده در دنیای سنتی متن شبیه نیست. بازیگر باید بتواند متنی را که تابهحال ندیده راحت بخواند و به دستوراتش عمل کند و این حتی تکنیکهای ویرایش نمایشنامه را هم عوض میکند. دیالوگها کجای صفحه قرار میگیرند؟ کلمات چرا و چگونه برجسته میشوند؟ شرح صحنهها چطور متمایز میشوند؟ این دیگر فقط متن نیست، طراحی اجرا روی کاغذ است. اما بیش از همه شاید این پیشنهاد برای نمایشنامهنویسها جذاب بوده باشد. قالبی تازه برای نوشتن، فضای تازهای برای تنفس و قلم زدن و خیالپردازی کردن. کشف دنیای تازه فرمی همیشه همانقدر در هنر مهم بوده که بازمکاشفه آن فضا. چند وقت پیش از نروژ تماس گرفتند که ما داریم شبیه شما مینویسیم، آیا اجازه میدهید؟ من گفتم این اصولاً پیشنهاد من است و اجازه نمیخواهد. این چیزی است که من سعی میکنم این روزها در کلاسها و کارگاهها به دوستانم آموزش بدهم. چقدر خوب است که اتفاقِ تازه در فرم نمایشنامه این اجازه را به تئاتر کوچکی در روستایی در دانمارک بدهد که برای یک شب هم که شده سوپراستاری را روی صحنهاش ببیند یا بشود در تئاتر شناختهشدهتری یک فصل تئاتری رویایی با تعداد زیادی بازیگرهای مطرح داشت که امکان جمع کردنشان در پروژهای معمولی امکانپذیر نیست. از همه اینها مهمتر اینکه برای این اجرا هیچ چیز لازم نیست جز سی و شش صفحه کاغذ پرینتشده. شاید زیباترین اجراهای کارهای من برای خودم چیزی است که این روزها دارد در خیلی از کلاسهای درس در دنیا اتفاق میافتد. چند صفحه کاغذ و نمایشی که بلیتش در سالنهای مجلل برادوی ۱۴۰ دلار برای دانشجویان آب میخورد، در کلاس درس پیش چشم ما بهسادگی از نو شکل میگیرد.»
هر شب بازیگر جدیدی باید متن را اجرا کند. پس هر بازیگر فقط میتواند یک بار این متن را تجربه کند. مخاطب با دیدن یک اجرا نمیتواند مرز بداهه و اجرا را تشخیص بدهد و گاهی بارها به تماشای اجرا مینشیند تا سازوکار اجرای تازه را درک کند.
این شیوه که نسیم از آن میگوید و همچنین تعویض بازیگران معروف در هر شب اجرا برای مخاطب ایرانی یادآور اجرایی است که دو سال پیشتر در تماشاخانه ایرانشهر با نام «درخت بلوط» روی صحنه رفت. «درخت بلوط» را وحید رهبانی کارگردانی کرد و هر شب یکی از بازیگران آن تغییر میکرد و کارگردان، از طریق هِدسِت، در گوش بازیگر حرف میزد و بازیگران را هدایت و کنترل میکرد؛ اجرایی که البته خیلی با استقبال مواجه نشد. شکل کلی اجرا، و نه در جزئیات، یادآور ویژگیهایی است که نسیم در «درخت بلوط» میبیند. «من با تیم کروچ آشنا بوده و هستم. تیم کروچ هم در «خرگوش …» و هم در متن جدیدم «بلَنک» [جای خالی] بازیگر من بوده. بعضی وجوه بعضی کارهای ما شاید بیشباهت نباشند، «درخت بلوط» مثلاً. اما تفاوت خیلی بزرگی وجود دارد؛ «درخت بلوط» بر اساس حضور همزمانِ یک کارگردانبازیگر و یک کمکبازیگر شکل گرفته؛ در صورتی که متونی مثل «درخت بلوط» یا «بلَنک» بر پایه حذف کارگردان و تمرین شکل میگیرند. کارگردانی در دنیای خاکستری بین متن و بازیگر حل میشود و ما با متنکارگردان مواجه هستیم.» این همان مسیری است که نسیم با «خرگوش …» آغاز کرد و بعدتر در «هملتِ کور» آن را ادامه داد. «هملت کور» بازنویسیای است از نمایشنامه «هملت» که به دعوت یک کمپانیِ انگلیسی به نام (ATC (Actors Touring Company در لندن انجام شد. این کمپانی، که پیگیر اجرای «خرگوش …» و گرفتن حق امتیاز آن بود، انجام پروژهای مشترک روی «هملت» را به نمایشنامهنویس ایرانی پیشنهاد داد. در این راه او با رامین گری، دراماتورژ دورگه ایرانیانگلیسی، همراه بود. حدود چهار سال طول کشید تا اولین اجرای «هملت کور» روی صحنه برود؛ اجرایی که این بار حتی بازیگر نیز ندارد و تنها با حضور یک دستگاه، که صدای نویسنده را پخش میکند، آغاز میشود. اجرایی از «هملت» که نویسنده آن را با بازیِ همهگیر مافیا ترکیب کرده است. «من و رامین در خلال تورهای اروپایی از هر فرصتی استفاده میکردیم تا با هم روی «هملت» کار کنیم؛ استانبول، وین، برلین، آمستردام و جاهای دیگر. چندین بار «هملت» را خواندیم. یادم میآید یک بار در وین بودیم که من تازه حس کردم میتوانم بگویم «هملت» میخوانم. همه آن «هملت»هایی که تا آن موقع خوانده بودم، بهعلت ترجمههای غلط و نادرست، فقط سایه معوجی از «هملت» بودند. سه سال روی متن کار کرده بودیم تا دو سال پیش. من برای فستیوالی مدت سه هفته در آلمان بودم. ATC از من خواست چند ماهی به لندن بروم و «هملت» را تمام کنم. به دعوت آنها چهار ماه لندن بودم و کار را تحویل دادم و بعد از اینکه اجراهایش شروع شد برگشتم ایران. چون خیلی وقت بود که از خانواده و همسرم دور بودم.»
«هملت کور» در فستیوال معتبر لیفت بر صحنه رفت و بعد اجرایش در ادینبورو و سالن اسمبلی همزمان با «خرگوش …» ادامه داشت. بعد راهی شهرهای دیگر بریتانیا شد و در برخی کشورهای اروپا مثل دانمارک و رومانی نیز بر صحنه رفت. اما «هملت کور» هرگز موفقیت سهمگین «خرگوش …» را تکرار و سر و صدای چندانی به پا نکرد. دلیل آن نیز شاید این بود که نمیتوانست به زبانی غیر از انگلیسی و برای تماشاگران غیرانگلیسیزبان به اجرا درآید. «نمایش «هملت کور» دغدغه تور رفتن ندارد و ترجمهشدنی نیست. اجرایی است با یک صداپیشه [صدای ضبطشده خود نویسنده] و یک منشی صحنه که باید کارهایی را انجام بدهد. تماشاگرها بازیگران اجرای خودشان میشوند. به لحاظ فرمی خیلی خطرناک و پر ریسک بود؛ اینکه تجربهای از اجرا را برای تماشاگرها نمایش میدهند که بیبازیگری را تجربه میکند. یعنی وقتی من خودم داشتم اولین اجرای «هملت کور» را میدیدم، مدام منتظر بودم و میترسیدم تماشاگرها چه واکنشی نشان خواهند داد. تماشاگرهای همه جای دنیا به صبوری تماشاچیهای خوب ایرانی نیستند. اگر فکر کنند دارند اجرای بدی میبینند حتی ممکن است بعد از نشان دادن نارضایتیشان سالن را ترک کنند. اما خوشبختانه در «هملت کور» این اتفاق نیفتاد و استقبال خوبی شد. ولی برای من مشخص بود که مثل «خرگوش …» اجراهای زیادی نخواهد داشت و من هم حتی کپیرایت این کار را از قبل به همین کمپانی واگذار کرده بودم. البته بهصورت اجرای تجربی دارد در شهرهای مختلف اجرا میشود. همین اخیراً که به کپنهاگ رفته بودم گفتند که از شما دو اجرا هست. اول فکر کردم «خرگوش …» دو اجرا دارد ولی بعد فهمیدم دو کمپانی دارند همزمان «خرگوش …» و «هملت کور» را در فستیوال کپنهاگ اجرا میکنند.»
فرق من با صاحبان بهترین قصههای دنیا شاید این باشد که من مسیر نوشتن را پیدا کردهام. فکر کردم من چیزی به تماشاچیان بدهکار هستم و باید کاری بکنم که قسمتی از این بدهی را بپردازم.
سلیمانپور بعد از دو متن «خرگوش …» و «هملت کور» برای متن جدیدش با خیال راحتتری کار کرد، چون دیگر نیازی نداشت که حق امتیاز متن را واگذار کند. این بار تهیهکننده کار خودش بود. متن جدید با نام «بلَنک» به نوعی ماحصل دو متن قبلی او و نمایشنامهای است کلاممحور؛ متنی که از حیث فرم شبیه «هملت کور» و از نظر فضای اجرا شبیه «خرگوش …» است. «بلنک» دو اجرای جشنوارهای داشته و امسال نیز در سامرهال ادینبورو همزمان با «خرگوش…» (در سالن اَسمبلی رومز) بر صحنه خواهد رفت. در اجرای «بلنک»، هر شب یک اجراکننده جدید، که متن را نخوانده (همانند «خرگوش …»)، شروع به اجرا میکند و از جایی در متن (شبیه «هملت کور») باید جاهای خالیِ جلو تماشاگر را پر کند. «نمایش «هملت کور» بر پایه شاهکاری کلاسیک نوشته شده. «خرگوش …» از قصه زندگی شخصی من مایه میگیرد. در بخشهایی از هر دو متن خودم را معرفی میکنم و حتی جایی ایمیلم را به مخاطب میدهم. طبیعی است که با این حجم، هر روز از شهرهایی در شرق و غرب دنیا، تماشاچیها برایم ایمیل میزنند و از مواجههشان با اجرا و تأثیری که گرفتند مینویسند: از تجربهشان حین نمایش مینویسند، اینکه اجرای مرا دوست داشتهاند یا نه، از زندگیشان حرف میزنند، از تجربه خودکشی، سرطان یا افسردگی. چیزی که من از خواندن این هزاران صفحه ایمیل یاد گرفتهام این است که شاید من قصهگو یا نویسنده بدی نباشم، اما صاحب بهترین قصههای دنیا نیستم. فرق من با صاحبان بهترین قصههای دنیا شاید این باشد که من مسیر نوشتن را پیدا کردهام. فکر کردم من چیزی به تماشاچیان بدهکار هستم و باید کاری بکنم که قسمتی از این بدهی را بپردازم. تصمیم گرفتم برای آنها ماشین قصهگویی درست کنم تا بتوانند قصههایشان را در آن بگذارند و از این طریق قصههای آنها قسمت عمدهای از هر اجرا باشد. «بلنک» این ماشین قصهگویی است؛ ماشینی که مثل «خرگوش …» فقط چهل صفحه کلمه روی کاغذ است ولی این بار دهها جای خالی در متن وجود دارد که بازیگر و تماشاچیها اجرا میکنند و به این ترتیب هر شب قصهای تازه شکل میگیرد. راستش را بخواهید من واقعاً از نوشتن «خرگوش …» خوشحالم، از «هملت» راضی هستم اما به «بلنک» افتخار میکنم. دو اجرا به انگلیسی و هلندی از آن دیدهام که به نظرم خوب شده بودند. البته هنوز در ابتدای مسیر خودش است. زندگیِ هر نمایشنامه هم مثل همه ما آدمها برای خودش طول و عرض دارد.»
نسیم از یک سال پیش ساکن برلین شده است. یک کمپانی برای کار به او پیشنهاد داده بود و او بالاخره بعد از سالها تردید، دربرابر وسوسه سفر و تحصیل در خارج از ایران، پیشنهاد را پذیرفت. «برای ویزا گرفتن و سفر برای کارهایم یا کارگاههایی که برگزار میشد و دعوت میشدم همیشه مشکل ویزا داشتم و مسأله مهم دیگر دوری از همسرم بود که اینها باعث شد پیشنهاد این کمپانی را قبول کنم. بههرحال سکونت در اینجا به همین دلایل و همچنین برای مشارکتها و همکاریهایی که با کمپانیهای کشورهای دیگر دارم کار را راحتتر میکند. ضمن اینکه من همیشه از تجربههای جدید خوشم میآمده و این سکونت در جامعهای جدید مثل زندگی در متنی تازه است.»
اما همیشه مایه حیرت و پرسش من است که چرا مثلاً متن «خرگوش …» تقریباً به هر زبانی غیر از زبان مادری نویسنده اجرا شده است. «فکر میکنم باید این سؤال را از خودت بپرسی که چرا این متن در ایران اجرا نشده. آیا ایزوله بودن فضای تئاتر ایران و شکل دورِهمی که وجود دارد، و همه هم از این وضعیت راضی هستند، باعث شده که استقبال و پیگیری برای اجرا و دعوت از این متن اتفاق نیفتد یا حق امتیازِ اجرای آن که برای کمپانیهای ایرانی بهصرفه نیست؟ در این سالها فهمیدم مواجهه ما با جریانهای تئاتری دنیا بیشتر از طریق نوشتهها و مقالات صورت گرفته که به این سوءتفاهم، که ما از تئاتر روز دنیا خبر داریم، دامن زده. اجرا در ایران پیچیدگیهای خودش را دارد. پیچیدگیهایی که من به آنها علاقمند نیستم؛ شاید ذات دستگاههای تولید تئاتر باشد. میتوانم بهجرأت بگویم سختترین و پیچیدهترین متنهایی که با آنها روبهرو شدهام قراردادهای اجرایی در تئاتر هستند، قراردادهای تئاتری ایران را در نظر نگیرید، چون بعضیهایشان بهخصوص در حوزه بینالملل بهشکل خندهآوری بدوی یا حتی پر از اشتباه هستند. یادم هست که مصاحبهای با شبکهای رادیویی یا تلویزیونی داشتم. وقتی مصاحبهکننده درباره ویژگی متن «خرگوش …» و ساختار الگوریتمی آن از من پرسید، در پاسخ از او پرسیدم آیا شما تابهحال قراردادهای حرفهای اجرای تئاتر را دیدهاید؟ اینکه برای هر اتفاق، و هر اگر یک آنگاه وجود دارد که یعنی مجموعهای روابط علت و معلولی درهمتنیده و پیچیده. به نظر من نمایشنامه نباید از این سازوکار پیچیدهای که تولید میکند عقب بماند. وقتی کارمندهای دفتری را تجسم میکنم که این قراردادها را مینویسند، فکر میکنم از اغلب نمایشنامهنویسهای پرمدعا ذهن خیلی پیچیدهتری دارند.»
«بلنک» ماشین قصهگویی است؛ ماشینی که مثل «خرگوش …» فقط چهل صفحه کلمه روی کاغذ است ولی این بار دهها جای خالی در متن وجود دارد که بازیگر و تماشاچیها اجرا میکنند و به این ترتیب هر شب قصهای تازه شکل میگیرد.از او درباره دیدگاهش درباره قراردادهای تئاتری و سازوکار اجرای تئاتری و ارتباط آن با نوشتن نمایشنامه میپرسم. میگوید: «واقعاً فکر کردم منِ نمایشنامهنویس دارم تنبلی میکنم که متنی با ریخت ساده و تکراری مینویسم. زمانی که قراردادهای ما اینقدر پیچیده هستند خودِ نمایشنامه هم باید به همان اندازه، و حتی بیشتر از آن، علت و معلولی باشد؛ به همهچیز فکر کرده باشد. هرچند مخاطب در نهایت با پدیدهای مواجه میشود که برایش اینقدر پیچیده به نظر نمیآید. کسی نقدی درباره «بلنک» نوشته بود و کلی توصیفِ اجرا و متن را میکرد و دقیقاً همان جایی که باید این پیچیدگی-سادگی را توضیح میداد نوشته بود: این ایده ساده یه جورایی به رخدادی پیچیده تبدیل میشود. همین «یه جورایی» چیزی است که مرا به نوشتن ترغیب میکند؛ کشفش، به کار گرفتن و پنهان کردنش زیر ماشین متن. طراحی موجودی زنده که زندگی میکند، تغذیه میکند و خودش را بازیابی و بازتولید میکند؛ چیزی شبیه ققنوس. میخواهم چرخدندههای موجود در این متن را جوری بچینم که نیاز به باتری نداشته باشد و مدام انرژی خودش را برای حرکت تأمین کند.»
هر چه در این گفتوگو پیشتر میرفتیم بیشتر متوجه میشدیم که همچنان سختترین قسمتِ آن ترسیم چیزی است که خود به چشم ندیده و با آن روبهرو نشده است. نمایشی که در کشورهای مختلفی اجرا شده و هنوز در ایران بر صحنه نرفته است؛ درحالیکه اجرایی از این نمایشنامه هماکنون در برنامههای آف برادوی قرار دارد، آن هم با حضور ووپی گلدبرگ و دیگر بازیگران مشهور امریکایی؛ اجراهایی که نسیم از متفاوت بودن آنها با دیگر تورهای پنج سال گذشته «خرگوش …» میگوید: «برادوی، بهعلت رابطهای که بین هنر اجرا و بازار دارد، خیلی پیچیده است. میگویی ووپی گلدبرگ اما فقط ووپی گلدبرگ نیست؛ ما با فهرستی بیانتها از سوپراستارهای سینما و تئاتر طرف هستیم. کمپانیای که امتیاز این اجراها را گرفته تصمیم دارد که روزهای دوشنبه اجرا داشته باشد. روزهایی که به دوشنبههای سیاه شهرت دارند چون همهچیز در تئاتر برادوی تعطیل است. اما این کمپانی این متن را با بازیگرهای خیلی محبوبی آماده کرده و بهصورت ماهانه اسامی را اعلام میکند که گلدبرگ هم در ماه اول کنار ناتان لین (ستاره سینما و تئاتر)، مارتین شورت (کمدین)، و پاتریک ویلسن (نقش اول سریال «فارگو» و فیلمهایی مثل «بچههای کوچک») ایفای نقش میکند. این فهرست به مدت نامحدود و به همین ترتیب ماهانه اعلام میشود. از من نشنیده بگیرید، یواشکی نگاهی به چند صفحه اول این فهرست انداختم، اسمهای خیلی آشناتری هم برای ما ایرانیها در این فهرست نوشته شده.»
نسیم عنوان متن تازه خود را «نسیم» گذاشته است؛ متنی که شاید در ۲۰۱۸ به اجرا درآید.
نسیم سلیمانپور، فارغالتحصیل طراحی صحنه از دانشگاه تهران و دانشجوی انصرافی مهندسی برق دانشگاه آزاد نجفآباد، همچنان در غبار سنگین هژمونی حاکم بر نمایشنامهنویسی ایران چهرهای ناشناخته مانده و حکایت «در وطن خویش غریب» دارد. آیا وقت آن نیست که او را بیشتر بشناسیم؟