مترجمان علیه سارقان
در پی انتشار اینترنتی کتاب سرمایه با ترجمه حسن مرتضوی بحثهای بسیاری در زمینه مالکیت بر اندیشه، سرقت ادبی، و انتشار آزاد در گرفت. این مباحث در قالب پروندهای باز در میدان منتشر شدند. یادداشت پیشرو نیز در ادامه مباحث پیشین به بررسی جهات دیگری از این ماجرا میپردازد که تاکنون ناگفته مانده بود. پیشنهاد میکنیم برای پیگیری بحث یادداشتهای قبلی را بر روی سایت میدان بخوانید.
روایت نویسنده و مترجم زحمتکش، ناشر مبارز راه آزادی و سارق سودجو چیز جدیدی نیست. مترجم سالها برای ترجمه یک اثر زحمت میکشد و تاراجگران طی یک شب عملیات اسکن حاصل زحمات او را کش میروند. حتا بدتر از آن. تاراجگران مترجم را از حق وی برای تعیین تکلیف اثرش محروم میکنند، با نابود کردن ناشران به سرکوب آزادی بیان کمک میکنند، و به خاطر انگیزههای حقیر «نام نویسنده» را مخدوش میکنند. در واقع از اولین نمونههای قوانین حمایت از پدیدآورنده در قرن نوزدهم تا ظهور «مالکیت فکری» به عنوان یک مفهوم جامع در مورد هرگونه محصول فکری، همین روایت، مبنای توجیه اخلاقی اعطای حق انحصاری به نویسنده با هدف تشویق خلاقیت شده است.[۱] صنعت موسیقی امریکا هم نپستر را با اتهاماتی مشابه به دادگاه کشاند. تفاوتی بین موزیسینهایی که قراردادهای میلیونی با سونی و ویرجین میبندند و مترجم مستقل با تیراژ ۲۰۰۰ نسخه نیست–هر دو میخواهند بساط تاراج آثار فکری جمع شود.
علیرغم دادگاههای متعددی که به نفع مالکان اثر رأی میدهند و گفتمانی که نقض حق تکثیر را مسئول اصلی مشکلات به وجود آمده در همه زمینههای فکری میداند، داستان به همینجا ختم نمیشود. تاراج همچنان ادامه دارد و واقعیت این است که دلیل آن فقط ضعف قوانین یا انگیزههای مادی سارقان نیست. در همین ایران خودمان همین قانون ضعیف مبنای محکمههایی به نفع ناشران بوده است. به علاوه سارقان بیشتر شبیه رابینهود عمل میکنند، تا فروشنده لوازم سرقتی ماشین. بماند که تاراج همواره منابع ضروری ما برای دسترسی به آخرین دستآوردهای فکری را فراهم کرده است، و بدون نقض کپیرایت، معلوم نیست چطور میتوانستیم از محدودیتهای تحریم و سانسور گذر کنیم و به اطلاعات جدید دسترسی داشته باشیم.
پاسخهای مختلفی به مرتضوی در سایت میدان منتشر شد که حاوی نکات مهمی بودند. برای مثال ایده همبستگی چپ میتواند مبنایی برای کم شدن برخوردهای هیستریک با نقض حقوق فراهم کند، یا بدیل کپیلفت واقعن در دنیای نرمافزار توانسته محصولی را بدون تبعیض در اختیار آدمیان بگذارد و در برابر جریان خصوصی شدن علوم کامپیوتر بایستد. جوابیه مارکسیست دات ارگ هم از نوشتههای درخشانی است که مسائل مهمی را در مورد حق ناشر در برابر حق عموم مطرح میکند. اما واقعیت این است که ایده همبستگی تا زمانی که به استدلالهای قوی مجهز نشود، بیشتر شبیه یک پیشنهاد دلسوزانه در مقابل گفتمان مستحکمی از «حق همیشگی و غیرقابلنقض»، «ارتباط ناگسستنی نویسنده و اثرش» و «نیاز مالی» وی است. یا کپیلفت با پذیرش پیشفرضهای اساسی قانون حق تکثیر، در موارد متعدد کارکرد محدودیت در دسترسی را، که در قوانین نیز وجود دارد، حفظ کرده است.
سارقان بیشتر شبیه رابینهود عمل میکنند، تا فروشنده لوازم سرقتی ماشین. بماند که تاراج همواره منابع ضروری ما برای دسترسی به آخرین دستآوردهای فکری را فراهم کرده است، و بدون نقض کپیرایت، معلوم نیست چطور میتوانستیم از محدودیتهای تحریم و سانسور گذر کنیم و به اطلاعات جدید دسترسی داشته باشیم.برای اینکه بتوانیم درک درستی از ماجرا داشته باشیم، لازم است آن را در یک زمینه وسیعتر و با همه بازیگران ریز و درشت آن مطالعه کنیم.
۱. تکنولوژیهای تکثیر از ابتدا کارکرد دوگانهای در قبال آثار فکری داشتهاند. از طرفی اثر را به فراتر از مرزهای قابل تصور رساندهاند، به فرمهای جدید بیان امکان وجود دادهاند و مهمتر از آن با سودآوری موجبات استقلال پدیدآورنده از قدرتهای سرکوبگر را فراهم کردهاند. اما از طرف دیگر همواره هسته اصالت پدیدآورندگی را، که بنیامین آن را تحت مفهوم نبوغآمیز «زوال هاله» توضیح میدهد، تهدید کردهاند. تکثیر کامپیوتری در این میان با فروکاستن فرمهای گوناگون بیان فکری به بیتهای قابل انتقال و دستکاری و در نتیجه مجزا کردن محتوا از فرآیند تولید و توزیع، به شکلی بیسابقه توانست کنترل پدیدآورنده بر اثرش را ضایع کند. هرگونه تفاوت عملی بین نسخه اصل و نسخه کپی از بین رفته است و در نتیجه سیستم قبلی با محوریت فروش نسخهها بی معنا شده است. به علاوه مرزهای استفاده منصفانه از آثار دیگران به کلی مغشوش شدهاست. افست که روزی برای گسترش اندیشه آزادیخواهی و دوام آن ضروری بود، در دنیای امروزی تکثیر دیجیتال از طرف آزادیخواهان به عنوان عمل ضداخلاقی معرفی میشود. تکثیر و تهیه میکروفیلم که برای کتابخانهها مجاز شناخته شده بود، اکنون برای «کتابخانه همیشهحاضر اینترنت» دزدی به حساب میآید.
۲. به علاوه حق خدشهناپذیر نویسنده بر اثرش، امروزه در قامت شکل جدیدی از مالکیت همان نقشی را بازی میکند، که مالکیت بورژوا بر ابزار تولید در قرن نوزدهم داشت. فرآیند خصوصی/فردی شدن افکار و ایدهها در واقع خبر از رشد یک اقتصاد پساصنعتی، دانشبنیان و خلاقیتمحور در طی چند دهه اخیر میدهد که کالاها، نهادها و کارگران خود را دارد. در عین حال نگاه کوتهفکرانهای که از این مالکیت درکی مشابه درک مالکیت بر کالاهای عینی دارد، جلوی مطالعه انتقادی موضوع را میگیرد.[۲] اگرچه کارگران اقتصاد اطلاعاتی را روشنفکران و هنرمندان تشکیل میدهند، اما در عین حال حقوق مالکانهای که قانون به آنها داده است، رضایت نسبی آنها را کسب میکند تا حدی که با آن به مثابه انتخاب بین بد و بدتر برخورد میکنند. اما از آنجا که این حقوق مالکانه به چیزی جز کنترل پدیدآورندگان و ناشران شناختهشده بر نوآوریهای جدید منجر نخواهد شد، بهتر است مالکیت فکری را در جایگاه بدتر و تاراج را در بد نشاند، نه برعکس.
۳. ارتباط بنیادین و تعیینکننده نویسنده و اثرش نیازمند توجه مضاعف است. در ادبیات نقد مالکیت فکری آن را «افسانه مولف رمانتیک» مینامند. فردی که به تنهایی و یک تنه به نبرد با تاریکی و نادانی میرود تا قلههای دانش و فرهنگ را با مشعل خود روشن کند. جالب است که این مؤلف نه تنها توسط مارکس رد نمیشود، بلکه کاملن با تصویری که ما از وی داریم هماهنگ است.[۳] یکی از کارهای مهم پساساختارگراها این است که در کنار نقد ریشهای سوژهگی، یکی از نمودهای آن یعنی سوژهگی مولف را نیز به خاک کشیدهاند. برای مثال دریدا نشان میدهد که چطور برتری گفتار بر نوشتار در سنت فلسفی غرب ریشه در ارتباط اصیل گفتار با گوینده دارد، در حالی که نوشتار از آن محروم است. در این میان اینترنت برای ما امکان تجربه اشکالی از پدیدآورندگی جمعی و نامتمرکز را فراهم کردهاست، که این افسانهها را خندهدار و نامربوط میکند. مثلن در دنیای نرمافزار آزاد میبینیم که تا سال ۲۰۰۶ لاینوس توروالدز[۴]، پدیدآورنده «اصلی» لینوکس، تنها ۲٪ کدهای گنجینه لینوکس را واقعن نوشته است. جالب است که این بیشترین حجم کد بین مشارکتکنندگان فراوان این پروژه است. یا کاربران سایت ردیت در نوشتن داستانی به نام Rome, Sweet Rome با یک تاریخنگار همکاری میکنند و محصول نهایی در مالکیت عموم کاربران سایت است و نه یک پدیدآورنده یا گروه پدیدآورندگان.
ارتباط بنیادین و تعیینکننده نویسنده و اثرش نیازمند توجه مضاعف است. در ادبیات نقد مالکیت فکری آن را «افسانه مولف رمانتیک» مینامند. فردی که به تنهایی و یک تنه به نبرد با تاریکی و نادانی میرود تا قلههای دانش و فرهنگ را با مشعل خود روشن کند.۴. نقش مصرفکننده/کاربر هم با تکنولوژی تکثیری با این مختصات دستخوش تحول شدهاست. امروز هر مصرفکننده/کاربری میتواند مطابق میل خود به آثار دستبرد بزند. در نتیجه قوانینی که بین ناشران و نویسندگان حکمرانی میکرد، اکنون شامل حال هر شهروند عادی که میخواهد به دوستانش کمک کند میشود. واقعیت این است که این قانون در گذشته در زمینه دستبردهای شهروندان حکمی نمیداد و به علاوه امکان عملی ردیابی همه این دستبردها را نداشت. اما اکنون که این دستبردها سادهتر شده است و نتیجه آن به دست عده بیشتری میرسد، هر نوجوان عادی را میتواند در جایگاه متهم قرار دهد و گاهی جریمههایی سنگین به او تحمیل کند. در واقع، همانطور که در مورد اول گفتم، حوزهای که قبل از اینترنت به عنوان «استفاده منصفانه» از آن چشمپوشی میشد، امروزه به نفع نویسنده و ناشر و به ضرر کاربر مصادره شده است. حالا سوال اینجاست که حق کاربر چیست؟ آیا نقش وی خلاصه به این میشود که با مقایسه سبد فرهنگی و سبد پیتزایش از توانایی وی برای خرید اثر اطمینان حاصل کنیم؟ آیا چون او یک نویسنده یا مترجم شناخته شده و دود چراغ خورده نیست، باید ارزش کار تبدیل یک کتاب ضروری مثل سرمایه به فرمی آسیبناپذیر مثل پیدیاف را نادیده گرفت؟ به علاوه نیاز به ردیابی استفادههای غیرمجاز منجر به تولید قفلهای مجازی شده است که خود به خطری برای امنیت و محرمانگی کاربر تبدیل شده است.
زمانی میتوانیم از امرار معاش نویسنده یا به خطر افتادن آزادی بیان صحبت کنیم که شناخت بهتری از مسایلی نظیر آنچه گفته شد داشته باشیم. با در نظر گرفتن این عوامل متعدد و بازیهای متقابل آنها است که میتوان به پاسخی واقعبینانهتر و احتمالن عادلانهتر در مورد حقوق پدیدآورنده رسید. به علاوه بحث مالکیت در اینترنت تنها به حق تکثیر و حقوق مولف خلاصه نمیشود، و حوزههای حساستری مانند مالکیت بر دیتابیسها را نیز دربرمیگیرد که پیوند نزدیکتری با امنیت و حقوق کاربر در اینترنت دارند. امروزه بیگ دیتا سوالات مهمی در مورد امنیت و حقوق کاربر در اینترنت پیش روی ما گذاشته است، که ریشه برخی از آنها را میتوان تا مسئله مالکیت اطلاعات ردیابی کرد. به علاوه نقش کاربر هر روز بیشتر به تولید اطلاعات از طریق جابهجا شدن بین صفحات فیسبوک و لایک زدن پستها خلاصه میشود. فقط با باز کردن جعبه سیاه اینترنت و مطالعه سازوکار آن است که میتوان به امکان گشایش اینترنت به عنوان فضایی همگانی برای تولید و توزیع نظرات، آثار و ایدهها امیدوار بود.
[۱] البته همیشه نقشها ثابت نیست. برای مثال در قرن نوزدهم در واقع ناشران سرکوبگران آزادی شناخته میشدند و هدف قانون حمایت از نویسندگان در برابر قدرت سرمایهدارانه ایشان بود. ولی خب گذشتهها گذشته، الان ناشرها آدم خوبهای داستان هستند.
[۲] مثال مشهور این است که دزدیدن یک قطعه نان باعث میشود صاحب آن گرسنه بخوابد و دزد سیر شود، اما همین موضوع در مورد افکار و آثار آن صدق نمیکند.
[۳] از کنار داستانهایی مانند پول تنباکوی مارکس نباید ساده گذشت. مارکس از درنیامدن پول تنباکویش از حقالتالیف ابراز شکایت میکند، در عین حال ارزش والای خلق را یادآوری میکند.
[۴] Linus Torvalds