skip to Main Content
انکشاف بچه‌ مایه‌دارهای تهران
جامعه سیاست

یا چطور آموختیم با اپلیکیشن ِ تصویری نبینیم

انکشاف بچه‌ مایه‌دارهای تهران

گزارشی از المانیتور درباره صفحه‌ی اینستاگرام «بچه‌های پول‌دار تهران» فضای وب فارسی را به خود مشغول کرده‌ست؛ خیلی‌ها متعجب‌اند از دیدن تصاویری که عادت نداشته‌اند از «تهران» ببینند؛ ماشین‌های اسپرت عجیب و غریب، خانه‌ها و ویلاهایی مدرنی که باور آنکه در ایران هستند دشوار است، لباس‌هایی ناآشنا و …
خیلی‌های دیگر ماجرا را با پرسش‌هایی از دو طرف پیش برده‌اند؛ کسانی که می‌خواهند بدانند ثروتی چنین چطور و چگونه شکل گرفته‌ است و چرا میل به تصویر کشیدن را دارد؟ و دیگرانی که از تعجب‌ها حیرانند؛ مگر اوضاع تغییر پیچیده‌ای کرده‌ است؟
اما چرا هیچ‌کس پرسش اصلی را مطرح نمی‌کند؛ چرا همه‌ی ما با گزارشی از المانیتور متوجه ظهور نه چندان تازه‌ی طبقه/کاستی جدید در ایران (و شاید دقیقاً تهران) شده‌ایم؟

گزارشی از المانیتور درباره صفحه‌ی اینستاگرام «بچه‌های پول‌دار تهران» فضای وب فارسی را به خود مشغول کرده‌ست؛ مخلوطی از انزجار و پرسش؛ خیلی‌ها متعجب‌اند از دیدن تصاویری که عادت نداشته‌اند از «تهران» ببینند؛ تهرانی که سال‌های گذشته را درگیر سخت‌ترین تحریم‌های اقتصادی و موجی از بیکاری، گرانی و تورم بوده‌است. این تعجب خود را در قالب واکنش‌هایی به «اختلاف طبقاتی» فاحشی نشان می‌دهد که در تصاویر خود را نمایش می‌دهند؛ ماشین‌های اسپرت عجیب و غریب، خانه‌ها و ویلاهایی مدرنی که باور آنکه در ایران هستند دشوار است، لباس‌هایی ناآشنا و …

خیلی‌های دیگر ماجرا را با پرسش‌هایی از دو طرف پیش برده‌اند؛ کسانی که می‌خواهند بدانند ثروتی چنین چطور و چگونه شکل گرفته‌ است و چرا میل به تصویر کشیدن را دارد؟ و دیگرانی که از تعجب‌ها حیرانند؛ مگر اوضاع تغییر پیچیده‌ای کرده‌ است؟

اما چرا هیچ‌کس پرسش اصلی را مطرح نمی‌کند؛ چرا همه‌ی ما با گزارشی از المانیتور متوجه ظهور نه چندان تازه‌ی طبقه/کاستی جدید در ایران (و شاید دقیقاً تهران) شده‌ایم؟

چرا نشان می‌دهند؟

دوره‌ای به پایان رسیده‌ است؛ دوره‌ای که هر که هرچه را داشت پنهان می‌کرد. رمز دورانِ سپری شده این بود؛ «مردم چه می‌گویند؟»

این روزها اصلاً داشتن تنها وقتی معنی می‌دهد که بتوان نمایش داد. بی‌نمایش سورِ برخورداری ناکامل است. می‌توان بدریخت‌ترین لباس‌ها را پوشید اما مطمئن بود که «مارک»ش به چشم می‌آید و یا معمولی‌ترین چیزها را به بالاترین قیمت خورد، اما در ویترین نشست و با چک‌این، توئیت و حالا «اینستاگرام» به بقیه نشان داد که «خوشبخت‌تر بودن» یعنی چه.

در دوران جدید روزنامه‌نگارانی از پستو بیرون آمده‌اند که «اختلاس‌گران اقتصادی» را «کارآفرینان مطرود» بخوانند. موانع انکشاف سرمایه را بررسی کنند و از دست‌وپاگیر بودن «حقوق کار» بنویسند. در چنین دورانی «مال‌ها» عروج می‌کنند، اتوبان‌ها پهن‌تر می‌شوند و صحنه برای نمایش کامل می‌شود؛ چرا نمایش ندهند؟ در چنین دورانی این پرسشی واقعی‌تر است و برای همین پیش از پرسیدن از چرایی نمایش باید از آن چیزی گفت که نمایش را ممکن کرده و به اوج برده است.

زمینه‌های برآمدن اینستاگرام

روزنامه همشهری، تا پیش از برآمدن ِ «شهرداری تهران» در قاموس پله‌ی انتخابات ریاست‌جمهوری و مهم‌تر از آن تبدیل شدنش به یکی از بزرگترین بنگاه‌های اقتصادی کشور، به غلط «روزنامه دولتی» دانسته می‌شد؛ همچنان که شهرداری تهران یک ارگان ِ دولتی. (۱) این روزنامه‌ی دولتی، در دوره‌های متفاوت انتشارش، تأثیرات متفاوتی بر فضای مطبوعات و مخاطبانش داشته‌ست؛ از برآمدن ویژه‌نامه‌ها و مجلات پیوسته‌ی سال‌های دور، که بخشی از روزنامه‌نگاران نسل بعد محصول آن دوران هستند، و تبدیل‌ شدنش به یک بنگاه اقتصادی سودده (که در مطبوعات ایران یک اتفاق بود) تا تبدیل شدن‌اش به مؤسسه‌ی همشهری با ده‌ها هفته‌نامه، ماه‌نامه، فصل‌نامه و … که با گستره‌ی عظیمی از موضوعات منتشر می‌شدند.

همشهری اما به رغم تغییرات گسترده دو نکته‌ی مهم داشت؛ نیازمندی‌های روزانه و قیمت ارزان. این دو دلیل همشهری را روزنامه محبوب ِ طبقه‌ای می‌کرد که دست‌شان از رسانه‌های مکتوب کوتاه‌ست؛ چه به دلیل آنکه به واسطه‌ی نوع مطبوعات ما، آن‌ها جایی در میان «مخاطبان» ندارند، و چه به دلیل هزینه‌‌ی غیرضروری که خرید مداوم روزنامه و مجله دارد و باعث می‌شود در سبد خرید اقشار کم‌درآمد نباشد.

اما در این سال‌ها فاصله‌ی عمیقی میان مخاطبان و محتوا در همشهری به وجود آمد؛ انبوه متقاضیان کار که هر روز همشهری را در دست می‌گرفتند، باید با صفحات تمام رنگی تورهای آنتالیا و کوشی آداسی و فرانسه و … و خرید لیزینگ خودرو شاسی‌بلند رنو (در ادواری حتی آگهی تمام صفحه‌ی بنز) و … مواجه می‌شدند. این اما همه‌ی داستان گسست میان مخاطبان و محتوا نبود؛ افزوده شدن ویژه‌نامه‌ی آخر هفته‌ها با صفحات ِ تهران‌گردی و رستوران‌گردی، و مقایسه‌ی گجت‌های موجود در بازار و آموزش – معرفی اپلیکیشن‌های مرتبط؛ اینستاگرام، پینترست و …

ماجرا به همین‌جا ختم نمی‌شد؛ افزوده شدن «واقعیت افزوده» نشان داد که قیمت روی جلد همشهری تزئینی است؛ مخاطبان تغییر کرده‌اند. این تغییر مخاطب اما از طریق روش‌های مرسوم بازار ( افزایش قیمت ) به اطلاع خریداران نرسیده بود؛ پس مخاطبان دیروز با محتوایی مواجه می‌شدند که با آن نسبتی نداشتند؛ نه می‌توانستند هر روز گجت تازه‌ای بخرند، نه تور فرانسه در هشت روز به قیمت یورو بروند و نه چیزی برای «نشان دادن» داشتند که انبوه اپلیکیشن‌های ادیت و انتشار عکس کمکی بکند.

همچنین بخوانید:  سقوط مرگبار دو کارگر جوان از یک ساختمان هشت طبقه

همشهری آنقدر پیش رفت که از مخاطبانش جلو زد و یا شاید نه، نگاهی به «موسسه همشهری» نشان می‌دهد که آن‌ها مخاطبانشان را، یعنی شهروندان تهران را، منحل کردند و دست به «انتخاب» جدیدی زدند؛ مشتریان. آن هم نه مشتریان روزنامه، که مشتریان ِ بنگاه اقتصادی بزرگی به نام «شهرداری تهران»؛ شهروندان ثروتمند شهر تهران.

مدت‌ها قبل از به وجود آمدن صفحه عکس‌های «بچه‌پول‌دارهای تهران»، تغییر رویه روزنامه همشهری در گزینش مخاطبانش، همراه با گرایش هرچه بیشتر سیاست‌های شهری به پررنگ کردن حیات مرفهانه‌ی شهروندان و … همه و همه خبر از پیشکش کردن تدریجی هرآنچه که زمانی عمومی و همگانی خوانده می‌شد به طبقه‌ی مازاراتی سوار داده بود.

اینستاگرام بیش از آنکه ابزاری برای بهتر دیدن و یا اصلاً دیدن باشد، ابزاری است برای ندیدن؛ افکت‌ها در قالب هنر خلاقه‌، ندیدن ِ زشتی‌ها، کمبودها و نارسایی‌ها را ممکن می‌کنند. برای دیدن و «حرف زدن» از بچه‌های پول‌دار تهران نیازی به زحمت ایشان برای زدن صفحه‌ای که در آن نمایش ترتیب داده می‌شود نبود؛ این نمایشی هر روزه در سطح شهر است. نمایشی که برای تماشایش حالا دیگر واجب نیست به نقاط دوردستی از شهر برویم

اما چرا باید پای «اینستاگرام» به وضعیت ما باز می‌شد؟ پیش از آنکه بچه‌های پول‌دار تهران تصمیم بگیرند خود را بنمایند، زمینه‌های چنین نمایشی به وجود آمده بود؛ شهری که اتوبان‌هایش دوطبقه می‌شوند تا ییلاق-قشلاق شرق و غرب به هم وصل شوند، حتماً به واقعیتی افزوده و ابزارهایی جدید برای دیدن احتیاج داشته است. اما چرا؟ آیا آنچه در تهران امروز در جریان است با چشم غیرمسلح قابل تماشا نیست؟

اینستاگرام؛ ابزار ِ ندیدن

برای انتشار پرونده‌ای درباره «اشتغال غیر رسمی زنان» جمع شده بودیم. یکی از روزنامه‌نگاران گفت «خیلی از زنان در اینستاگرام مانتو و زیورآلات و … کار دست خودشان را می‌فروشند، می‌شود روی این کار کرد.» موضوع به سادگی از روی سقوط دو زن ِ کارگر در خیابان جمهوری به «اشتغال زنان در اینستاگرام» تغییر کرد؛ چه اتفاقی افتاده بود؟ آیا کار زنان (و مردان) در مشاغل دشوار و در شرایط غیرقانونی و … از میان رفته بود؟ یا «تصاویر» آن محو شده بود که حتی وقتی موضوع آن‌ها بودند، حذف می‌شدند؟

اینستاگرام بیش از آنکه ابزاری برای بهتر دیدن و یا اصلاً دیدن باشد، ابزاری است برای ندیدن؛ افکت‌ها در قالب هنر خلاقه‌، ندیدن ِ زشتی‌ها، کمبودها و نارسایی‌ها را ممکن می‌کنند. برای دیدن و «حرف زدن» از بچه‌های پول‌دار تهران نیازی به زحمت ایشان برای زدن صفحه‌ای که در آن نمایش ترتیب داده می‌شود نبود؛ این نمایشی هر روزه در سطح شهر است. نمایشی که برای تماشایش حالا دیگر واجب نیست به نقاط دوردستی از شهر برویم؛ اگر به هر شکلی بخواهی در مرکز شهر جابه‌جا بشوی حتماً سری از خیابان عباس‌آباد درخواهی آورد و انبوه ِ ماشین‌های ِ چندصد میلیونی را خواهی دید، همان‌هایی که دیدن تصاویرشان در اینستاگرام ذکر شده داد همه را درآورده‌ست. خبر داشتن از آپارتمان‌ها، خانه‌های ویلایی، پنت‌هاوس‌ها و … هم نیاز به چنین صفحه‌ای نداشت، چنان که باخبر بودن از «میهمانی‌های چند صد میلیونی در سطح شهر». پس چگونه‌ است که مشاهده‌ی هر روزه‌ی این پدیده‌ها داد کسی را درنمی‌آورد ولی نمایش‌اش نفرت را به اوج می‌رساند؟ چون این نمایشی کامل است؛ نمایشی بی‌نقص. می‌تواند همه‌ی آن زشتی‌ها را درز بگیرد. می‌تواند «حجاب اجباری» را غیب کند، و آزادی پوشش را در استخر نشان دهد، یا زاویه را ببندد و خیابان را عین ِ خارج نشان دهد؛ کپی برابر اصل کلیپ‌های موسیقی ِ ماهواره. اصلاً مگر همین‌ تصاویر زینت بخش هر روزه‌ی پرطرفدارترین شبکه‌های موسیقی ماهواره نیستند؛ کلیپ‌هایی که هم تصاویری از تهران در آن‌ها هست و هم نیست.

چه فرقی هست بین ِ انتشار هر روزه‌ی تصویرِ کمد مرتب لباس‌ها، برق و رنگِ ناخن‌ها، لباس‌ها و … تصاویر بی‌انتهای کفش‌ها و پاها و میزهای صبحانه، ناهار و شام و … و تصاویر صفحه‌ی بچه‌های پول‌دار ایران؟ دقت نظر گروه اول در انتخاب صحنه‌ی نمایش نشان می‌دهد که اعتراض‌ها به نابلد بودن کار است نه به نفس ماجرا؛ هیچ نقد رادیکالی در میان نیست؛ یک‌جور چشم و هم‌چشمی، کین‌توزی و رقابت. کسی زیر میز نزده‌ است؛ کسی فراخوانِ پایان نمایش را نداده‌ است
همچنین بخوانید:  عشق در دوران انقلاب

برای چنین تغییری چرا روزنامه‌نگاران ما پیش‌دستی می‌کنند و صفحه صفحه در ستایش جدیدترین تکنولوژی‌ها و اپلیکیشن‌ها و شبکه‌ها می‌نویسند؟

ماجرا این است که در دورانِ شکل دادن به آرزوها و افق‌های فردی که قرار است در رقابت با دیگران شکل بگیرد باید دستی هم در تخیل آدم‌ها برد و مسیر آن را تغییر داد؛ بنابراین شاید درباره همشهری زود قضاوت کرده‌ایم و دچار ساده‌دلی شده‌ایم؛ همشهری ما مخاطب‌اش را تغییر نداده‌ست اما همچون هر رسانه‌ی دیگری علاقه‌ای عجیب به تاثیر گذاشتن بر مخاطبش دارد؛ برای تغییر مخاطب چه بهتر که خود مخاطب فعلی را تغییر داد. بنابراین به صفحه‌هایی شاد و رنگی نیاز داریم تا ذهنیت‌ها را تغییری اساسی دهیم؛ همه‌ی افق‌های جمعی را آنقدر تحت فشار قرار دهیم که در یک هدف کوچک فردی جا شود؛ خوشبختی، و بیش‌تر از خوشبختی؛ نمایش‌اش.
قطعا تبلیغ تمام صفحه‌ی بنز در روزنامه همشهری نمی‌تواند مخاطبانِ ارزان‌ترین روزنامه کشور که در صفحات جوهری در جستجوی «نیازمندی‌ها»یشان هستند را مجاب به خرید کند، اما می‌تواند آن‌ها را هم به مشتریان بالقوه‌ی فردا تبدیل کند؛ مخصوصا اگر بتواند یادِ  هر شکلی از تخیل جمعی را با گَرد تخیل خرید از ذهن‌ها بزداید.

گوش‌هایمان را تیز کنیم؛ صدا از کجا می‌آید

ندای اعتراض به نمایش پول‌دارها از جای اشتباهی درآمده‌ است؛ آن‌ها که پشت شیشه‌های نانوایی جمله‌ی «نسیه نداریم» را می‌خوانند، به گزارش المانیتور دسترسی ندارند که از آن به تکاپو بیافتند؛ آن‌هایی که در همه‌ی این سال‌ها در صف ِ یارانه و سبد کالا و … بودند، و قدرت خریدشان پای واردات اتوموبیل‌های بچه‌های پول‌دار تهران می‌رفت، جزء معترضان این روزها نیستند، آن‌ها شاهدان خاموش ِ عروج طبقه‌ای جدیدند؛ خاموش نیستند چون «بی‌اطلاع»‌اند، خاموشند چون بی «ابزارند»؛ نه برای بیان خشم و انزجارشان تریبونی دارند و نه برای مبارزه با بهره‌کشی از منابع عمومی توسط خواص توانی.

در ده سال گذشته این اقشار محروم بوده‌اند که به هواداری از مرتجعان و محافظه‌کاران متهم شده‌اند؛ این اغلب به خاطر «منفعت‌طلبی» و «ناآگاهی» آنان معرفی شده است. در حالی که همان طبقه‌ی در حال عروج از «وابستگی» دوگانه‌ی خود و طبقات محروم به قدرت سیاسی مطلع است و دلیلی برای تغییر چنین دوگانه‌ای ندارد؛ وابستگی‌ای که نظم کنونی را برقرار می‌کند و وضعیت نامتعادل ِ همه‌ی این سال‌ها را با اعتدال حفظ می‌کند.

صدای اعتراض به بچه‌های پول‌دار تهران، آنجا که دهان به بیان انزجار گشوده است، از صفوف انتظار شنیده می‌شود؛ از کسانی که در مراتبی نزدیک صدایشان درآمده‌ است؛ همان گروهی که از «خز» بودن‌ تصویرها می‌گویند؛ این انتقادی آشناست، شبیه «ببین خدا پول را به کیا داده».

و اما پرسش‌ها؛ پرسش‌ها از نقطه‌ی روشن‌تری برخواسته‌اند؛ چه فرقی هست بین ِ انتشار هر روزه‌ی تصویرِ کمد مرتب لباس‌ها، برق و رنگِ ناخن‌ها، لباس‌ها و … تصاویر بی‌انتهای کفش‌ها و پاها و میزهای صبحانه، ناهار و شام و … و تصاویر صفحه‌ی بچه‌های پول‌دار ایران؟ دقت نظر گروه اول در انتخاب صحنه‌ی نمایش نشان می‌دهد که اعتراض‌ها به نابلد بودن کار است نه به نفس ماجرا؛ هیچ نقد رادیکالی در میان نیست؛ یک‌جور چشم و هم‌چشمی، کین‌توزی و رقابت. کسی زیر میز نزده‌ است؛ کسی فراخوانِ پایان نمایش را نداده‌ است، نمی‌تواند که بدهد. اما نظم صحنه چگونه برهم‌ می‌خورد؟ این پرسشی گشوده است.

پانوشت‌ها؛

۱. مردم و شهرداری گویا همزمان متوجه چنین اشتباهی شدند؛ شهرداری پس از قطع بودجه‌ی دولتی در دوران ریاست‌جمهوری محمود احمدی‌نژاد، تلاش کرد تا هزینه‌های ِ ساخت و اداره‌ی شهر، و البته تبلیغات ریاست‌جمهوری را از جیب ِ مردم در بیاورد و مردم هم متوجه شدند سازمانی که برای خودش بانک، سازمان رسانه‌ای مستقل و صدها ارگان موازی ساخته‌ست دیگر پدیده‌ی جدیدی است.

 

This Post Has 5 Comments
  1. با خوندن این متن بى سر و ته که بیشتر شبیه درد دل یک نویسنده سابق روزنامه همشهریه که بدون پرداخت حقوق اخراج شده آدم میفهمه توهم باسواد بودن و فهمیدن از بمب اتم هم خطرناک تره… نوشته اینقدر آبدوغ خیارى؟ تحلیل اینقدر شخصى و بدون مرجع و محتوا؟

  2. با پوزش، نویسنده عقده های درونی خودش رو‌ در قالب نوشته ای غیرمنسجم عرضه کرده؛ بنظرم این نوع نگاه "عقده دار" بیشتر از آنکه قابل توجه باشه قابل ترحم هست. چیز عجیبی اتفاق نیفتاده، ایران هم مثل همه جای دنیاست، اینستاگرامش، روزنامه هایش و مردمش، این داستان سرایی ها و بالانشینی ها کار بیکاران عالم هست. طرح بحث تکه تکه خوب است, اما این نخ تسبیح شما از سوراخ همه ی این موضوعات نمیگذرد. انگار موضوعات دستاویزی برای درددل شما شده، درد دلی که ریشه اش همشهری و بچه پولدار و اینستاگرام نیست. درد از جای دیگر است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top
🌗