ژرمینال در چند کیلومتری ما *
سایت دویچهوله فارسی چند روز پیش گزارشی تصویری از شرایط طاقتفرسای زندگی کارگران معدن ذغالسنگ در مازندران منتشر کرد. آنچه میخوانید یادداشت کوتاه امیر احمدیآریان درباره این تصاویر بر روی صفحهی شخصی فیسبوکش است؛
عکسهای کارگران معدن مازندران به معنای دقیق کلمه «تکاندهنده»اند. باید باشند. اینها در هر آدم منصفی تکانی را سبب میشوند: لرزشی در دست، رعشهای در ستون فقرات، گشادی ناگهانی چشم، سیخ شدن مو بر دست. چیزی در اینها هست که به چشم حمله میکند و اعماق را میلرزاند، چیزی متفاوت از تصاویر مرسوم فقر و فلاکت که قوت روزانهمان شده و مصرفش عادت همهمان است. این تصاویر فرق میکنند چون تاریخی را که میشناسیم به سخره میگیرند.
عاجزیم از تعیین جای این تصاویر، این آدمها، بر پیوستار تاریخی که یاد گرفتهایم. برای ما که زل زدهایم به مانیتور و به مدد فیسبوک از وجود این عکسها آگاه میشویم، باورش دشوار است که چند صد کیلومتر آن طرفتر، حوالی شهری که بسیاری از ما بارها تعطیلاتمان را به تفریح در آن گذراندهایم، آدمهایی هستند که در بدترین شرایط متصور برای کارگرهای قرن نوزده زندگی میکنند. نشستهایم بر صندلیهای چرخان، خیره به مانیتورهای صاف و درخشان، و زل زدهایم به تصویری از «ژرمینال» امیل زولا، از «جنگل» اپتون سینکلر، و با این که میدانیم این آدمها همین لحظه که عکسشان را میبینیم در اعماق زمین جان میکنند، باز به نظرمان می آید باید مال عصری دیگر در کشوری دیگر باشند. این ناهمخوانی تاریخی در مخیلهمان نمیگنجد. باید هم تکان بخوریم، و شرمنده شویم که زل زدن به چشمهای ماتشان بر صفحه مانیتور نهایت هنرمان است.
* تیتر از میدان