skip to Main Content
جزئی‌نگری یک نویسنده شرقی
فرهنگ

گفتگو با ابوتراب خسروی درباره پتانسیل روایی زبان فارسی در داستان مدرن

جزئی‌نگری یک نویسنده شرقی

ابوتراب خسروی یکی از نویسندگانی است که همچنان دغدغه زبان در ادبیات داستانی را دارد. او می‌گوید پتانسیل‌های روایی و زبانی ما باید در قالب داستان مدرن بالفعل شوند، بنابراین آنچه او به دنبال به ثمر رساندنش است، داستان مدرن ایرانی است.

ابوتراب خسروی یکی از نویسندگانی است که همچنان دغدغه زبان در ادبیات داستانی را دارد. او معتقد است ابزار نویسنده برای نشان دادن جزئیات در یک اثر داستانی کلمه است و اشراف بر کلمه، اشراف بر تکنیک جزئی‌نگاری، داستان را به مثابه فیلمی در ذهن خواننده ثبت می‌کند. خسروی در این گفتگو می‌گوید پتانسیل‌های روایی و زبانی ما باید در قالب داستان مدرن بالفعل شوند، بنابراین آنچه او به دنبال به ثمر رساندنش است، داستان مدرن ایرانی است.

یکی از نقاط افتراق داستان شما با جریان حاکم نویسندگی در ایران، تمسک به الگوی شرقی داستان‌سرایی است. مانند آن چه در «هزار و یک شب» و «تاریخ بیهقی» دیده می‌شود. برای ما کمی در مورد خصوصیات این الگوی شرقی بگویید. جذابیت «هزار و یک شب» و «اسفار کاتبان» در چیست؟ آیا اصلا این دو شباهتی دارند؟

این طور به نظر می رسد که داستان و رمان همزمان با اتفاق مشروطه، به ایران می‌رسد. عده‌ای از تحصیل‌کردگان در اروپا با داستان و رمان آشنا می‌شوند و آن را در ایران معرفی می‌کنند. بی آنکه منکر خاستگاه غربی داستان و رمان به شکل امروزیشان بشویم باید این را هم در نظر داشت که با رجوع به تاریخ خودمان می‌توانیم آثاری بیابیم که به لحاظ فن روایی، آثاری غول‌آسا به شمار می‌آیند. آثاری چون «تفسیر عتیق نیشابوری»، «تذکره الاولیا»، «تاریخ طبری» و همین «تاریخ بیهقی». فی‌الواقع فارغ از موضوعیتِ این آثار، اعم از تاریخ و مذهب و چیزهای شبیه به این، در همه‌شان نوعی از فن روایی دیده می‌شود که می‌توان آن را «فن روایی شرقی» دانست. ابر روایاتی که می‌توان با مددگیری از آنان داستان به واقع «ایرانی» نوشت. مشخصه‌ این فن روایی آن حالت تودرتو بودن و پازل‌گونه بودن خرده‌روایات است که در «هزار و یک شب» یا «نفحات الانس» به وفور دیده می‌شود. این تکرار الگوهای پیچیده و تو درتو را حتی می‌توان نوعی زیبایی‌شناسی ایرانی تلقی کرد. زیبایی‌شناسی‌ای که در تمام هنرهای ایرانی از قالی‌بافی و کاشی‌کاری تا روایت داستانی به وضوح دیده می‌شود. به عقیده‌ من داستان ایرانی، خواه و ناخواه متضمن این الگوست. و وقتی می‌گویم داستان ایرانی، مقصودم داستانیست که بی ذکر نام نویسنده آن بتوان تشخیص داد متعلق به مکتب روایی ایرانی است. شباهت «اسفار کاتبان» از منظر تکرار الگوها، تودرتویی روایت و خرده‌روایات و ایجاد تکنیک بینامتنی با آثاری چون «هزار و یک شب» و «تاریخ بیهقی» حاصل همین تفکر است.

داستان شما همواره با تبلور مفهوم مناسک در رویکرد شرقی به داستان‌سراییست. به نظر شما نقش تجهیز مناسک و آیین در داستان شرقی کجاست؟ به ویژه در مورد موضوع و مرگ و سنخ که جمیع آثار شما به چشم می‌خورد.

تجهیز مناسک در همه فرهنگ‌ها امری غیر قابل انکار است. لیکن آنچه در فرهنگ ما قابل لمس است، حضور بیشتر مناسک در زندگی اجتماعی مردم است. از طرفی برای ایجاد یک فضای موازی با رئالیته (و نه خود رئالیته) می‌بایست از المان‌های فرهنگی جامعه بهره گرفت. حال با توجه به این دو نکته، گفتنی است که در فرهنگی که مناسک سنتی و مذهبی تا این اندازه رواج دارند، برای ترسیم فضایی که خواننده این فرهنگ به راحتی با آن ارتباط برقرار کند و برای او ملموس باشد تجهیز داستان به چنین مناسکی لازم و ضروری به نظر می‌رسد.

در مقدمه مجموعه‌داستان «آواز پر جبرئیل» در مورد سهروردی و تکنیک بیانش صحبت می‌کنید. چیزی که در سهروردی به وفور اتفاق می‌افتد «امر شگرف» است. به نظر شما اهمیت امر شگرف در داستان تا چه اندازه است؟

همچنین بخوانید:  حرکت اجتماعی-سیاسی در دنیای شک و تردید

یادم می‌آید در مصاحبه‌ای گفته بودم که من به داستان به شکل یک کپی از واقعیت نگاه نمی‌کنم. منعکس کردن واقعیت بیرونی دقیقاً به همان‌شکل که رخ داده جذابیتی ندارد. واقعیت بیرونی هر روز رخ می‌دهد و منعکس کردن آن در آینه داستان نه ضرورتی دارد و نه به عقیده من زیباست. داستان، آن کشف و شهود نویسنده و خواننده است که نهایتاً به نقطه عطفی حیرت‌انگیز ختم می‌شود. این که داستان خالی از انکشاف و حیرت پیامد کرده باشد برای خود من جذابیتی ندارد. تا آنجا که اگر نتوانم در داستانی آن نقطه عطف حیرت‌انگیز را ایجاد کنم داستان را دور می‌ریزم.

یکی از اصلی‌ترین ارکان قصه‌گویی «تعلیق» است. اهمیت تعلیق در آثار شما تا چه اندازه است؟

حاصل تعلیق حیرت است. و همان‌طور که گفتم داستان خوب باید نقطه حیرتی ایجاد کند. کم نیست کتاب‌هایی که خواندنشان شما را قلقلک هم نمی‌دهد. نویسنده‌هایی هستند که بیست یا سی کتاب دارند اما خواندن هیچ کدامشان تاثیر در خواننده ایجاد نمی‌کند. به نظر من این شیوه‌ درست نیست. نقطه حیرت یک امر حیاتی برای داستان است. چرا که حیرت منجر به اندیشه می‌شود. لحظه‌ای که خواننده شما دچار حیرت شود، لحظه‌ایست که جرقه اندیشه‌ای در ذهنش زده می‌شود و آن لحظه همان است که من در تلاشم خواننده‌ام را به سویش هدایت کنم. اهمیت تعلیق در این است که آن نقطه حیرت را در داستان ایجاد می‌کند.

کارکرد زبان و کلمه در ایجاد تعلیق چیست؟

در ادبیات داستانی بحث بر سر درک میزانسن روایت است. اگر مقایسه بکنیم با سینما، در سینما هر بخش از کار بر گردن کسی است. دکور، صحنه، لباس، نور و چیزهایی از این دست. اما در ادبیات داستانی، تمامیت اثر در اختیار نویسنده است و نویسنده باید تمام این مختصات را به تنهایی رسم کند. به نظر من کاربرد درست کلمه، همان تکنیکیست که باعث می‌شود نویسنده در رسم تمام این مختصات خوب عمل کند. وسواس بر سر کلمه همان جزئی‌نگاریست و جزئی‌‍نگاری است که یک داستان را ذهن مخاطبش ماندگار می‌کند. جزئی‌نگاری است که تصویر داستانی را به طور دقیق پیش روی خواننده می‌گذارد. چطور می‌شود نویسنده نتواند به درستی از کلمات کار بکشد و درعین حال تصویری جزئی و دقیق را بیان کند. ابزار شما برای نشان دادن آن صحنه، آن دکور و آن نور سینمایی، در یک اثر داستانی کلمه است و اشراف بر کلمه، اشراف بر تکنیک جزئی‌نگاری، داستان را به مثابه فیلمی در ذهن خواننده ثبت می‌کند. فیلمی که شاید هیچ وقت تصاویرش را از یاد نبرد. و برای هر نویسنده‌ای مهم‌ترین چیز همین ماندگاری در ذهن مخاطب است.

 چرا خواننده ایرانی با این سبقه تکنیک زبانی، هیچ وقت به صرف زبان شگفت‌زده نمی‌شود؟ چرا همیشه به دنبال پلات است؟ مگر در یک داستان زبان و دیگر ارکان داستان مهم نیستند؟ تکلیف لذت زبانی که بخش مهمی از کار شماست، چه می‌شود؟

واقعیت این است که ما سیستم درست و یکپارچه‌ای برای تربیت خواننده نداریم. خواننده زبان فارسی به شکل درست با ادبیات داستانی مواجه نمی‌شود. چگونه خواندن کتاب به خواننده فارسی آموزش داده نمی‌شود. این که بخشی از خوانندگان فارسی روی به کتاب‌ها و آثار ارزشمندتر می‌آورند تنها به دلیل ذهن جستجوگر آن‌هاست. کتاب‌هایی که به تیراژ فراوان چاپ می‌شوند اغلب کتاب‌های نه‌چندان باارزشی هستند که فی‌الحال سلیقه مخاطب زبان فارسی را تشکیل می‌دهند. بی آن‌که مخاطب بداند چه دنیای عظیم و زیبایی از داستان‌های شگفت را از دست داده است. خاطره‌ای از مرحوم دانشور یادم آمد که شاید بازگو کردنش خالی از لطف نباشد. گویا روزی خانم دانشور در تاکسی نشسته‌اند و در راه کتاب‌فروشی‌ای را می‌بینند که مردم جلوی آن صف بسته‌اند. موضوع برایشان جالب می‌شود. پیاده می‌شوند و به کتاب‌فروشی می‌روند. از صاحب کتاب‌فروشی می‌پرسند که چه خبر شده؟ الحمدلله انگار کار و بار سکه است. کاشف به عمل می‌آید که انگار کتاب جدید خانم رحیمی به بازار آمده. مخاطب زبان فارسی هنوز با متن فارسی آشنا نیست و این بخش عمده‌ای از آسیب و آفت ادبیات ماست.

همچنین بخوانید:  افسردگی، نجات و کوره‌راه‌های حقیقت

شما برای رسیدن به این التذاذ زبانی در آثارتان از آنچه به عنوان زبان فارسی معیار می‌شناسیم وام نمی‌گیرید و فارسی کهن‌تری را سرمشق قرار می‌دهید. فارسی قرن پنج به بعد را. چرا پویش طبیعی زبان فارسی از مقطعی در تاریخ منقطع شده؟ بخشی از کارکردهای صرفی و نحوی و ساختارهای زبانی از بین رفته‌اند در حالی که باید ادامه پیدا می کردند و حتی گسترش پیدا می‌کردند؟

قبلا هم گفتم. پیشینه فرهنگی و زبانی ما پیشینه ی غنی‌ایست. نمی‌توان منکر آن شد. ولو تصویری که پیش روی ماست، تصویر داستان مدرن است. پتانسیل‌های روایی و زبانی ما باید در قالب داستان مدرن بالفعل شوند. متاسفانه به دلیل دید سنتی جامعه فرهنگی ایران هیچ‌وقت به این پتانسیل‌ها توجهی نشده و در طول زمان ارتباطشان با جنبش مدرن داستان‌نویسی قطع شده. آنچه من به دنبال به ثمر رساندنشم، داستان مدرن ایرانی است. چیزی که با پیشینه فرهنگی مخاطب ایرانی در ارتباط باشد و در عین حال متضمن گذاری از سنتی و دید سنتی به مدرنیته در حوزه ادبیات داستانی باشد. حقیقت این است که خواننده ایرانی فعلی با متن پیچیده و زبان پیچیده، دچار سختی می‌شود. استاندارد تعریف‌شده برای خواننده ایرانی، زبانی بسیار ساده و به دور از پیچیدگی است که خود به معنای از بین بردن آن التذاذ زبانیست. به نظرم نیاز است که از متونی که با فرهنگ ما پیوند خورده‌اند استفاده کنیم و پتانسیل‌هایشان را به شکل مدرن دربیاوریم. این آن چیزیست که لازمه پویش زبان فارسی خواهد بود.

پویایی زبان در گرو تجربه زبانی است. چرا سیستم نقد منتقدین زبان فارسی هر گونه تجربه زبانی را در نطفه خفه می‌کند؟

به نظرم بحث بر سر همان سیستم تربیت مخاطب فارسی است. همان سیستم سطحی در منتقدین ما نیز وجود دارد. البته همه منتقدان اینطور نیستند ولی حقیقت آن است که بخش اعظمشان در سیستم نقد زبانی‌شان دچار تحجرند. تجربه زبانی به سختی در چنین شرایطی اتفاق می‌افتد و مخاطب به همان زبان سطحی اکثر رمان‌های ایرانی عادت می‌کند. به نظرم یک دور است. از طرفی نمی‌شود منکر آن شد که کج‌فهمی از مباحث پست‌مدرن باعث شده خیلی از نوشته‌هایی که ارزش ادبیاتی درستی ندارند به عنوان نوشته پست‌مدرن مطرح شوند و تصور منتقدان این است که خب این یک نوشته پست‌مدرن است و در هیچ چارچوبی نمی‌گنجد. در حالی که این درست نیست. هر مکتب ادبی هر چند آزاد و تجربه‌محور، دارای اصولیست که مطالعه آن مکتب درک درستی از آن اصول می‌دهد. نمی‌شود هر چیزی را نوشت و در پاسخ به هر اعتراضی گفت که این یک نوشته پست مدرن است. تجربه زبانی، حاصل یک تصویر درست است که این تصویر درست تنها از مطالعه و دانستن ناشی می‌شود.

0 نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top
🌗