مرثیهای بر پایان یک دوران
الکساندر کاتبرت، مرد گوشهگیر اندیشه انتقادی، کسی که نه ویکیپدیا دارد و نه عکسی از او روی اینترنت پیدا میکنید، پروژه فکری خود را درگیر با معنا، مفهوم و روشهایی کرده که هرکدام از جهتی با شهرها و شیوه رشد و دگردیسیشان گره خورده است.
الکساندر کاتبرت، مرد گوشهگیر اندیشه انتقادی، کسی که نه ویکیپدیا دارد و نه عکسی از او روی اینترنت پیدا میکنید، پروژه فکری خود را که تقریبا تمام عمر کاری و فکریاش را به آن اختصاص داده، درگیر با معنا، مفهوم و روشهایی کرده که هرکدام از جهتی با شهرها و شیوه رشد و دگردیسیشان گره خورده. او این پروژه فکری را در قالب یک رشته علمی یعنی طراحی شهری پیش برده و همانطور که به این رشته پرداخته، اندیشه خود را نیز پرورده و جهانبینیاش را در چارچوب آن گنجانده. جهانبینیای که مختص او یا برآمده از شخصیت، تجربیات یا سلیقه شخصی او نیست که با دستکم ۴۰ سال تحقیق، مشاهده و آزمون و خطا به دست آمده است و بر پایه خودانتقادی از چپ ارتدکس و چپ نو استوار شده و امروز به نقطهای رسیده که میتوان او را طلایهدار اندیشه انتقادی دانست. کاتبرت امروز نه یک متفکر چپ نو، بلکه آوانگاردی است که چشماندازش هزاره پیشروست.
سهگانه او شامل سه مجلد قطور، طراحیکردن شهر (۲۰۰۲)، ریخت شهر (۲۰۰۶) و فهم معنای شهر (۲۰۱۱) میشود و دو مورد اولی روی اینترنت قابل دسترسی رایگان است. اولی، مجموعه مقالاتی است که کاتبرت گردآوری کرده تا بتواند نشان دهد طراحی شهری چطور میتواند از سیطره و استعمار دو رشته معماری و برنامهریزی شهری، بیرون آمده و بهعنوان یک رشته قائم به خود آموزش داده شود و وارد مسیر تخصصی کار ساختن شهر و فضای عمومی شود. در کتاب دوم، او ضمن آنکه مرثیهای طولانی، انتقادی و مستدل ارائه کرده، بر پایان دورانی که دیگر بههیچوجه نمیتوان در حوزه جبریت کالبدی و نگاه سنتی معماران و برنامهریزان ماند، یک فرابرنامه برای طراحی شهری تدوین میکند تا آن را از افتادن در ورطه ایدئولوژیهای سیاسی، اجتماعی، تخصصی و حتی کژرویهای چپ نو مثل فمینیسم رادیکال و فمینیسم مارکسیستی دور نگه دارد؛ اما سومی به دلیل تفکر هضمنشدنی حتی برای چپ نو درحالحاضر در حال بایکوتشدن است و به دلایل پذیرفتهنشده در فضای روشنفکری جهانی به آن پرداخته نمیشود.
سهگانه او شامل سه مجلد قطور، طراحیکردن شهر (۲۰۰۲)، ریخت شهر (۲۰۰۶) و فهم معنای شهر (۲۰۱۱) میشود و دو مورد اولی روی اینترنت قابل دسترسی رایگان است.
کاتبرت سالها روی برخی از پیچیدهترین شهرها کار کرده و رشد و دگردیسیشان را مطالعه کرده؛ مثلا هنگکنگ که نزدیک به دو دهه مورد تحقیق و تفحص قرار گرفته و برخی دیگر از شهرهای آسیای جنوب شرقی مانند بالی و البته بیروت، پس از جنگ داخلی به دست او و همفکرانش طراحی شدهاند. آنهم در باره رسمی معمارانه یا برنامهریزانه که با نگاهی انتقادی به ظرفیتهای اجتماعی و معنایی شهر. کاتبرت سالها با بزرگترین اندیشمندان چپ نو در ارتباط فکری بوده و همین (مثلا مداقههای ژرف کاتبرت بر مراجعات متعدد به کارهای مانوئل کاستلس) امروز شاید دلیل نادیدهگرفتهشدن مجلد سوم اوست؛ چراکه فضای فکری-انتقادی بریتانیا، هرگز اندیشههای چنین متفکران رادیکالی را برنتابیده است و متأسفانه درحالحاضر هیچ شهر دیگری به اندازه لندن نتوانسته خود را بهعنوان پایتختی برای اندیشه انتقادی مطرح کند؛ حتی نیویورک که مشخص نیست فضای روشنفکری آن برای چه حاضر به دستشستن از مواضعی نیست که دستکم امروز نیاز به بازبینی و اصلاح دارند. شاید یکی از دلایل آن، کهنسالشدن فضای روشنفکری در نیویورک باشد. شاید دیگر دوران کاری کسانی مانند دیوید هاروی به پایان رسیده و ما در سالهای پیشرو هم باید همان حرفها را در مجلدهای تازهای با عناوینی تازه دوره کنیم.
فارغ از این ملاحظات ریخت شهر، به فارسی برگردانده شده و در دسترس است. در زیر بخشهایی از صفحات پایانی کتاب ریخت شهر آورده شده که به این قلم به فارسی برگردانده شده است.
***
من در مقدمه خود بهروشنی نگاشتهام که این کتاب درباره چگونگی انجامدادن طراحی شهری نیست که درباره شناختن آن و درک مفاهیم و ارزشهایی است که در کنشهای ما در قالب آن نهفته شده است؛ پس در نتیجه نمیتوان در ریخت شهر، موضوعات کلیدی طراحی شهری را جست؛ اما خواهناخواه، بسیاری از موارد بسیار مهم در روند نوشتن این متن برای نگارنده روشن شده است که من مایلم تا به برخی از این مکاشفات اشاره کنم. این متن با مطرحکردن ایدههای پیشرو و رادیکال و در ادامه با ایجاد یک بحث بر یک زمینه منصفانه حول آنها شکل گرفته است. پس در نتیجه من نمیتوانم خوانندگانم را به هیچ متن دیگری ارجاع دهم تا از مسیر خوانش آنها به ایدههای تحتانی متن پی ببرند (مگر مقالات و نوشتارهای دیگری از نگارنده که در متن به آنها کد داده میشود). برای فهم چگونگی پیشروی جهان مدرن، ما باید به درک درستی از حالت ایدئولوژیک اداره جوامع در این دوران و درک کلاژی و اتفاقی ایشان از فضا در تجسمی سهبعدی از مواد و مصالح میرسیدیم؛ اما در واقع، بازنمایی یک تحول، نمیتواند در یک داستان خطی رو به جلو و بیپایان جای گیرد. مانند جهان طبیعی، عالم اجتماعی ما هم مدام در حال پریدن از مرحلهای به مرحله دیگر است و اینها هیچکدام نظم مشخصی را دنبال نمیکنند. اصطلاح شکست پارادایمی اشاره به همین دگرگونیهای عظیم دارد که در یک مقطع زمانی ناگهان پدیدار میشوند. ما در روندی خطی در زمینه یک تاریخ غیرخطی در چرخههایی پوچ، پیر میشویم؛ فقط بهایندلیل که آنچه را پیش از ما وجود داشته، جلو ببریم.
اتبرت سالها روی برخی از پیچیدهترین شهرها کار کرده و رشد و دگردیسیشان را مطالعه کرده؛ مثلا هنگکنگ که نزدیک به دو دهه مورد تحقیق و تفحص قرار گرفته و برخی دیگر از شهرهای آسیای جنوب شرقی مانند بالی و البته بیروت، پس از جنگ داخلی به دست او و همفکرانش طراحی شدهاند.
از آنجا که من سعی میکنم به آینده خوشبین باشم، نمیتوانم تیرگی چشمانداز سرمایهداری را نادیده بگیرم. بسیاری از جنبههای انباشت سرمایه ازجمله اخلالهای سیاسی که در روندهای دموکراتیک در چارچوب میان ملتها یا درون آنها ایجاد میکند، من را درباره آینده بسیار نگران میکند که خاستگاه اصلی آن هم ایده توسعهبخشی است که نخبگان توانستهاند به مدد ایدئولوژی و تخصص و سایر مواردی که در بالا ذکر شد، از آن یک مقوله مردمپسند ایجاد کنند. تا همین اواخر دموکراسی با دو چالش عمده روبهرو بوده است؛ چالشی برآمده از ایدئولوژی نازیسم/ فاشیسم و جوامع تمامیتخواه. درحالیکه با کمرنگشدن اینها، دو چالش دیگر برآمده از ایدئولوژیهای بنیادگرایان افراطی و نواصنافگرایی پا به میدان میگذارند. در این نقطه ما دو کار میتوانیم انجام دهیم؛ یکی واردشدن در کار نظارت و دستکاری روند توسعه است که دراینصورت ما خودبهخود تبدیل به یک کارشکن خواهیم شد. دیگری واردنشدن به مسیر نظارت و دستبردن در توسعه است و این یعنی ما پذیرفتهایم که جهانیسازی سرمایهداری غیرقابل مقابله است و ما لاجرم در مقابل آن منفعلیم که درنهایت به معنی این است که ما کار را به همان «دست پنهان بازار» واگذار کردهایم.
در مرکزیت این روندهای انباشت، شرکتهای چندملیتی قرار دارند. ایدئولوژی این شرکتها بر چهار اصل سنتی استوار شده است: اول، بقا و زندگی قیمت ندارد. دوم، خارجکردن و کمینهکردن تمام هزینههای ممکن، سوم، جنایتکردن. تمام شرکتهای بزرگ و چندملیتی در سابقه خود جنایات بسیاری را مرتکب شدهاند. در سپهر عملکردهای شرکتی، فرار از قانون یک امر پذیرفتهشده، عرفی و خارج از حیطههای اخلاقی است. در مستندات اخیری که تهیه شده است، بهخوبی ما شاهدیم که شرکتهایی که هرروز در حال بزرگ و بزرگترشدن هستند چگونه بیآنکه افراد متوجه باشند، نظام سلطه را گسترش میدهند و نقش اساسی آنها هم همین است. اصول و ارزشهایی که به شکلی پنهان به دست این شرکتها اصالت مییابند در صورتی که آشکار شوند از سوی افراد غیرقابل پذیرش خواهند بود. برای مثال جنگ ناعادلانهای که آمریکا علیه عراق بهپا کرد، چیزی نبود جز حیلهای برای سودآوری شرکتهای بزرگ و جمعکردن دلارهای مردم آمریکا بهعنوان مالیات.
اصنافگرایی جدید هرچند بسیار متفاوت، اما احیای مجدد ایده امپریالیسم است که هردو ایدههای امپراتوری و حق حاکمیت را ضمیمه خود دارد. از سوی دیگر، میبینیم که پیشرفتهای چشمگیر در علم بیولوژی و ژنتیک بسیار سریعتر از روندهای پیشرفت اجتماعی حرکت میکنند و امروز حاصل سالها دگردیسی و تحول طبیعی و انسانی دربست در اختیار بخش خصوصی است. در این دوران که انسانها روندهای پیشروی بیولوژیک خود را هم از دست خواهند، زمانهای خواهد بود که ما در سیطره بنیادگرایان، سوداگران بازار و اختلاف شدید طبقاتی در حوزههای پهناور فرسوده شهرهای امروز زندگی میکنیم. بسیاری از همینها همین حالا هم در ابتدای هزاره نو تجربه شدهاند. همه این رخدادها در بستری از ریگ روانی که آمریکا؛ یعنی ثروتمندترین کشور جهان را هم به ورشکستگی میاندازد به سمت قهقرا در حرکت است. در این نقطه به همان جهانی میرسیم که کاستلس از پیش نوید آن را داده بود؛ یعنی جوامع «نوقبیلهای و زنبورکخانهای» که روندهای خاصی از مصرف را هم ایجاد خواهند کرد. در این مرحله، کمکم جوامع سنتی و قدیمی از مسیری که فوکو آن را پیشبینی کرده بود که سلطه از روح و ذهن به بدن خواهد رسید ناپدید خواهند شد، چراکه در جهان بدونمرز، بدن هر فرد از اهمیت ویژهای برخوردار خواهد بود که بهشدت تحت نظارت و هدایت درخواهد آمد. حتی افکار ما در زمانی که تولید جهانی به تمامی محقق شود، مورد هجوم قرار خواهد گرفت و استقلال شخصی ما را با مخاطراتی روبهرو خواهد کرد.
اصنافگرایی جدید هرچند بسیار متفاوت، اما احیای مجدد ایده امپریالیسم است که هردو ایدههای امپراتوری و حق حاکمیت را ضمیمه خود دارد.
به موازات این رخدادها فضا هم در توافق با نظمهای نوین سیاسی، اقتصادی و اخلاقی درخواهد آمد. در چنین فرایندی است که طراحی شهری نقشی اساسی را ایفا میکند، آنهم جایی که قلمرو عمومی هنوز صحنه اجرای سیاستهای طبقاتی است. طراحی شهری میتواند از مسیر ایجاد ریختهای فضا، سیر تغییرات و تحولات را بازنگری کند و عموم را به تماشای آن بنشاند. در این نقطه دو دسته از معماران ظهور خواهند کرد؛ یکی دستهای که افراطکاری پیشه میکنند و دیگری دستهای که در انفعال محض بهسر خواهند برد. چنین تجربهای نمیتواند از آن چیزی که اومبرتو اکو نامش را یک قرون وسطای جدید میگذارد دور باشد. در اینجا در تمامی سلسلهمراتب کار، شهرها با یکدیگر به رقابت خواهند پرداخت و هردو آنها در آن واحد برنده و بازنده این مسابقه خواهند شد. سرمایهداری همیشه ظرفیت بیاندازهای برای توسعه نامتوازن دارد. مصرفگرایی تودههای بورژوا امروز به قطبیشدن جامعه منجر شده و رفتار افراد هم به تمامی در کنترل بخش خصوصی درآمده؛ جایی که امتیاز در سلطهگری نهفته است؛ جایی که انزوا و محرومیت ساختار اجتماعی را تعریف میکنند.
امروزه در چنین بستری است که مفهوم توسعه پایدار در نفوذ کامل سرمایه کلان قرار گرفته تا به مدد آن بازتولید مجدد ادوات تولید را مهیا کند. طراحی شهری پایدار در جدال با این کلانروایت ایدئولوژیک باید وارد عمل شود و به مدد بهرهبرداری از انرژیهای نو بازتولید نیاز را با وقفههایی روبهرو کند؛ اما درنهایت باید در نظر داشت که هیچ ارزش پایداری وجود ندارد که بتوان به مدد فناوری آن را برای مرتفعکردن معضلات شهری علم کرد، اما همواره، نیروهای برآمده از قدرت سعی دارند تا روایت خاص خود را از رویکرد طراحی شهری به ما تحمیل کنند.
امروزه در چنین بستری است که مفهوم توسعه پایدار در نفوذ کامل سرمایه کلان قرار گرفته تا به مدد آن بازتولید مجدد ادوات تولید را مهیا کند. طراحی شهری پایدار در جدال با این کلانروایت ایدئولوژیک باید وارد عمل شود و به مدد بهرهبرداری از انرژیهای نو بازتولید نیاز را با وقفههایی روبهرو کند.
برای آنکه یک نظریه قائمبهذات برای طراحی شهری در مواجهه با این گفتمان ایدئولوژیک پایهریزی شود، من بر ۹ عنصر اساسی این نظریه تأکیدی ویژه کردهام و اگرچه نشان دادم که اینها قابل تفکیک از یکدیگر نیستند، اما نمیفهمم چرا سایرین نمیخواهند این موضوع را بپذیرند.
برای واردشدن به مسیر رویارویی درست با معضلاتی که در بالا به آنها اشاره شد، تاریخ، فلسفه و نظریه حاوی یافتههای بسیار کارآمدی هستند. این مباحث دارای همپوشیهای بسیار زیادی هستند و بهتر بود تا در این کتاب هم در قالب یک فصل مطرح میشدند. همپوشی تاریخ و فلسفه، چشماندازهای ایدئولوژیک طراحی شهری را بر ما روشن میکند. برای تصمیمسازی، بهترین نقطه شروع از مسیری است که از نظریه، تاریخ و فلسفه عبور میکند.
از سویی دیگر، دیدیم برنامهریزی شهری همواره سعی داشته تا طراحی شهری را دون شأن خود کند، درحالیکه اگر طراحی شهری بتواند بر مبنای یک نظریه قائمبهذات پیشروی کند بدونشک در رأس مثلث تخصصی محیطی؛ یعنی در بالای معماری و برنامهریزی شهری قرار میگیرد. گرچه اگر هم این اتفاق نیفتد، طراحی شهری همیشه نیمی از کاری است که برنامهریزی شهری میخواهد انجام دهد. تمامی آنچه در قالب سیاستسازی و ضوابط ارائه میشود کار طراحی شهری است.
فضای شهری، فرهنگ و طراحی، سه مفهوم جدانشدنی از یکدیگر هستند که درنهایت میتوان بوم نقاشی طراحی شهری را از درآمیزی این سه ساحت، قلمرو عمومی نامید، اما این به آن معنا نیست که طراحان شهری اجازه دارند تا قلمرو عمومی را از نو بسازند که به این معناست که آنها باید بر سویههایی از آن تأکید کنند که دارای حقانیتی راستین و مشروع است. در نتیجه طراحان شهری باید مدام به دنبال آن باشند تا دگرسانیهای فرهنگی را در مراتب جهانی، ملی و محلی بررسی کنند و هرگز به تجربه فردی خود اکتفا نکنند، چراکه این برای یک طراح بسیار ساده است که فرهنگ را در یک وجه آن در نظر بگیرد، حال آنکه فرهنگ منشوری است هزارپارچه که مدام هم در تغییر و دگرگونی بهسر میبرد. فرهنگ یک پدیده پویاست که ممکن است در برخی موارد از بین برود و یک فرهنگ نامأنوس با خودآگاه توده مردم ناگهان متولد شود، اما نباید فراموش کنیم این جابهجایی میتواند تکوجهی باشد و تغییر در یک وجه منشور فرهنگ لزوما به معنی تغییر در تمامی این وجوه نیست.
در پایان باید خاطرنشان کرد که طراحان شهری در جاده عملگرایی، صرفا در جایگاه یک بازیکن آزاد اجتماعی نیستند، آنها باید با فاصلهگرفتن از ایدئولوژیهای منسوخ، به سمتی حرکت کنند که با خودآگاهی کامل از آنچه میخواهند انجام دهند، همواره قلمرو عمومی را به سمتی سوق دهند که مردم از زندگی هرروزهشان عقب نیفتند.