درود بر مرمتگران
آیا پیشرفت یکی از بدیهیات مدرنیته است؟ وقتی از پیشرفت و نوآوری در نظریههای اجتماعی استفاده میشود، با نوعی از ابهام مواجه میشویم، اندرو راسل در متن پیش رو تلاش میکند تا پیچیدگی حول این موضوع را مورد بررسی قرار دهد.
درپی تکوین و پیدایی مدرنیته غربی تا مدتها، مفهوم «پیشرفت» به مثابه یکی از پیشفرضهای بدیهی انگاشته شده نظریههای اجتماعی غربی به شمار میرفت. این امر هم در نظریاتی چون تکاملگرایی از نوع اسپنسری آن که به قصد تعمیم نظریه تکامل داروین از عرصه زیستی به حوزههای اجتماعی و انسانی بود به چشم میخورد و هم در نظریههای اجتماعی خارج از جریان غالب همچون تئوری مارکس٬ که آشکارا تیپولوژی شیوههای تولید از کمون اولیه و بردهداری تا سوسیالیسم را به مثابه یک رشته درحال تکامل و پیشرفت در تاریخ جامعه بشری ملاحظه میکرد. تو گویی «پیشرفت» مضمون آشکار و پنهان تمام نظریات اجتماعی است و امری است بدیهی و غیرقابل تردید.
مدتها بعد به مدد تلاش نظریهپردازان پساساختارگرا و پسامدرن از فوکو و دریدا گرفته تا لیوتار و بودریار تلاش شد از این مفهوم پیچیده اسطورهزدایی شده و سویههای ویرانگر آن مورد توجه قرار گیرد. به دنبال این اتفاق شاهد جایگزینی واژگان جدیدی بودیم که تلاش میشد با توسل به آن، هاله پر رمزو راز پاک شود.
نوآوری، ایدئولوژی مسلط عصر کنونی است که در آمریکا توسط سیلیکون والی، وال استریت و نخبگان سیاسی مستقر در واشنگتن دی سی مورد تقدیس واقع میشود یکی از این واژگان است. به همان اندازه که جستجوی نوآوری، الهام بخش سرمایهداران و اصحاب فناوری است، در عین حال محرک منتقدانی است که براین باورند که خرده فروشان نوآوری، ارزشی بیش از آنکه در خور آن باشد بدان تخصیص دادهاند. بنا به استدلال این گروه، آنچه که پس از نوآوری رخ میدهد حائز اهمیت بیشتری است.
به بیان ساده، مواردی همچون تداوم، مرمت و بازسازی، بنا کردن زیرساختها، کار دنیوی که منتج به بقاء کارکرد و اثربخشی زیرساختها میشود همگی تاثیر بیشتری بر زندگی روزمره انسانها در قیاس با اغلب نوآوریهای تکنولوژیک داشتهاند.
سرنوشت ملل در دو سوی پرده آهنین نشان دهنده دلایل خوبی است که منجر به ظهور نوآوری به مثابه یک مفهوم سازماندهنده شده است. در طول قرن بیستم جوامع باز که ارج نهنده به تنوع، تازگی و پیشرفت بودند در قیاس با جوامع بسته که مدافع همسانی و نظم بودند جلوه بهتری از خود به نمایش گذاشتند.
به بیان ساده، مواردی همچون تداوم، مرمت و بازسازی، بنا کردن زیرساختها، کار دنیوی که منتج به بقاء کارکرد و اثربخشی زیرساختها میشود همگی تاثیر بیشتری بر زندگی روزمره انسانها در قیاس با اغلب نوآوریهای تکنولوژیک داشتهاند.
در اواخر دهه ۱۹۶۰ میلادی، مواجهه با جنگ ویتنام، فجایع زیست محیطی، ترور کندی و سایر سرخوردگیهای اجتماعی و تکنولوژیک سبب شد تا برای بسیاری از مردم هرگونه باور به پیشرفت اخلاقی و اجتماعی دشوارتر شود. برای جایگزینی مفهوم پیشرفت، مفهوم خردتر نوآوری در راس قرار گرفت. ایدئولوژی نوآوری جاده صاف کن وضعیتی است که برآن اساس، دورانی به لحاظ فنی پیشرفته و در آن واحد، فاقد تاکید زیاده از حد بر اصلاحات اجتماعی و اخلاقی ظهور میکند.
پیش از اینکه رویاهای چپ جدید به واسطه رویدادهایی نظیر کشتار ویتنام از میان برود٬ اقتصاددانان تلاش داشتند با رجوع به مفهوم تکنولوژی، بتوانند رشد اقتصادی و معیارهای بالای معیشتی در دموکراسیهای سرمایهداری را توضیح دهند. در اواخر دهه ۱۹۵۰میلادی، رابرت سولو و کنت آرو دو اقتصاددان پیشرو دریافتند که تبیینهای سنتی، – از قبیل تغییرات در حوزه آموزش و یا سرمایه- قادر به توضیح اهمیت مقادیر متنابه رشد اقتصادی نیست. بنا به فرضیه این دو، تغییرات تکنولوژیک همان عامل پنهانی مجهول X تلقی میشود. این یافتهها کاملا متناسب با فضای آکنده از معجزات فنیای بود که درپی رویدادهایی نظیر جنگ جهانی دوم، جنگ سرد، جنون دستیابی به علم و تکنولوژی جهت تسخیرفضا و تعبیر رویای جامعه مبتنی بر وفور مادی در دوره پساجنگ فراگیر شده بود.
کتاب جدید و مهم رابرت گوردون با عنوان «ظهور و سقوط رشد آمریکایی» ارائهگر جامعترین تاریخ ممکن از عصر طلایی اقتصاد آمریکاست. بنا به توضیح گوردون، آمریکا طی سالهای بین ۱۸۷۰ تا ۱۹۴۰ دورانی از رشد اقتصادی بیسابقه و احتمالا تکرارنشدنی را تجربه کرد. این عصر شاهد تکنولوژیها و صنایع نوینی بود که زندگی را سهلتر و قابل تحملتر میساخت. در این مقطع آمریکاییها صاحب و مصرفکننده تکنولوژیهای جدید به مثابه تجلیهای پیشرفت اجتماعی بودند. شاید مشهورترین تظاهر این امر در جریان مذاکرات ریچارد نیکسون معاون رییس جمهور آمریکا و نیکیتا خروشچف نخست وزیر شوروی رخ داد که به «مذاکرات آشپزخانه» موسوم شد. منتقدان از زیرکی نیکسون در تاکید بر تسهیلات مدرن نظیر آشپزخانه مثل مخلوط کنها و ماشینهای ظرفشویی به عنوان نماد برتری آمریکایی در دکوراسیون اتاق محل مذاکرات شگفت زده شدند.
با این وجود، رشد اقتصادی دارای پیوندهای مستحکمی با اصلاحات اجتماعی مداوم است. همانقدر که صنایع قدیمی، فرسوده و از دور خارج میشوند صنایع جدید مرتبط با فناوریهای نوین جایگزین آن خواهند شد.
بااین حال هنگامی که آمریکا وارد دوران پرمخاطره دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد میلادی شد٬ ضرورت رونق صنایع جدید به امری مسئلهآمیز بدل شد. کلیه بخشهای اقتصادی به عنوان مثال، صنایع اتوموبیل سازی، دچار آسیب شدند اصطلاح جدیدی موسوم به – سیاست نوآوری – پا به عرصه گذاشت که برای تضمین رشد اقتصادی به مدد پرورش تحولات تکنولوژیک ، بالاخص در مواجهه با رقابت اقتصادی بین المللی با ژاپن مطرح شده بود. سیلیکون والی، اصطلاحی که در دهه هفتاد ظاهر شد بدل به مثلواره نوآوری در این دوران شد.
درخلال سالهای دهه ۱۹۹۰ محققان به بازخوانی آثار جوزف شومپیتر پرداختند. شومپیتر اقتصاددان اتریشی، ارج نهنده به مفهوم «نوآوری» و نیز واژه همتراز آن ، «کارآفرینی» بود. شومپیتر رشد اقتصادی و تحولات سرمایهداری را به منزله «طوفان ویرانسازی خلاقانه»، تلقی میکرد که بر اساس آن، به طور مداوم تکنولوژیها و کسب و کارهای جدیدی سربرآورده و یا قدیمیترها به کلی از بین میروند. در برخی از مواقع، اندیشههای نوشومپیتری به تحقیقاتی آمیخته با هالهای از تردید و تفکراتی رازورزانه منتهی میشود٬ که از همه واضحتر در کتاب کلایتون کریستنسن موسوم به “معضل نوآوری: کتابی انقلابی که مسیر کسب و کارتان را متحول خواهد کرد” منتشر شده به سال ۱۹۹۷ دیده میشود. کتاب کریستنسن با تاکیدی که بر تکنولوژیهای شقاقافکن و تحلیلبرنده کلیه صنایع قدیمی به منظور ایجاد فرصتهای جدید از خود نشان میدهد، تاثیرات زیادی از خود برجای گذاشت، با این وجود امروزه عمیقا بی اعتبار شناخته میشود.
در ابتدای قرن بیست و یکم و در دنیای کسب و کار و تکنولوژی، نوآوری بدل به یک بتواره اروتیک شد. گروه گروه نوابغ جوان در حوزههای فنی، میخواستند که تحول آفرین باشند. جاهطلبی برای تحولخواهی نوآورانه، وارد عرصه سیاست نیز شده و لیبرالها و محافظهکاران را به یک اندازه تحت تاثیر خود قرار داد. سیاستمداران محافظه کار درصدد تصاحب دولت و ایجاد معافیتهای مالیاتی ذیل عنوان «تحرک بخشی به کارآفرینی» بودند و همزمان لیبرالها نیز درصدد طراحی برنامههای نوین پژوهشی در این راستا بودند. این ایده آنقدر مبهم بود که تقریبا هرچیزی که ذیل عنوانش قرار میگرفت با کمترین مقاومتی مواجه نمیشد، فقط کافی بود تکرار کنید: نوآوری! کارآفرینی!
در ابتدای قرن بیست و یکم و در دنیای کسب و کار و تکنولوژی، نوآوری بدل به یک بتواره اروتیک شد. گروه گروه نوابغ جوان در حوزههای فنی، میخواستند تحول آفرین باشند… فقط کافی بود تکرار کنید: نوآوری! کارآفرینی!
با این وجود چند سال بعد، نشانههای تردید در این باور قابل تشخیص بود. مایکل بیروت در مقالهای گزنده با عنوان: «نوآوری، سیاه پوست جدیدی است» که در Design Observer در سال ۲۰۰۵ منتشر شد به تقبیح آنچه که آن را جنون نوآوری میخواند، یا تکرار بیوقفه کلمه نوآوری پرداخت. خیلی زود حتی مکتوبات حوزه کسب و کار نیز اقدام به زیر سوال بردن ارزش ذاتی نوآوری کردند. در ۲۰۰۶ روزنامه اکونومیست نوشت: مقامات چینی، واژه نوآوری را بدل به یک «هیاهوی ملی» کردهاند و این در حالی بود که به طور مداوم گزارش میشد که نظام آموزشی چین بر ارزش «همنوایی» تاکید داشته و اهمیت اندکی برای پرورش تفکر مستقل قائل بود. کمی بعد در همان سال، نشریه Businessweek هشدار داد؛ نوآوری در معرض این خطر قرار دارد که یکی از آخرین مفاهیمی باشد که در دام استعمال مفرط گرفتار آمده است. دوباره در آخرین روز سال ۲۰۰۸ در همان نشریه Businessweek بروس نوزبام منتقد هنری به همان مضمون بازگشت و متذکر شد واژه نوآوری به علت عواملی چون استعمال مفرط ، استفاده نادرست، محدودیت و عدم تکامل در معرض مرگ قرار گرفته و در انتها اینکه ثابت شده نوآوری هم به مثابه تاکتیک و هم استراتژی در مواجهه با آشفتگیهای اجتماعی و اقتصادی از خود ضعف نشان داده است.
در سال ۲۰۱۲ حتی وال استریت ژورنال هم اعتراف کرد که اصطلاح نوآوری در حال از دست دادن بار معنایی خود است. در این زمان بالغ بر ۲۵۰ کتاب که در عنوان خود از واژه نوآوری استفاده کرده بودند در ظرف سه ماه به چاپ رسیدند. یک مشاور حرفهای در جریان مصاحبهای متذکر شد که به مشتریانش توصیه کرده استفاده از این اصطلاح را در کمپانیهایشان ممنوع کنند. به اعتقاد او، این واژه تنها برای پنهان کردن فقدان محتوا مورد استفاده قرار میگیرد. شواهد و مدارک حاکی است مناطق برخوردار از نوآوری بالا دچار معضلات سیستماتیکی در حوزه نابرابری هستند. در ۲۰۱۳ اعتراضاتی در سان فرانسیسکو بر سر دستهبندی نمادین سرنشینان اتوبوسهای تندرو و سایر وسایل نقلیه عمومی که توسط بخش خصوصی مدیریت می شد رخ داد. این وسایل نقلیه، اقدام به نقل و انتقال کارکنان متخصص در استفاده از تکنولوژیهای پیشرفته از خانههای گرانقیمتشان به حومه شهر میکردند٬ بدون اینکه در معرض سختیها و مشکلات سایر وسایل حمل و نقل عمومی که اقدام به نقل و انتقال جمعیت کثیری از تهیدستان و بیخانمانها میکردند٬ قرار گیرند. تهیدستان و بیخانمانهایی که گویا به اشتباه، سیلیکون والی را موطن خود تصور کرده بودند! چنین به نظر میرسد مصائب دراماتیک و غیرضروری ناشی از ملازمت نابرابری اقتصادی، وجهی برجسته از نواحی مبتنی بر نوآوری بالا باشد.
شواهد و مدارک حاکی است مناطق برخوردار از نوآوری بالا دچار معضلات سیستماتیکی در حوزه نابرابری هستند.خط سیر تبدیل و تحول واژه نوآوری از نطفههای اولیه تکوینش به مثابه یک رویداد ارزشی به سمت واژه شعارگونه اتوپیایی، به هیچ عنوان شگفتانگیز تلقی نمیشود. یک احساس قاعدهمند وجود دارد: این اصطلاح بدین دلیل کسب محبوبیت کرده که دال بر روحیه خاصی است و بدین وسیله به جایگاهی پرکاربرد دست یافته و از آن پس، دچار عارضه مصرف بیش از حد شده است. درست همین موقع بود که این فرمول، جامعه را با پرسشی کلیدی مواجه کرد؛ به غیر از نوآوری کدامین مفهوم است که قادر باشد به نحو بهتری مناسبات مابین جامعه و تکنولوژی را مشخص کند؟
سه شیوه پاسخ به این پرسش وجود دارد؛ نخست اینکه ضروری است دریابیم تکنولوژی با نوآوری تفاوت دارد. نوآوری تنها جزء کوچکی از آن اتفاقی است که همراه با تکنولوژی رخ میدهد. پیشانگاشت همسانی تکنولوژی با نوآوری امری نامیمون است، چرا که قادر به تبیین تکنولوژی در گستره کاربرد آن نبوده و این نکته را که تا چه اندازه اشیاء و وسایل اطراف ما کهنه و قدیمی هستند درنظر نمی گیرد. دیوید اجرتون مورخ در کتابش: «شوک چیزهای قدیمی» (۲۰۰۷) به بررسی تکنولوژیها در کاربردشان میپردازد براساس یافتههای او، اشیائی که کاربرد عمومی پیدا میکنند، نظیر خنک کنندههای برقی و خیلی از قطعات اتومبیل تقریبا به مدت یک قرن و یا حتی بیشتر است که دچار دگرگونی نشدهاند. هنگامی که این دیدگاه وسیعتر را در نظر بگیریم خواهیم توانست روایت به کلی متفاوتی برحسب تاکیدات متنوع جغرافیایی، تاریخی و جامعه شناختی ارائه کنیم.
دوم اینکه، با کنار گذاشتن نوآوری خواهیم توانست نقش اساسی زیرساختهای بنیادین را تمیز دهیم. خود اصطلاح زیرساخت به نوعی در زمره مفاهیمی است که بیشترین افسونزدایی را پشت سر نهاده است. این واژه از مدتها پیش از فرهنگ واژگان ما حذف شد٬ تو گویی هرگز به چیزی حائز اهمیت اجتماعی والا دلالت نداشته است. در ۲۰۱۵ زیرساخت، تبدیل به کانون مکالمات زندگی آمریکایی در بسیاری از جنبهها بدل شد. در این زمان سخن از زورآزمایی رییس جمهور اوباما با کنگره بر سر تصویب یک لایحه بودجه زیرساختی بود که جمهوریخواهان آن را بلوکه کرده بودند. اما نهایتا در دسامبر ۲۰۱۵ تصویب شد. همچنین زیرساخت بدل به کانون تحقیقات اجتماع پژوهشگران در حوزههایی نظیر تاریخ و مردمشناسی شد. این کلمه ۸۷ بار در برنامه سالیانه انجمن مردمشناسی آمریکا تکرار شده است. هنرمندان، روزنامهنگاران و حتی کمدینها هم به این غوغا ملحق شدند.
تمرکز بر زیرساخت یا امور قدیمی و قابل دسترس به جای تاکید بر چیزهای بدیع، یادآور مرکزیت مطلق کار در تداوم جهان است. به رغم خیالپردازیهای مکرری که درخصوص پایان عصر کار یا خودکار شدن همه چیزها میشود، همچنان واقعیت بنیادی تمدن صنعتی ما کار است.این گفتگوها در خصوص زیرساخت از مضامین جزئی فنی به سمت دلالتهای اخلاقی عمیقتر گرایش پیدا کرد. ناکامیهای زیرساختی – همچون تصادف قطارها، درهم شکستن پل ها، سیلابهای شهری و غیره – به مثابه تظاهرات و دلالتهای کارکرد نامناسب نظام سیاسی آمریکا ، شبکه تامین اجتماعی غوغاسالارانه آن و جذابیت مداوم معطوف به چیزهای پرزرق و برق و بی ارزش آن تلقی میشوند٬ اما به ویژه در گوشه کنارهایی از دنیای آکادمیک، تمرکز بر ساختارهای مادی زندگی روزمره میتواند تغییری نامانوس قلمداد شود. چقدر شرمآور است که جامعه آمریکایی به نقطهای برسد که تنکمایگی مفهوم نوآوری آشکار شود و تنها به شیفتگی سطحی به مظاهری از قبیل توپ گلف، یخچال و دستگاه کنترل از راه دور منحصر شود.
سوم اینکه تمرکز بر زیرساخت یا امور قدیمی و قابل دسترس به جای تاکید بر چیزهای بدیع، یادآور مرکزیت مطلق کار در تداوم جهان است. به رغم خیالپردازیهای مکرری که درخصوص پایان عصر کار یا خودکار شدن همه چیزها میشود، همچنان واقعیت بنیادی تمدن صنعتی ما کار است و بخش اعظم این کار در خارج از محدودههای نوآوری میگنجد. مخترعین و نوآوران تنها قسمت کوچکی – شاید چیزی درحدود یک درصد- از نیروی کار را تشکیل میدهند. جنبه مهم دیگر کار تکنولوژیک زمانی آشکار میشود که انسانها در عمل از یک کالا استفاده میکنند. در برخی موارد، تصوری که از یک کاربر میرود عبارت از شخصی مشابه خودتان است که پشت کامپیوتر نشسته است، اما در بسیاری از موارد، کاربران نهایی عبارت از موسسات هستند – اعم از شرکتها، دولتها، دانشگاهها که درگیر مناقشه بر سر کاربرد تکنولوژیها در راههایی هستند که هرگز مورد تصور مخترعین و سازندگان اصلیشان نبود.
کم قدر و منزلتترین صور کار تکنولوژیک در آن واحد، معمولیترینشان نیز به شمار میروند. یعنی آنهایی که به کار تعمیرات و نگهداری از تکنولوژیهای از پیش موجود (یعنی تکنولوژیهایی که مدتها قبل، نوآورانه محسوب میشدند) مشغولند. این تغییر در تاکیدات شامل تمرکز بر فرایندهای پیوستهای از بینظمی میشود – امری که استیون جکسون پژوهشگر حوزه رسانه، آن را تفکر گسسته از جهان میخواند- در سالیان اخیر، پژوهشگران بر روی مردمی که به چنین کارهایی مشغولند مطالعه کردهاند.
میتوانیم کار آنان را که فعالیتشان ذیل مقوله نگهداری و تعمیر میگنجد به مثابه مرمتگران مورد تامل قرار دهیم. اندکی تاملورزی در این خصوص به ما ثابت میکند که قسمت اعظم کار بشری از رختشویی و رفتگری گرفته تا فراشی و تهیه و تدارک خوراک در این مقوله میگنجد.ما میتوانیم کار آنان را که فعالیتشان ذیل مقوله نگهداری و تعمیر میگنجد به مثابه مرمتگران مورد تامل قرار دهیم. یعنی کسانی که وظیفهشان، حفظ و تداوم روندهای رایج و نه معرفی چیزهای بدیع و تازه است. اندکی تاملورزی در این خصوص به ما ثابت میکند که قسمت اعظم کار بشری از رختشویی و رفتگری گرفته تا فراشی و تهیه و تدارک خوراک در این مقوله میگنجد: یعنی مقوله نگهداری و مرمت. این وضعیت حاوی دلالتهای قابل توجهی جهت فهم مناسبات جنسیتی گرداگرد تکنولوژی نیز هست. از مدتها قبل، نظریهپردازان فمینیست بر آن بودند که عقدههای همبسته با نوآوری تکنولوژیک در خدمت نادیده انگاشتن فعالیتهایی نظیر کارهای خانگی است که زنان به نحو نامتناسبی عمرشان را مصروف آن میکنند. کارهای خانگی حائز انشعابات مالی قابل توجهی است٬ اما بخش اعظم آن در محاسبات اقتصادی همچون میزان تولید ناخالص ملی درنظر گرفته نمیشود. راث شوآرتز در کتاب کلاسیکش موسوم به «کار بیشتر برای مادران» که در سال ۱۹۸۳ نوشته شد به بررسی تکنولوژیهای خانگی – همچون ماشینهای ظرفشویی و جاروبرقی میپردازد و توضیح میدهد که این تکنولوژیها به چه نحو با کار بیوقفه زنان که در مقوله کار مرمتگرانه خانگی میگنجد همسازی یافته است. یکی از مشهورترین یافتههای او این بود که تکنولوژیهای خانهداری، که برای کاهش کار یدی مورد استفاده قرار میگیرند، عملا کار بیشتری را برای مادران ایجاد میکند، چرا که استانداردهای نظافت و پاکیزگی بالاتر میرود و تکنولوژی مادران را در تطابق با این استانداردها دست تنها رها میکند.
نیکسون درباره خیلی چیزها اشتباه میکرد٬ من جمله درباره اشاره به کاربردهای خانگی به مثابه معرفهای بدیهی دال بر پیشرفت آمریکا. به صورت کنایه آمیزی، اثر شوارتز در وهله نخست متناسب با شکگرایی رایج درمیان پژوهشگران مذکری بود که در حوزه تاریخ تکنولوژی کار میکردند که کانون فعالیت آنها قلمرو مخترعین مرد بود: گراهام بل، ادیسون، مورس، تسلا، دیزل، شوکلی و غیره. تمرکز مجدد بر مرمت و تعمیر هم حاوی دلالتهایی فراتر از سیاست جنسیتی است که براساس آن، بیشتر شدن کار مادران در معرض دید قرار میگیرد. هنگامیکه دوگانه نوآوری – عقده کنار گذاشته میشود پژوهشگران قادر میشوند با انواع متعدد کارهای دارای دستمزد پایینی که توسط بسیاری از سیاهپوستان، لاتین تباران و سایر اقلیتهای نژادی و قومیتی انجام میشود مواجه شوند. از این منظر، مناقشات اخیر بر سر افزایش حداقل دستمزد نیروی کار مشتمل بر کارگران رستورانها، میتواند به مثابه دلیلی دال بر اهمیت مرمتگری تلقی شود.
تکنولوژیهای خانهداری، که برای کاهش کار یدی مورد استفاده قرار میگیرند، عملا کار بیشتری را برای مادران ایجاد میکند، چرا که استانداردهای نظافت و پاکیزگی بالاتر میرود و تکنولوژی مادران را در تطابق با این استانداردها دست تنها رها میکند.ما همایشی ترتیب داده بودیم تا کار مرمتگران را در کانون توجهات قرار دهیم. بالغ بر ۴۰ پژوهشگر با ما تماس گرفته و پرسیدند هدف از اینکه موضوع پژوهش به جای نوآوری بر سر تداوم و مرمت بوده چیست؟ مورخان، دانشمندان علوم اجتماعی، اقتصاددانان، هنرمندان و فعالان پاسخگوی ما بودند. همگی آنها میخواستند درخصوص تکنولوژی بدون اینکه موضوع تحت الشعاع نوآوری قرار گیرد بحث کنند.
نهایت اینکه تاکید بر تداوم و مرمت، شامل گذر از سخنان بیمعنا به سمت ارزشها و از وسایل به سمت اهداف است. در اصطلاحات اقتصادی رسمی، نوآوری شامل اشاعه اشیا و رسوم جدید است٬ و این اصطلاح درباره خوب یا بد بودن این اشیا و رسوم به کلی صامت است. به عنوان مثال کوکائین و کراک، یک محصول به شدت نوآورانه در دهه ۱۹۸۰ میلادی محسوب میشدند که شامل مقادیر معتنابهی کارآفرینی بوده و سوددهی قابل توجهی هم در پی داشتند. نوآوری! کارآفرینی! شاید ذکر این نکته کلبی مسلکانه به نظر برسد٬ اما این امر توجه ما را به سوی یک واقعیت نادرست معطوف میکند؛ گفتمان جاری با نوآوری به مثابه یک ارزش فی نفسه مثبت برخورد میکند٬ درحالیکه واقعا اینطور نیست.
همه جوامع گرایش به سخن گفتن از نوآوری به گونهای دارند٬ گویا که یک ارزش ذاتا مطلوب همچون عشق، اخوت، شهامت، زیبایی، وقار یا احساس مسئولیت به شمار میرود٬ اما به ندرت این پرسش مطرح میشود که چه کسانی از این نوآوری بهرهمند و در راه چه هدفی بهرهمند میشوند؟ تمرکز بر تداوم و مرمت ایجادکننده فرصتهایی به منظور مطرح ساختن این پرسش که دقیقا از تکنولوژی چه میخواهیم خواهد بود و نیز این پرسشها که دقیقا باید از چه چیز مراقبت کنیم؟ در چه نوع جامعهای می خواهیم زندگی کنیم؟ در این راستا باید از تکنولوژی که به زندگی روزمره ما الصاق شده نیز به سمت اهداف که شامل اقسام متعددی از منفعت اجتماعی و بهبود وضعیتهایی که تکنولوژی میتواند عرضه کند، عبور کنیم و جهان به کل نابرابر و دلهرهآور کنونی باید حقشناس این تلاش باشد.