معماری یکدرصدیها
امروز معماران بزرگ و ستارههای معماری اغلب پروژههای خود را برای ثروتمندان و یا به هدف جهانیسازی بنایشان میسازند. اما همیشه هدف معماری اینها نبوده. آیا امروز هم معماری دیگری ممکن است؟
در زمانی نه چندان دور، معماران برجسته و پیشتاز جهان قصد داشتند دریابند که چطور معماری میتواند از طریق تأمین مسکن برای کارگران، بهبود سلامت عمومی و تقویت همبستگی اجتماعی، در خدمت تغییر جامعه باشد. اما امروز معماری جهان پر است از «معماران ستاره»ای همچون زاها حدید که متخصص ساخت پروژههای عظیم برای صاحبان قدرت و ثروت یا الیت بینالمللی هستند.
مطمئناً برخی از پروژههای این معمارانِ ستاره زیبا و جذاباند اما از طرف دیگر اغلب آنها در حقیقت اتلاف سرمایه عمومی هستند و به فساد و استثمار کمک میکنند. این پروژهها الگویی از طراحی و برنامهریزی را تقویت میکنند که سبب محرومیت و طرد هر چه بیشتر توده مردم از سطوح تصمیمگیری میشود.
بسیاری از پروژههای معماری امروز، بنای ضعیفی دارند و گرچه با بودجههای کلانی ساخته شدهاند اما نیازمند هزینههای گزافی برای نگهداری ساختمان هستند و توجه به نیازها و خواستههای مردمی که ساکنان اصلی این ساختمانها هستند، حلقه مفقوده آنهاست. برای نمونه یکی از نخستین سازههای حدید، یک ایستگاه آتشنشانی است که به رغم معماری جذابش، برای آتشنشانها کارایی لازم را نداشت و بعد از مدتی تبدیل به موزه شد.
ایستگاه آتشنشانی «ویترا» در آلمان
همچنین ساختمان موزه «ماکسی» در رم که زاها حدید طراحی شکوهمند و شگفتانگیزی برای آن داشته است، همچون یک دژ نظامی است که در کل وصله ناجوری در محل استقرارش است و از ارتباطگیری با محلات اطرافش وا میماند.
بنا به گزارش نیویورک تایمز در سال ۲۰۱۳، برای ساخت «ماکسی» ۱۵۰ میلیون دلار هزینه شده و سالانه ۶.۶ تا ۷.۹ میلیون دلار دیگر نیز صرف هزینههای نگهداری آن میشود که این مقدار بیش از بودجه سالانه مورد نظر دولت ایتالیا برای ماکسی است و به همین دلیل در برخی مناسبات، موزه اجاره داده میشود.
معماری همواره به این دلیل که ماهیتاً واجد ارزش اجتماعی و کاربردی است، یکتایی خاص خود را دارد. از طرفی هم مردم عادی چه بخواهند چه نخواهند، باید با پیامدهای آفرینشهای معماری کنار بیایند و زندگی کنند؛ یک ساختمان میتواند محله شما، حیات اجتماعی و حتی زندگی فردی شما را نابود کند.
اما بسیاری از معماران بزرگ و اکثر منتقدان معماری نمیتوانند این حقیقت بنیادی را بپذیرند که معماری یک فضای خلأ نیست که با ارزشهای زیباییشناختیِ صرف پر شود، بلکه معماری محصولی از زمینه اجتماعی، اقتصادی و سیاسی خود است.
اکنون الیتهای صاحب امتیاز هستند که این زمینه را تماماً شکل میدهند. برای مثال ساختمان و میدان ۴۵۰ میلیون دلاریِ «دانگدائمون» در سئول را در نظر بگیرید که توسط زاها حدید طراحی شده است. او سی هون، شهردار قبلی سئول یعنی کسی که به نشانه اعتراض نسبت به طرحی برای نهار رایگان در مدارس، از سمت خود استعفا کرد، حامی و پشتیبان اصلی ین پروژه بوده است. ساخت «دانگدائمون» سبب شده بیش از ۹۰۰ کاسب بازارهای محلی ورشکست و جاکَن شوند و استادیوم بیسبال شهر که سابقهای تاریخی داشت و هنوز مورد استفاده اجتماع محلی بود، تخریب گردد.
یکی دیگر از پروژههایی که زاها حدید طراحی کرده، مرکز حیدر علیف در آذربایجان است که نمونهای حتی بهتر و خشنتر برای خیانتهای معماری معاصر نسبت به جامعه است. حدید این پروژه و همچنین طرح تغییر و تبدیل پایتخت آذربایجان به یک قطب فرهنگی در سطح جهان را با همراهی و حمایت الهام علیف، رئیس جمهور آذربایجان پیاده کرد؛ الهام علیف کسی است که بارها با فساد و اقدامات ضد حقوق بشریاش رسوایی به بار آورده است. طراحی حدید برای این مرکز منتقدان معماری را به وجد آورد و برای حدید جایزه طرح سال ۲۰۱۴ از سوی موزه طراحی لندن را به ارمغان آورد اما همین طرح سبب شده بود ۲۵۰ خانوار از خانههایشان بیرون رانده شوند.
شاید روشنترین عصاره ارتباط معماری معاصر با ساختار گستردهتر سرکوب و بیداد را در طرح حدید در قطر بتوان دید:
استادیوم الواکراه برای جام جهانی فوتبال. در فوریه ۲۰۱۴ در مصاحبهای از زاها حدید در مورد شرایط کار در کشورهای خلیج پرسیده شد که وجه مشخصه آن اشتغال موقت و ناایمن، حقوق بسیار پایین که مدام به بهانههای مختلف کم میشود و آمار بالای مرگ و میر کارگران است؛ حدید در پاسخ میگوید «من هیچ کاری به کارگران ندارم. من فکر میکنم این موضوعی است که به دولت ربط دارد. اگر مشکلی وجود دارد باید آن را آنجا مطرح کرد و خوشبختانه این موضوعات قابل حل هستند…وظیفه منِ معمار نیست که به این موضوع بپردازم».
معماران همیشه نسبت به کارگران بیتفاوت نبودهاند. در واقع بیزاری نسبت به عناصر تزئینی که معماری مدرن به آن شهرت دارد، بیش از آنکه یک حکم و ایده زیباییشناسانه باشد، برآمده از اعتراض و تضادی نسبت به استثمار نیروی کار است.ستارههای معماری
البته معماران همیشه نسبت به کارگران بیتفاوت نبودهاند. در واقع بیزاری نسبت به عناصر تزئینی که معماری مدرن به آن شهرت دارد، بیش از آنکه یک حکم و ایده زیباییشناسانه باشد، برآمده از اعتراض و تضادی نسبت به استثمار نیروی کار است.
آدولف لوس، معماری اتریشی در سال ۱۹۰۸ در رساله خود، «تزئین و جنایت» تأکید دارد که ورود عناصر تزئینی، شرایط دشوار و فقر، ساعات طولانی و دستمزدهای کم را جاودانه کرده است. دوری از این عناصر تزئینی به معنای کار کمتر و دستمزد بالاتر است: «تزئین، نیروی کار به هدر رفته و سلامت به هدر رفته است».
برای معماران مدرنیستی که دنبالهروی لوس بودند، ساخت مسکنی که کارگران استطاعت آن را داشتند، یک ضرورت اخلاقی بود که میتوانست ویژگیها و اخلاقیات جامعه را از اساس دگرگون کند. معمارانی چون لو کوربوسیر و والتر گروپیوس (و برونو تاوت و ارتو گولدفینگر) در اوج شهرت خود نیز همچنان در حال طراحی پروژههای مسکونی بزرگمقیاس بودند.
اما این روزها کارنامههای معمارانِ ستاره پر است از پروژههای پرسشبرانگیز و مشکوک! برای نمونه سابقه کاری سانتیاگو کالاتراوا که پروژههایش از یک سو به بدساخت بودن و از سوی دیگر به ریخت و پاش بودجه و گزافی هزینهها معروفاند. ساختمان CCTV در پکن، با طراحی رم کولهاس که یکی از ستایششدهترین پروژههای سالهای اخیر بوده، تنها یک شگفتی تکنولوژیک نیست بلکه ابزاری در خدمت پروپاگاندای دولت چین به شمار میرود. نورمن فاستر هیچ بیم و تردیدی به خود راه نمیدهد و به راحتی با دولت مستبد قزاقستان برای ساخت قصر صلح و آشتی همکاری میکند.
ابوظبی نمونهای برای ترکیبات متناقض است؛ معماران ستاره را برای ساخت پروژهای به نام «جزیره شادی» ـمجموعهای از مراکز فرهنگی و شعبهای از دانشگاه نیویورک- استخدام میکند و آن را توسط نیروی کاری بنا میسازد که به هیچ وجه شرایط شاد و مساعدی ندارند.
معماران ستاره وقتی به ساخت مراکز مسکونی روی میآورند هم باز برای میلیونرها و میلیاردرها میسازند. فرانک گری پروژهای مسکونی در منهتن ساخت که در آن متوسط اجارهبهای ماهانه بیش از ۵۵۰۰ دلار بود و کسانی استطاعت اجاره آن را داشتند که دست کم ماهانه ۱۴ هزار دلار درآمد خالص داشته باشند. آپارتمانهایی که حدید در نیویورک ساخته است، از ۴.۹ میلیون تا ۵۰ میلیون دلار قیمت دارند و پنت هاوس یکی از ساختمانهایی که رافائل وینولی ساخته، ۹۵ میلیون دلار به فروش رفته است.
حدید و دیگر معماران ستارهای که نخستین پیشگامان «اعیانیسازی» به شمار میروند، استعداد و توان خود را در خدمت الگویی در توسعه شهری به کار گرفتهاند که بجای بهبود زندگی مردم عادی، هدفش بنا کردن بناهای نمادین برای صاحبان قدرت و ثروت است.از آنجایی که معماران مرهون و مدیون مشتریانِ سرمایهدار خود هستند، تمایلشان نسبت به ساخت مسکن لوکس را نیز میتوان تا حدی به تغییرات بازار مسکن و اقتصاد جهانی نسبت داد و برآمده از آن دانست. اما ما نباید اجازه دهیم معماران به همین سادگی از چنگال نقد رها شوند. گرچه استثنائاتی نیز وجود دارد اما همین معماران الیت یا نخبه، ید طولایی در این دارند که از زیر بار پروژههای «مسکن برای همه» شانه خالی کنند.
الخاندرو آراونا، که اخیراً جایزه Pritzker را از آنِ خود کرده، به طور رایگان طرحهایی برای ساخت مسکن ارزان قیمت ارائه نموده است. در مقابل اما پرتعدادند معمارانی که مشغول طراحی برای توسعه مسکن لوکس هستند؛ مسکنی که هم نماد و نمایشی از تسلط یک اقلیت ثروتمند و هم علتی برای افزایش هزینه زندگی برای اکثریت ساکنان یک شهر است.
حدید و دیگر معماران ستارهای که نخستین پیشگامان «اعیانیسازی» به شمار میروند، استعداد و توان خود را در خدمت الگویی در توسعه شهری به کار گرفتهاند که بجای بهبود زندگی مردم عادی، هدفش بنا کردن بناهای نمادین برای صاحبان قدرت و ثروت است.
تأثیر بیلبائو
از آن زمان که فرانک گری موزه گاگنهام را در شهر پیشا صنعتیِ بیلبائو در اسپانیا طراحی کرده، و سبب شده است این شهر به سرعت به یکی از مقاصد توریستی دنیا بدل شود، شهرداران بسیاری در سراسر دنیا به این نتیجه رسیدهاند که باید صدها میلیون دلار شهر را صرف ساخت مراکز فرهنگی و شهری مدرن کنند. این توسعهطلبان مدعیاند ساخت چنین مراکزی، حجم زیادی از سرمایه بینالمللی را به سمت شهرشان گسیل خواهد کرد، موجب رونق بازار مسکن و ساخت «قطبهای نوآوری» میشود و توریستهای زیادی را جذب میکند.
این پروژهها کاری به مشکلات ساختاری مانند صنعت رو به زوال و شرایط نامطلوب نیروی کار ندارند. آنها نمیخواهند به شهر حیاتی دوباره ببخشند و آن را «زنده» کنند، بلکه میخواهند شهر را «جهانی» سازند.
در طی مراحل طراحی و برنامهریزی، فقرای شهری فراموش میشوند و بعد از اجرای پروژهها هم به تدریج از محل قبلی خود و فضای عمومی شهر اخراج میشوند. این پروژهها برای توریستهای فرهنگی، سهامداران عمده بازار ملک و مسکن و مسئولان صاحب منصب شهری و کشوری ساخته شدهاند، نه برای آنها.
این پروژهها کاری به مشکلات ساختاری مانند صنعت رو به زوال و شرایط نامطلوب نیروی کار ندارند. آنها نمیخواهند به شهر حیاتی دوباره ببخشند و آن را «زنده» کنند، بلکه میخواهند شهر را «جهانی» سازند.مدافعان چنین پروژههایی اغلب خلق فرصت شغلی توسط این پروژهها را توجیهی میبینند برای اینکه این شکل از توسعه شهر، به سود ساکنان شهر، مردم عادی و فرودستان نیز هست. اما اگر این مراکز فرهنگی گاهی فرصتهای کاری با درآمد بالا و نیز کارهای ساختمانی ساختارمندی را خلق میکنند، این کارها همیشه موقتاند و سوای درصدی محدود، اغلب شغلها، کارهای خدماتی با دستمزد پایین هستند.
یک موزه تنها به تعداد محدودی افراد پژوهشگر و موزهدار نیاز دارد که البته آنها هم لزوماً همیشه حقوق بالایی نمیگیرند، اما در عوض به تعداد بسیار بیشتری نیروهای حراستی، راهنمای موزه و صندوقدار نیاز دارد که همگی دستمزد اندکی میگیرند. ساکنان محلی و هنرمندان محلی بیش از آنکه به یک موزه جدید و عظیمالجثه و پر هزینه نیاز داشته باشند، به خدمات اجتماعی و مسکن و فضاهای هنری و گالری ارزانقیمت نیاز دارند.
بعلاوه شکوفایی حاصل از ساخت مراکز تجاری در محلات اطراف این مراکز فرهنگی ـکه در واقع هدف اصلی اکثر این پروژهها به شمار میرودـ تنها به افزایش تعداد پیشخدمتها، آشپزها، فروشندههای مغازه و غیره میانجامد. این الگویی از رشد اقتصادی است که به خدمت و حمایت از مصرفکنندگان ثروتمندتر وابسته است و این بار نیز اصلیترین بهرهبرداران این رشد و توسعه، صاحبان سرمایه و سهامداران عمده بازار ملک هستند.
در دوره ما که سیاستگذاری بر مبنای ریاضت اقتصادی رواج یافته، نابخردی رویکردی که در بیلبائو پیاده شد، آشکارتر نیز میشود. در حالیکه ساکنان محلی و شهروندان کشور در حال درگیری با بیکاری و رکود دستمزدها و در عوض تورم هزینهها هستند و دولتها خدمات اجتماعی را کاهش میدهند، شهرداران به دنبال این هستند که منابع مهم شهر را به پروژههایی ببخشند که جذب توریست میکنند! این در حالی است که شهر و شهروندانش بیش از هر چیز نیازمند سرمایهگذاری اشتغالزا و خدمات اجتماعی و امکانات ارزانقیمت هستند.
ساختاری در خدمت ساختار
هنوز هم معماران زیادی با رویکرد اجتماعی وجود دارند که ترجیح میدهند پروژههای مسکونی غیرلوکس یا پروژههایی پیشروانه اجتماعی را طراحی کنند یا بسازند. اما موانع ساختاری معمولاً چنین انگیزههایی را به انحراف میکشاند.
در امریکا تحصیلات و آموزش در رشته معماری، پرهزینه است. در مدرسه معماری ییل، شهریه یک سال (سوای هزینه زندگی در خوابگاه یا شبانهروزی) ۴۶۵۰۰ دلار است. دانشگاههای عمومی یا دولتی ارزانتر هستند اما هزینه آنها هم کم نیست و برای نمونه شهریه دانشجویان UCLA حدوداً ۲۴۰۰۰ دلار است که اینها شامل هزینههای زندگی نمیشود.
بنابراین معماران در حالی فارغالتحصیل میشوند که بدهی زیادی دارند و حال نخستین خواستهشان این است که هر چه سریعتر از بار این بدهی رها شوند. اما دستمزدهای یک معمار تازهکار چندان بالا نیست، بخصوص برای آنهایی که علاقمند به پروژههای اجتماعی هستند.
اگر شانس پیدا کردن کار در یک شرکتِ سرِ پا را پیدا کنید، این کار به شما امنیت و مزایای خوبی خواهد داد اما آزادی انتخاب بین پروژهها را نخواهید داشت. کار کردن برای یک معمارِ ستاره، مسیری در اختیار شما میگذارد که میتوانید از خلال آن به امتیازات بیشتر و پتانسیل کسب جایگاهی در آینده برسید که به شما اندکی آزادی انتخاب میدهد، آن هم انتخاب بین اینکه صرفاً کار کنید تا دست کم بدهیهایتان را بپردازید یا اینکه روی پروژه دلخواهتان وقت بگذارید.
مشکل ساختاری دیگر این است که مدارس و آموزشگاههای معماری اکثراً صرفاً بر روی زیباییشناسی و نه زمینه اجتماعی تأکید دارند و بنابراین به بسط همان رویکرد و غلبه آن بر فضای معماری میانجامند.
بنابراین معماران در حالی فارغالتحصیل میشوند که بدهی زیادی دارند و حال نخستین خواستهشان این است که هر چه سریعتر از بار این بدهی رها شوند. اما دستمزدهای یک معمار تازهکار چندان بالا نیست، بخصوص برای آنهایی که علاقمند به پروژههای اجتماعی هستند.با این حال بزرگترین مانع برای معماری با رویکرد اجتماعی، عقبنشینی دولت از ساخت مسکن اجتماعی و این دسته از تعهداتش است. پیش از آنکه سیاستهای نئولیبرال غالب شود، دولتها معماران جوان را به سمت پروژههایی با اهداف و انگیزشهای پیشروانه اجتماعی سوق میدادند. اما اکنون ایده مسکن عمومی به حاشیه رفته است. تغییرات بزرگی در ایدئولوژی حاکم بر سیستمهای سیاسی و اقتصادی اتفاق افتاده -که البته با افول معماری مدرنیستی همزمان است- و وضعیت را به جایی کشانده که طرحهای دولتی برای ساخت مسکن ارزان و قابل دسترس را تقریباً ناممکن کرده است.
این تغییرات عبارتند از اینکه دولتهای رفاه سرنگون شدند، کارآمدی بازار آزاد و پیشرفت ناشی از خصوصیسازی بُت ذهنی سیاستمداران و اقتصاددانان شده، و افزایش کالاییسازی جامعه به یک قاعده بدل گردیده است و همه اینها سبب شده مسکن به جای سرپناه، تبدیل به سرمایه و ابزاری برای سرمایهگذاری شود.
گرچه معماران قدرت این را ندارند که سیاستهای مسکن عمومی را به جامعه و دولت دیکته کنند، اما آنها میتوانند گفتمانی را شکل دهند که اجماع غالب را به چالش میکشد. اما متأسفانه اغلب معماران در این کار ناموفق بودهاند و مانند بسیاری دیگر از حوزهها، شرایط زمینهای خود را جذب کرده و براساس آن عمل میکنند. معماری زمانی خصم سیستم اقتصادی بود اما امروز نهتنها این سیستم را تغذیه میکند بلکه بدترین وجوه آن را تقویت هم میکند. امروز معماری به ساختاری بدل شده که در خدمت ساختاری بزرگتر از خود است.
معماری در خدمت مردم
چند هفته بعد از مرگ زاها حدید، موضع غالب در رسانهها نسبت به او، چه ارزیابی مثبت، چه معدود ارزیابیهای منفی، معطوف به شخص و شخصیت حدید به عنوان یک معمار زن و عرب بود. این شکل از موضعگیری در زمان حیات وی هم غالب بود. اگر گاهی که رسانهها به نقد طراحیهای او نیز میپرداختند، دلالتها و زمینه اجتماعی معماری حدید و تأثیر کار او بر حوزه عمومی شهری کمتر مورد واکاوی قرار میگرفت.
یک معماری حقیقتاً انقلابی و اجتماعیِ ضد حدید و دیگر معماران مانند او باید بر این تمرکز کند که چطور میتوان برای حدود یک میلیارد نفری که در حاشیههای پر جمعیت و آلونکها زندگی میکنند، مسکنی با دوام و با کیفیت تأمین کرد، چطور میتوان برای میلیونها نفری که به شیوههای مختلف تحت تأثیر منفی بحرانهای اقتصادی در مناطق شهری قرار گرفتهاند، مسکن قابل دسترس و ارزان ساخت.
این امر، تنها موضوعی اخلاقی نیست. قصور و شکست دولتها برای مبارزه با بیماریهای اجتماعی، در کنار موضوعات دیگر، یکی از بزرگترین موانع برای این است که شهرها به واحدهای اجتماعی دوستانه و کارآمدی تبدیل شوند که ما میخواهیم و به آنها نیاز داریم.
البته نباید ملاحظات زیباییشناسانه برای پیگیری عدالت اجتماعی را فراموش کنیم. یک معماری اجتماعی آگاه لزوماً این طور نیست که به ساخت مکعبهای بتونی بازگردد. ما همچنان میتوانیم زیباییشناسی رادیکال داشته باشیم.
اما مسئله اینجاست که معماری امروز ما تنها در خدمت دو درصد از جمعیت دنیاست؛ در خدمت کسانی که در آپارتمانهای چندین میلیون دلاری خود زندگی میکنند، توانایی مالی برای دیدن فضای داخلی خانههای اپرا را دارند، یا میتوانند با هواپیمای جت خود از یک قطب فرهنگی جهانی به قطب دیگری بروند تا شکوه و شگفتی معماری جدیدی را ببینند. در واقع هدف این است که شهرها و فضاهای عمومی زیباتر و در عین حال فراگیری داشته باشیم که در خدمت تمام ساکنان آن شهر باشد و همه بتوانند از زیبایی و خدمات آنها استفاده کنند.
این متن ترجمه خلاصهشدهای است از:
https://www.jacobinmag.com/2016/06/zaha-hadid-architecture-gentrification-design-housing-gehry-urbanism/
مرسی خیلی خوب بود