
سایههای کشدار
بدون حادثه، بدون طرح و توطئه، بهمن محصص هم باید در بیخبری و بدون حضور هیچ دوربینی میمرد. مثل خیلیها که همینطور میمیرند و مثل خیلیها که همینطور خواهند مرد.
| فی فی از خوشحالی زوزه می کشد | “Fifi Howls from Happines”s (2013) from Az Kolexion ‘E London (AKL) on Vimeo.
بیشک قرار بود فیلم بدی باشد، افتضاح و کسالتبار. اینطور که سایههای مجسمههای محصص روی دیوار کش بیاید، کارگردان هم ایدههایی مبهم و کلیگوییهایی در باب جهان و بشریت و هنر را در ظرفی از سانتیمانتالیسم خنک و اظهارنظرهایی شبهفلسفی و گندهگوییهای متظاهرانه بریزد و با لحنی تهی از هر نوع ادراکی از «استاد» بپرسد: «مشوق شما در نقاشی که بود؟» و بعد سؤالات عمق بیشتری پیدا کنند و مثلاً برسند به نقطهی اوج پیچیدگی و عمق دستنیافتنیِ والاترین مفاهیم و لحظهای که کارگردان از محصص میپرسد: «استاد ماهی در آثار شما چه معنایی دارد؟» از همه بدتر اینکه ممکن بود همهی برنامهریزیهای فیلمساز مطابق میل خودش پیش میرفت و وقتی سایههای مجسمهها با فلسفیدن او روی دیوار سفید و تمیز و تازهرنگشدهای کش میآمد، محصص هم خیلی شیک و مجلسی پس از سالها مشغول خلق آخرین اثر خود باشد و دوربین هم ناظر منفعل ثبت این لحظهی ماندگار از این چهرهی ماندگار! چه از این بهتر؛ فیلمی از یک نقاش مشهور و فراموششده در لحظهی خلق اثری ماندگار! فیلمی پر از اظهارنظرهای جنجالی و حرفهای بانمک. حتی اگر کارگردان فرمان فیلمسازی را به محصص میداد، فیلم بدتر و کسالتبارتر میشد. دریا و آسمان و جملات شاعرانهی محصص به جای چهرهی ماندگار! همین و نه چیزی بیشتر.
بدون حادثه، بدون طرح و توطئه، بهمن محصص هم باید در بیخبری و بدون حضور هیچ دوربینی میمرد. مثل خیلیها که همینطور میمیرند و مثل خیلیها که همینطور خواهند مرد. اگر محصص به قول آن دو خریدار آثار هنری «غولی بداخلاق در غار» است، چه اصراری جز فرصتطلبی برای بیرون کشیدن او از غار وجود دارد؟ محصص غریبه است، او باید مثل غریبهها زندگی کند و مثل غریبهها در غربت بمیرد. با کدام ژست انساندوستانهای میتوان او را فیلم کرد؟
حضور مرموز دوربینی متفرعن و بیهدف در خانهی محصص و شکلگیری ایدهای خام و سطحی برای ساختن فیلم مستند، نقض ماهیت و همهی آن ظرافتهایی است که کاراکتر محصص را در جهان واقعیت میسازد. جز مرگ محصص که آن هم بیرون قاب است، مابقی فیلم تصنعی است. این تصنع هم زیر لایهای از رفتار صمیمی کاراکترها با هم پنهان میشود. با مجموعهای از شوخیها و پرهیز کاراکترها از خودسانسوری؛ همانچیزی که به آن «رفتار راحت» میگویند. اما اگر این رفتار صادقانه و کول و قشنگ و راحت را کنار بزنیم و پوستهی سطح فیلم را بخراشیم، زیر آن لایهای لزج از فرصتطلبی هست که بوی موفقیت به معنای امروزی آن میدهد؛ یعنی موفقیت به معنای فرصتطلبی.
فیلم گزارشی موفق از یک فرصتطلبی تاریخی است، فیلمی که با نقض همهی ویژگیهای کاراکتر محصص او را به فیلم تبدیل میکند، اما مرگ محصص کاراکتری قائمبهذات است که بیرون قاب ایستاده و در آخرین لحظهی این حماسهی فرصتطلبانه با آن سایههای زشت و کشدار، معاملهی دلال و خریدار و فروشنده و فیلم را بر هم میزند. حقیقت عریان مرگ عنصری ناباب است که باید از دل فیلم بیرون بزند. آنچه فیلم را دیدنی کرده و در ایجاد هیجان از فیلمهای وسترن هم جلوتر برده، نه نبرد محصص، بلکه نبرد «مرگ محصص» برای بیرون راندن فیلمی متظاهرانه از درون خود است. محصص که با وسواس و بعد با فراموشیهای پی در پی از تعداد سیگارهایش حرف میزند، همانطور نیز کشمکش مرگ و زندگی را ماهرانه ترسیم میکند، گویی که مهمترین دستاورد همهی عمر محصص مهندسی مرگی باشکوه، حقیقی و بیرون از عرصهی کنترل فیلمسازی ناتوان از ترسیم تصویری از مرگی صادقانه بوده است.
به نظرم نقد مزخرفی بود، فیلم فیلم خوبی بود و خوب هم ساخته شده بود، کارگردان فرصت طلبانه یا هر شکل دیگر برای خودش امکان ساختن فیلم را فراهم کرده بود و همه چیز را به بهترین شکل چیده بود. آن چیزی که جناب منتقد بهش اسم فرصت طلبی گذاشته اند روابط معمول بین هنرمند و خریدار است که هردویشان را در نهایت راضی می کند و از قضا در این مورد خاص به درست ترین شکل اتفاق افتاده بود و پول قرار بود برسد دست هنرمند و نه دلال یا فیلمساز. اینهمه مانور دادن روی این مساله فرصت طلبی به نظرم مهمل و حاشیه سازی است.
واقعا عالی بود ، دیدن مرگ که در این فیلم علیرغم غیابش ، سایه هول آور آن از ابتدا در فضای خانه محصص وجود دارد و برهم زننده کل معادلات همه عناصر فیلم است .