آیا باید/ می توانیم از فاجعه حرف بزنیم؟
آیا فجایعی که امروز در غزه در حال اتفاق افتادن است، با زبان قابل توصیف است؟ آیا زبان ما توانایی بیان خشونت، جنایت، کشتار، مرگ و هرآنچه که امروز در غزه اتفاق می افتد را دارد؟ آیا ما نمی خواهیم از غزه چیزی بگوییم یا محدودیت زبان به ما اجازه نمی دهد از غزه چیزی بگوییم؟ سکوتِ زبان در برابر فاجعه، یعنی زبان ناتوان تر از آن است که از فاجعه چیزی بگوید، اما در مقابل چه طور رسانه ها توانایی صحبت کردن از فاجعه را دارند؟
حرف نزدن بیشتر ساکنان غزه به ویژه کودکان درباره قتل و عام و فجایع خونین این روزها، به نحوی معمای رنج بشر را پیش از پیش در تاریکی فرو می برد. شاید این وضعیت بی شباهت نیست با آنچه بسیاری از بازماندگان اردوگاه های کار اجباری نازی نجربه کردند؛ آنها درباره اتفاقهایی که برایشان افتاده بود، حرفی نمی زدند و یا به سختی و با لکنت و گنگی تنها پارههایی از تجربه رنج زیسته خود را در این اردوگاه ها به زبان میآوردند، که اغلب نیز پس از دقایقی به ناتوانی در ادامه دادن، گریه کردن و سپس به سکوت منجر میشد.
در واقع واکنش آنی ما به قربانیان یک فاجعه اغلب در تلاش برای همدردی با آنها خلاصه میشود، تا تلاش توام با ناتوانی در فهم رنج آنها، بیمعنی نیست که ما در مواجه با تصویر یک فاجعه انسانی و رنجی که در آن وجود دارد، اغلب آه میکشیم و تاسف میخوریم تا اینکه بتوانیم از آن سخنی بگوییم. میل ما در برابر یک فاجعه مدام به سکوت ختم میشود، سکوتی که خود، فاجعهی ناتوانی ِ زبان را در بازگو کردن رنج ِ انسانی به تصویر میکشدشوکه شدن قربانیان در مواجه با عمل جلادان، بیان رنج را در زبان آنها پنهان میکند و آنها را ناتوان میسازد، از بکارگیری زبان برای بیان و شکایت از رنج ِ خود. آنها فقط از طریق ایما و اشاره (برای نمونه مادری که در جمع افراد دیگر در حال گریه کردن با دستهایش به جسد فرزند خود اشاره میکند، یا با دست بر سر خود میزند) رنج خود را برای دیگری ترسیم میکنند، و با تکرار و ادامه فاجعه و بیشتر شدن درد ِ رنج خود، گریه و در نهایت فریاد میزنند، ولی باز برای بیان رنج ِخود از واژهها و چیدن آنها در کنار (جملهسازی) هم استفاده نمیکنند، آن ها باز به حرف نزدن خود ادامه میدهند، گریه میکنند و فریاد میزنند، فریاد نیز تنها واکنش و ادا کردن نامنظم و سریع واژهها بدون چیدمان منطقی آنها در لحظه متراکم فاجعه است، و بیشتر از آن که رنج قربانی را بیان کند، خشم و عصبانیت او را نشان میدهد (پسر بچهای که گریه میکند، صورتش سرخ شده است، دست خود را مشت میکند و بلند فریاد میزند)، واکنش احساسی مخاطب (گریه کردن، غمگین شدن، تاسف خوردن، سکوت کردن) هم در آن لحظه به فریاد قربانیان، نه از روی فهم رنج ِ قربانی بلکه بیشتر از ناتوانی قربانیان در بیان رنج ِ خود است؛ در واقع واکنش آنی ما به قربانیان یک فاجعه اغلب در تلاش برای همدردی با آنها خلاصه میشود، تا تلاش توام با ناتوانی در فهم رنج آنها، بیمعنی نیست که ما در مواجه با تصویر یک فاجعه انسانی و رنجی که در آن وجود دارد، اغلب آه میکشیم و تاسف میخوریم تا اینکه بتوانیم از آن سخنی بگوییم. میل ما در برابر یک فاجعه مدام به سکوت ختم میشود، سکوتی که خود، فاجعهی ناتوانی ِ زبان را در بازگو کردن رنج ِ انسانی به تصویر میکشد، به بیان دیگر، به هنگام یک فاجعهی بیرونی، یک فاجعهی درونی نیز هویدا می شود؛ فاجعهی ناتوانی زبان. در واقع فاجعه، ناتوانی دستگاه زبان را بر ملا میکند، زبان توانایی بازگو کردن همهی رویداد واقعی عالم را ندارد.
هرگونه تلاش برای بیان، تشریح و توصیف رنج ِ یک فاجعه به میانجی حرف زدن از آن، به نوعی عقلانی کردن فاجعه، واقعیسازی و در نهایت پذیرفتن آن است. بیهوده نیست رسانههای گوناگون به ویژه تلویزیون، شبانه روز تلاش میکنند از فاجعه غزه سخن بگویند (در تائید یا در مخالفت با آن) و تمام جزئیات آن را در زبان برجسته میکنند تا آن را به یک امر طبیعی، ساده و روزمره در جریان زندگی بدل سازنداما چرا به هنگام فاجعه زبان با اختلال مواجه میشود و نمیتواند از فاجعه سخن بگوید؟
اگر فاجعه را به عنوان یک واقعیت غیرقابل درک و ضد عقلانی بدانیم، به طوری که دستگاه ادراکی ما نمیتواند آن را بپذیرد و سپس هضم کند، زبان در تشریح و بیان آن ناتوان میماند، چراکه زبان نمیتواند به فهم یک واقعیت ضد عقلانی بپردازد و از آن سخن بگوید، بدین منظور هرگونه تلاش برای بیان، تشریح و توصیف رنج ِ یک فاجعه به میانجی حرف زدن از آن، به نوعی عقلانی کردن فاجعه، واقعیسازی و در نهایت پذیرفتن آن است. بیهوده نیست رسانههای گوناگون به ویژه تلویزیون، شبانه روز تلاش میکنند از فاجعه غزه سخن بگویند (در تائید یا در مخالفت با آن) و تمام جزئیات آن را در زبان برجسته میکنند تا آن را به یک امر طبیعی، ساده و روزمره در جریان زندگی بدل سازند. در واقع هرچه بیشتر بازگوتر کردن رنج ِ فاجعه در زبان، دهشت بار بودن فاجعه را خنثی میسازد، و در جریان روزمره سازی هر روزه، آن را در نظم نمادین خود ادغام میکند، به طوری که گویی از ابتدا هیچ حادثهای اتفاق نیفتاده است و زندگی چهره طبیعی و همیشگی خود را مثل هر روز به رخ میکشاند، بدین ترتیب بازنمایی فاجعه به واسطهی سخن گفتن مدام رسانهها از خشونت، جنایت، مرگ و کشتار، دستگاه ادراک افراد را اینبار به نحوی تربیت و شکل میدهد که در آن، تکرار یک فاجعه، بیشتر از آنکه برای افراد غیر معمول به نظر برسد، معمول و عادی جلوه میکند.