skip to Main Content
ساخت‌وپاختِ پول‌دارها
عمومی

آرمان‌شهر، گذشته و حال؛ چرا همچنان، تامس مور رادیکال است؟

ساخت‌وپاختِ پول‌دارها

نشان دادن آینده در زبان امروزی ممکن است خیانت به آن باشد. تغییری که واقعاً رادیکال باشد، می‌تواند دسته‌بندی‌های امروزی را از بین ببرد. یکی از دلایل اینکه مارکس این‌قدر با صحبت دربارۀ آینده مشکل داشت، همین است. او کار خود را با مجادله با اتوپیایی‌های طبقه‌متوسطی آغاز کرد. بیشترین کاری که یک انقلابی می‌تواند انجام دهد، توصیف وضعیتی است که آینده‌ای متفاوت می‌تواند در آن ممکن باشد. خیال‌پردازی‌کردن دربارۀ اینکه این آینده دقیقاً چطور خواهد بود، تلاش برای برنامه‌ریزیِ کردنِ آزادی بود. اگر مارکس پیامبر بود، به این خاطر نبود که او به دنبال دیدن آینده بود. پیامبران، حداقل پیامبرانِ عهد قدیم، غیب‌گو نبودند. آن‌ها به‌جای زل‌زدن به آینده، به شما هشدار می‌دادند که اگر به گرسنگان غذا ندهید و اگر مهاجران را نپذیرید آینده‌ای در کار نخواهد بود و اگر باشد، عمیقاً ناخوشایند خواهد بود.

کتاب اتوپیای توماس مور که سال آینده پانصد سال از نگارش آن می‌گذرد، به‌طرز حیرت‌آوری رادیکال است! از رؤسای مجلسِ اعیان انگلستان، تعداد زیادی نبوده‌اند که مالکیت خصوصی را نفی کنند، از نوعی کمونیسم دفاع کنند و نظم اجتماعیِ کنونی را «ساخت‌وپاختِ پول‌دارها» توصیف کنند. این کتاب اعلام می‌کند که چنین افرادی «حریص، بی‌وجدان و بی‌فایده» هستند. مور شِکوه می‌کند که زندگی تعداد زیادی از اشراف‌زادگان، مانند زندگی انگلی است که به کار دیگران می‌چسبد. اجاره‌دارانِ زمینِ کشاورزی مجبور به تخلیۀ زمین می‌شوند تا «یک شکم‌پرستِ سیری‌ناپذیر و یک طاعون نفرت‌انگیزِ موجود در آن سرزمین» بتواند همۀ زمین‌هایش را یک‌کاسه کند. پادشاهان چنان عمل می‌کنند که بتوانند قسم بخورند در آغاز کارشان چیزی بیشتر از هزار پوند طلا در خزانه‌شان نداشته‌اند. شاید این دلیلی باشد برای این‌که اتوپیا کتاب موقع خوابِ اهالی کاخ باکینگهام نیست! او معتقد است به‌جای اینکه طلا و نقره را بپرستیم، باید از آنها برای ساخت آفتابه استفاده کنیم! جنگ فقط سزاوار چارپایان است و ارتش‌های دائمی باید منحل شوند. کار باید به حداقل برسد، هرچند تی‌یو‌سی(۱) ممکن است دربارۀ این پیشنهاد مردد باشد که کارگران باید بخشی از اوقات فراغت خود را صرف شرکت در سخنرانی‌های عمومی کنند.

همۀ پیشنهادات مور خوشایند جرمی کوربین نخواهد بود. کمالِ آرمان‌شهرِ مور در نظرِ او به خاطرِ اینکه در آن برده وجود دارد خللی نیافته است. در برخی روزهای جشن، زنان در برابر شوهرانشان زانو می‌زنند و اعتراف می‌کنند که برخی از کارهای خانه را با سهل‌انگاری انجام داده‌اند. باید به یاد داشته باشیم که مور کمترین افسوسی برای شکنجه و اعدام ملحدان و بدعت‌گذاران نشان نمی‌دهد. این کاملاً بر خلاف تصویری است که رابرت بولت در نمایشنامۀ «مردی برای تمام فصول» به‌عنوان فردی لیبرال و اگزیستانسیالیست از او نشان می‌دهد. در انتخاب همسر باید به مردان اجازه بدهند همسران آینده را عریان ببینند؛ زیرا چه کسی کالایی می‌خرد که به نمایش درنیامده باشد؟! فمینیست‌ها مسلماً اعتراض خواهند کرد که زنان نیز باید از چنین امتیازی بهره‌مند باشند. فاحشه‌خانه‌ها جمع‌آوری خواهند شد؛ اما همین‌طور میخانه‌ها هم باید جمع‌آوری شوند. دیگر وکیلی وجود نخواهد داشت؛ اما کسانی که وقت تلف می‌کنند هم تحمل نخواهند شد. این، پیشنهادی بود از سر بزرگواری؛ زیرا خودِ مور هم وکیل بود.

کتاب مور که به‌نوعی یکی از کارهای اولیۀ علمی‌تخیلی بود، سبکی کاملاً جدید از نوشتار به وجود آورد. بر مبنای مکاتب مختلف، می‌توان گفت که واقعاً دو نوع آرمان‌شهر وجود دارد. جوامع شادخوارانه(۲) وجود دارد که در آن همه به‌جای کارکردن می‌نوشند و جشن می‌گیرند و از صبح تا شام مشغول جِماع‌اند.

اتوپیاهای زاهدانه‌تری نیز وجود دارند که در آن همه چیز بی‌بو و بی‌خاصیت و البته به‌طرز غیرقابل‌تحملی کارآمد و معنادار است. در این کشورهای ذهنی که به‌طرز دقیقی برنامه‌ریزی‌شده‌اند، شهروندان دوست دارند ساعت‌ها دربارۀ کاراییِ سیستم‌های بهداشتی‌شان یا دربارۀ ابتکاری‌بودن نظام‌های انتخاباتی‌شان وراجی کنند. رابینسون کروزوئۀ دنیل دفو تاحدی چنین کتابی است. در این کتاب، کروزوئه‌ که در جزیره‌ای دورافتاده تنها مانده بود، سر خود را به جمع‌کردن چوب و حصارکشیدن به دور خودش گرم می‌کرد؛ انگار که در کشور خودش است. اینکه می‌بینیم او در چنان اوضاع نامتعارف و عجیب‌وغریبی با عقلانیت انگلیسی کار می‌کند، ما را به این مسئله بیشتر مطمئن می‌سازد. فانتزیِ مور ترکیبی عجیب از هر دو دیدگاه است؛ یعنی دیدگاه‌های عقلانی و لیبیدویی. جامعۀ ایدئال او ازیک‌طرف، تا حد زیادی پاک‌دینانه(۳) و دارای کیفیت چشمگیرِ عقلی و ذهنی است و از طرف دیگر، ساکنان آن، افرادی خوش‌مشرب و بی‌خیال اند که به‌طور خوشایندی از کارکردنِ زیاد می‌گریزند. چنین جامعه‌ای برای گیاه‌خوارِ کلیشه‌ایِ همپستد(۴) جذاب است.

مارکس علاقه‌ای به کمال انسانی نداشت. چیزی در کتاب‌های او وجود ندارد مبنی بر اینکه جوامع پساسرمایه‌داری به‌طرزی جادویی از چنین افرادی خالی خواهد بود: غارتگران، جامعه‌ستیزان، مفت‌خورها، امثال پیرس مورگن یا افرادی که چمدانشان را چنان آرام در جای چمدان مسافرین می‌گذارند که انگارنه‌انگار پنجاه نفر پشت سرشان منتظر ایستاده‌اند! این ایده که تاریخ بالا و پایین می‌رود، اختراع روشنگری طبقۀ متوسطی است؛ نه چپ‌گرایان.

جهان‌های بدیل واقعاً ترفندهایی هستند برای آزارنده‌ساختنِ زمان حال. فرهنگ‌های تخیلی نیز چنین‌اند و برای بیگانه‌کردن و آشفته‌ساختن فرهنگ خود ما به کار می‌روند. از همین نظر، این‌ها عمدتاً محصولِ چپ‌ها بوده‌اند. بهترینِ این کارها در بریتانیا «اخباری از ناکجای(۵)» ویلیام موریسِ(۶) مارکسیست است. این کتاب، یکی از معدود دیدگاه‌های اتوپیایی است که بیانی با جزئیات ارایه کرده و توضیح داده است که این تغییر سیاسی واقعاً چگونه اتفاق می‌افتد. درعین‌حال، راستِ انعطاف‌ناپذیرِ ضداتوپیا، غیرواقعی بودن چنین پیشنهادهایی را به سخره گرفته است. این شبیه به کاری است که دیلی میل با رهبر جدید حزب کارگر [جرمی کوربین] کرد. واژۀ اتوپیا به معنای «ناکجا» ست. معلوم نیست این نام‌گذاری مربوط به کدام‌یک از این دو معناست: ۱. به معنای مکانی که می‌تواند وجود داشته باشد؛ اما واقعاً وجود ندارد؛ ۲. به همان معنا که یک ریچارد داکینز(۷) فروتن یا یک کریس اوانز محجوب و خجالتی، ناکجایی است. ‌ سفرهای گالیورِسوییفت یکی از آن جدل‌های دستِ راستی است. محافظه‌کارانی مانند سوییفت که انسان‌ها را ضعیف و فاسد می‌دانند، می‌ترسند که چیزی جز آشوب و سردرگمی از طرح و نقشه‌های پرطمطراقِ پیشرفت‌گرایان به دست نیاید. اگر مردان و زنان را تشویق کنند که بدون واقع‌گرایی، امیدوار باشند، ممکن است سرانجام آسیب ببینند و سرخورده شوند. خودِ گالیور هم که با نوعی ایدئال ناممکن اغفال شده است، در نهایت دیوانه می‌شود. در این هجویۀ رویاپردازانۀ بیهوده، مخلوقاتِ بیگانه‌ای که از سرزمین‌های دوردست می‌آیند، به‌طرز ناامیدکننده‌ای شبیه ما نشان داده می‌شوند. اهالی لیلیپوت، کوته‌فکر، شرور، اهل دعوا و فرقه‌گرا هستند. هنگامی که قهرمان در نهایت با نژادی از موجوداتِ دارای ذهن برتر مواجه می‌شود، مشخص می‌شود که آن نژاد، اسب‌ها هستند.

همچنین بخوانید:  چرا دیوارهای مرزی بی‌مصرفند؟

نشان دادن آینده در زبان امروزی ممکن است خیانت به آن باشد. تغییری که واقعاً رادیکال باشد، می‌تواند دسته‌بندی‌های امروزی را از بین ببرد. یکی از دلایل اینکه مارکس این‌قدر با صحبت دربارۀ آینده مشکل داشت، همین است. او کار خود را با مجادله با اتوپیایی‌های طبقه‌متوسطی آغاز کرد. بیشترین کاری که یک انقلابی می‌تواند انجام دهد، توصیف وضعیتی است که آینده‌ای متفاوت می‌تواند در آن ممکن باشد. خیال‌پردازی‌کردن دربارۀ اینکه این آینده دقیقاً چطور خواهد بود، تلاش برای برنامه‌ریزیِ کردنِ آزادی بود. اگر مارکس پیامبر بود، به این خاطر نبود که او به دنبال دیدن آینده بود. پیامبران، حداقل پیامبرانِ عهد قدیم، غیب‌گو نبودند. آن‌ها به‌جای زل‌زدن به آینده، به شما هشدار می‌دادند که اگر به گرسنگان غذا ندهید و اگر مهاجران را نپذیرید آینده‌ای در کار نخواهد بود و اگر باشد، عمیقاً ناخوشایند خواهد بود. طالع‌بین‌های واقعی کسانی هستند که شرکت‌های بزرگ آنها را استخدام می‌کنند تا در داخل سیستم ظاهر شوند و به اربابانشان اطمینان دهند که سود آنها برای سی سال دیگر هم تضمین شده است. ما در جهانی زندگی می‌کنیم که تلاش می‌کند تا قدرت مطلق خود را حتی به جایی گسترش دهد که هنوز وجود ندارد.

رادیکال‌ها بر این باورند که از طرف مقابل به آنان حمله‌ور شده است؛ مثلاً اگر آن‌ها نپذیرند که دربارۀ این بحث کنند که چه سیاست‌های فرهنگی‌ای ممکن است در سوسیالیسم شکوفا شود، مکار و حیله‌گرند. اگر آنها مقدار زیادی مطلب دربارۀ این موضوع در اختیار شما قرار دهند، متهم به حرفِ مفت زدن می‌شوند. شاید ناممکن باشد که مرز دقیقی میان لاادری‌بودن دربارۀ آینده و بسیار مطمئن‌بودن به آن رسم کرد. فیلسوف مارکسیست، والتر بنیامین، به ما یادآوری می‌کند که یهودیانِ باستان حق نداشتند از چیزهایی که قرار است اتفاق بیفتد، شمایلی بسازند. همچنین حق نداشتند تصاویری از یهوه داشته باشند. این دو ممنوعیت کاملاً به هم نزدیک‌اند؛ زیرا در متون عبری یهوه خدای آینده است. او کسی است که قرار است سلطنتِ عدالت و دوستی‌اش در آینده برقرار شود. علاوه‌براین، تنها تصویرِ یهودیت از خدا، انسان گوشت و پوست و خون‌دار است. از نظر بنیامین، تلاش برای تصویرکردن آینده نوعی فتیشیسم (۸) است. درعوض، ما در این حوزۀ ناشناخته، با چشمانی خیره به بی‌عدالتی و بهره‌جوییِ گذشته، عقب‌گرد می‌کنیم. دانستن این‌که دقیقاً به کجا می‌رویم مطمئن‌ترین روش برای نرسیدن به آن است! درهرحال، انرژی‌ای که صرف خیال‌پردازی‌کردن دربارۀ دنیایی بهتر می‌کنیم، ممکن است انرژی‌ لازم برای ساختن آن را از بین ببرد.

همچنین بخوانید:  سیاست هنر

مارکس علاقه‌ای به کمال انسانی نداشت. چیزی در کتاب‌های او وجود ندارد مبنی بر اینکه جوامع پساسرمایه‌داری به‌طرزی جادویی از چنین افرادی خالی خواهد بود: غارتگران، جامعه‌ستیزان، مفت‌خورها، امثال پیرس مورگن یا افرادی که چمدانشان را چنان آرام در جای چمدان مسافرین می‌گذارند که انگارنه‌انگار پنجاه نفر پشت سرشان منتظر ایستاده‌اند! این ایده که تاریخ بالا و پایین می‌رود، اختراع روشنگری طبقۀ متوسطی است؛ نه چپ‌گرایان.

همۀ اتوپیاگرایان واقعی، در اتوپیا خود را خارج از وضعیت کار قرار می‌دهند. تنها جایی که نیازی به اندیشۀ اتوپیایی نیست، خودِ اتوپیاست! اسکار وایلد گمان می‌کرد اتوپیا کشوری است که باید هر نقشۀ اصیلی از جهان وجود داشته باشد.

اما مارکس می‌دانست که دو نوع ایدئالیست احساساتی وجود دارد. کسانی مانند شارل فوریه، متفکر فرانسوی قرن نوزدهم وجود دارند که چنان به آینده نگاه می‌کنند که انگار قرار است آب دریا در آن به لیموناد تبدیل شود! واحد اجتماعیِ ایدئالش دقیقاً ۱۶۲۰ نفر است. نوع دیگری از ایدئالیست‌های دل‌نگران۹هم وجود دارند که می‌گویند آینده تا حدود بسیار زیادی مانند حال خواهد بود. آنهایی که به معنای دقیقِ کلمه سرهاشان در ابرهاست، پراگماتیست‌هایی سفت‌وسخت‌اند. به نظر می‌رسد آنها فکر می‌کنند شکلات‌های مارس و صندوق بین‌المللی پول تا پانصد سال آینده هم با ما خواهند بود! سیستم ما توسط رویاپردازانی اداره می‌شود که خود را واقع‌گرا می‌خوانند. این که فکر کنیم آینده با حال متفاوت خواهد بود، قطعاً بدین معنا نیست که بهتر خواهد بود. ممکن است صدها درجه بدتر باشد. نکته این است که تاریخ برای ما آن‌قدر انعطاف‌پذیر هست که بتوانیم انتخاب کنیم. هیچ‌کدام از نظریه‌پردازان سیاسی دهۀ ۱۹۹۰ نمی‌توانستند مانند دو هواپیمایی که به مرکز تجارت جهانی برخورد کردند، نشان بدهند که تاریخ کاملاً جدیدی آغاز شده است. ممکن است با این تغییر تاریخ بهتر نشده باشد؛ اما مطمئناً مثل قبل باقی نمانده است.

همۀ اتوپیاگرایان واقعی، در اتوپیا خود را خارج از وضعیت کار قرار می‌دهند. تنها جایی که نیازی به اندیشۀ اتوپیایی نیست، خودِ اتوپیاست! اسکار وایلد گمان می‌کرد اتوپیا کشوری است که باید هر نقشۀ اصیلی از جهان وجود داشته باشد. وقتی پدرسالاری و سکسیسم، خاطراتی محو از گذشته‌ای دوردست هستند، به فمینیست‌ها نیازی نیست. تا آن زمان، منتقدانِ زمان حال باید به‌رغم نیش‌وکنایه‌های مخالفانشان، کاملاً آن‌جهانی باقی بمانند. آنها باید این اشتباه واضح را رد کنند که جهانی که در اطرافمان می‌بینیم در بهترین حال ممکن است. انواع بد اتوپیاگرایی نوعی از فانتزی را وارد واقعیت می‌کنند و از آینده بت می‌سازند. درمقابل، محافظه‌کاران، در خطر تقدیس حال هستند. بهترین حالتِ اندیشۀ اتوپیایی، هر دو حالت را رد می‌کند. درعوض، با نشان‌دادن آن نیروهایی که اکنون فعال‌اند و ممکن است تأثیری ورای خود داشته باشند، حال و آینده را در ارتباط قرار می‌دهد.

تامس مور به‌عنوان فرزند زمانۀ خویش با چنین عباراتی فکر نمی‌کرد. دیدگاهِ مدرن، تاریخ را تغییری دائمی می‌داند و او چنین دیدگاهی نداشت. اگر به رسالۀ او نگاه کنیم، می‌بینیم که تا حدی حق داشت چنین نکند؛ زیرا یکی از جنبه‌های تأثیرگذار اتوپیا، معاصربودن آن است. این شیوه‌ای است که در آن افراد حریص، بی‌وجدان و بی‌فایده همان‌قدر عیان‌اند که در ۱۵۱۶ بودند. ساخت‌وپاخت ثروتمندان برای مدت‌زمانی بسیار طولانی باقی‌مانده است.

پی‌نوشت‌ها:

یادداشت اصلی در گاردین
[۱] TUC، سازمان ملی تجارت
[۲] carnivalesque
[۳] puritanical
[۴] Hampstead
[۵] News from Nowhere
[۶] William Morris
[۷] Richard Dawkins اشاره‌ای است طعنه‌آمیز به تفرعن و خودشیفتگی ریچارد داکینز، زیست‌شناس بریتانیایی.
[۸] fetishism
[۹] wild-eyed

0 نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top
🌗