چیزی تغییر نمیکند، ولی ما میخندیم!
پیشتر در میدان یادداشتی با عنوان عنوان «جام زهر در ماه عسل» منتشر شد که نقدی بر برنامه ماه عسل در ماه رمضان از صدا و سیما بود. حمیدرضا یوسفی اینبار در یادداشتی دیگر به برنامه خندوانه پرداخته است. برنامهای که این روزها به نظر مورد توجه مخاطبان بسیاری قرار گرفته است. آنچه در این دو برنامه مشترک است، احساساتی کردن مخاطب و به غلیان انداختن هیجانات درونی به طور مصنوعی و اغراقآمیز است؛ یکی با بازنمایی فلاکت و بدبختی و دیگری با نشان دادن موفقیت و خوشبختی. رویکرد هر دو برنامه نیز یکسان است. بدبختی و خوشبختی شخصی است و نه تابع پیچیدگی عوامل ساختاری. هر دو برنامه یک پیام را به دو شیوه منتقل میکنند. برای رهایی از مشکلات به خود رجوع کن و به این بیندیش که از تو بدبختتر هم وجود دارد و یا به سیاق خندوانه به دردهات بلند بلند بخند. و نهایتا اثر هر دو سرپوشگذاشتن بر روی واقعیتهای تلخ اجتماعی و اقتصادی از نابرابری تا فقر و تشویق کردن افراد به غرقشدن در زندگی روزمره و بیتوجهی به آن چه که در اطرافشان هر روز از صبح تا شب میگذرد.
در فروردین سال ۸۴ دختر ۱۸ سالهای به نام مریم، در ایستگاه شهید بهشتی خودکشی کرد. حدود یک سال و نیم بعد، مرد جوانی در ایستگاه امام خمینی خودکشی کرد. متروی تهران شاهد حادثه خودکشی جوان ۱۹سالهای به نام روحالله در ایستگاه بهارستان بود. دختر ۲۱ سالهای در ایستگاه مترو امام خمینی جان خود را به خطر انداخت. مردی میانسال به خاطر بیکاری در ایستگاه مترو گلبرگ خودکشی کرد. مرگ جوانی ۲۷ ساله در ایستگاه دروازه دولت سبب تعطیلی دو ساعته ایستگاه های مترو شد. یک مرد حدوداً ۴۰ ساله ساعت هشت و ده دقیقه صبح در خط ۴ مترو در ایستگاه پیچ شمیران خودکشی کرد و… از سال ۸۴ تا به امروز، خبر خودکشی در مترو تیتر پررنگی برای روزنامهها و خبرگزاریها بوده است. مترو که قرار بود وسیلهای برای جابهجایی افراد از نقطهای به نقطه دیگری در شهر باشد، امروز تبدیل به ابزار خوبی برای خودکشی شده است.[۱]
و یا خبر افزایش آمار دستفروشی در ۱۲۰۰ واگن مترو با عنوان «مترو بازار دستفروشان مهاجر» نیز این روزها خبر پررنگ دیگری برای روزنامهها شده است.[۲]
شهر زیرزمینی مترو به فضایی سیاه میماند، فضایی تیره و تار، غمناک، سرد و پر ملال که در آن آدم ها با بیاعتنایی از کنار یکدیگر میگذرند و گهگاه نگاهی خشک رد و بدل میکنند.
شهر زیرزمینی مترو به فضایی سیاه میماند، فضایی تیره و تار، غمناک، سرد و پر ملال که در آن آدم ها با بیاعتنایی از کنار یکدیگر میگذرند و گهگاه نگاهی خشک رد و بدل میکنند.
از خودکشی تا فریاد دستفروشان یکی پس از دیگری برای فروش آدامس تا ژیلت، از آه و ناله زنی با بچه تا مردی بی دست و پا بر روی ویلچر که دائم تکرار می کنند: لطفاً به من کمک کنید تا ازدحام چهرههای عبوس و درهمفروررفته آدمهایی که هر روز برای رفتن به سر کار خود سوار مترو میشوند، میتواند ترسیم چهرهای از حال و هوای این روزهای فضای مترو در تهران باشد (و یا حتی در شهر تهران باشد). فضایی که در تاریکی و سیاهی فرو رفته است. شهر زیرزمینی مترو به فضایی سیاه میماند، فضایی تیره و تار، غمناک، سرد و پر ملال که در آن آدم ها با بیاعتنایی از کنار یکدیگر میگذرند و گهگاه نگاهی خشک رد و بدل میکنند. چهره خسته و درمانده کارمندان و کارگران و فقر دستفروشان و آه و ناله فقیران در این فضای زیرِ زمین، گویا خبر از به حاشیه رفتن و شکست فرودستان و غرق شدن آنها در باتلاق ناخوشیها و تکرار تحمل دردِ فقر روزمرگی و معاش میدهد، دردی که گویا راهی جز مرگ پیش پای این افراد نمیگذارد و له شدن زیر دست و پای هیولایی به نام «قطار مترو» تائیدی برای آن باشد.[۳]
در این فضای زیر زمینی تاریک اما مدتی است تابلویی به چشم میخورد، تابلویی با این عنوان «آغاز هفته با لبخند» این شعار برنامهای است که این روزها با عنوان «خندوانه» با اجرای رامبد جوان، هر شب ساعت ۲۳ از شبکه نسیم با حمایت مالی شرکت مترو تهران پخش میشود.
خندوانه بنا دارد به مخاطبان، به شهروندان خود که از مترو هم استفاده میکنند، آموزش «خندیدن» بدهد. موضوع برنامه هر شب بنا به مهمانی که دارد، متفاوت است اما مضمون اصلی آن خنده است؛ بهطوری که هر موضوعی به نوعی «باید»، هر چند مصنوعی، به خنده و خندیدن ختم شود. برنامه خندوانه با خندههای رامبد جوان شروع میشود. رامبد جوان بلند میخندد و حاضران در استودیو با خندهای بلندتر جواب خندههای او را میدهند. پس از احوالپرسی مجری برنامه و تکرار مکرر این جمله که «ما خیلی با حال هستیم» و تشکر از خندههای بیامان حاضران، مهمان برنامه وارد صحنه می شود. خندوانه هر شب مهمانانی دارد که هرکدام در حیطه فعالیت خود، فردی به اصطلاح «موفق» هستند که از موفقیت و پیروزی خود در زندگی صحبت میکنند. افرادی که از پلههای ترقی بالا رفتهاند و امروز تبدیل به فردی موفق در جامعه خود شدهاند. آنها احساس رضایت میکنند، آرام هستند، نگرانی در چهره آنها دیده نمیشود، از وضع خود خوشحال هستند و در نهایت از این خوشحالی خود برای مخاطبان خندوانه در جلوی دوربین بلند بلند میخندند. تا شاید مخاطبان خندوانه نیز راه بالا رفتن از پلههای ترقی را یاد بگیرند و در زندگی خود به فردی موفق تبدیل شوند، و اینبار آنها باشند که مهمان خندوانه هستند و برای «دیگری»ها لبخند میزنند، و انقدر جانانه و خوب در پنج ثانیه برای دیگریها لبخند بزنند تا تندیس برترین لبخند را از دستان رامبد جوان خوشخنده دریافت کنند. دهها تماشاگر حاضر در استودیو نیز که با تست خنده از سوی هیات داوران خندوانه برای حضور در برنامه انتخاب شدهاند (ملاک برای حضور در برنامه گویا تنها خوب خندیدن و عجیب خندیدن است)، اگر هرکدام از آنها بتواند خوب بخندد یا طوری بخندد که انگار از دیگری بهتر و البته متفاوتتر میخندد، از سوی هیات داوران خندوانه انتخاب میشود و از سوی حامی مالی برنامه هدیه ریالی دریافت میکند که خنده و خندیدن را برای او دو چندان میکند.
در این فضای زیر زمینی تاریک اما مدتی است تابلویی به چشم میخورد، تابلویی با این عنوان «آغاز هفته با لبخند» این شعار برنامهای است که این روزها با عنوان «خندوانه» با اجرای رامبد جوان، هر شب ساعت ۲۳ از شبکه نسیم با حمایت مالی شرکت مترو تهران پخش میشود.
در ایستگاه مترو فردوسی از فردی میانسال (حدوداً ۴۵ سال) درباره برنامه خندوانه پرسیدم و او گفت: «برنامه خندوانه بهترین برنامه صداوسیما در سالهای اخیر است، چون از خندیدن حرف میزند. برای مردمِ جامعه ما که فقط گریه کردن را خوب بلد هستند، خندوانه این روحیه گریه کردن را در ما با شادی خنده از بین میبرد.» فرد دیگری اینبار جوانتر در همین ایستگاه درباره خندوانه گفت: «خندوانه برنامه لوسی به نظر میرسد، ولی همین که ما با دیدنش میخندیم، خیلی خوب است. رامبد جوان دلقک دوست داشتنی است، من هر شب از دیدن این دلقک از ته دل میخندم.» در ایستگاه پیروزی یک سرباز نیروی هوایی درباره خندوانه میگوید: «خندوانه مثل هندوانه در روزهای گرم تابستان میچسبد، در روزهای سختِ خدمت، با دیدن خندوانه میخندم.» با چند مامور مترو در ایستگاه چهار راه ولیعصر درباره خندوانه صحبت کردم، نظر آنها تقریباً یک معنی مشابه داشت: «نمره خندوانه بیستِ بیست است، دیدن خندوانه خستگی را در آدم میکشد.» از یک کارگر ساختمانی در ایستگاه مترو میدان انقلاب درباره خندوانه پرسیدم، او هم از طعم خندهِ خندوانه راضی بود. یک فروشنده عطر نیز در همین ایستگاه درباره خندوانه گفت: «همین که صداوسیما تصمیم گرفته است، به جای گریه و زاری، مردم را بخنداند، باید از این تصمیم استقبال کرد و خوشحال بود.» به سراغ چند دستفروش در مترو رفتم، بعضی از آن ها اصلاً چیزی درباره خندوانه نمیدانستند، بعضی دیگر اما حسابی با خندوانه میخندیدند. یکی از بچهها که دستمال کاغذی میفروخت گفت: «عمو رامبد خندون، به ما خنده مجانی میده.» با چند نفر دیگر در ایستگاههای مختلف مترو درباره خندوانه صحبت کردم و همه آن ها تقریبا نظر مثبتی درباره خندوانه داشتند.
نکته مشترکی که در همه این صحبت ها بود، «خنده» و «خندیدن» بود. گویا برای مردم، حداقل همین تعدادی که من با آن ها صحبت کردم، همین که خندوانه میتواند برای دقایقی آنها را بخنداند (فارغ از هر موضوعی و بدون توجه به دلایل آن)، برنامه بسیار خوب و جذابی است. خندوانه با حمایت مادی مترو تهران و اجرا به اصطلاح هنرمندانه رامبد جوان نیز هدفی جز آوردن خنده بر روی لبهای ما و آموزش دادن خندیدن به مردم ندارد. مهم نیست که ما در چه وضعی به سر میبریم؛ پولدار هستیم و یا فقیر، فرهنگی هستیم یا غیر فرهنگی، دوستدار سیاست هستیم یا نه، هیچ کدام از اینها و چیزهای دیگر مهم نیست. مهم نیست ما خوش هستیم یا نه، مهم تنها خندیدن است، فقط همین. گور پدر سیاست و سیاهی فقر، مهم تلاش کردن برای خندیدن است. مهم این است که یاد بگیریم چگونه در روزهای زندگی خود، در برخورد با اتفاقهای مختلف هرچند اتفاقهای بد و ناملایم زندگی، تنها بخندیم و لبخند بزنیم؛ چراکه گویا به اعتقاد مجری برنامه خندوانه، خندیدن بهترین راه حل در برخورد با مشکلات و سختیهای زندگی است.
برنامه خندوانه با خندههای رامبد جوان شروع میشود. رامبد جوان بلند میخندد و حاضران در استودیو با خندهای بلندتر جواب خندههای او را میدهند. پس از احوالپرسی مجری برنامه و تکرار مکرر این جمله که «ما خیلی با حال هستیم» و تشکر از خندههای بیامان حاضران، مهمان برنامه وارد صحنه میشود.
نسخه رامبد جوان که با آواز جنابخان برای مردم خوانده میشود این است که خنده میتواند مرهم خوبی برای زخمها و دردهای ما باشد. باید تا میتوانیم خندیدن را یاد بگیریم تا در جریان زندگی از صبح تا شب از آن استفاده کنیم، تا جایی که نسبت به هر دردی بیخیال شویم و تنها به آن لبخند بزنیم. نسخهای که خندوانه هر شب برای ما میپیچد، به قرص آرامبخشی شبیه است. قرصی که قرار است ما را در مقابل هزار درد و بلایی که از صبح تا شب با آنها دست و پنجه نرم میکنیم، آرام و آرامتر کند. خندوانه ما را تبدیل به فردی میکند که اگرچه نمیتواند از پس همه مشکلات و سختیهای زندگی خود برآید، ولی میتواند در مقابل آنها لبخندی بزند. شاید بیخود نیست که خندوانه این روزها تبدیل به پربینندهترین برنامه تلویزیونی ایران شده است که هر روز در همه جا صحبت از آن است. گویا ضرب المثل «خنده بر هر در بی درمان دواست» که تا دیروز ضرب المثلی بیش نبود، امروز با خندوانه و خندههای رامبد جوان تبدیل به واقعیتی از زندگی امروز ما شده است که افراد فکر میکنند هرچه بیشتر بخندند میتوانند زشتیها و ناخوشیهای زندگی را با خوشیها و زیباییهای آن عوض کنند.
نه برای دولت، نه برای شهرداری تهران، نه برای صداوسیما، نه برای خندوانه و نه حتی برای رامبد جوان، هیچ کدام از این ها فرقی نمیکند، مهم چرخیدن چرخهای همین زندگی به اصطلاح «نکبتبار» است.
به این ترتیب فرقی نمیکند که عدهای، که تعداد آنها هر روز بیشتر و بیشتر هم میشود (ایستگاههای مترو نیز هر روز بیشتر و بیشتر می شود، زیرِ زمین تهران تبدیل به یک شهر شده است) در زیرِزمین و در باتلاق ناخوشیهای روزمره از فقر تا گرسنگی و بیماری هر روز فرو میروند. فرقی نمیکند که کارمند یا کارگری در ساعت ۷ عصر در مترو چرت میزند و شاید با کابوس بدبختیهای خود دست و پنجه نرم میکند. فرقی نمیکند مرد یا زنی از بیکاری و بیپولی خود را جلوی مترو پرت میکند، و ما با چهرهای بیتفاوت تماشاگر همیشگی و ثابت این صحنه دیگر تکراریشده هستیم. فرقی نمیکند دستفروشی در مترو و دیدن بچه کوچکی که برای فروش آدامسهای خود صد و یک شعر میخواند، هر روز برای ما عادیتر میشود و… نه برای دولت، نه برای شهرداری تهران، نه برای صداوسیما، نه برای خندوانه و نه حتی برای رامبد جوان، هیچ کدام از این ها فرقی نمیکند، مهم چرخیدن چرخهای همین زندگی به اصطلاح «نکبتبار» است. همین که چرخ های این زندگی بچرخد، خوب است. همین که ما بخندیم و با چرخیدن چرخهای این زندگی کنار بیاییم، و اهلی و آرام باشیم که چوب لای چرخیدن چرخهای این زندگی نمیکنیم، خوب است. اگر تا دیروز «گریه» و «گریه کردن» میتوانست ما را بیشتر مطیع و غرق در وضعیت هر چند نکبتبار این زندگی کند، امروز «خنده» و «خندیدن» قرار است ما را تبدیل به سوژههایی مطیع و در خود فرورفته، و بیتفاوت نسبت به اوضاع و احوال بیرونیمان کند؛ به طوری که ما میخندیم ولی چشمهایمان را به روی ناخوشیها میبندیم، و انقدر بلند میخندیم که صدای جیغ دیگری لهشده زیر چرخهای مترو هرگز به گوشمان نمیرسد.
پی نوشت:
[۱]. آمار دقیقی درباره تعداد خودکشی در مترو وجود ندارد. مواردی که در متن این یاداشت به آنها اشاره شده است، از گزارش سارا علایی در روزنامه آفتاب یزد (۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۴) مورد استفاده واقع شده است. http://medn.me/v6n3l
[۲] برای نمونه می توان به روزنامه همشهری اشاره کرد: معضل دستفروشی در ۱۲۰۰ واگن مترو
[۳] بین زیرِزمین، حاشیه رفتن و فقر پیوندی وجود دارد؛ به طوری که میتوان گفت فشارِ فقر آدمها را به زیرِ زمین میبرد. به زیرِ زمین رفتن به نوعی در حاشیه فرورفتن و به تدریج حذفشدن است. شاید بیدلیل نیست که مترو در زیرِزمین به دلیل کم بودن هزینه آن برای مثال در مقایسه با تاکسی و سواریهای شخصی، گزینه بهتری برای طبقه فرودست جامعه است. طبقهای که سازوکارهای اقتصادی جامعه هر روز آنها را بیشتر در حاشیه و یا به زیرِزمین هل میدهد تا جایی که تعدادی از آنها زیرِ دست و پای «قطار مترو» (در اینجا به عنوان ماشین قدرت) له و حذف میشوند. و شهر و فضای آن در اختیار طبقه فرادست قرار میگیرد و خیابانهای آن تبدیل به فضایی برای جولان دادن و نمایش گذاشتن ماشینهای میلیونی آنها میشود.
حرف اصلی مقاله این است که برنامه خندوانه رویکردی جدید است که سعی دارد تا از طریق به اصطلاح "خنده الکی" همه ناخوشی ها و ناملایمات را در خود حل کرده و به مردم بقبولاند تا با چاشنی خنده و بی تفاوتی از کنار همه مشکلات و بدبختی ها بگذرند.
مرسی. من تا حالا از این زاویه به موضوع نگاه نکرده بودم.
اما در کنار این نکته دوست دارم به این موضوع اشاره کنم که به نظرم لحن مقاله حالتی منفی داشت و تقریبا منفی بافی بود. بسیاری از ما تبدیل به انسانهایی شده ایم که در غم و غضه خواری غرق شده ایم و با هر چیزی که روبرو می شویم به دنبال یافتن نکات منفی و دلیلی برای غصه خوردن میگردیم. چه اشکالی دارد که الکی شاد باشیم، لبخند بزنیم، سخت نگیریم و راحت تر از کنار مشکلات بگذریم. چه اشکالی دارد که به دلایل ساده تری بخندیم. مگر ما آفریده شده ایم که فقط غصه بخوریم و با همه دردهای دنیا درگیر شده و همنوا شویم. چرا باید همه چیز را با هم قاطی کنیم و در لحظه ای که باید شاد باشیم و با کمی آرامش خود را برای فردای روز کار آماده کنیم و انرژی بگیریم، آن موقع هم به خود مجال ندهیم و لحظه ای لبخند را با چاشنی تلخ له شدن شهروندی زیر چرخهای قطار از بین ببریم.
پس کی فرصت آرامش، تمدد اعصاب، رشد و رسیدن به شکوفایی و لذت بردن از زندگی را پیدا کنیم؟ چرا یاد نگرفته ایم که هرچیز را در جای خود نگه داریم و در وقت همدردی، همدردی کنیم، در وقت شادی، شادی کنیم و در وقت تلاش، تلاش.
من اگرچه سری جدید برنامه خندوانه را به جز یکی دو قسمت ندیدم، ولی در دوره ای سری قدیم آن را نگاه می کردم و رویکرد آن برایم جالب توجه بود. در آن موقع رامبد هر دفعه تاکید می کرد که خندیدن بنا بر پژوهشهایی که انجام شده حتی اگر کاملا واقعی هم نباشد باعث ترشح هرمونهایی در بدن شده که به انسان آرامش می بخشد. این موضوع علمی است و مطمئنا بارها در منابع خبری متعدد نتایج چنین پزوهشهایی را مطالعه کرده اید.