اگر علوم انسانی در بریتانیا در حال خشکیدن بر سر شاخه است، علت عمدۀ آن، فشار نیروهای سرمایهدار از یکسو و متقابلاً ته کشیدن منابع مالی از سوی دیگر است.
جامعه سرمایهداری میخواهد نشان دهد یک کارگر شاد ١٢ درصد کارایی بیشتری دارد. برای همین است که حالا علم احساسات را علم کردهاند و اسمش را گذاشتهاند «بررسی و مدیریت احساسات».
تری ایگلتون در کتاب جدید خود که عنوانِ کوتاه و جاهطلبانهٔ «فرهنگ» را برایش انتخاب کرده است، از تحولاتِ این مفهوم وسیع و چند لایه در سالهای اخیر نوشته است. او میگوید فرهنگ برای زندهماندن در عصری که سرمایهداری همهجا را فتح کرده است، به امر روزمره روی آورد، اما آنقدر جلو رفت که نفرت از نخبهگرایی را به نوعی نخبهگرایی جدید تبدیل کرد.
نشان دادن آینده در زبان امروزی ممکن است خیانت به آن باشد. تغییری که واقعاً رادیکال باشد، میتواند دستهبندیهای امروزی را از بین ببرد. یکی از دلایل اینکه مارکس اینقدر با صحبت دربارۀ آینده مشکل داشت، همین است. او کار خود را با مجادله با اتوپیاییهای طبقهمتوسطی آغاز کرد. بیشترین کاری که یک انقلابی میتواند انجام دهد، توصیف وضعیتی است که آیندهای متفاوت میتواند در آن ممکن باشد. خیالپردازیکردن دربارۀ اینکه این آینده دقیقاً چطور خواهد بود، تلاش برای برنامهریزیِ کردنِ آزادی بود. اگر مارکس پیامبر بود، به این خاطر نبود که او به دنبال دیدن آینده بود. پیامبران، حداقل پیامبرانِ عهد قدیم، غیبگو نبودند. آنها بهجای زلزدن به آینده، به شما هشدار میدادند که اگر به گرسنگان غذا ندهید و اگر مهاجران را نپذیرید آیندهای در کار نخواهد بود و اگر باشد، عمیقاً ناخوشایند خواهد بود.
این نوشتار بخشی از کتاب جدید تری ایگلتون، روشنفکر عمومی، نظریهپرداز و منتقد ادبی است که در سپتامبر ۲۰۱۵ توسط انتشارات دانشگاه ویرجینیا منتشر شده است. او در این کتاب تأکید ویژهای بر «امیدواری بدون خوشبینی» دارد. به باور ایگلتون، خوشبینی دشمن امید است؛ یعنی همان چیزی که بدان احتیاج داریم. آن هم درست به این دلیل که با امید میتوانیم اعتراف کنیم که شرایط چقدر وخیم است. در حالیکه خوشبینی در این خلاصه میشود که موانع پیشرو دست کم گرفته شود و در نهایت اعتماد به نفسی کاذب و بیهوده به فرد خوشبین دست میدهد.