skip to Main Content
با عکس‌هایمان چقدر دروغ می‌گوییم؟
من اینجا نیستم
۶ مهر ۱۳۹۳

عمر تقلب در عکس اگر هم‌اندازه‌ی عمر عکاسی‎ نباشد چندان کمتر نیست. حذف بطری‌های نوشیدنی از روی میز مذاکره‌ی برژنف روس و ویلی برنت آلمانی برای جدی‌تر جلوه ‌دادن گفت‌وگوی آنها در 1971، حذف کلمنتیس از عکس سخنرانی مشهور گوتوالد در 1948 پس از متهم شدن‌ به خیانت و به دار آویخته شدنش، و اصلاح کتابی که جورج بوش در 2002 در بازدید از مدرسه‌ای برعکس در دست گرفته ‌بود، از نمونه‌های مشهور تقلب در عکس‌های دنیای سیاست هستند. اما یادداشت پیش‌رو به گونه‌ی دیگری از این جنس تقلب‌ها می‌پردازد؛ فراوانی آن‌ها در زندگی روزمره.

بیشتر بخوانید
چشم قنات‌های تهران کور شد
۳ مهر ۱۳۹۳
می‌گویند حدود هشتاد هزار رشته قنات در فلات ایران کنده شده که بسیاری از آنها فراموش‌شده، متروک ‏و و تخریب شده‌اند. طولانی‌ترین قنات شناخته‌شده، در منطقه‌ی زارچ استان یزد، حدود یکصد کیلومتر طول دارد و عمیق‌ترین مادرچاه متعلق به ‏قنات قصبه‌ی گناباد، سیصد متر عمق دارد. شهرهایی مثل مشهد، اصفهان و تهران، که صحبت از جیره‌بندی آبشان است، صاحب قنات بوده‌اند. سارا کمالوند، که از آن سر دنیا آمده تا در احیای قنات‌های نیمه‌جان نقشی داشته باشد، می‌گوید وقتی خط یکِ مترو ساخته می‌شد در حوالی میدان امام خمینی به قنات مهرگرد، قدیمی‌ترین قنات شهر، برخورد؛ ‏«برخوردِ مترو با قنات خطرناک بود. پس قناتِ مهرگرد را زه‌کشی کردند».‏
بیشتر بخوانید
بلک‌هند در گالری محسن
وقتی گرافیتی از خیابان به گالری می‌رود
۲۷ شهریور ۱۳۹۳
نمایشگاه بلک‌هند، گالری محسن. در ماه‌های اخیر، بلک‌هند نامی شناخته‌شده در فضای هنر ایران/تهران است که عمده‌ی فعالیت‌هایش روی دیوارهای شهر انجام و پیش از آنکه از دیوارها زدوده ‌شود، از طریق عکس‌برداری و انتشار در شبکه‌های اجتماعی، دیده می‌شود. بسیاری از آثار گرافیتی بلک‌هند را (نظیر گرافیتی زن جام‌به‌دست هم‌زمان با جام جهانی) می‌توان آثاری موفق ارزیابی کرد؛ تلاش‌هایی هوشمندانه برای گرفتن سهمی از دیوارهای شهر برای ارتباط با مردم. با این حال او گوشه‌چشمی هم به نمایش در محیط رسمی هنر داشته و این دومین باری‌ است که در فضای بسته و گالری‌مانند و با مخاطبان خاص حیطه‌ی هنر آثاری از خود ارائه می‌کند؛ وسوسه‌ای که اغلب گرافِرها از آن در امان نمی‌مانند. اما آیا گرافیتی صرفاً ارائه‌ی هنر تصویری در فضای عمومی شهری است یا نوعی جنبش «ضدفرهنگ»؟ آیا گرافیتی امروز ایران توانایی ضدفرهنگ بودن را دارد یا نه؟
بیشتر بخوانید
واقعاً خوب است که تالارهای مجموعه‌ی ایرانشهر هر روز پُرند؟
من ِگذشته؛ امضا و لبخند
۲۴ شهریور ۱۳۹۳
متن پیش‌رو به بهانه‌ی اجرای این روزهای «بر پهنه‌ی دریا» به کارگردانی «پارسا پیروزفر» در مجموعه‌ی ایرانشهر تهران، پرسش‌های بنیادینی را درباره‌ی وضعیت مخاطبان هنر در ایران پیش می‌کشد، و به خاطر پیش‌کشیدن این پرسش‌هاست که به رغم کوتاه بودن مهم است؛ مهم نه به این دلیل که این پرسش‌ها را پاسخ می‌دهد، یا می‌تواند آن‌ها را تعمیق ببخشد و پیش ببرد و تا انتهای منطق‌شان پیش‌ببرد. مهم به این دلیل که سوال‌هایی طرح می‌کند که این روزها طرح نمی‌شوند؛ چرا مخاطبان هنر بیش از هر چیز می‌خواهند بخندند؟ حتی وقتی چیزی که بشود بدان خندید در اثر وجود ندارد.
بیشتر بخوانید
درباره‌ی «نبرد من»، بی‌اهمیت‌ترین زندگینامه‌ی جهان
تسویه‌حساب نویسنده با زندگی
۱۷ شهریور ۱۳۹۳

نسخه‌ی انگلیسی «بی‌اهمیت‌ترین زندگینامه‌ی دنیا» تا امروز بیش از یک میلیون نسخه فروش رفته، کتابی که نویسنده‌اش آن را در شش جلد منتشر کرده، کتابی که اواخر ۲۰۰۹ منتشر شده و تا امروز سه جلدش به انگلیسی ترجمه و فعلاً به ۲۲ زبان دنیا منتشر شده. کارل اوه نویسگور دیوانگی‌ای کرده که احتمالاً به ذهن هیچ‌کس جز این نروژی عجیب‌وغریب نمی‌رسد، او لحظه‌‌به‌لحظه‌ی زندگی خصوصی‌اش را در شش جلد نوشته، رمانی که باید آن را گونه‌ای زندگینامه‌ی خودنوشت دانست؛ این کتاب حجیم تمام زندگی خصوصی او و هر آنچه از ذهن بی‌اهمیتش گذشته در خود جای داده است.

بیشتر بخوانید
روستای نظام‌آباد؛ مهاجران افغان هنوز وحشت‌زده‌اند
۲۰ مرداد ۱۳۹۳

هنوز زوزه‌ی صدای زیارت می‌آید. دست بلند می‌کند تا جلوی حرف‌زدن دخترها را بگیرد. ترس به نگاه دخترها دوخته شده. توی صدایشان، توی دست‌هایشان و در بدنی که به رغم جوانی خمیده، ایستاده است. همان ترسی که دختران افغانیِ این محله را که یک در میان نامشان فاطمه و زهراست، تصرف کرده. واهمه‌ی زهرای همسایه‌ی بالاتری از شرط و شروطش پیداست وقتی می‌خواهد نشانی خانواده‌هایی را بدهد که آن شب فرار کرده‌اند و آمده‌اند اینجا: «به شرطی که نشانی من را ندهید.»
در می‌زنیم. صدای بچه‌ها می‌آید، انبوه و درهم. چند بار می‌پرسند کیست و جرأت در وا کردن ندارند. این یکی فاطمه، مثل حبه‌ی انگور خم شده تا به سادگیِ کودکانه از زیر در غریبه را محک بزند. موهای پرکلاغی خاک حیاط را جارو می‌کند. به زحمت راضی به باز کردن در می‌شود. این بار دختری ایستاده با چشم‌های ساکنِ نگاهِ بی‌جنبش. زیبا و چهارده ساله. بچه‌ای در بغل. نگهبانِ چهار پسر و سه دختر خانواده. جواب‌های دختر افغان دو راه بیشتر ندارد: « نه، نمی‌دانم.»

بیشتر بخوانید
Back To Top
🌗