نامههای غلامحسین ساعدی به طاهره کوزهگرانی را شاید بتوان به عنوان یکی از دقیقترین نمونههای همآمیزی عشق با مالکیت، سلطه و آزار جنسی در متن فرهنگی ایران مثال آورد. در یکی از نامهها ساعدی عاشق، پس از ابراز میلاش به تصاحب بدن طاهره، خطاب به او که همواره خاموش است، مینویسد: «اگر یک نفر آدم، نه اگر یک نفر دیو، یا هرکسی که میخواهد باشد، صاحب بدن طلایی و موهای زرین و روح بلورین تو شود، اگر خودم را هم نکشم آن یک نفر، بله آن صاحب تو را خفه میکنم. باور نمیکنی؟ خواهی دید.»
آیا همیشه خط بین سفید و سیاه، عمل درست و عمل اشتباه، خطی قابل تمایز است؟ در این یادداشت نویسنده از تجربهاش در رابطه با نمونهای از آزار صحبت میکند که به راحتی قابل تشخیص نیست، و برای آزاردیدهها دشواریهای دوچندان به همراه میآورند.
همزمان که شنیدن روایتهای آزار جنسی عمیقا دردناک است، دیدن کامنتهایی مانند اینکه «من که نمیفهمم، چرا زن مکان رو ترک نکرده؟» یا «اگر بمونی دیگه اسمش آزار جنسی نیست» حتی از روایتها هم دردناکتر است. به عنوان یک رواندرمانگر متخصص تروما میدانم که این حرفها ربطی به حقیقت ندارند.
چقدر ادعاهای دروغین تجاوز جنسی، معمول است؟ «ادعای دروغ» چیست؟ و چه مدرکی در مورد «صدمات روحی، خانوادگی، اجتماعی و شغلی» که در آن سوی دیگر این اتهامات به آن افراد وارد شده، وجود دارد؟
لیلا پاپلی یزدی شرح میدهد که چطور تجاوز/ آزار/تعرض جنسی در ایران تا حد زیادی سازماندهی شده و سیستماتیک است و آزارگران دست در دست ساختارِ سرکوب، به کاهش روند توسعه در ایران با حذف نیمی از نیروی کار، کم شدن اشتغال زنان و ناامن شدن فضای کاری یاری رساندهاند.
افرادی که مورد تعرض جنسی قرار میگیرند، اغلب بر این اساس قضاوت میشوند که سر و ته روایتشان تا چه اندازه همخوانی دارد؛ اما انسجام و همخوانی شاهراهی به سوی حقیقت نیست.
فرض کنید در مقام هیات منصفه در دادگاهی نشستهاید که به یک پرونده تجاوز رسیدگی میکند؛ طرفین شواهد خود را ارائه میکنند؛ بر چه اساسی دست به قضاوت و نتیجهگیری میزنید؟
برای پیشگیری از آزار جنسی کودکان، بدون تردید، آموزش ضروری است؛ اما آیا کافی است؟