آیا آموزش برای پیشگیری از آزار جنسی کودکان کافی است؟
برای پیشگیری از آزار جنسی کودکان، بدون تردید، آموزش ضروری است؛ اما آیا کافی است؟
مگر برای جلوگیری از اعتیاد جوانان، آموزش کافی بود که حالا برای جلوگیری از این فاجعه کفایت کند؟ در اظهارنظراتمان بار دیگر سطح مسؤلیت نظام آموزش و پروش- که شامل مدرسه، جامعه و خانواده میشود- را به آموزش تقلیل ندهیم. باز هم فقط به دنبال آموزش نرویم و آن را کافی ندانیم. «نه» گفتن، حفظ حریم خصوصی، اعتراض کردن و تمام مهارتها و ارزشهایی که کودک را در برابر تجاوز حفاظت می کند، علاوه بر آموزش، نیازمند توانایی است. توانایی لزوماً آموختنی نیست، باید آنها را تدریجاً و از طریق تجربیات کنترلشده و ایمن ایجاد کرد؛ بایستی بستری امن بوجود آورد تا کودک آنها را در خود بسازد.
کودکی که زیر بار انواع و اقسام فشارهای آموزشی و چارچوب های تربیتی بیهوده قرار داشته باشد، توان «نه» گفتن خواهد داشت؟ آخر او که قدرت تشخیصی برایش باقی نمانده و مدام در معرض دریافت حکم خوب و بد اعمالش از سوی بزرگسالان است، با کدام جنجره فریاد اعتراض به تجاوز سر دهد؟ با کدام اعتماد به نفس از خود دفاع کند؟ آخر روح به بندکشیده را چه به فریاد؟ کودکی که یک روز برای «خوب» پاداش میگیرد و روز بعد برای «بد» تنبیه میشود، چه فرقی با یک جانور شرطیشده دارد؟ چنین موجودی چگونه میتواند از خود مراقبت کند؟ تنها با آموزش؟ نه آموزش کافی نیست. وقتی چیزی برای بالیدن نداشته باشیم، بیهویت و خالی از اعتمادبهنفس میشویم. آنگاه چگونه میتوانیم از خود محافظت کنیم؟ تنها وقتی به خود میبالیم که در نتیجهی یک تجربهی تمام عیار و اصیل، «خود» را یک پله جلوتر از آنچه بودهایم ببینیم و هویتی تازه احساس کنیم.
ساختار آموزش و پروش ما، هم به لحاظ فیزیکی و هم به لحاظ رویکردی مستعد بروز چنین فجایعی ست. در ساختاری که اعتماد به نفس کودک و نوجوان مکررا سرکوب میشود، در جایی که اطاعت محض از معلم و ناظم بعنوان ارزش تلقی شده و «نه» گفتن و اعتراض کردن همواره مردود و مذموم است، و در تعریفی غیرمنطقی و سنتی از مفهوم «احترام کوچکتر به بزرگتر»، وقوع چنین فجایعی دور از انتظار نیست.
یکی از روزهای کار در مدرسه طبیعت، کودکی را دیدم که بعد از مدت طولانیِ دوری و رفتن به مدرسه رسمی، به مدرسه طبیعت آمده بود. او دقایق متمادی به بالای تپه شنی می رفت و سپس به پایین سُر می خورد و این کار را تکرار و تکرار می کرد. و همزمان با سُر خوردن، بلند بلند آواز می خواند: «شلوار باید کثیف بشه، شلوار باید کثیف بشه…». او بلند بلند می خندید و می گفت: «ببینید لباسم چقدر خاکی شده!» صحنهی متأثرکننده ای بود. ارزش گذاری اخلاقی بر اعمال کودک را تا جایی پیش برده ایم که او از اینکه بعد از مدتها آزاد است شلوارش را خاکی کند، اینگونه مستانه می خندد. دست از این همه چارچوب و برچسب بد و خوب بر زندگی کودکان برداریم.
مقررات و آموزش اگرچه لازم و ضروری، اما تضمین کننده مصونیت آنها در برابر تجاوز و آسیب نیست. شخصیت مستقل و خودساخته، روح بلندپرواز و پرنشاط، هویت و بالندگی، اعتماد به نفس کافی، آزادی، سرخوشی و زندگی باکیفیت او به همراه مراقبت دقیق، آموزش بههنگام و پشتیبانی محبتآمیز ماست که می تواند او را در برابر گزندهای اجتماعی مثل تجاوز جنسی محافظت کند.
به خود ببالیم اگر فرزندانی داریم فریاد می زنند و اعتراض میکنند. خوشحال باشیم اگر کودکانی داریم که زیر بار زور و بی منطقی نمی روند و سر ناسازگاری با تحمیل و چارچوب و تجاوز به حقوقشان دارند.