روایت طاهر بنجلون اگرچه تلخ و سیاه است و ذرهای امید در دل روشن نمیکند اما بهخوبی نشان میدهد که فرهنگ آبرومحور چطور میتواند بازمانده تجاوز را خلع سلاح کند.
بهدنبال عمومیشدن روایتهای آزار جنسی در شبکههای اجتماعی، متونی مرتبط با این کارزار در «میدان» منتشر شد . از جمله این متون یادداشتی از آرش سرکوهی بود که دو یادداشت به نویسندگی محسن هویدایی و فرشاد اسماعیلی را مورد نقد قرار داد. در ادامه انتشار این یادداشتها، سهیل رضانژاد و محمدرضا گردان در نقد یادداشت سرکوهی متن پیشرو را نوشتهاند و خطاهای استدلالی آن را توضیح دادند.
همزمان که شنیدن روایتهای آزار جنسی عمیقا دردناک است، دیدن کامنتهایی مانند اینکه «من که نمیفهمم، چرا زن مکان رو ترک نکرده؟» یا «اگر بمونی دیگه اسمش آزار جنسی نیست» حتی از روایتها هم دردناکتر است. به عنوان یک رواندرمانگر متخصص تروما میدانم که این حرفها ربطی به حقیقت ندارند.
چقدر ادعاهای دروغین تجاوز جنسی، معمول است؟ «ادعای دروغ» چیست؟ و چه مدرکی در مورد «صدمات روحی، خانوادگی، اجتماعی و شغلی» که در آن سوی دیگر این اتهامات به آن افراد وارد شده، وجود دارد؟
لیلا پاپلی یزدی شرح میدهد که چطور تجاوز/ آزار/تعرض جنسی در ایران تا حد زیادی سازماندهی شده و سیستماتیک است و آزارگران دست در دست ساختارِ سرکوب، به کاهش روند توسعه در ایران با حذف نیمی از نیروی کار، کم شدن اشتغال زنان و ناامن شدن فضای کاری یاری رساندهاند.
سوزان بریسون در کتاب «عواقب بعدی: خشونت و بازساختن خود» از تجربه یک تجاوز وحشیانه و وضعیت بعدیای که از سر گذرانده را در قالب این اتوبیوگرافی نوشته. این کتاب تلاش اوست برای پیوند دادن دو بخش عمده زندگیاش؛ یکی بهعنوان زنی که مورد آزار جنسی قرار گرفته و دیگری بهعنوان یک فیلسوف تحلیلی.
بهار سال گذشته، خبر زنکشیهای متعددی مکزیک را بهتزده کرد، گروههای مختلفی از زنان در اعتراض به سکوت، و انفعال دولت دست به سازماندهی یک اعتصاب بزرگ کردند. متن پیشرو گزارشیست از روزهای پیش از اعتصاب.
افرادی که مورد تعرض جنسی قرار میگیرند، اغلب بر این اساس قضاوت میشوند که سر و ته روایتشان تا چه اندازه همخوانی دارد؛ اما انسجام و همخوانی شاهراهی به سوی حقیقت نیست.
فرض کنید در مقام هیات منصفه در دادگاهی نشستهاید که به یک پرونده تجاوز رسیدگی میکند؛ طرفین شواهد خود را ارائه میکنند؛ بر چه اساسی دست به قضاوت و نتیجهگیری میزنید؟