روزگار سپریشده تیراژ کتاب
اکبر معصوبیگی، مترجم، در این یادداشت کوتاه که در ضمیمه روزنامه شرق منتشر شدهاست به این سوال پاسخ میدهد که چگونه تیراژ چند دههزارتایی کتاب در سالهای پیش از انقلاب به تیرازهای ۳ رقمی کنونی رسیده است.
نخستین تَرَکها در اوایل دههشصت آغاز شد. بساطیها از پیادهروهای کتابفروشیهای راسته دانشگاه تهران برچیده شدند و حالوهوای همه چیز بهناگهان دگرگون شد. انگار همهچیز در سکوتی سنگین فرو رفته بود. جنس مشتریهای کتاب هم تغییر کرد. حادثهای بزرگ، بسیار بزرگ رخ داده بود و حالا خیلیها میخواستند بدانند چه شد که چنین شد. بیشتر این کسان جوان نبودند یا از تبوتاب جوانی افتاده بودند، اما درد حادثه را بر تن و جان خود حس میکردند.
خبری از رسانههای امروزی (اینترنت، شبکههای ماهوارهای، شبکههای اجتماعی اینترنتی، موبایلهای فوقپیشرفته) نبود. در این وضع ظاهرا بهترین راه سردرآوردن از آنچه بر سر همه آوار شده بود، رویآوردن به تاریخ بود، تاریخ بهطورکلی و خاصه تاریخ معاصر. هم فال بود و هم تماشا، هم سرگرمی داشت و هم شاید چیزی دستگیر میشد. اما گذشته از ترجمههای شتابزده سفرنامهها و خاطرات خبرنگاران و سیاستمداران غربی، برخی ناشران به سرچشمه مفتومجانی کتابهای تاریخ و تاریخ آمیخته به ادبیات گذشته دور تاریخی دست یافتند.مشتری فقط در پی تاریخ معاصر نبود: شاید باید ریشه مشکلات معاصر را در دوردستها، چهبسا در تاریخ سلجوق و حتی دورتر جست!
این قبیل ناشران گریبان خود را از شر آن هفت- هشت- ده درصدی هم که بهعنوان حقالبوق به مولف و مترجم میپرداختند، آسوده یافتند. بنابراین، نخستین سنگبنای پختهخواری نهاده شد. بسیاری از کتابها که دستکم چهل–پنجاه سال از چاپ و نشرشان میگذشت به همان صورت پیشین، با همان غلطهای چاپی، همان ریختگیهای حروف و عبارتها «افست» و منتشر شدند. هرچه بود بازار کتاب به این قبیل کتابها محدود نبود، کتاب، و کتابخوانی در اوج رونق بود. کمتر کتابی بود که بهاصطلاح زیر چهارهزار تا از چاپخانه بیرون بیاید. اما با وجود «نخاله»هایی در عرصه نشر هنوز در عصر «معصومیت» بودیم.
بیشتر ناشران مراقب کتاب چاپکردن همدیگر بودند، هر کتابی را چاپ نمیکردند، آبروداری میکردند و نمیتوانستند هر معاملهای که میخواهند با مولف و مشتری کتاب بکنند، کتابدرآوردن را وظیفهای اجتماعی میدانستند، گمان میکردند سهمی در تغییر اجتماعی دارند، درآوردن برخی کتابها را متضمن زیان هنگفت مالی اما «افتخارآفرین» میشمردند و با گردن افراشته زیان را متحمل میشدند، ولی از نشر فرهنگ و دانش تن نمیزدند. روح همکاری را بر رقابت و کشمکش برتر میشمردند.
اما (از این «اما» به بعد وضع فرق میکند، فرق بنیادی میکند) پایان جنگ در ایران کموبیش با رویدادهای بزرگی هم در ایران و هم در پهنه بینالمللی همراه شد. گویی یکشبه عصر فرهنگ، عصر آرمانخواهی فرهنگی، عصر تغییر اجتماعی، نوعی عصر سادهلوحی و بلاهت شمرده شد و جای خود را به عصر ظفرنمون سرمایه و پرستش بُت عیار پول سپرد. «کالیفورنیایی شدن» جهان سکه باب روز بود. همه چیز فقط در پرتو «موفقیت» درکوبیدنِ رقیبان و از میدان به در کردن همکار دیروز و دشمن امروز معنا مییافت.
عصر داروینیسم اجتماعی به دنیای کوچک نشر ایران هم راه یافت. کتاب نیز کالایی بود مثل همه کالاهای دیگر، اگر نمیتوانست خرج خودرا دربیاورد، اگر نمیتوانست بفروشد، اگر نمیتوانست به حکم تخطیناپذیر بازار گردن بگذارد، باید بیهیچ ترحمی از گردونه رقابت بیرون میرفت: «ببخشید شعر خریدار ندارد، ما میتوانیم در قبال خدمات چاپ درصدی بگیریم، کتاب را چاپ کنیم و بعد هم پخشش با خودتان: کتابها را میگذاریم توی بغلتان، و خلاص!» رفتهرفته کتاب یا به کالایی لوکس و بیخاصیت مبدل شد، یا به سرگرمی و مشغولیات نازلی مثل حلکردن جدول کلمات متقاطع. ادبیات حالا دیگر حکم فراموشی و گریز از واقعیت داشت، نه آگاهی و شعور و شرف. باید بسیار سهلالهضمی بود، درست مثل «فستفود».
کسی دیگر حوصله رودهدرازیهای تولستوی و سروانتس و بالزاک و فلوبر و زولا و داستایفسکی و فاکنر و…را ندارد. رفتهرفته دنیای کوچک نشر از هرتعهد انسانی خالی شد. چه تعهدی بالاتراز نفع شخصی، گلیم خود را از دریای توفانی بیرونکشیدن بالاترین تعهدی است که انسان در قبال اخلاق و جامعه دارد. اکنون دیگر معیار چاپ و نشر هر کتاب «بفروشبودن»، کمحجم یا پرحجمبودن (بهتناسب «خواست» خریدار در هردوره، و عوضشدن «مُود») و دنبالهروی از ُمدهای مرسوم و موسمی فکری و سلیقهای بود. ادبیات کلاسیک جهان خریدار ندارد؟ بسیار خوب باید از گردونه نشر خارج شود. وانگهی اگر هم برای جورشدن جنس لازم است ادبیات کلاسیک هم داشته باشی، سهل است میتوان با ماشین چاپ «ریسوگراف» دویست-سیصد نسخهای زد و بهاصطلاح مسمایی بهعمل آورد و جنس را جور کرد.
اگر کتابی موفق میشد به دو، سه چاپ یا بیشتر برسد سیل ترجمههای شتابزده، در برخی موردها هشتصد ترجمه از یک کتاب یا کتابک و گاه بیشتر، راهی بازارکمتوان نشر میشد. مهم چیزی نبود که تولید میشد، مهم این بود که این «چیز» بفروشد، هرچه میخواهد گو باش! دنیای نشر مستقل و غیردولتی ما چنان کوچک و نحیف و کمتوان است، و تبعیض در تخصیص منابع دولتی خاص در پهنه نشر چنان گسترده و عمیق که ناشران مستقل هرگز نتوانستهاند دستگاه تبلیغاتی مناسبی برای تبلیغ کالای خود فراهم آورند. بنابر این در این سالیان چاره کار را در پایینآوردن تیراژ، از دور خارجکردن فرهنگ و کالاییکردن هرچه بیشتر همه عرصههای فرهنگ دانستهاند: یا بفروش یا بمیر! پیش از آن ممیزی چیزی از صنعت نحیف نشر باقی نگذاشته بود. بسیاری از موضوعها خط قرمز شمرده میشدند. پارهای واژهها و مفهومها هیچ جایی در کتابها نداشتند. سانسور سازمانیافته جز نیمجانی برای نشر نگذاشته بود. سرمایه و سرمایهسالاری کار نیمهتمام ممیزی را تمام کرد و نیمجان نشر را هم گرفت.