آسیبپذیری، اعتراف و نوشتار زنانه
نوشتار زنانه خود را با نقاط ضعف نویسندهاش مینمایاند و حتی اصرار دارد که خواننده آن را در چنین تمامیتی ببیند و بپذیرد؛ نوشتاری که واهمهای ندارد از کاربرد «اگر»، «شاید» و «نمیدانم». نوشتاری که پر است از علامت سؤال.
من فکر میکنم نوشتاری که آسیبپذیری نویسندهاش را در دل خود دارد، درواقع نوشتاری زنانه (۱) است (یا دستکم به آن نزدیک میشود). وقتی نویسندهای به ضعفها و نرسیدنها و شکاکیت خود در متن اعتراف میکند، این یعنی پیشتر مسیر پرپیچوخم و طولانیای را با ترس و دودلی طی کرده. این یعنی بارها خشمگین شده، ناسزا گفته و فرسوده و بیانگیزه شده. او روزها و ساعتها در دل تاریکی گام برداشته و دست آخر، وقتی نتوانسته مطلوبش را بیاید، یا وقتی فهمیده آنچه یافته بود، تنها صورت واژگون و معوجی از حقیقت بوده، آن وقت با تمام جرأت و توان، دست به افشای خویشتن میزند و برایمان از چاههایی مینویسد که روزها به دیوارههای مرطوب و مرتفعش چنگ زده است و این کار سادهای نیست. تظاهر به پهلوانی، به حریف همهچیز و همهکسبودن، به اینکه تردیدْی وجود نداشته، به «جدیت» و جاهطلبی، اغلب نوشته را بدل به متن پرنخوتی میکند، متنی که انگار ماشیننویس میانسال اطراف دادسرای منطقه، با کتوشلوار قهوهای وَ تهریش خاکستری وَ چشمان بیفروغش، آن را نوشته، کسیکه تمام همّ و غمش حفظ رسمیت، جدیت و قاطعیت متن است.
نوشتار زنانه اما بهگمانم خود را با نقاط ضعف نویسندهاش مینمایاند و حتی اصرار دارد که خواننده آن را در چنین تمامیتی ببیند و بپذیرد. نوشتاری که واهمهای ندارد از کاربرد «اگر»، «شاید» و «نمیدانم». نوشتاری که پر است از علامت سؤال. نوشتاری که به ما نشان میدهد نویسندهاش کنار دست خودمان نشسته، از فراز تمام آن افعال مجهول و ضمایر غایب و جملات قاطعانه و «بهمثابه»ها و «بیگمان»ها به پایین آمده، و خودش، با طنین آهستهی کلامش، آن را برایمان میخواند. گاهی مکث میکند، گاهی سؤال میپرسد و بدینشکل ما را با خود همراه میکند. چنین متنی نمیخواهد ادعا کند که دست به کار شگفتی زده (درحالیکه واقعاً چنین کرده) و با همین فروتنی سبب میشود «هرچیز پیشپاافتادهای از هم باز شود و گنجینهی درونِ خود را نمایان کند(۲)». البته که تمام متنهای «جدی» و خشک و عبوس را مردان ننوشتهاند و جدیت و قاطعیت یک متن، آن را لزوماً نوشتهی بدی نمیکند. اما تقریباً هرگاه نویسندهای به ضعفهایش، به زخمهایش نقبی زده و واهمه نداشته از نمایش آنها، متن در دلم نشسته و به عمق جانم نفوذ کرده. مرا به فکر فرو برده و واداشته تا حتماً چیزی، حاشیهای کنارش بنویسم. چنین نوشتاری میتواند همدلی برانگیزد، میتواند اثرگذار باشد و حساسیت ایجاد کند نسبت به سوژهاش.
چند سال پیش دوستی به طعن پرسیده بود که تو زنی را سراغ داری که بدون تپقزدن، مِن و مِن کردن و با اعتمادبهنفس کامل طامات ببافد؟ حالآنکه میتوان کرورکرور مرد را نام برد که مثل مدیر معزز فلان اداره، پاهایشان را برای دوربین/مخاطب میگشایند، نگاه خیرهشان را به حضار میدوزند و با اعتمادبهنفسی مثالزدنی، ساعتهای متوالی اباطیل میگویند و رطب و یابس به هم میبافند. مضمون کلامش این بود که مردسالاری جایگاه امنی را برای مردان نهادینه کرده است که آنها حتی اگر چیزی در چنته نداشته باشند هم میتوانند برای مخاطب خود را اثبات کنند و سرمایهی نمادین خود را بالا برند. اما زنان به فرض قرارگیری در آن جایگاه، خودشان را اغلب لو میدهند و آن تپقزدن، نشان از اضطراب و درگیری درونیشان دارد. البته که حرف او تنها برای انتقاد از چند نفر نویسنده/روشنفکر آشنا بود و بههیچوجه خصلت تعمیم ندارد، اما آن را بازگو کردم که بگویم هنوز امکاناتی در «زبان زنان» وجود دارد که می توان با اتکا به آنها، به قواعد رایج در نظم گفتاری-نوشتاری تبعیضساز و کلیشهمحور مسلط پشت کرد. نوشتار اگر بخواهد با مخاطبش صادق باشد و در خاطر او بماند، ناگزیر است از عدمقطعیت و اعتراف به شکنندگی. نویسنده نمیتواند و نباید در جایی که پی به ضعف و کاستی خود برده، آن را درز بگیرد و بعد دست به خودنمایی بزند. اسم این کار، دروغگویی و فریب مخاطب است. خاصه که این خودنماییها متصل به وجه دیگری از سیاستهای بازنمایی درون نظم مردسالار است: کسب اعتبار و سرمایهی نمادین از طریق برندسازی خود که با هدف تصرف جایگاهی جدید در سلسلهمراتب قدرت انجام میگیرد، نظیر آنچه در دهها زن نویسندهی اطرافمان میبینیم. نویسندهای جدید و جوان، با انرژی و خلاقیت بسیار پا به این عرصهی بازنمایی میگذارد و پس از مدتی یا از دیدهنشدن، «بهرسمیتشناختهنشدن» و مخاطبنداشتن سرخورده میشود و نوشتن را -ولو موقتاً- رها میکند. و یا اینکه خواسته یا ناخواسته، تن به مناسبات موجود میدهد.
در چنین نظم نمادینی، نوشتار زنانه نیز بیش از آنکه بینشی فمینیستی را ترسیم کند، رفتهرفته به دالی تهی بدل میشود که نویسنده آن را همچون پیلهای دور خود میتند و پسِ پشت کلماتش پنهان میشود. حالا دیگر حرکات آهسته و مقطع انگشتهایی که روی کیبورد میرقصد و هر کلمه را با درنگ فراوان مینویسد، بدل به ضربات تند و قاطعانه و پشتسرهم میشود. دیگر نه خبری از لکنت و مکث است و نه نویسنده علاقهای به نمایش نقاط آسیبپذیر خود دارد. شک و اظهارِ ندانستن نویسنده، معمولاً مخاطب ناآشنا را دستپاچه میکند، باعث میشود او قدری از متن فاصله بگیرد و با تردید به آن بنگرد. خوانندهای که در جستوجوی نسخهای برای گذر از شکستها، یأسها و ندانستنهایش است، که فصلالخطاب میخواهد و حجت و راهکار، نمیخواهد با پرسشهای تازه مواجه شود و سرگیجهاش شدت گیرد. به این ترتیب نثر زنانه با تمام حساسیتها و ابداعاتش، به محاق میرود و کلمات دیگری سربرمیآورند که بیش از هر چیز، حاکی از برّندگی، انفکاک، باد به غبغب انداختن و تعیین تکلیف کردن است. نوشتار زنانهای که میخواهد حجت را بر همگان تمام کند، ناگزیر به ضد خود بدل میشود.
پینوشتها
۱- آنچه از نوشتار زنانه در نظر دارم، شاید بیشتر از آنکه بازگویی نظریات سیکسو و ایریگاری درخصوص écriture féminine باشد، تلاشی است اولیه برای مرزبندی با نوشتاری که زنانه نیست و میتوان «مردانگی سمی» را به اشکال گوناگون در آن دید. نوشتهای که ایگوی نویسنده، هیچ جای تنفس و سیالیت برای خواننده باقی نمیگذارد و آنقدر عبوس و اتوکشیده است که عرصه را برای بازیگوشی و خیالپردازی تنگ میکند.
۲- https://meidaan.com/archive/77607