آیا رمان میتواند دروغ باشد؟
آیا رمان میتواند دروغ بگوید؟ ممکن است بسیاری جواب به این سوال را از اساس بیاهمیت بدانند اما اهمیت این سوال وقتی روشن میشود که نقش تصویرسازی در جامعه توجه کنیم، زیرا رمان هم یک تصویرسازی است.
فکر میکنم بیشترِ ما تردیدی نداریم که در جهانمان چیزهایی درست نیست، نقصی در کار است و جامعه و تولیدات هنری و ادبیِ ما از عارضهای (یا عارضههایی) رنج میبرند. شاید بد نباشد پیش از خواندن این متن به مقاله «سووشون؛ رمانی غیرواقعگرا»، یا کتاب پنجاه سال بعد سووشون نگاهی بیندازید. در آن مقاله و آن کتاب تلاش کردم نشان بدهم رمان سووشون دچار عارضهای بسیار جدی است و آن عارضه هم به عرصه ادبیات و هم به عرصه جامعه سرایت کرده است. روشن است، دستِکم برای خودم روشن است، که تلاش میکنم دیگران را وارد بحث کنم و نیز روشن است که دیگران بیاعتنایی و مقاومتی ستودنی از خود نشان میدهند. میتوانم دلایلِ این مقاومت را از جنبههای مختلف تبیین کنم، اما در این میان یک جنبه به نظرم قابلِ تأملتر از سایر جنبهها میآید: جنبه سادهلوحی؛ نوعی سادهلوحی وجود دارد که پایش به میان این بحث کشیده شده است، دقیقتر اینکه این جنبه همیشه همهجا حضور دارد و هرگاه فرصت یابد رخ مینماید.
از قرار معلوم وقتی اظهار میشود در یک رمان «نویسنده واقعیت را بیان نکرده، اما ادعا میکند (و دیگرانی هم ادعا میکنند) واقعیت را روایت کرده است» برای مخاطب حرفی بیمورد، نامهم و بیاهمیت است. آدمها میگویند: «این همه مشکلات مهمتر داریم، چه اهمیتی دارد نویسنده یک رمانِ نهچندان مهم در رمانش دروغ نوشته باشد.» البته درباره اهمیت رمان سووشون در میدان ادبیات و در عرصه جامعه ایران پیشتر مفصل نوشتهام و به نظرم سووشون رمانی است که، چه بخواهیم چه نه، «مهم» شده است. با توصیفهای بسیار مثبت، که برخی از آنها درست هستند و بیشتر آنها نادرست، «مهم» شده است، و اکنون «مهم» است چون میتواند «نمونهای آرمانی» (یا آرمانیشده) باشد برای تشخیص و تبیین عارضههایی که به آن مبتلا هستیم. اما وقتی بحث از عارضه و حقیقتِ مبتنی بر واقعیت به میان میآید افراد به دلایل مختلف به این موضوع اهمیت نمیدهند، بیاعتنا از کنارش رد میشوند و در برخی موارد فردی که حرف از وجود عارضه میزند را «سادهلوح» میانگارند و بحثش را سادهلوحانه. آنها او را سادهلوح میدانند چون به باور آنها او نمیتواند به تماشای تصویر یا «واقعیتی» بنشیند که چندین برابر بزرگتر و گستردهتر از چیزی است که او میکوشد بیانش کند. نوعی نفهمیدنِ حرفهای یکدیگر یا درماندگی در بیان و فهمِ منظورهایمان در میان است، این جنبه وقتی برایم روشنتر شد که ناگزیر درگیر ترجمه کتابی درباره هانا آرنت شدم و به جملهای برخوردم که برایم بسیار معنادار شد: «سادهلوحانه است اگر باور کنیم پافشاری بر حقیقتِ مبتنی بر واقعیت (factual truth) میتواند قدرت دروغ را به چالش بکشاند.»[۱]
در کلاسهای نویسندگی یک جمله زیاد تکرار میشود: «توضیح ندهید، نشان بدهید.» معمولاً به نویسندگانِ تازهکار توصیه میشود موضوع، واقعه، احساس، کنش، واکنش و فضا را با کلمات ننویسند، بلکه با کلمات به خواننده نشان بدهند. نویسندگان کهنهکار تصویرگرانی کارکشتهاند. در نویسندگی هنرِ تصویرسازی بسیار حیاتی است، نویسندگانی که خوب از پس تصویرسازی برآیند اثری خواندنی و نامیرا خلق میکنند و شانس پیدا میکنند که مخلوقشان تبدیل به فیلمنامه و بعد فیلم شود و تصویر «تصویرتر» شود. پس شاید جمله «رمان میتواند دروغ باشد» چندان دقیق یا سرراست به نظر نرسد، ولی جمله «رمان میتواند تصویر باشد» را نمیتوان راحت زیر سوال برد و در آن تردید کرد. رمان تصویری است که به دستِ تصویرساز (نویسنده) خلق میشود.
تأثیرِ تصویر عمیق، مؤثر، کاری و ثمربخش است. کارِ تصویرساز کاری پیچیده و هنرمندانه است، آنقدر پیچیده و هنرمندانه که میتوان تأثیرش را در کمارزشکردن، مضحکجلوهدادن و نابودکردنِ حقیقتِ مبتنی بر واقعیت دست کم گرفت. حقیقتِ مبتنی بر واقعیت حقیقتی است که با رجوع به واقعیتها (فکتها) آشکار میشود. با تصویرسازی میتوان دروغ گفت و دروغی که درون یک تصویرِ تماشایی تعبیه شود میتواند بسیار خطرساز و بسیار مؤثر باشد، میتواند ریشه بدواند و تبدیل به بخشی از تاریخِ ملّتی بشود.
دروغگوییِ سیستماتیک در حکومتهای توتالیتر رایج میشود، تصویرسازی ابزاری مؤثر برای اقتدارگرایان است. فرد اقتدارگرا میتواند با تصویرسازی به قدرتِ توتالیتر خدمت کند، او میتواند با در اختیارداشتن ابزارهای تصویرسازی مثل توانایی نوشتن، و از آن مهمتر، توانایی نشر در سطح وسیع بهواسطه روزنامه، کتاب، مجله و سایر رسانههای تصویرساز و تصویرمحور تصویری بزرگ و تماشایی خلق کند، طوری که تمام نگاهها ناگزیر از تماشای آن باشند، تصویر بزرگ چنان مجذوب میکند که حقایقِ مبتنی بر واقعیت به چشم نمیآیند، چون چشمها به تصویر بزرگ دوخته شدهاند و هرکس از تصویر بزرگ روی برگردانَد و به حقیقتهای مبتنی بر واقعیت اشاره کنَد فردی سادهلوح و پرت شمرده میشود و امکان بیصداشدن و افزایش شمار بیصدایان زیاد میشود. وقتی آمارهای واقعی قدر و منزلت نداشته باشد، یا در دسترس همگان نباشند یا اصلاً وجود نداشته باشند و وقتی واقعیتها (فکتها) به هر طریقی از بین رفته یا نابود شده باشد، وقتی خرافات بیشتر از دستاوردهای علمیِ مبتنی بر واقعیت پذیرفته میشوند، تسخیر اذهان مردم کار دشواری نیست. در این شرایط تصویری موهوم ایجاد میشود و این تصویر حاوی مناظری است که مخاطب برای تحمل شرایطِ موجود به آن نیاز دارد. در آن کتاب آرنت خاطرنشان میسازد که در جامعه خطر موقعی بیشتر میشود که تمایز میان حقیقت و دروغ زیر سؤال میرود، ولی مردم دیگر اهمیتی نمیدهند چه چیزی دروغ و چه چیزی حقیقتِ مبتنی بر واقعیت است، دیگر فقط تصویرِ ساختهشده مهم است.
رماننویسِ موفق تصویرسازِ موفقی است که میزانِ موفقیت و ماندگاریِ موفقیتش تا حد زیادی بسته به سبکی است که برای نوشتارش تعیین میکند. اگر سبک واقعگرا باشد کار نویسنده دشوار میشود، چون او با انتخاب این سبک خودش را روی مرزِ باریکِ تاریخنگاری و رماننویسی قرار میدهد و دست منتقدان را برای همسنجیِ اثر با حقیقتِ مبتنی بر واقعیت باز میگذارد.
رماننویس تصویرساز است و رماننویسی که مدعی خلق تصویری واقعی است اثرش را در بستر جامعه به داوری میگذارد. باید دید آیا آن جامعه به دروغگوییِ سیستماتیک خو کرده است و اهمیتی نمیدهد چه چیزی واقعی و چه چیزی دروغین است یا جامعهای است که در آن حقایق مبتنی بر فکتها، حقایقی که از سوی دانشمندان و پژوهشگران با تکیه بر فکتها بیان میشوند هنوز اعتبار و اهمیت دارند. آنچه در دنیای امروز ترسآور است رواج دروغگوییِ سیستماتیک و خوکردن به دروغگوییِ سیستماتیک و انتشار تصاویر موهومِ بزرگ است.
رماننویسِ موفق تصویرسازِ موفقی است که میزانِ موفقیت و ماندگاریِ موفقیتش تا حد زیادی بسته به سبکی است که برای نوشتارش تعیین میکند. اگر سبک واقعگرا باشد کار نویسنده دشوار میشود، چون او با انتخاب این سبک خودش را روی مرزِ باریکِ تاریخنگاری و رماننویسی قرار میدهد و دست منتقدان را برای همسنجیِ اثر با حقیقتِ مبتنی بر واقعیت باز میگذارد. در دنیای امروز اقبال گسترده از آثار غیرداستانی یا nonfiction اهمیت این امر را دوچندان میکند. در اثر غیرداستانی (ناداستان) نویسنده نمیتواند چیزی تخیلی به متن اضافه کند و ناواقعیتی را به نام واقعیت جا بزند، اثر غیرداستانی خوشنوشتهای واقعگرا است که تصویرِ مخلوقش مبتنی بر واقعیت است.
جهان ما پر است از «نمونههای غیرآرمانی» در لباس «نمونههای آرمانی» که «مهم» هستند چراکه میتوانند در تشخیص و تبیین و فهم عارضههایی که به آن مبتلا هستیم یاریمان کنند. نویسندگانی که به تصویر بزرگ زل زدهاند و توان نگریستن به چیزی غیر از آن را ندارند در خدمت تصویر بزرگ هستند، نه در خدمت ادبیات و آزادی. تصویر بزرگ ساخته دست تصویرگرانِ بزرگتر و تصمیمگیرندگانِ سیاسی است. اگر ادعای راویِ تاریخ بودنِ سووشون رد نشود و این اثر واقعگرا یا ترسیمکنندۀ تاریخ ایالت فارس در دهههای بیست و سی شمسی معرفی شود، که بارها شده، و خلق چنین اثری الگوی نویسندگان مابعد سووشون بشود، که شده، میتوان گفت رمان سووشون تصویری دلکش است در خدمت تصویر بزرگ و در جامعهای بازنشر میشود که به دروغگوییِ سیستماتیک و بیاهمیتشمردنِ حقیقتِ مبتنی بر واقعیت خو کرده است. ما در جهان تصویرها و تصویرسازها زندگی میکنیم، نویسنده ناگزیر است از جایگاه تصویری که در این جهان خلق میکند و از موضع خودش نسبت به تصاویر بزرگ بهتمامی آگاه باشد.
[۱] Richard J. Bernstein, Why Read Hannah Arendt Now? Wiley, 2018.
من سووشون را متأسفانه نخوانده ام، اما اعتقاد ندارم هر رمان و حتی هر اثر پرفروشی باید آینه تمام نمای جامعه و دوران خود باشد. پس عنصر خیال چه می شود؟ تازه، با گزاره های تقلیل گرایانه ای از قبیل «رمان تصویر است» و «رمان نویس تصویرساز است» شخصاً مخالفم و آنها را مخرب می دانم. وانگهی، تصویرسازی بیشتر کار شعر است و رمان غالباً به شخصیت پردازی و وقایع نگاری (یا جریان سیال ذهن و یا هردو) می پردازد. البته شاید منظور ایشان از تصویر، نه ایماژ، بلکه representation یعنی «بازنمایی» باشد که در آن صورت قضیه کمی متفاوت است. در ضمن گزاره های حکم گونه ای چون «هنر دروغ است» یا «ادبیات دروغگویی است»، بیشتر ساخته و پرداخته پست مدرنیست هاست که می خواهند هنر و ادبیات را از جوهره شان تهی و به نوعی «هنر برای هنر» را تبلیغ کنند (همانها که مفهوم «ناداستان» را ترویج می کنند). حتی ادبیات گمانه زن (از قبیل پلیسی یا علمی-تخیلی) را نیز، که در کشور ما گاه به اشتباه ادبیات عامه پسند یا فرعی می نامند، نمی توان برچسب دروغ پردازی زد. دروغ با خیال پردازی فرق دارد، وگرنه رؤیاهایی که ما شبها می بینیم بزرگترین دروغ های «سیستماتیک» ناخودآگاه ماست! در مجموع منتقد محترم به نظرم ایده جالبی درباره رابطه بازنمایی هنری با ایدئولوژی و توتالیتاریسم داشته یا از گلدمن و/یا آرنت برگرفته اند، اما آن را (لااقل در مطلب حاضر و بررسی این اثر خاص) به خوبی و شایستگی نپرداخته اند. با احترام
با سلام،
در مورد نویسندهٔ محترم ذکر این نکته مهم است که ایشان آشنایی با اهمیت داستان و داستاننویسی و اهمیتی که در جوامع مختلف چه امروز و چه در تمام تاریخ بشر داشته ندارند. با منطق این مقاله و به زعم نویسندهٔ محترم ما نباید داستان کدوقلقلهزن را برای بچهها تعریف کنیم چون دروغ است و ماجرای عموزنجیرباف باید از فرهنگ عامه حذف شود. همچنین همه آثار ادبی شکسپیر، چخوف، هوگو، همینگوی، هدایت، جلالآلاحمد… باید سوزانده شود چرا که همه به گفتهٔ ایشان «دروغ» است!! ایشان «برساختهبودن» را که خصلت داستان است و برای اهداف مختلف اخلاقی، مذهبی، سیاسی، تربیتی… همواره به کار گرفته شده را به نادرست برچسب دروغ میزنند. توضیح این موضوع که رمان و داستان در جهان امروز (و در تمام تاریخ بشر) چه اهمیت دارد و داشته از حوصلهٔ این پیام کوتاه خارج است و نویسندهٔ این مطلب باید خودکه دارای تحصیلات دانشگاهی هم هستند آن را دنبال و پیدا کنند. از مدیران محترم چنین سایت و صفحاتی انتظار میرود ضمن انتشار چنین مطالبی که به کلی خارج از موضوع هستند، از افراد صاحبنظر نیز بخواهند که نقدی بنویسند. سیمین دانشور و بسیاری از ادبای این مملکت به مرگ طبیعی یا خودکشی یا خودکشانی رفتند اما نسلهای فعلی و آتی این مملکت به افکار و هنر ایشان نیازمندند. مبادا عرصه را به کسانی که از بدیهیات ادبیات ایران و جهان غافلند طوری بسپاریم که اثر کلام و قلمشان از کتابسوزانهای تاریخ نیز مخرّبتر باشد.
با احترام
تو دیگه چقدر پرتی بابا…
با سلام والا من درست متوجه منظورتون نشدم ولی سووشون را خونده ام واونا مرزی بین واقعیت و داستان احساس کردم و به دلم نشست