چگونه از جنگ دولت چین علیه اویغورها گریختم
شاعری از جماعت تحتتعقیبِ اویغور در کشور چین، خاطراتش از پر کردن یک فرم دولتی را بازگو میکند.
ساعت ۹ صبح روز ۲۸ ژوئن ۲۰۱۷ در شهر اورومچی (مرکز منطقه خودگردان و اویغورنشین سینکیانگ) بود که یکی از مقامات رسمی به من تلفن کرد. در این متن او را گُلجان مینامم. او یکی از کادرهای کمیته محلی حزب کمونیست چین و مسئول نظارت بر ساکنان مجتمع آپارتمانی ماست. به من گفت که تا یک ساعت دیگر باید همراه با همسرم در دفتر کمیته محلی حاضر شویم، دیر هم نکنیم.
گلجان که خودش هم اویغور است، به تازگی به آنچه عموم «کادرهای قراردادی» مینامند پیوسته بود. بهعنوان یکی از اعضای کمیته محله ما، او از طرف مقامات موظف شده بود که آپارتمانمان را زیر نظر داشته باشد. بخشی از کارش این بود که ما را در خانهمان ملاقات کند؛ برای «چکاپ مقرر» که هفتهای دو بار انجام میشد. در این ملاقاتها همیشه سوالاتش با این شروع میشد که آیا مشکلی چیزی در امورات روزمره زندگی داریم یا نه و بعد مابقی استنطاق را پی میگرفت؛ با پرسشهایی نظیر اینکه آیا پذیرای مهمانی از خارجِ شهر نبودهایم؟ (سوالی که بیش از دیگر سوالات ما را آزار میداد این بود که) آیا خارج از چارچوب طرح خانواده، نوزادی در راه نداریم؟ بعد یادش میآمد بپرسد آیا در خانواده ما کسی نماز میخواند؟ جوابهای ما را با دقت فراوان در دفترچهای که همیشه همراه داشت، ثبت میکرد؛ و همزمان آپارتمانمان را سرک میکشید تا شاید اطلاعات بیشتری به چنگ آورد.
همسرم که انسان خوشمشربیست در مورد همه جور مسائل شخصی با گلجان گپ میزد. گلجان سال ۲۰۱۴ از دانشگاه فارغالتحصیل شده بود و کاری مرتبط با تحصیلاتش گیر نیاورده بود. البته هیچوقت به ما نگفت چه درسی خوانده، ما هم احساس راحتی نمیکردیم که بپرسیم. به حاشیه راندن اویغورها و بدگمانی نسبت به آنها و دیگر مسلمانان بومیِ آنجا مدام شدیدتر میشد و تبعیض شغلی امری شایع بود. اویغورهای فراوانی از دانشگاه فارغالتحصیل میشدند که صرفا تشویش امرار معاش و گذران زندگی را پیش رو داشتند. گلجان هم که انتخاب شغلی دیگری نداشت در نهایت پذیرفته بود بهعنوان کادر قراردادی استخدام شود. دستمزدش پایین بود و کارش سخت؛ اما اگر دو دستی آنرا میچسبید و حسابی کار میکرد و از پس آزمون خدمات مدنی برمیآمد، میتوانست بهعنوان پرسنل دائمی استخدام شود و به این ترتیب امرار معاش خود را تضمین کند. تا آنجا که من میدانم، این آرزوی اصلی او بود. گاهی اوقات او را میدیدم که یک کلاسور آبیرنگ زیر بغل زده و جلوی یک آپارتمان ایستاده و گویا منتظر کسی است. در زمانهای مختلف میدیدمش که سر وقت این خانواده و آن خانواده میرفت. همسرم گاهی اوقات دلش به حال گلجان میسوخت و میگفت «به این بیچارهها هم سخت میگذرد». جوانان زیادی مثل گلجان برای کمیته محلی کار میکردند. دولت چین اویغورهای جوان و تحصیلکرده که تقلا میکردند کاری پیدا کنند را ترغیب میکرد که به این کمیتهها بپیوندند.
بازداشت دستهجمعی اویغورها در سینکیانگ که از ۲۵ آوریل شروع شده بود، کماکان ادامه داشت. به آنها زنگ میزدند و به دفتر کمیته یا اداره پلیس محلی احضارشان میکردند. پیش از آنکه به اردوگاههای کار اجباری یا آنگونه که خودشان میگفتند «اردوگاههای بازآموزی» فرستاده شوند، به اویغورها گفته میشد قرار است بروند و «آموزش ببینند». از گلجان پرسیدم چرا باید به دفتر کمیته برویم؟ احتمالا متوجه نگرانیام شده بود؛ به من اطمینان خاطر داد که «هیچی نیست» و فقط باید یک فرم را پر کنیم.
کمیتههای محلی کوچکترین واحدهای حزب کمونیست چین برای اداره شهرهاست. با توجه به مقاصد اجرایی حکومت، هر شهر به کمیتههای ناحیهای تقسیم میشود و پس از آن کمیتههای مختص هر خیابان را داریم و اینها هم به نوبه خود به کمیتههای کوچکتر محلی تقسیم میشوند. هیچ شهروند چینی نمیتواند خود را بیرون از این دستهبندیها بیابد؛ اما از سه سال پیشتر، کمیتههای محلی اهمیت و قدرت هرچه بیشتری پیدا کرده بودند. این کمیتهها سابقا سه یا چهار نیرو داشتند و بهندرت جلب توجه میکردند. اما تا سال ۲۰۱۷ تعداد نیروهایشان به ۳۰ تا ۴۰ نفر رسیده بود. حضور نیروهای پلیس در این کمیتهها نیز پررنگتر شده و تعدادی افسر رابط نیز گماشته شده بودند که فعالیت خود را میان ایستگاه پلیس و کمیتههای محلی تقسیم میکردند. کمیتههای محلی معمولا در داخل همان مجتمعهای مسکونی که باید زیر نظر داشته باشند فضایی اداری اجاره میکنند.
نظارت بر خانوادهها و کسبوکارهای کوچک را به کادرها محول میکردند و برای انجام این کار، آنها هر هفته گزارشهایی تهیه میکردند و به سرپرست کمیته محلی و پلیس تحویل میدادند. این گزارشها بیشتر کسانی را هدف میگرفتند که آپارتمان اجاره میکردند، کسانی که شغل ثابتی نداشتند و اویغورهای دیندار؛ از جمله آنهایی که روزانه پنج نوبت نماز میخواندند و ریش میگذاشتند یا حجاب داشتند. بسیاری از اویغورها اعتقاد داشتند که بازداشتهای دستهجمعی در اورومچی، یکجورهایی به گزارشهایی مرتبط است که کادرهای کمیته به فرماندهانشان ارائه میکنند.
سر در هر مجتمع آپارتمانی پوستری چسبانده بودند که عکس چهره و اطلاعات تماس افسران پلیس و کادرهای کمیته محلی روی آن دیده میشد. در این پوسترها ذکر شده بود که ساکنان آپارتمانها هر زمان «هر نوع مشکلی» داشتند میتوانند تماس بگیرند؛ مثلا اگر از زیر نظر گرفتن همسایههایشان چیزی دستگیرشان میشد و میخواستند راپورت همدیگر را به مقامات بدهند.
همسرم و من سر وقت به دفتر کمیته محلی رسیدیم. فضای بزرگی بود با اتاقهای کوچکِ فراوان که برخی به سرپرست کمیته و نیروهای پلیس تعلق داشت. کادرهای معمولی پشت میزهای مخصوص خود که در فضای مشترک جای داده شده بود مشغول کار بودند. وقتی رسیدیم آدمهای زیادی حضور نداشتند، اما گلجان آنجا منتظرمان بود. بدون درنگ به افسر پلیسی که مسئول ماجرا بود اطلاع داد؛ او که یک زن اویغور بود را عادله مینامم. هر چیزی که تایید پلیس را لازم داشت معمولا اول از زیر دست او میگذشت. عادله هم بارها به ملاقات ما در آپارتمانمان آمده بود و بنابراین با او نیز آشنا بودیم. بعد از سلام و احوالپرسی عادله چهار برگه از یک فرم به من داد که به چینی بالای آن نوشته شده بود «فرم جمعآوری اطلاعات ثبتی خانوارها». گلجان توضیح داد که ما باید همان موقع فرمها را پر کنیم و بعد ما را ترک کرد و به دفتر کارش رفت.
پیشتر در مورد این فرمها شنیده بودم؛ مردم در اورومچی از ماه آوریل مشغول پر کردن این فرمها بودند. اینجا و آنجا پیچیده بود که این فرم نقشی بسیار مهم در بازداشتهای دستهجمعی دارد که از اواخر آوریل آغاز شده بود.
همچنین به گوشم رسیده بود که دوایر پلیس در منطقه یک سیستم اینترنتی راهاندازی کردهاند تا اطلاعات افراد را آنجا جمعآوری کنند. این سیستم که معمولا پلتفرم عملیات مشترک جامع (IJOP) نامیده میشد، ابزاری در دست پلیس بود تا مبتنی بر اطلاعاتی که از همین فرمها گردآوری میکردند، افراد را بر اساس «سطح تهدید» نشانهگذاری کنند. به این ترتیب افراد به سه دسته تقسیم میشدند: دسته قرمز رنگ که مختص افرادی بود که «خطرناک» تلقی میشدند؛ دسته زرد رنگ برای «مظنونین» و دسته آبی رنگ برای آنهایی که صرفا «غیرقابلاعتماد» دانسته میشدند. کارت شناسایی هر فرد که توسط دولت صادر شده، به این سیستم متصل است. به این ترتیب هر زمان که از یک ایست بازرسی پلیس میگذشتیم که نیازمند ارائه کارت شناسایی بود، با خطر دستگیری مواجه میشدیم؛ بسته به اطلاعاتی که در موردمان ثبت شده بود و خودمان از آن بیاطلاع بودیم. اویغورها این دستهبندیها را «نقطهچین» مینامیدند. وقتی کسی را بازداشت میکردند میگفتیم «یک نقطه روی کارت شناساییاش بوده و به همین دلیل دستگیرش کردهاند». آن روزها مردم معتقد بودند که این فرمها صرفا به منظور گردآوری اطلاعات برای IJOP و با مقاصد اجرایی بکار گرفته میشوند. بعضی از دوستانم شگفتزده میشدند که ماه ژوئن فرا رسیده بود و من هنوز این فرم را پر نکرده بودم. خودم هم دلیل تاخیر در احضارم برای پر کردن فرم را نمیفهمیدم؛ گمانهزنی هم فایدهای نداشت چون کسی نبود که به آدم توضیح دهد چه چیزی در جریان است.
در دفتر کمیته محلی پشت یک میز بزرگ در وسط اتاق نشستیم. گلجان که اشتیاق داشت در پر کردن فرمها عجله به خرج دهیم گفت «باید دست بجونبونیم. بذارید کمکتون کنم. خودم فرمهای شما رو پر میکنم، شما هم فرمهای دوتا بچهتون رو پر کنید. خودم اطلاعات اولیه شما رو میدونم، هرچی رو هم نمیدونستم ازتون میپرسم». او خیلی سریع کلاسور آبی رنگش را وارسی کرد و اطلاعات خانواده ما را بیرون کشید و بعد خودش شروع به پر کردن فرمهای ما دو نفر کرد.
صفحه اول شش بخش مختلف داشت؛ یکراست با «اطلاعات اولیه» شروع میشد، شامل نام و آدرس و شماره کارت شناسایی و شغل و تعداد فرزندان. بعد از آن قسمت «جواز فعالیت» بود و در آن درباره تاریخ ورود به اورومچی، دلیل ورود به شهر و فعالیتهایی که در آنجا انجام دادهایم سوال شده بود. در ادامه در قسمت «عادات مذهبی» در مورد مذهبی که به آن اعتقاد داشتیم پرسیده شده بود؛ کردارهای مذهبی، اینکه اهل نماز هستیم و به سفر حج رفتهایم یا نه، اینکه آموزههای مذهبی داریم یا نه و اگر پاسخ مثبت است آنرا از کجا و از چه کسی آموختهایم. همچنین درباره این پرسیده شده بود که آیا خارج از کشور هم بودهاید؟ اگر پاسخ مثبت است بگویید چند بار، پاسپورتتان را کجا نگهداری میکنید و اگر با خارج از کشور تماس دارید لیستی از شماره تماسهایتان بنویسید. معلوم بود که این قسمت خیلی مهم است.
بخش بعدی «استفاده از پاسپورت» بود که در آن اطلاعات پاسپورت را گردآوری میکردند؛ از جمله سوابق سفر به کشورهای خارجی، دلیل رفتن به این سفرها و اینکه آیا به ۲۶ کشوری که در «لیست ترور» قرار دارند سفر کردهاید یا نه؛ لیستی که دیرتر و هنگام مصاحبه در اختیارمان قرار دادند.
پس از آن قسمت «اطلاعات راجع به ثبات» بود که در آن پرسیده شده بود آیا فرد در IJOP سوابق کیفری داشته یا با کسی که سوابق کیفری داشته در ارتباط بوده و اینکه آیا فرد سابقه حضور در اردوگاههای کار اجباری/«بازآموزی» را داشته یا نه، و اگر پاسخ مثبت بود باید مکان اردوگاه و تاریخ و مدت زمان حضور در آنجا نوشته میشد.
بخش پایانی «گواهینامه رانندگی و استفاده از اتومبیل» بود که در آن درباره گواهینامه رانندگی و مشخصات وسیله نقلیه شخصی پرسیده شده بود.
در گوشه سمت راست و بالای فرم بخش کوچکی بود با عنوان «علائم حساس». داخل این قسمت بهشکلی فشرده بخشهای فرعی را نوشته بودند که شامل اینها میشد: «فرد منتقد»، «عضو گروهی خاص»، «بستگان افراد بازداشتشده»، «بستگان کسی که مورد اقدامات تنبیهی قرار گرفته»، «کسی که اسمش در IJOP نشانهگذاری شده». پایینتر جاهایی برای علامت زدن گذاشته بودند؛ «اطلاعات حساس» و زیر آن: «اویغور»، «بیکار»، «دارای پاسپورت»، «نمازگزار مقید»، «دارای آموزههای دینی»، «دارای سابقه سفر به ۲۶ کشور»، «گذراندن زمان بیش از حد مجاز در خارج از کشور»، «تماس با خارج از کشور»، «دارای فرزندانی که آموزش دولتی را رها کردهاند». هر کسی که این فرم را پر میکرد بیدرنگ متوجه میشد که این ۱۳ دستهبندی که ذیل عناوین «علائم حساس» و «اطلاعات حساس» آمده بود در پی ارزیابی خط و ربط سیاسی فرد است. «دستهبندی» در گوشه پایین فرم بود: «قابل اعتماد»، «عادی» و «غیرقابل اعتماد». بین آنها فاصله بود تا بتوان علامتگذاری کرد. این سه دسته نتیجه نهایی این فرم و البته مهمترین بخش آن بودند. در شهر اینطور شایع شده بود که اگر کسی برچسب «غیرقابل اعتماد» و یا حتی «عادی» بخورد، دستگیر و برای «آموزش» به اردوگاه فرستاده خواهد شد.
گلجان با نگاهی غریب ناگهان پرسید «به چه مذهبی اعتقاد دارید؟». داشت آن دسته را پر میکرد. با قاطعیت جواب دادم «هیچ مذهبی». همسرم حیرتزده برگشت و به من نگاه کرد. اضافه کردم «در خانواده ما هیچکس اعتقادات مذهبی ندارد». گلجان به همسرم نگاه کرد. همسرم متوجه منظورم شد و سرش را به نشانه تایید تکان داد اما زبانش یاری نمیکرد که بگوید «نه ما اعتقاد مذهبی نداریم». گلجان میدانست دروغ میگوییم ولی بدون تایید کردن ادعای ما، به پر کردن فرم ادامه داد. در این لحظه عادله از دفترش بیرون و به سمت ما آمد. برای لحظاتی به فرمی که پر میکردیم زل زد و بعد به دفترش برگشت.
گلجان از من پرسید «آیا هیچوقت در یکی از آن ۲۶ کشور بودهاید؟». پرسیدم «کدام کشورها؟». یک برگه از کلاسورش بیرون کشید و به دست من داد. به چینی نوشته شده بود «۲۶ کشور مرتبط با تروریسم» و اسم این کشورها در آن ذکر شده بود: الجزایر، افغانستان، آذربایجان، مصر، پاکستان، قزاقستان، قرقیزستان، کنیا، لیبی، سودان جنوبی، نیجریه، عربستان سعودی، سومالی، تاجیکستان، ترکیه، ترکمنستان، ازبکستان، سوریه، یمن، عراق، ایران، مالزی، اندونزی، تایلند، روسیه و امارات متحده عربی. به عبارت دیگر، دولت چین بهصورت بالقوه به هر اویغوری که به هر یک از این ۲۶ کشور رفته باشد برچسب تروریست میزند. از نظر چینیها این کشورها منشأ تروریسم نیز به حساب میآمدند. «پارسال که با یک تور به اروپا رفتیم، مسیرمان از ترکیه میگذشت». سعی کردم این را طوری بگویم که ترکیه یک توقفگاه بیاهمیت در سفرمان جلوه کند. در واقع در تور پانزده روزهای که به پنج کشور اروپایی ایتالیا، آلمان، هلند، بلژیک و فرانسه داشتیم، باید یک شب را در استانبول میگذراندیم و روز بعد عازم رم میشدیم چون پرواز مستقیمی از اورومچی به ایتالیا وجود نداشت. در مسیر برگشتمان به اورومچی هم از پاریس به استانبول رفتیم و دو روز را آنجا گذراندیم. در استانبول زیاد سیاحت نکردیم، در عوض وقتمان را صرف خرید کردیم چون اویغورها شیفته اجناس ترکیهای هستند. گلجان بدون اینکه به ما نگاه کند گفت «این هم به حساب میآید». قاطع و متکبر به نظر میرسید. این مدل نخوت گستاخانه، اغلب از کادرهای حزب کمونیست و نیروهای پلیس بود که دیده میشد. از پاسخ گستاخانه گلجان تعجب کردم چون او معمولا رفتاری شبیه به افراد تازه استخدامشده داشت، خجالتی و متزلزل. احساس شکست میکردم.
بعد از اینکه فرمها را پر کردیم، گلجان تمام جزییات را بهدقت وارسی کرد. بعد پای برگهها را امضا زدیم.
ظهر شده بود که با همسرم دفتر کمیته محلی را ترک کردیم. پیاده سوی خانه رفتیم. همسرم به آرامی گفت «خدایا ما را ببخش». من هم در درون خودم همین را زمزمه کردم. کمی از بار گناهی که بر شانههایم احساس میکردم کاسته شد.
همان ایام که فرمها را پر کردیم چند اتفاق ناخوشایند رخ داده بود. بسیاری از دوستان و آشنایانم یکی پس از دیگری بازداشت شده بودند. من هم خطر دستگیری را احساس میکردم، که خانوادهام را به خطر میانداخت.
پس از شک و تردیدهای فراوان در نهایت تصمیم گرفتیم چین را ترک کنیم.
۲۵ سپتامبر ۲۰۱۷ بود که همگی، دو دخترم و همسرم و من، با ویزای توریستی وارد آمریکا شدیم. کمی بعد به دولت آمریکا درخواست پناهندگی سیاسی دادیم؛ مثل بسیاری از دیگر اویغورها.
زندگی تازهای در سرزمینی کاملا بیگانه پیش روی ما بود.
* طاهر حاموت؛ شاعر مدرنیست برجسته، فیلمساز و اکتویسیت اویغور است
این متن برگردانیست از:
https://newlinesmag.com/first-person/a-form-in-xinjiang/