skip to Main Content
تفاوت­‌هایی که قدرت آن­ها را می‌­سازد: اینترسکشنالیتی و دموکراسی مشارکتی
سیاست عمومی

تفاوت­‌هایی که قدرت آن­ها را می‌­سازد: اینترسکشنالیتی و دموکراسی مشارکتی

اینترسکشنالیتی و دموکراسی مشارکتی هردو طرح­‌های آرمانی عدالت اجتماعی هستند. این مقاله در پی بررسی آن است که چگونه بسط بیشتر تحلیل‌­های پیچیده از قدرت و سیاست می­تواند نوری بر بن­مایه‌­های مهم اینترسکشنالیتی و دموکراسی مشارکتی بیفکند.

مقدمه مترجم:‌ مفاهیم دموکراسی مشارکتی و اینترسکشنالیتی هر دو در اواسط قرن بیستم و از خلال جنبش‌های اجتماعی سر برآورده‌اند. آن‌جا که نظام‌هایی بر پایه‌ی دولت-ملت‌ در صدد هستند تا افراد را به عنوان یک کل واحد نمایندگی کنند اینترسکشنالیتی بینش جدیدی را طرح می‌کند و بر جنبه‌های متفاوت و درهم تنیدگی ساختارهای تبعیض‌آمیز اعم از جنسیت، نژاد و طبقه دست می‌گذارد و توجه ما را به تفاوت نوع سلطه‌ای که با وجود هرکدام از این عناصر ممکن است تجربه شود جلب می‌کند. دموکراسی مشارکتی نیز راه‌کاری متفاوت از الگوی دولت-ملت ارائه می‌دهد و ساختار قدرت متمرکز و بروکراتیک را نقد می‌کند. پیش از این در سایت میدان و در پرونده‌ی دموکراسی مشارکتی در مصاحبه‌هایی از افراد در مورد  اینترسکشنالیتی و سیاستی بدیل برای مقابله با انواع ستم‌های متقاطع پرسش شده است. نسترن موسوی در این مورد ممکن نبودن مقابله با ستم طبقاتی،جنسیتی و قومیتی به طور مجزا را مطرح می‌کند و می‌گوید: «آن چه که در حال حاضر فضای کنشگری برایش آماده‌تر شده و من‌هم به آن اعتقاد دارم سیاستی است که به تمام اشکال تبعیض بپردازد و ارتباط میان آن‌ها را بفهمد.» هم‌چنین در مورد ناکارآمدی دموکراسی نمایندگی بهرنگ صدیقی در همین سلسه مصاحبه‌ها با زیر سوال بردن انتخاب نماینده بر اساس جغرافیا می‌گوید: «این فرم دموکراسی نمایندگی عملا به انتخاب نمایندگان واقعی منجر نمی‌شود. نمایندگانی که از چنین فرمی بیرون می‌آیند نمی‌توانند منافع افراد را به درستی نمایندگی کنند، چنان که می‌بینیم نمی‌توانند.» نسترن موسوی هم‌چنین در مورد غیرکارکردی بودن نمایندگی پارلمانی به «مردمی که در سازوکارهای موجودِ اداره‌ی امور نمایندگی نمی‌شوند» اشاره می‌کند. مقاله‌ی پیش رو با بررسی تحلیل‌هایی از قدرت و سیاست و نگاه به کار اجتماعی زنان سیاه‌پوست و راه‌کارهایی که اندیشیده‌اند سعی دارد ارتباط میان اینترسکشنالیتی و دموکراسی مشارکتی را تبیین کند و رجوع به این مفاهیم را ضروری می‌داند. 

برای ایستادن مقابل نابرابری‌های اجتماعی به جماعت‌هایی متشکل نیاز است تا افراد در آن بتوانند به واسطه ی آن‌چه با هم تجربه کرده‌اند و تکیه بر شباهت‌هایی که امکان تداوم را به آنان می‌دهد به شکلی دموکراتیک و به‌دور از در نظر گرفتن منفعتی خاص برای دسته‌ای خاص نه تنها وضع موجود را تغییر دهند بلکه با انواع دیگری از سلطه و بحران‌ها فعالانه روبرو شوند.

مقدمه
تعریف استانداردی از اینترسکشنالیتی[۱] وجود ندارد و هم­چنان برای بیان کردن آن باید از یک یا بعضی از اصول زیر پیروی شود: ۱- نژادپرستی، جنس‌­پرستی[۲]، استثمار طبقاتی و دیگر نظام‌­های سلطه به یک­دیگر مرتبط هستند و در کنار هم یک­دیگر را بازتولید می‌­کنند. ۲- اشکال نابرابری اجتماعی از ستم­‌های متقاطع به‌­وجود می­‌آیند. ۳- دریافت‌­های مختلف از مسایل اجتماعی به خوبی چگونگی جای­گیری بازیگران اجتماعی در مناسبات قدرت و در موقعیت تاریخی و اجتماعی بخصوص را بازتاب می‌­دهند. ۴- از آن رو که افراد و گروه‌­ها جایگاه متفاوتی درنظام ستم­‌های متقاطع دارند، هریک چشم­انداز ویژه‌­ی خود را از پدیده‌­های اجتماعی دارند. (کالینز و بیلجی ۲۰۱۶)

ممکن است توافقی عام و اجمالی در مورد حد و مرز اینترسکشنالیتی وجود داشته باشد، با این حال ادغام آن در آکادمی و افزایش مشروعیت آکادمیک اینترسکشنالیتی از اجماع عمومی دانشگاهیان برخوردار نیست. علی‌رغم سهم عمده‌­ی بازیگران اجتماعی در خط مقدم داخل و خارج از دانشگاه، اینترسکشنالیتی به عنوان شکلی نقادانه از بررسی و پراکسیس با عکس­العمل‌­های فزاینده­ای روبرو شده است. (به عنوان مثال نگاه کنید به الکساندر-فلوید ۲۰۱۲). روایات تجدیدنظرطلبانه از اینترسکشنالیتی با حذف اندیشه و کنش‌­های زنان سیاه­پوست، لاتین­تبارها، مستمندان، جامعه­ی  LGBTQ و دیگر گروه­‌های فرودست از روایت برحق اینترسکشنالیتی، این بحث را پیش می‌­کشند که رویت‌پذیری این گروه‌­ها از خلال اینترسکشنالیتی باعث می‌شود اینترسکشنالیتی فراگیری خود را از دست بدهد. این بازنویسی تاریخ که ویویان می با مهارت آن­را «پس زدن اینترسکشنالیتی» عنوان می‌­کند هم بر مخالفت آشکار با اینترسکشنالیتی استوار است و هم بر روش­‌های نامحسوس‌تر و غیرمستقیم‌تر تضعیف آن (می ۲۰۱۵). هدف از این­گونه تلاش‌­ها سیاست‌­زدایی از اینترسکشنالیتی و به خدمت درآوردن آرای آن در راستای مقاصد نئولیبرالیسم است که برای معضلات جمعی­ اجتماعی بر راه­‌حل‌­های فردی و بازارمحور تاکید دارد.

این چشم­‌انداز سیاسی در حال تغییر درک هم­زمان قدرت و سیاست در اینترسکشنالیتی را شکل می‌­دهد. از یک­سو در نمونه‌­هایی از پژوهش‌­های اینترسکشنال ارجاع به قدرت بسیار به چشم می­‌خورد، به‌­طور پیاپی به قدرت استناد می­شود، از آن نام برده و یادآوری می شود. با این وجود صرف خاطرنشان کردن قدرت می­‌تواند بیشتر آسیب‌­زا باشد تا مفید. در گفتمان اینترسکشنال توافق بر سر جایگزینی «نژاد» با نژادپرستی، استفاده از «جنس» برای تبعیض جنسیتی و «طبقه» برای سرمایه‌­داری، ارجاع انتزاعی به مفهوم قدرت را تقویت می­‌کند و حقیقت درهم­تنیدگی ویژه­ی نظام­های سلطه را نادیده می‌گیرد. همان­طور که «نژاد، طبقه و جنسیت» در اثر استفاده مکرر تبدیل به شعارهای توخالی می­شوند، استفاده از صورت کوتاه شده­ی اصطلاحات برای پیش­کشیدن بحث سلسله مراتب متقاطع قدرت و استفاده از «نظام‌­های متقاطع قدرت» برای ستم‌­های متقاطع نیز به همان سرنوشت دچار خواهند شد. عباراتی مانند نظام­‌های متقاطع قدرت که از جمله دال‌هایی است که همه جا به چشم می‌خورد، قدرت را به عنوان اصطلاحی توصیفی و جایگزین ارائه می‌­دهد که از کم­ترین میزان تاثیرگذاری سیاسی برخوردار است. این گفتمان قدرت انتزاعی همه-جا-حاضر حتی آن نوع سیاستی که در چارچوب همین انتزاعات امکان‌پذیر است را محدود می‌کند.

از سوی دیگر، برای پژوهش­گران و فعالانی که پیوندهای تحقیق و بررسی و پراکسیس را در اینترسکشنالیتی بازمی‌شناسند، قدرت و سیاست وضعیت متفاوتی پیدا می‌­کند. بساهنگام بازیگران اجتماعی در زمینه­‌ی­ جنبش­‌های اجتماعی اینترسکشنالیتی را به عنوان سنگ محکی برای کنش سیاسی در نظر می‌­گیرند. بازیگران اجتماعی در خط مقدم سازمان‌­های اداری مانند کسانی که در سازمان­‌های مردمی کار می‌­کنند در بیشتر مواقع به اینترسکشنالیتی به عنوان راه‌حلی برای مسایل اجتماعی پردردسر مانند بی­خانمانی، نابرابری در آموزش و بهداشت و درمان، زندان‌­های عمومی و خشونت­‌های همیشگی نگاه می­‌کنند. کارگران اجتماعی، معلم‌­ها، وکلا، پرستاران و مشاغل عمومی مشابه برای کمک به حل مسایل اجتماعی به اینترسکشنالیتی روی می‌­آورند. برخلاف مهارت تخصصی آن­ها، سلسله‌­مراتب قدرت که بوجود آورنده‌­ی نابرابری‌­های اجتماعی است و مسایل اجتماعی مختلف را به همراه دارد، بدیهی به نظر می­‌رسد. در چارچوب بروکراسی آن دسته از بازیگران اجتماعی که خواستار رویکردهای اینترسکشنالیتی‌اند به دنبال راهنمایی هستند که امکان شکل‌­دادن به استراتژی حل مسئله را به آنان بدهد. سیاهان، زن­ها، لاتین‌­تبارها، مردمان بومی، افراد فاقد مدرک شناسایی و دیگر گروه­‌های فرودست که بسیار بیشتر تحت تاثیر معضلات اجتماعی قرار دارند به طور معمول اینترسکشنالیتی را برای پروژه‌­های سیاسی خود ضروری می­‌دانند. (رابرت و جسوداسن۲۰۱۳-تریکز ۲۰۱۵)

در بستر ایالات متحد تاکید بی­رویه بر قدرت و سیاست در سرتاسر پژوهش و کنش­‌های اینترسکشنال، تغییر معناداری در به‌­هم پیوستگی اینترسکشنالیتی با ویژگی‌­های عدالت اجتماعی در جنبش­‌های اجتماعی اواسط قرن بیستم را نشان می­‌دهد. درکی خدشه­‌ناپذیر از قدرت و سیاست که حقوق مدنی، جنبش فمینیستی، جنبش­ ضد جنگ و دیگر جنبش­‌های خواهان عدالت اجتماعی بر آن بنا شده­‌اند، همچنان به قوت خویش وجود دارد. گرچه ممکن است در هر یک از پروژه­‌های اینترسکشنال دچار تغییراتی شوند. ایده­‌ی اصلی اینترسکشنالیتی در پیوند با این طرح‌­های عدالت اجتماعی که در آکادمی جریان دارد، پرورش یافته است. باوجود رشد دانش‌بنگاه­‌ها[۳] (برای مثال نگاه کنید به نش و آونز ۲۰۱۵) بازیگران اجتماعی در داخل و خارج از دانشگاه به‌­طور فزاینده­ای به درک نقادانه­ای از اینترسکشنالیتی در جهت شکل دادن به پراکسیس روی آورده‌­اند. گاهی آن­‌دسته از بازیگران اجتماعی که بواسطه‌­ی نظام­‌های چندگانه‌­ی قدرت تحت سلطه قرار گرفته‌­اند در موقعیت بهتری قرار دارند تا ببینند چگونه یک نظام سلطه­‌گر که با سلسله مراتب قدرت، نابرابری اجتماعی و معضلات اجتماعی توصیف می‌­شود نه تنها شبیه به دیگر نظام­‌ها است بلکه این نظام‌­های چندگانه در کنار یک­دیگر عمل می‌­کنند تا تجربه‌­ی از سر گذرانده‌­ی آنان را شکل دهند.

اینترسکشنالیتی می‌­تواند توجه‌­ها را به فشارهای نئولیبرالیسم که چالش­‌هایی پیش روی دیگر­ طرح­ها قرار داده‌­است و اکنون در صدد سیاست‌­زدایی از آن است، جلب کند. در این صورت دموکراسی مشارکتی پیشنهادهایی برای عرضه دارد. اینترسکشنالیتی و دموکراسی مشارکتی هردو طرح­‌های آرمانی عدالت اجتماعی هستند که از خلال رویکرد حل مسئله و پراکسیس، فعالیت سیاسی توده‌­ی مردم و جنبش­‌های اجتماعی شکل گرفته‌­اند. اینترسکشنالیتی و دموکراسی مشارکتی هردو طی ­دوره‌­ی زمانی یکسانی برجسته شده‌­اند. مهم­ترین این دوره‌­ها جنبش­‌های اجتماعی اواسط قرن بیستم است که حول مسایل نژادی، عدالت جنسیتی و عدالت اجتماعی در آمریکا و همچنین در زمان فعالیت مجدد جنبش‌­های معاصر عدالت اجتماعی در جهان شکل گرفت (پلتا ۲۰۱۴ ). دموکراسی مشارکتی نیز مانند اینترسکشنالیتی با مجموعه‌­ای از چالش‌­ها مواجه است که هدف آن­ها حفظ شیوه‌­ی اداره‌­ی دموکراتیک در دولت-ملت نولیبرالی است که مدام در حال گسترش است. دموکراسی مشارکتی هم­چنین با چالش­های جدیدی در رابطه با نولیبرالیسم مواجه است. به ویژه ­که ارتباط تاریخی آن با جنبش‌­های عدالت اجتماعی گروه­‌های تحت سلطه، با فشارهایی برای بازسازی در قالب یک پروژه‌­ی دولتی روبرو است. بررسی پیوندهای تاریخی و نظری اینترسکشنالیتی و دموکراسی مشارکتی به‌­طور بالقوه شناختی جدید از هردو حوزه ارائه می‌­دهد. به‌­ویژه‌ با درک پیچیده­‌تری از قدرت و سیاست می‌­توان هرکدام را به طور جداگانه به پیش­برد تا به پروژه‌ای کمک کنند. اما مهم­ترین مسئله سرعت­ بخشیدن به ایجاد گفت‌وگو بین آن­هاست. (پلاشس۲۰۱۶)

این مقاله در پی بررسی آن است که چگونه بسط بیشتر تحلیل­های پیچیده از قدرت و سیاست می­تواند نوری بر بن­مایه‌­های مهم اینترسکشنالیتی و دموکراسی مشارکتی بیفکند. براساس تحقیق اینترسکشنال بخش اول، «پنهان از نظر: قدرت بزرگنمایی شده و امور سیاسی نامرئی» طرحی کلی از سه نکته‌­ی کانونی از تحلیل مساله‌­ی قدرت را ارائه می‌­دهد:

۱- چگونه تحلیل‌­هایی را پی­ریزی می­‌کنند تا مبتنی بر ستم‌­های متقاطع و بنیادی نظام­های سلطه باشد.
2- چگونه قلمروهای قدرت مجموعه‌­ای از ابزارهای مفهومی را برای تحلیل و پاسخ­گویی به روابط قدرت متقاطع فراهم می‌­کنند.
3- چگونه تحلیل‌­هایی از جمع که خلل­‌ناپذیرتر هستند، کنش سیاسی گروه­‌های تحت سلطه را روشن می‌کنند.

بخش دوم «فمینیسم سیاه، انعطاف در همبستگی و اینترسکشنالیتی» بر تحلیل قدرت بناشده است و این تحلیل بوسیله‌­ی بررسی قدرت و امر سیاسی از دیدگاه سنت مقاومت گروه‌­هایی که به لحاظ تاریخی تحت ستم بوده‌­اند، انجام می‌­شود.

به هیچ وجه بدین شکل نبوده است که کنش سیاسی زنان آمریکایی-آفریقایی تبار فقط ترسیم تحلیلی جایگزین از قدرت و سیاست باشد. فمینیسم سیاه اینترسکشنالیتی و سیاست را به­طور منعطف وعمل­گرایانه مفهوم‌­پردازی کرده و چشم­‌اندازی گسترده‌‌ داشته است و همچنین از اصطلاحات ایستا و ایدئولوژیک نظریه‌­ی سیاسی فراتر رفته است. بنابراین موقعیتی ارزشمند برای مشاهده‌­ی افزایش ضرورت دموکراسی مشارکتی به عنوان آلترناتیوی برای برنامه‌­ی کار تخصصی دولت بوجود آمده است. بخش سوم «تفاوت‌­هایی که قدرت آن­ها را می‌­سازد: اینترسکشنالیتی و دموکراسی مشارکتی» در مورد تحلیل مساله‌­ی قدرت در اینترسکشنالیتی برای پروژه‌­های اینترسکشنالیتی و دموکراسی مشارکتی بحث می‌­کند.

۱.پنهان از نظر: بزرگنمایی قدرت و امور سیاسی نامرئی

از آن­جا که در اینترسکشنالیتی قدرت به عنوان پدیده­‌ای چند بعدی فهم می‌­شود، در این بخش سه چارچوب مشخص از کار خود بر روی مسئله­‌ی قدرت و سیاست را طرح می­‌کنم تا محل ورود به بحث برای تحلیل متقاطع از روابط قدرت مشخص باشد.

۱- ماتریس نظام سلطه که توضیح می‌­دهد چگونه نظام­‌های متقاطع قدرت، لایه‌­ها یا اجزای سلطه‌­ی سیاسی را می­‌سازند. (کالینز۲۰۰۰)
2-چارچوب قلمرو قدرت که با یک دسته‌­بندی نشان می‌­دهد ابعاد ساختاری، انضباطی، فرهنگی و تعاملی قدرت به‌­طور منفرد یا در پیوندی ساختاری چگونه عمل می‌­کنند تا سازمان­دهی اجتماعی قدرت را شکل دهند.
3- ساختار اجتماع به عنوان ابزاری تحلیلی برای مطالعه‌­ی مقاومت و دیگر اشکال رفتار سیاسی.

در ابتدا هر یک از این چارچوب‌­ها را با تحلیل روابط قدرت از منظر زنان آمریکایی-آفریقایی‌تبار و گروه‌­های مشابه که در تقاطع نظام‌های سلطه قرار دارند، بسط خواهم داد. در نتیجه این سه چارچوب بطور مشترک تحلیلی از قدرت را ترسیم خواهد کرد که ستم و همچنین استراتژی مقاومت در مقابل آن­را توضیح دهد.
ماتریس سلطه به چگونگی سازمان‌­یابی سلطه‌­ی سیاسی در تحلیل در سطح کلان از طریق نظام­­‌های متقاطع ستم اشاره دارد. مردسالاری دگرجنس­گرا، پسااستعمارگرایی، سرمایه­‌داری، نژادپرستی و امپریالیسم که شکل‌­هایی از سلطه را می­‌سازند، ژئوپلتیک جهانی را ترسیم می­‌کنند که در دولت­-ملت­‌ها به صورت­‌های مختلفی در می­‌آید و تمام جنبه‌­های حیات اجتماعی را تحت تاثیر قرار می‌­دهد. تاکید اینترسکشنالیتی بر نظام‌­های متقاطع قدرت به شکل‌­های مختلف سلطه اشاره دارد که هرکدام شبکه‌­ی قدرت خود را دارند و یک ماتریس مشخص از پویایی تقاطع قدرت را به ما نشان می‌­دهد. برای مثال تقاطع­‌های نژادپرستی، سرمایه‌­داری و جنس‌­­پرستی در ایالات متحد و برزیل متفاوت است. و در هر دولت-ملتی و بین دولت-­ملت‌­ها ماتریس‌ می­‌تواند سلطه‌­ی مشخصی را تولید ­کند.

ممکن است دو کشور در تاریخ سلطه و فرمانروایی با یک­دیگر اشتراکاتی داشته باشند، برای مثال در مورد میزان دخالت در تجارت برده­‌های آفریقایی به عنوان مستعمرات و دولت­-ملتی فاقد دموکراسی که در ادغام آن­ها در سرمایه‌­داری جهانی کافی باشد. با این حال الگوهای مشخص­‌کننده‌­ی سلطه به‌­طور چشم­گیری با یک­دیگر تفاوت دارند. نمی‌­توان ستم نژادی، طبقاتی و جنسیتی در ایالت متحد و برزیل را با یکدیگر مورد سنجش قرار داد و درغیاب ویژگی­‌های تاریخی هرکدام، امکان تعیین اصول عام شناخت سلطه برای کشورها ممکن نیست.
چارچوب دامنه­‌ی قدرت مجموعه‌­ای از ابزارهای مفهومی را برای تشخیص و ارائه­‌ی پاسخ­‌های راهبردی در هرنوع از ماتریس‌­های سلطه فراهم می‌­کند. این چارچوب به­‌عمد به­‌طور غیرخطی طرح‌­ریزی شده است. در این­جا رابطه‌­ی بین انواع ستم علت و معلولی در نظر گرفته نشده‌­است و یک نوع از ستم تعیین نمی‌­کند که در نوع دیگری از ستم چه اتفاقی رخ می‌­دهد. این رویکرد در تحلیل معضلات اجتماعی ویژه‌­ای که بر جمعیت‌­های خاصی در یک ماتریس سلطه­‌ی معین تاثیر می‌­گذارد نیز کاربرد دارد. برای مثال در بیان چگونگی تاثیر سیاست­‌های مهاجرتی بر حقوق شهروندی. چارچوب دامنه‌­ی قدرت امکان تحلیل‌­های دقیق‌­تری در مورد چگونگی سازمان­دهی و مقاومت توسط روابط قدرت ناعادلانه را فراهم می‌­کند. دامنه‌­ی قدرت در فراهم آوردن مجموعه­ای از ابزارهای شناختی برای افراد در گروه­‌ها و ملت­‌های تحت ستم نیز راه‌­گشا خواهد بود تا از این طریق استراتژی‌­های عملی را در پاسخ به نابرابری­‌های اجتماعی که با نظام‌­های متقاطع ستم همراه هستند، مورد تحلیل و بسط قرار دهند. در واقع چارچوب دامنه‌­ی قدرت فضای تحلیلی وسیع­تری از یک ماتریس سلطه­‌ی خاص را به پویایی‌­های اجتماعی برای سازمان­­دهی رفتارهای سیاسی فردی و جمعی در موقعیت­‌های اجتماعی مختلف متصل می‌­کند.

مفهوم جماعت[۴] گستره‌­ی وسیعی از روابط قدرت را تشکیل می‌­دهد و بستری است برای نظریه­‌پردازی در مورد مقاومت گروه­‌های تحت ستم و کنش سیاسی افراد در این گروه­‌ها. از آن­جا که گروه­‌های تحت ستم به­‌طور معمول از نهادهای رسمی و قانون­‌گذاری و نهادهای تولید دانش محروم هستند، آن­چه در نتیجه‌­ی نابرابری­‌های اجتماعی تجربه می‌­کنند توانایی آنان در بکارگیری قدرت در حوزه­‌های چندگانه‌­ی آن را محدود می‌­کند. این محدودیت به­‌نوبه‌­ی خود راه­کارهای موثر حل مسئله را نیز محدود می­‌کند، چرا که نگرش افرادی که بیش از دیگران از معضلات اجتماعی تاثیر می­‌گیرند به حاشیه رانده می­‌شود. با این­حال توانایی گروهی از مردم در پیوستن به یکدیگر و تضمین بقای خود، بستری سیاسی برای تمرین مقاومت در برابر محرومیت و فرودستی است.

در مجموع این سه چارچوب منعکس کنند‌ه‌­ی تلاش‌­های من برای مفهو‌‌م‌­سازی از قدرت به شیو‌‌ه‌­ای است که بررسی و پراکسیس اینترسکشنال را در داخل و خارج از دانشگاه به پیش می­راند. تمرکز اینترسکشنالیتی بر تلاقی ستم‌­ها به عنوان اصول ساختاری سلطه، تحلیل این­که چگونه نابرابری­‌های اجتماعی که از تلاقی ستم­‌ها سرچشمه می­‌گیرند در سرتاسر قلمرو قدرت نظم داده می­‌شوند، و اهمیت مرکزی اجتماع به عنوان الگویی برای سیاست سلطه و مقاومت، ابعاد مهمی از تحلیل قدرت برای اینترسکشنالیتی و به طور بالقوه برای دموکراسی مشارکتی را تشکیل می‌­دهد.

۱.۱.سلطه و مقاومت به عنوان اهدافی برای پژوهش: واشکافی چارچوب ماتریس سلطه
تمرکز اینترسکشنالیتی بر روابط و نسبت‌­­ها در ستم‌­های متقاطع و جستجو برای ویژگی مشترکی که همواره در ستم‌­های چندوجهی ظاهر می‌­شود قابلیت آن­را دارد که درکی عمیق­تر از اشکال مختلف سلطه و مقاومت را ارائه کند. در این راستا، ساختار ماتریس سلطه یکی از راه‌­های رسیدن به بینشی صحیح از ادبیات مختلف پیرامون سلطه را فراهم می‌­کند و هم­چنین به تحلیل ارتباطات آن­ها شفافیت می‌­بخشد. به بیان دیگر ممکن است سلطه­ی سیاسی بر اصول مشابهی متکی باشد که به­‌شکل متفاوتی توسط امپریالیسم، پدرسالاری و دیگر اشکال سلطه سازمان یافته‌­اند. علاوه بر این استفاده از اینترسکشنالیتی برای بررسی ماتریس سلطه در هر موقعیت مشخصی می­‌تواند روابط میان نظام متقاطع قدرت، سلطه و مقاومت سیاسی را روشن کند.

در نظریه‌­ی سیاسی مفهوم سلطه چگونه فهم می‌­شود؟ استعمار، پسااستعمارگرایی، امپریالیسم، مردسالاری دگرجنس‌گرا، سرمایه­‌داری، ناسیونالیسم، نژادپرستی و نواستعمارگرایی به اشکال شناخت از سلطه‌­ی سیاسی شکل می‌­دهند. درباره‌­ی سلطه‌­ی سیاسی آثار گسترد‌ه‌­ای وجود دارند که از ابعاد مشترک اشکال تاریخی سلطه در سطح کلان سرنخ‌­هایی ارائه می­کنند. برای مثال در مورد تفاوت بین نژادپرستی به صورت کشتار گسترده یا حذف (مانند نسل­کشی توسط نازی‌­ها) با نژادپرستی به صورت سلطه و استثمار (مانند تبعیض ­نژادی در آمریکا یا آپارتاید در آفریقا و نژادپرستی استعماری). اتین بالیبر در نظریه­‌ی انتقادی تبعیض­ نژادی به‌­شکلی قاطع ورود می­‌کند (بالیبر۱۹۹۱). او استدلال می‌­کند کم پیش می‌­آید که این نوع مثال‌­ها به‌­طور مجزا و منفرد بروز پیدا کنند و معمول است که در پیوند با یک­دیگر ظاهر شوند. کتاب مدرنیه و هلوکاست اثر کلاسیک زیگموند باومن، نظریه‌­ی نژادپرستی قلع و قمع کننده را بسط می­‌دهد و بحث بالیبر را به فراسوی ناسیونالیسم گسترش می‌­دهد تا نژادپرستی قلع وقمع کننده را به خود مدرنیته پیوند دهد (باومن۱۹۸۹). هانا آرنت نظریه‌­پرداز سیاسی که به نظریه‌­پردازی در زمینه­ی نژادی­پرستی توجه داشت در کتاب ریشه­‌های توتالیتاریسم که به تاریخ سلطه می‌­پردازد، با نظریه‌­ی بالیبر در مورد نژادپرستی در داخل و خارج، و با تحلیل باومن از نژادپرستی و مدرنیته هم­‌صدا می­شود (آرنت ۱۹۶۸). این سه نمونه از نظریه‌­ی سیاسی حاکی از آن است که خواه یا ناخواه ابزار­های بااهمیتی برای اندیشیدن به اشکال سلطه­‌ی سیاسی ارائه می‌­شود.
زمانی که آثاری در حوزه­‌ی سلطه­‌ی سیاسی با نظریه‌­­ی ستم متقاطع در اینترسکشنالیتی وارد گفتگو می‌­شوند، سرفصل سودمندی برای ترسیم ماتریس سلطه فراهم می‌­کنند که از طریق به هم پیوستگی نظام­‌های ویژه‌­ی قدرت شکل می­‌گیرد. لغت‌­نامه­‌های آکسفورد معانی متفاوت و دقیقی از لغت ماتریس را پیشنهاد می‌­دهند. ماتریس می­تواند بر «محیط فرهنگی، اجتماعی و یا سیاسی‌ که چیزی در آن محیط پرورش می­یابد» دلالت داشته باشد یا «قالبی که در در آن چیزی ثبت یا چاپ شود و شکل بگیرد». یا چیزی (مانند یک وضعیت یا مجموعه‌­ای از شرایط) که در آن چیز دیگری شکل می‌­گیرد یا پرورش پیدا می‌­کند. این تعریف‌ها برساختِ ماتریس را به عنوان ساختمانی ساختاربخش قالب­‌ریزی می‌­کنند- و در عین حال ظرفی خنثی نیستند که تنها بستر اتفاقی باشند، بلکه چیزی هستند که به پدیده‌­های پویا، شکل و ساختار می‌­بخشند. به هر روی اینترسکشنالیتی به فهم کلی از ماتریس تحلیلی سیاسی اضافه می‌­کند. همان­‌طور که ویویان می اشاره کرده است «اینترسکشنالیتی پیش­‌فرض­ها در مورد فردیت، قدرت و تحولات اجتماعی را به چالش می‌­کشد. به­‌ویژه این­که سوگیری چندبعدی ماتریس در اینترسکشنالیتی با واقعیت­‌های سیاسی-اجتماعی، هنجارهای علمی و چارچوب­‌های عدالت تک‌محوری مغایر است.»

برخی از ابعاد اصلی ماتریس سلطه از طرح ساختار سلطه و مقاومت خارج می‌­شود. اول، تمام فضاهای سلطه ترکیبی از چندین ستم متقاطع است و همچنین سلطه و مقاومت در زمینه­های اجتماعی متفاوتی سازمان می‌­یابند. ماتریس سلطه در متن هر کشور ممکن است اشکال مختلفی داشته باشد -مثالی که در بالا در مورد آمریکا و برزیل ذکر شد- با این‌­حال مفهوم ماتریس سلطه بر جهان­شمول بودن ستم‌­های متقاطع به‌­همراه واقعیت­‌های خاص محلی دلالت دارد. درست همان‌­طور که شکل­‌های خاص تاریخی ستم­‌های متقاطع در پاسخ به کنش‌­های انسانی تغییر کرده است –تبعیض ­نژادی هم­چنان ادامه دارد اما شکل آن با دوره‌­های گذشته متفاوت است- شکل سلطه نیز تغییر یافته است.

دوم، تا زمانی ­که نظام‌­های قدرت به­‌طور نظری وجود دارند و در ماتریس سلطه به­‌طور قطع یافت می‌شوند، برخی از انواع قدرت در شرایط اجتماعی خاصی برجسته‌­ترند. اینترسکشنالیتی الگویی برای بررسی آن دسته از نظام­‌های چندگانه‌­ی قدرت است که به‌­زودی فراخواهند رسید و البته، تمام نظام‌­های قدرت مشابه نیستند و با یک ماتریس سلطه­‌ی معین نیز تشخیص داده نمی­‌شوند. همان­طور که کنش سیاسی برای مقاومت در برابر سلطه ضروری است، ارائه‌­ی تحلیلی دقیق از نقاط برجسته و متمایز نیز­ برای تحلیل متقاطع لازم است. برای مثال در ایالات متحد نژاد، جنسیت، طبقه و ملیت به شدت به هم گره خورده‌­اند، نژاد گاهی به نمایندگی از طبقه عمل می‌­کند. جنبش­‌های اجتماعی می‌­توانند در مبارزات، دستور کار خود را چیزی فراتر از مفهوم هویت ملی آمریکایی معین کنند، در واقع نسبت به ملت مسئله‌­مندی ایجاد کنند و در عین حال نظام‌­های قدرت مغفول مانده را برجسته سازند. فمینیسم تأثیر مهمی در سیاست‌­های ایالات متحد داشته است، به این دلیل که مناسبات جنسیتی را سیاسی کرده‌­است و به خوبی نشان می‌­دهد چگونه آن­چه در سطح جهانی، سیاست ملی نامیده می‌­شود به‌­واسطه­‌ی جنسیت و سکسوالیته شکل می‌­گیرد. جنسیت و سکسوالیته از مدت­‌ها پیش مطرح شده بودند اما در پاسخ به جنبش اجتماعی فمینیسم پررنگ­تر شده‌­اند.

سرانجام بر مبنای تمرکز اینترسکشنالیتی بر ستم‌­های متقاطع چارچوب ماتریس سلطه‌، پیچیدگی‌­ها و بی­ثباتی در توصیف چگونگی همزیستی سلطه و مقاومت را بهتر نشان خواهد داد. چه در مورد نژادپرستی و چه در مورد جنس‌­پرستی مقاومت همواره وجود دارد، حتی اگر از نظر غایب باشد. مقاومت درون سلطه ریشه دوانده است. تکیه بر ماتریس خاصی از سلطه که در ارتباط رفت‌وبرگشتی شکل می­‌گیرد، ستم­‌های متقاطع و مقاومت را به یک­دیگر پیوند می‌­دهد. ماتریس خاصی از سلطه که تاروپود آن را تقاطعی از امتیازات و ضعف­ها دربرگرفته است، رفتار سیاسی را شکل می‌­دهند. از آن­جا که افراد و گروه‌­ها در روابط اجتماعی پویا مشارکت دارند، کنار آمدن با تناقضات بین امتیاز دادن و مجازات در این موقعیت‌­های پیچیده زاویه‌­ی دید دیگری را برای قدرت و همین­‌طور برای نوعی از کنش سیاسی‌ بنا می‌کنند که در این موقعیت‌­ها رخ می‌دهد.

همچنین بخوانید:  گرگ‌های بارون دیده

به دلیل آن­که اینترسکشنالیتی از دل سنت‌­های مقاومت مختلفی بیرون آمده است، بسط تحلیلی قدرت در اندیشه‌­ی ماتریس سلطه به خودی خود می­‌تواند بر استراتژ‌ی‌­های مقاومت پرتو افکند. گروه‌­های تحت سلطه به آشکارسازی، تحلیل و ارزیابی این­که چگونه سلطه می‌­تواند تجربیات آنان در خلال نابرابر‌ی‌­های اجتماعی و معضلات اجتماعی را شکل دهد، علاقه نشان داده­اند. در مقابل گروه‌­های نخبه علاقه دارند کارکرد سلطه در تمام حوزه‌­های سازمان اجتماعی را تقلیل دهند و یا مخدوش کنند. از آن­جا که فعالیت‌­های دانشگاهی توسط گرو­های نخبه کنترل می‌­شود، سلطه‌­ی سیاسی امری بسیار رایج، پیش­پا افتاده و معمولی تلقی می­شود. با این­حال با درنظر گرفتن سلطه به عنوان موقعیتی عادی و رایج، مقاومت در برابر سلطه امری غیرمعمول و استثنایی تلقی خواهد شد. در این راستا چارچوب ماتریس سلطه اهمیت رابطه‌ای دوطرفه‌ را برجسته می­‌کند که میان سلطه و مقاومت در حوزه­‌های قدرت سازمان می­‌یابد.

۱.۲. ابزارهای تحلیل روابط قدرت: چارچوب دامنه­های قدرت

چارچوب دامنه‌های قدرت یک ابزار اکتشافی برای بررسی سازمان­دهی روابط قدرت است. این شیوه‌­ی اکتشافی می‌تواند برای تحلیل نظام‌های قدرت، چه به طور منفرد و چه در ترکیب با هم استفاده شود. به عنوان مثال، سازمان­­دهی نژادپرستی به عنوان یک سیستم واحد از ستم (کالینز ۲۰۰۹) و نظام‌های متقاطع قدرت. همین­‌طور می­‌توان از این شیوه­‌ی اکتشافی برای تجزیه و تحلیل مقاومت در برابر ستم استفاده کرد، به عنوان مثال آن­را می‌توان در تحلیل پیشینه‌­ی مبارزه با نژادپرستی یا فمینیسم، و همچنین هم‌گرایی آن‌ها در فمینیسم اینترسکشنال بکار برد.
به­‌طور خلاصه، شیوه‌­ی اکتشافی چهار عنصر اصلی دارد. سیاست‌های عمومی‌ که نهاد اجتماعی تشکیل دهنده‌­ی آن، دامنه‌­ی ساختاری قدرت را سازمان­دهی و تنظیم می‌کند. سلسله‌مراتب اجتماعی که در قالب نهادهای اجتماعی مانند بانک‌ها، شرکت‌های بیمه، ادارات پلیس، صنعت املاک، مدارس، فروشگاه‌ها، رستوران‌ها، بیمارستان‌ها و ادارات دولتی شکل می‌گیرد. زمانی­که مردم قوانین و مقررات زندگی روزمره و سیاست عمومی را برای حمایت از سلسله‌مراتب اجتماعی به کار می‌­گیرند یا آن را به چالش می‌کشند، عاملیت و اقدامات آن‌ها دامنه‌­ی انضباطی قدرت را شکل می‌دهد. براساس تاکتیک‌های نظارتی، مردم یکدیگر را تماشا می‌­کنند و با به‌­کارگیری روش‌های انضباطی در رفتار شخصی، خود را سانسور می‌کنند. دامنه‌­ی فرهنگی قدرت به نهادهای اجتماعی و شیوه‌هایی اشاره دارد که ایده‌های هژمونیک‌ تولید می‌کنند و نابرابری‌های اجتماعی را توجیه می‌کنند و هم­چنین ایده‌های ضد هژمونیک تولید می­‌کنند و از روابط اجتماعی ناعادلانه انتقاد می‌کنند. از طریق رسانه‌های قدیمی و اجتماعی، خبرنگاری، و برنامه‌های درسی، دامنه­‌ی فرهنگی و همایش‌ها، ایده‌ها و ایدیولوژی در ارتباط با نابرابری اجتماعی را می‌سازند. دامنه‌­ی میان­‌فردی قدرت شامل هزاران ستم متقاطع است که توسط افراد تجربه شده است.

شیوه‌­ی اکتشافی مبتنی بر دامنه­‌ی قدرت، بطور بالقوه چندین نقش را برای گسترش تجزیه و تحلیل از قدرت ایجاد می‌کند. اول، به این دلیل که چارچوب دامنه‌­ی قدرت یک شیوه­‌ی اکتشافی است و نه یک مدل توضیحی، و در مورد تقاطع ستم ادعای وابستگی نظری ندارد. هیچ حوزه‌­ای مهم‌تر از حوزه­‌ی دیگر تلقی نمی‌شود. روابط قدرت را در هر حوزه و یا از طریق هر چهار حوزه می‌­توان مورد تحلیل قرار داد. شیو‌ه‌­ی اکتشافی نشان می‌دهد که تمامی دامنه‌های قدرت در هر زمینه‌­ی اجتماعی وجود دارند و بر سازمان قدرت تاثیر می‌گذارند. با این حال، چون در عادت­­های واقعی اجتماعی، وزن سیاسی یک دامنه نسبت به دامنه‌های دیگر به‌­لحاظ تاریخی و محتوایی بیان می‌شود، این شیوه‌­ی اکتشافی اهمیت بافت تاریخی و مکانی را در تجزیه و تحلیل روابط متقاطع قدرت نشان می‌دهد. این موضوع به دلیل پیچیدگی روابط متقاطع قدرت به­‌طور ویژه‌­ای در مفهوم‌سازی روابط آن­­ها بسیار مهم است. شیوه­‌ی اکتشافی موثر است چون انعطاف‌پذیر است. اقدامات در یک دامنه را می­‌توان در طول دوره‌های تاریخی متفاوت یا موقعیت‌های جغرافیایی مختلف مقایسه کرد. به عبارت دیگر هم­­دستی و هم­کاری بین حوزه‌های مختلف می‌تواند در طول دوره‌های مختلف زمانی مقایسه شود.

دوم، شیوه‌­ی اکتشافی در مقابل تقلیل­گرایی از خود مقاومت نشان می­دهد چرا که هم­کاری بین دامنه‌های قدرت، اشکال پیچیده‌­ی سلطه و مقاومت را آشکار می­‌سازد (کالینز ۲۰۰۹). به عنوان مثال، تلاش‌ها برای سرکوب کردن آرای مردمان سیاه‌پوست و لاتین‌­تبار در انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۲۰۱۶ آمریکا می‌تواند در هر چهار دامنه­‌ی قدرت بازنمایی شود؛ یعنی، اقدام قانونی برای ابطال آرا به‌­طور ساختارمند (ساختاری)، پخش اخبار جعلی مبنی بر تقلب گسترده بدون ارائه‌­ی مدرک، برای ایجاد جو بی‌اعتمادی بین شهروندان (فرهنگی)، ایجاد یک محیط خصمانه برای رای‌دهندگان سیاه­پوست کم‌درآمد از طریق اقداماتی مانند انتقال دادن محل رای‌گیری به داخل دفتر کلانتر محلی (انتظامی) و تشویق شهروندان سفیدپوست برای گشت‌زنی در محل‌های اخذ رای برای ارعاب رای‌دهندگان از اقلیت­‌ها (بین فردی). هر یک از این مجموعه اقدمات، با انواع خاص مقاومت و نیز فعالیت‌های سیاسی فراحوزه­ای مرتبط هستند.
در نهایت، با در نظر گرفتن این که چگونه اقدامی خاص، رویه‌­ی سیاسی، نهاد اجتماعی و یا واقعه‌­ی ناگوار می‌تواند از طریق یک دامنه‌­ی قدرت و یا با استفاده از یک نظام سلطه توضیح داده شود، در هر صورت روش اکتشافی مبتنی بر دامنه­ی قدرت، در ارائه‌­ی تحلیلی متقاطع از قدرت نوعی پیچیدگی تحلیلی ایجاد می‌کند. از لحاظ نظری، روابط قدرت را می­توان از طریق ساختارهای چندسویه مثل نژادپرستی و تبعیض جنسیتی به عنوان ستم‌­های متقاطع و هم­چنین از طریق دامنه‌های قدرت، یعنی ساختاری، انضباطی، فرهنگی و بین فردی مورد تحلیل قرار داد. در عین حال، سادگی شیوه­‌­ی اکتشافی دامنه­‌ی قدرت به هدایت پیچیدگی ناشی از تجزیه و تحلیل تقاطعی قدرت کمک می‌کند. این چارچوب ما را قادر می‌سازد تا دامنه‌ها را براساس نیازهای پروژه‌های فکری و سیاسی خود تدوین کنیم تا بر روی یک یا چند دامنه خاص متمرکز شویم. این همان نوع تدوین مفهومی است که اولویت دادن به اشکال خاصی از تبعیض در یک ماتریس سلطه را نشان می‌دهد. اولویت‌بندی نظام‌­های قدرت براساس میزان برجستگی آن‌ها برای شرایط خاص تاریخی و اجتماعی به این معنی است که فرد می‌تواند نژادپرستی یا جنس­پرستی را بدون درنظر گرفتن همه‌­ی نظام‌­های قدرت تجزیه و تحلیل کند.

۱.۳. رفتار سیاسی جمعی و سیاست‌های اجتماعی

جماعت ساختاری برای نظریه‌پردازی در مورد رفتار جمعی را فراهم می‌کند. ­افراد در مرکز اجتماع در برابر سلسله‌مراتب اجتماعی از خود فرمانبری و یا مقاومت نشان می‌­دهند و در محیط‌های گروهی ایده‌ها و اعمال خود را به اشتراک می‌گذارند. دموکراسی‌های لیبرال به حقوق شهروندی فردی به عنوان بستری سیاسی و دموکراتیک اشاره می‌کنند و به آنانی که انتقاد از مشارکت‌های جمعی را کنار گذاشته‌­اند وعده‌­ی آزادی فردی می‌­دهند. با این حال نابرابری اجتماعی به این معنا نیست که افراد از گروه‌های ستمدیده نمی‌توانند حقوق خود را اعمال کنند و بعید است که چنین حقوقی را بدون کنش جمعی پایدار به دست آورند. در این حالت، جماعت‌­ها یک بستر سیاسی ضروری و هرچند نامطلوب را تشکیل می‌دهند (کالینز ۲۰۱۰).
ویژگی­‌های متعددِ ساختار اجتماع نقش مهمی در درک سیاست ایفا می‌کنند. اول، جماعت­ها دربردارنده­‌ی ابزارهای بسیاری هستند که افراد را به نهادهای اجتماعی پیوند می‌دهند و نابرابری‌های اجتماعی پیچیده را سازماندهی می‌کنند. نابرابری‌های اجتماعی پیچیده، ستم متقاطع را از طریق دامنه‌های قدرت به صورت سازمان‌یافته تشکیل می‌دهند و در جماعت زمینه‌ای فراهم می‌شود که مردم این روابط قدرت را در آن تجربه می‌کنند. افراد با روابط قدرت پیوند بی­واسطه‌­ای ندارند. درعوض اجتماع چندگانه و متقاطع، موقعیت فرد را در زمینه‌های اجتماعی مشخص می­‌کند. از نظر مفهومی، جماعت‌­ها نه مدل‌­های مشارکت دموکراتیک هستند و نه سلسله‌مراتب­‌هایی با ریشه‌­ای عمیق. اگرچه انواع جماعت در بسیاری از طرح­‌های سیاسی به شیوه‌های مختلفی تصویر می‌شوند، اما آن‌ها همواره توسط اعضای خود ساخته می‌شوند. جماعت اعضای خود را به آن چه می‌خواهند باشند تبدیل یا اگر نه، آن­ها را حذف می‌­کند. مردم چه به صورت ارادی و چه غیرارادی از قالب اجتماع برای درک و سازمان‌دهی تمام جنبه‌های ساختار اجتماعی، از جمله واکنش‌های سیاسی به شرایط خود استفاده می‌کنند. به طور مشابه، نهادهای اجتماعی از نمادها و اصول سازمانی اجتماع، برای سازماندهی نابرابری‌های اجتماعی استفاده می‌کنند.

دوم، ایده‌های مرتبط با جماعت اغلب مردم را از طریق تقویت احساسات در مورد اعضای خود وادار به کنش می‌کند. جماعت تنها یک ساختار شناختی نیست؛ بلکه با احساسات و معانی ارزش­گذاری شده آمیخته است. جماعت فرضی چه همسایگی در محله باشد، یا یک روش زندگی مشترک با گروهی از مردم؛ یا یک مجموعه‌­ی فرهنگی شکل گرفته بر اساس نژاد، ملیت، قومیت یا مذهب، مردم به‌­طور معمول به گرامی داشتن، حفاظت، دفاع و تکثیر اجتماع خود و هم­چنین به نادیده گرفتن، بی‌اعتنایی، دوری و در صورت لزوم، به از بین بردن اجتماع­های دیگر نیاز دارد (اندرسون ۱۹۸۳). توانایی مهار کردن احساسات به این معنی است که ساختار اجتماع تطبیق پذیر و کارآمد است. با این حال، این ویژگی‌های مشابه پیش‌­فرض­‌های ناآزموده در مورد این که جماعت­‌ها چیستند و چگونه باید باشند را پرورش می‌دهند (کوهن ۱۹۸۵). در زندگی روزمره و در گفتمان آکادمیک، واژه‌­ی جماعت به‌­صورت توصیفی و با کمینه‌­ی تحلیل و توضیح مورد استفاده قرار می‌گیرد. در نتیجه، جماعت­‌ها می‌توانند به اشکال مختلف تصور شوند، در تحلیل در سطح خرد و در روان­شناسی اجتماعی بسیار والا در نظر گرفته شوند و در تحلیل سطح کلان یک کشور به عنوان اجتماع فرض شود. می­‌توان جامعه را از خلال ذره‌­بین­ چندفرهنگی شامل نژادپرستی، سکسیسم و مقوله‌های مشابه تابعیت و محرومیت تصور کرد (یووال دیویس ۲۰۱۱).
به این ترتیب، از آنجا که مردم در زندگی روزمره‌­ی خود به عنوان افرادی که موجود در جماعت هستند، قدرت را اعمال می‌کنند، از ساختار جماعت برای فکر کردن و سیاست­‌ورزی استفاده می‌کنند. به بیان دیگر ساختار جماعت الگویی برای توصیف روابط قدرت واقعی و ملموس و به تصویر کشیدن آن‌ها را فراهم می‌کند. مردم از ایده‌­ی جماعت برای سازماندهی و درک احساسات فردی و جمعی خود از سلسله مراتب قدرت استفاده می‌کنند. جماعت چیزی بیش از یک مجموعه‌­ی تصادفی از افراد است. در عوض، فضاهای مهمی برای تولید مجدد روابط متقاطع ستم و همچنین ایجاد تقابل و رقابت بین آن‌ها است. در یک دولت-ملت معین، نابرابری‌های اجتماعی هویت ملی را سازماندهی می‌کنند یا حس اجتماعی ملی را به افراد به عنوان راهی برای تصور جایگاه خود در روابط متقاطع قدرت تلقین می‌­کنند. بنابراین، جماعت ساختاری سیاسی و هسته‌­ای را تشکیل می‌دهد، چرا که به عنوان الگویی برای رفتار سیاسی عمل می‌کند. در نهایت، نگاه به جماعت به عنوان چارچوبی برای رفتار سیاسی جمعی، اهمیت کنش جمعی را برجسته می‌کند. جمع­‌هایی که ستم هویتی واحدی را تجربه کرده‌­اند، اغلب فضای بیشتری برای فردیت و انسانیت در محدوده‌­ی جوامع نژادی، قومی، مذهبی و یا طبقاتی ایجاد می‌کنند تا در یک جامعه‌­ی گسترده‌تر. گروه‌های تحت سلطه نیازمند واحدهای جمعی با دوامی هستند که بر روابط اجتماعی واقعی متمرکز باشند. در اصل، جماعت به عنوان الگویی از روابط قدرت و ورای ارزش­گذاری افراد به عنوان شهروندانی مهم، بر سیاست‌های جمعی تاکید می‌کند. تحلیلی که از قدرت در این بخش مورد بررسی قرار گرفت تحلیلی بالا به پایین از قدرت و سیاست ارائه داده است. با این حال، شروع تحلیل براساس رفتار سیاسی و تجزیه و تحلیل گروه‌های تحت سلطه، زاویه­ی دید متفاوتی از قدرت و سیاست را فراهم می‌کند. در بخش بعدی، بررسی می‌کنم که چگونه سنت‌های مقاومت گروه‌­های تحت سلطه، نگرش متمایزی را در مورد مفهوم قدرت و مرزهای سیاست ارائه می‌کنند.

۲. فمینیسم سیاه، همبستگی انعطاف‌پذیر و اینترسکشنالیتی

جماعت­‌ها نه تنها فرصت اعمال ظلم و ستم را فراهم نمی‌کنند، بلکه می‌توانند به محل مقاومت در برابر آن تبدیل شوند. زنان آمریکایی-آفریقایی تبار کشته شدن پدران، برادران و پسران خود را دیده­‌اند، فرزندان خود را به‌­خاطر اسلحه و مواد مخدر از دست داده‌­اند، از دختران نوجوان خود مراقبت کرده­ و با برادران خود در زندان ملاقات کرده‌­اند. بیشتر این مسایل و البته نه همه‌­ی آن­­ها در مرزهای تبعیض نژادی رخ می­‌دهند. تجربه‌­های فردی زنان سیاه تحت ستم، شاهد بودن بر رنج عزیزانشان، و درک ماهیت خشونت علیه سیاهان، زنان، مردم فقیر و افراد LGBTQ در اجتماع به کنش­مندی سرعت بخشیده‌­است. زنان آمریکایی-آفریقایی تبار به واسطه­‌ی روش­‌های مختلف در ورود به کنش سیاسی موفق شدند حساسیتی جدی نسبت به مسائل زنان ایجاد کنند. آن­ها این کار را از طریق تعمیم تحلیل‌­های پیشین در مورد نژادپرستی و استثمار طبقات اجتماعی به ستم جنسی مضاعف انجام دادند که زندگی­ و اجتماعشان را تحت تاثیر قرار داده‌ بود. علاوه بر این، همان­طور که در مورد فمینیسم سیاه رخ داده است، هنگامی که اجتماعی سیاسی وجود ندارد مردم آن‌ها را ایجاد می‌کنند.
فمینیسم سیاه مورد مطالعاتی مهمی برای این مسئله است که چگونه افراد فرودست، خود را در چارچوب سلطه‌­ی آمریکا تقویت می‌کنند. زنان آمریکایی-آفریقایی تبار اندیشه­‌ی فمنیسم سیاه را به عنوان پروژه­ی نافرمانی آگاهانه گسترش دادند که نشان‌دهنده‌­ی علایق سیاسی و سنت‌های مقاومت زنان سیاه‌پوست است (کالینز ۲۰۰۰). چنین دانشی بر درکی پیچیده از سلطه که سازمان یافته و امور اجتماعی را مدیریت می‌­کند (ستم متقاطع) و نیز دیدگاه‌های پیچیده در مورد امکان­های سیاسی در زمینه‌هایی مانند درک فمینیسم سیاه از همبستگی تاکید دارد. در این حالت، ارتباط اندیشه‌­ی فمینیسم سیاه با تبارشناسی اینترسکشنالیتی، این موضوع را به خصوص برای بررسی تفاو‌‌‌ت‌­هایی که توسط قدرت ایجاد می‌­شود مهم و قابل توجه می­کند.

به­‌لحاظ تاریخی، پروژه­ی گسترده‌­تر اندیشه‌­ی فمینیسم سیاه مانند دانش نافرمانی، از رفتار سیاسی روزمره زنان آمریکایی-آفریقایی‌تبار در خانواده‌ها، مشاغل و مشارکت مدنی آن­ها حاصل شده است و این­چنین درک رهبران جنبش فمینیستی سیاهان، روشنفکران، و یا اکتیویست‌­ها از قدرت و سیاست را شکل می­‌دهد. این مسئله از این نظر حایز اهمیت است که زنان سیاه ادراک سیاسی متمایزی نسبت به اینترسکشنالیتی و به‌­طور کارآمد نسبت به دموکراسی مشارکتی ایجاد کرده‌­اند، حساسیتی که نشان می­‌دهد چگونه افراد در سطوح پایین سلسله‌مراتب اجتماعی، تحلیل‌­های پیشین از قدرت را بسط می‌­دهند.

نژادپرستی، سرمایه­‌داری و دگرجنس­­گرایی مردسالار شکل‌های بسیار برجسته‌­ی سلطه بر زنان آمریکایی-آفریقایی‌تبار را تشکیل می‌دهند (مارابل ۱۹۸۳). تحلیل عمیق زنان سیاه از اینترسکشنالیتی و ارتباط آن با کنش سیاسی، به عنوان مثال در مورد همبستگی انعطاف‌پذیر، منعکس‌کننده‌­ی سازمان خاص روابط متقاطع قدرت در جماعت آمریکایی-آفریقایی تبار و هم­چنین در جامعه‌­ی ایالات‌متحد است. زنان سیاه‌پوست به عنوان یک شخص و همچنین به عنوان اعضای اجتماعی که به­‌طور تاریخی بنا شده است، به اینترسکشنالیتی و همبستگی انعطاف‌پذیر رو آورده‌­اند. از آنجا که زنان سیاه­پوست سلطه­‌ی طبقاتی-نژادی را براساس جنسیت خود به‌­طور ویژه‌­ای تجربه کرد­ه‌­اند، برای تشخیص بهتر از چگونگی تاثیر جنسیت و سکسوالیته در تقاطع ستم­های ناشی از نژادپرستی و سرمایه‌­داری در جایگاه درست­‌تری قرار دارند. در طول زمان، زنان روشنفکر آمریکایی-آفریقایی تبار به درک پیچیده­‌تری از تقاطع ستم و همچنین رویکردی عمل­گرایانه با تمرکز بر تعامل سیاسی بین آن­ها نائل آمده‌­اند. این ماتریس سلطه‌­ی مبتنی بر تقاطع ستم‌­های نژادی، طبقاتی، جنسی و جنسیتی، روابط قدرت را در داخل و خارج از محل زندگی آن‌ها سازمان­دهی کرد. در بخش‌های بعدی بررسی خواهم کرد که چگونه فمینیسم سیاه فعالیت‌های فکری زنان آمریکایی-آفریقایی تبار را همراه با اینترسکشنالیتی و هم­بستگی انعطاف‌پذیر به‌­عنوان ابعاد مهم یک دوره از بلوغ فمینیسم سیاه منعکس‌ می‌­کند.

۲.۱ کار اجتماعی زنان سیاه و اندیشه‌­ی فمینیسم سیاه

تغییر الگوی کار اجتماعی زنان سیاه‌پوست، خط سیر اندیشه­ی فمینیسم سیاه در جوامع آمریکایی-آفریقایی را نشان می‌­دهد (کالینز ۲۰۰۶). پیش از دوره‌­ی حقوق مدنی به شکل امروزی، کار اجتماعی زنان آمریکایی-آفریقایی‌تبار در قلب سیاست‌های آمریکایی-آفریقایی قرار داشت. تلاش زنان و مردان آمریکایی-آفریقایی تبار­ برای تغییر روند تبعیض در مدارس، رویه‌های انتخاباتی متعصبانه، مسائل نژادی در خانه‌سازی و سیاست‌های استخدامی تبعیض‌آمیز، با افزایش منزلت و آزادی مسیری همراه بود که برای­شان دست­یابی به منزلت و آزادی‌­های فردی را ساخت. در همین حال، زنان سیاه‌پوست با توجه به تضادهای خشونت و عشق درون جامعه­ی مدنی آمریکایی-آفریقایی، و هم­چنین با ابراز مخالفت‌شان با خشونت علیه زنان سیاه‌پوست و دیگر مشکلات اجتماعی مشابه درامور اجتماعی آمریکایی-آفریقایی فعالیت می‌کردند. کار اجتماعی زنان سیاه به عنوان شکلی از سیاست­های بقا، به رفاه عمومی جامعه کمک کرده است. بنابراین، فعالیت سیاسی زنان سیاه بوسیله‌­ی تلاش در ایجاد تحولات نهادی و بقای گروه در چارچوب بزرگ­تری از مبارزات جمعی برای دست­یابی به عدالت اجتماعی خود را نشان داد (کالینز ۲۰۰۰).

پیش از جنبش­‌های اجتماعی در اواسط قرن بیستم، کار اجتماعی زنان سیاه به‌­طور عمده در اجتماعی بر پایه‌­ی تبعیض نژادی واقع شده بود و شامل جنبش­‌های اعتراضی و سیاست بقا بود و البته که زنده ماندن سهم عمده­‌ای داشت. کار اجتماعی شامل مجموعه‌ای از فعالیت‌ها‌ است، یعنی شکلی از کار بازتولیدی که به (۱) تضمین بقای فیزیکی کودکان آمریکایی-آفریقایی‌تبار اختصاص دارد. (۲) ایجاد هویت سیاهان که از آمریکایی-آفریقایی­‌ها در برابر حملات برتری جویانه‌­ی سفیدها حفاظت می­‌کند (۳) حمایت از خانواده‌های آمریکایی-آفریقایی، سازمان‌ها و دیگر مؤسسات جامعه‌­ی مدنی سیاه‌­ها و (۴) ایجاد تحول در مدارس، شرایط شغلی، ادارات دولتی و دیگر موسسات مهم اجتماعی. در طول دوران برده‌­داری و اواسط قرن بیستم، فعالین حقوق بشر آمریکایی-آفریقایی‌تبار در جامعه‌ی وسیع‌تری به رسمیت شناخته شدند. برای مثال، آنا جولیا کوپر، آیدا ولز- بارنت، ماری مک لئود بتونی، پائولی موری، الا بیکر و آنا آرنولد هگمن[۵]، افرادی استثنایی بودند که ایده‌ها و اقدامات آن‌ها در شناختِ اندیشمندان زن سیاه به عنوان بخشی از نمود جماعت سیاه محلی، ملی یا فراملی انعکاس یافته است (بی و همکاران ۲۰۱۵).
در محله­‌های آمریکایی-آفریقایی، بسیاری از زنان رهبری را در دست گرفتند و به افراد درون جماعت خود در جهت بقا، رشد و مقاومت در برابر نژادپرستی علیه سیاه­پوستان در تمام دامنه‌های قدرت کمک کردند. کار مادرانه­‌ی زنان سیاه‌پوست به­‌عنوان یکی از موقعیت‌­های مهم فعالیت کاری زنان سیاه، یک بافت چند لایه از سیاست‌های زنان سیاه را نشان می‌دهد. کار مادرانه شبیه کار مراقبتی است و کار مراقبتی به عنوان مجموعه­‌ای از اصول برای مشارکت دموکراتیک در نظر گرفته می‌شود (به عنوان مثال، ترونتو ۲۰۱۳)، و از آن­جا که کار مادرانه به‌­طور عمیقی در سیاست بقای جوامع آمریکایی-آفریقایی جای گرفته‌، با اهداف سیاسی وسیع‌تر درهم آمیخته است. صرف نظر از این که آیا آن‌ها دارای فرزند بیولوژیک بودند یا نه، کاری که زنان سیاه‌پوست در مراقبت از اجتماع خود انجام می‌دادند، در واقع جایگاه مهمی بود که به­‌طور هم­زمان زنان آمریکایی-آفریقایی تبار را به امور سیاسی وارد می‌­کرد و به عنوان محل اصلی کنش­گری آن‌ها عمل می‌کرد.

در جهانی که زندگی سیاهان ارزش کمی دارد، دفاع از حیات جوانان سیاه و بخشیدن امید به زندگی برای سیاهان یک کنش مقاومتی رادیکال در نظر گرفته می­شود. از این منظر تعریف معاصر از کار مادرانه که به ریشه‌های عمیق فرهنگی نیاز دارد، مفهومی با جنبه­‌های سیاسی قوی­تر از پروژه‌های سیاسی صرف را به ارمغان می‌آورد. کار مادرانه به مرور زمان شکل‌های گوناگونی به خود می‌گیرد (به عنوان مثال، استوری ۲۰۱۴). همانند فانی لو هامر، الا بیکر و اعضای حزب پلنگ­های سیاه، برخی از زنان انتخاب می‌کنند که «مادر اجتماع» باشند و کار بازتولیدی خود را برای سیاست‌های بقای جماعت محلی خود به­کار گیرند. فعالان مردمی و محلی همواره با کنش­گری برای دست­یابی به آب تمیز، مدارس بهتر، آموزش شغلی و خدمات اجتماعی و پلیسی بهتر برای محله‌­ی خود و مراقبت از اجتماع خود مبارزه کرده‌­اند. به‌­طور قطع مردان هم به کار مادرانه مشغول بوده‌­اند و هم­چنان نیز این کار را ادامه می‌دهند، اما در مواجهه با برخوردهای پلیسی متفاوت و حبس­‌های جمعی که بسیاری از مردان سیاه‌پوست را از جوامع آمریکایی- آفریقایی دور می‌کند، کار مادرانه هم­چنان به دوش زنان سیاه می‌افتد. هنگامی که زنان آمریکایی-آفریقایی تبار به یک پایگاه سازمانی ایجاد شده توسط کلیساهای سیاه و دیگر سازمان‌های اجتماعی می‌پیوندند، اغلب حمایت سازمانی برای طرح‌ها و ابتکارات اجتماعی خود را هم پیدا می‌کردند. زنان آمریکایی-آفریقایی تبار با پیوستن به سازمانی که توسط کلیسای سیاهان بوجود آمده و یا در دیگر سازمان­‌های اجتماعی نهادی حمایتی برای ابتکار عمل در اجرای عدالت اجتماعی به دست می­‌آورند. اهمیت زنان آمریکایی-آفریقایی‌تبار در کلیسای سیاهان به عنوان سازمان اصلی جامعه مدنی سیاهان، عرصه­ای مهم برای کنش سیاسی زنان سیاه و تمرکز توجه آنان به امور سیاسی فراهم می‌­کند. این سنت اخلاقی زنان آمریکایی-آفریقایی تبار را تشویق کرده که از منافع خاص خود برای رفاه اجتماعی بیشتر و فراگیر صرف‌نظر کنند. در این چارچوب تفسیری مبارزه در جهت آزادی و عدالت اجتماعی برای کل جماعت سیاهان، ماحصل مبارزه برای آزادی فردی خود بود. این دو مؤلفه را نمی‌توان به آسانی از هم جدا کرد.

۲.۲. چرا همبستگی انعطاف‌پذیر؟ چرا اینترسکشنالیتی؟

همبستگی انعطاف‌پذیر و اینترسکشنالیتی دو بعد از فمینیسم سیاه را تشکیل می‌دهند که به هم وابسته و برآمده از سیاست‌های اجتماعی هستند. هر دو به مرور زمان در پاسخ به محدودیت‌ها و فرصت‌های جدیدِ سلطه و مقاومت در دامنه‌های قدرت، عمیق‌تر شده‌اند. به جای دیدن فمینیسم سیاه به عنوان مجموعه­ای ایستا از ایده‌هایی که در ذهن تعدادی از فعالان و متفکران زنان سیاه‌پوست سرچشمه می­گیرد، جایگاه جدید فمینیسم سیاه در جابجایی حدود کار اجتماعی زنان سیاه نشان داد که فمینیسم سیاه معاصر، از شکل‌های پرسش­گری و کنش اجتماعی بهره می‌گیرد. اینترسکشنالیتی به عنوان یک گفتمان در دهه ۱۹۹۰ به شهرت رسید (به عنوان مثال، کرنشاو ۱۹۹۱)، همچنین توجه تحلیلی به همبستگی نیز به­‌تازگی مطرح شده است (به عنوان مثال، شلبی ۲۰۰۵). با این حال، پیوندهای موجود بین اینترسکشنالیتی و همبستگی انعطاف‌پذیر در فمینیسم سیاه این شناخت معاصر را تحت تاثیر قرار می‌دهد.
مشارکت در کار اجتماعی به عنوان یکی از ویژگی‌های اصلی مشارکت سیاسی زنان آمریکایی-آفریقایی تبار هم در داخل جماعت و هم به نمایندگی از جماعت‌­های سیاهان باعث پرورش تعهد به همبستگی سیاهان شد. بدون همبستگی بین آمریکایی-آفریقایی‌تبارها، مبارزات سیاسی برای درهم شکستن سلطه­‌ی نژادی محکوم به فنا بود. با این حال برای زنان سیاه، همبستگی در غیاب پرسش­گری نه می‌تواند به خودی خود مطلوب باشد و نه موثر، به­‌ویژه زمانی که بر سلسله‌مراتب­‌های جنسیتی در بین ‌نسل­ها تکیه کند و تحت تسلط مردان باشد. این همبستگی سلسله مراتبی، سفت و سخت و بساهنگام تحت حمایت مذهب یا سنت بود، و موانعی برای کنش سیاسی موثر ایجاد می‌­کرد. زنان سیاه‌پوست متوجه نیاز به همبستگی شدند، با این حال ایده‌ها و کنش­‌های خود را به‌­گونه‌ای تنظیم کردند که فهم نقادانه‌­ی خود از همبستگی را تقویت کنند تا برای طرح­‌های سیاسی مناسب‌تر باشد. همبستگی مقوله‌­ای ذاتی نبود، مجموعه‌­ی‌ قوانینی بود که به‌­طور غیرارادی در طول زمان و موقعیت‌­های متفاوت به­‌کار برده می‌شد. در عوض، درکی انعطاف‌پذیر از همبستگی، زنان سیاه‌پوست را قادر ساخت تا برروی این مفهوم‌ کار کنند و آن­را به چالش بکشند.

همچنین بخوانید:  روایتی از یک سرقت بزرگ

فعالیت درون سازمان‌های سیاه بیشتر اوقات زنان آمریکایی-آفریقایی تبار را نسبت به نابرابری جنسی و جنسیتی در جماعت سیاهان و همچنین در جامعه‌­ی وسیع‌تر آگاه می‌کرد. این آگاهی تحلیل متقاطع را تسریع و تقویت می‌کرد. با این حال، زمینه‌هایی که افراد در آن کار فکری انجام می‌دهند به اندازه خود محتوا مهم هستند. در این مورد، مانند اینترسکشنالیتی درک همبستگی از طریق رفتار سیاسی روزمره و سازمان‌یافته در جماعت آمریکایی-آفریقایی عمل می‌کرد. به بیان دیگر حفظ آمادگی سیاسی در مواجهه با سلطه­ی سیاسی که در آن اقدامات نژادپرستانه چشم­گیر بود، یکی از مؤلفه‌­های سیاسی مورد نیاز انتخاب‌های استراتژیک بود.

زنان آمریکایی-آفریقایی‌تبار به‌­دنبال تعمیق درک ذهنی خود از اینترسکشنالیتی و همبستگی نبودند. برای مثال، بسیاری از زنان آمریکایی-آفریقایی‌تبار که در جنبش حقوق مدنی در SNCC (کمیته هماهنگی منع خشونت دانشجویی) کار می‌کردند رشد آگاهی فمینیستی را در نتیجه­‌ی سیاست‌های جنسیتی سازمان تجربه کردند (اندرسون-بریکر ۱۹۹۹). در مقابل، برخی دیگر نتوانستند سلسله‌مراتب جنسی و جنسیتی را به چالش بکشند، با این استدلال که تمرکز بر موضوعاتی که در ظاهر خارج از دستور کار حقوق مدنی قرار دارند اقدامات ضد نژادپرستی را تضعیف می‌کنند. به طور مشابه، زنان آمریکایی-آفریقایی‌تبار چشم­‌اندازهای متعددی در مورد این موضوع داشتند و مجموعه‌ای از کنش­‌ها را به‌­طور منظم در سازمان‌های مذهبی سیاهان اجرا می­‌کردند. بسیاری از زنان آمریکایی-آفریقایی تبار از تفکرات مبتنی بر الهیات برای حمایت از برابری جنسیتی استفاده کردند در حالی که برخی دیگر تفسیرهای موجود از کتاب مقدس مسیحیان را در مورد جایگاه حقوقی زنان مورد تردید قرار دادند (هیگینبوتام ۱۹۹۳). برخی نیز کلیسا را در جستجوی آیین­ه‌ای دیگری که برای چشم­‌انداز سیاسی آنان مناسب­تر است، ترک کردند. زنان سیاه‌پوست بیشتر از طریق تعاملات روزانه در سازمان‌هایی که سپهر عمومی جماعت آمریکایی-آفریقایی را تشکیل می‌دادند با مسائل زنان برخورد می‌کردند و نه از طریق سازمان­‌های رسمی فمینیستی.

علی‌رغم جبهه­‌ی واحد ظاهر شده در برابر عموم، در جماعت آمریکایی-آفریقایی زنان سیاه‌پوست اغلب آن دسته از سیاست­های همبستگی را که در گرو وفاداری به مردان سیاه بود مورد پرسش قرار دادند، چراکه آن­ها نه تنها قادر نبودند مشکلات اجتماعی زنان سیاه را درک کنند، بلکه در ایجاد آن‌ها دخیل بودند. به‌­جای رد کامل سیاست‌های همبستگی، زنان آمریکایی-آفریقایی‌تبار موضع جدیدی را اتخاذ کردند. آن‌ها تصمیم گرفتند با این همبستگی کنار بیایند، گاهی با مردان سیاه کار می‌کردند و گاهی اوقات با آن‌ها مخالفت می‌کردند. نوعی از انعطاف‌پذیری که به کنش اجتماعی نظام­‌مندی پیوند خورده باشد به این معنی نیست که زنان برای اطاعت کردن ارزش قائل هستند، بلکه به این معنی است که زمینه‌­ی اجتماعی اهمیت زیادی دارد. به طور خلاصه، اینترسکشنالیتی همراه با تصویری انعطاف‌پذیرتر و مشروط به همبستگی سیاهان، مشارکت زنان سیاه را در طرح‌­های گسترده­‌تر جنبش‌های اجتماعی اواسط قرن بیستم شکل داد و هم­چنین درک و شناخت سنتی از همبستگی موجود در سیاست‌های آمریکایی-آفریقایی را به چالش کشید.

ناگزیر از این رویکرد فعالان و متفکران فمینیسم سیاه نه تنها اینترسکشنالیتی را در ساخت تحلیل‌های نظری معضلات خاص اجتماعی در قرن بیستم توسعه دادند، بلکه همبستگی انعطاف‌پذیری را اِعمال کردند که تاثیر مهمی بر تولیدات فکری آن‌ها داشت. برای مثال، در سال ۱۸۹۲ کتابی با عنوان صدایی از جنوب از آنا جولیا کوپر تحلیل متقاطعی ارائه می‌دهد که فمینیسم سیاه مدرن و اینترسکشنالیتی را مقدم بر مکاتب فکری دیگر می‌داند. تعداد زیادی از پژوهشگران معاصر کوپر را روشنفکری بنیان­گذار در فمینیسم سیاه می­‌دانند و به تجزیه و تحلیل متقاطع از نابرابری‌های اجتماعی اشاره می‌کنند که روابط قدرت نژاد / طبقه / جنسیت و ملیت را در نظر می‌گیرد. کوپر با اثر خود در مورد انقلاب در هاییتی و فرانسه دیدگاهی جهانی را در مورد نابرابری‌های اجتماعی مطرح کرد که درک او از استعمار و امپریالیسم را به عنوان شکل‌­هایی از سلطه نشان می‌دهد (مه ۲۰۰۷). آیدا بی. ولز (۱۸۶۲ – ۱۹۳۱) روشنفکر و فمینیست آمریکایی-آفریقایی‌تبار دیگری است که به تجزیه و تحلیل متقاطع در زمینه‌­ی فعالیت‌های سیاسی می‌پردازد. ولز از پرونده­‌ی کیفری قتل توام با آزار برای مشخص کردن این­که چگونه روابط جنسی با نژادپرستی و جنس‌ی­پرستی گره خورده‌است، استفاده می‌­کند. او نظریه‌­های متداول نابرابری اجتماعی و به‌­ویژه آن‌­هایی که بر انحرافات زیستی و فرهنگی آمریکایی-آفریقایی متمرکز بودند را مورد بررسی قرار داد (کالینز ۲۰۰۲).

کوپر و ولز سازمان­دهندگان اجتماعی مرئی و هر دوی آن‌ها زنانی بودند که روابط نزدیکی با جماعت‌­های آمریکایی-آفریقایی داشتند. در فرآیند بسط تحلیل متقاطع از وضعیت زنان سیاه‌پوست و قتل توام با آزار، کوپر و ولز در جماعت آمریکایی-آفریقایی دقیق شدند و تاثیر کارآمد فعالیت فکری خود را به‌­طور دست اول دیدند. با این حال، فعالیت‌های فکری آن‌ها فراتر از کار بر روی اجتماع زنان سیاه است و در طرح‌­های گسترده‌تر داخلی و بین‌المللی و ضد امپریالیسم نیز فعالیت داشتند. حرفه­‌ی آن‌ها منجر به ایجاد همبستگی انعطاف‌پذیر با مردان سیاه، زنان سفید، آمریکایی-آفریقایی­‌تبارهای طبقه‌­ی متوسط و آن قسم از فعالان سیاسی شد که می‌توانستند به حل مشکلات مربوط به آن‌ها کمک کنند.

ظهور مجدد فمینیسم سیاه در اوایل قرن بیستم تداوم اینترسکشنالیتی و همبستگی انعطاف‌پذیر را در فعالیت‌های فکری زنان آمریکایی برجسته کرد. فمینیسم سیاه معاصر به وضوح خود را در قالب عبارات متقاطع تعریف می‌کند و همبستگی انعطاف‌پذیر را در فعالیت‌های سازمانی خود ترسیم می‌کند. ظهور جنبش «جان سیاه­پوستان مهم است»[۶] در سال ۲۰۱۲ مرکزیت تصویر زنان سیاه‌پوست به عنوان بازیگران سیاسی و همچنین تجدید حیات فمینیسم سیاه به عنوان یک جنبش اجتماعی را نشان می‌دهد (کاب ۲۰۱۶). این جنبش در ابتدا توسط سه زن کوئیر[۷] آمریکایی-آفریقایی­‌تبار مطرح شد که هشتگ جان سیاه­پوستان مهم است [۸] را ایجاد کردند. رشد درخشان جنبش جان سیاه­پوستان مهم است از سال ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۶ نشان می‌دهد که چگونه میراث فمینیسم سیاه به مسئله‌­ی اجتماعی معاصر یعنی خشونت نژادی منجر شده‌است. وب سایت «جان سیاه­پوستان مهم است» به طور قابل‌توجهی به روز شده و سازمان آن­ها رشد کرده‌ است، با این حال رسالت آن‌ها همچنان ثابت مانده ‌است:

هشتگ جان سیاه­پوستان مهم است که ریشه در تجربه‌های مردمان سیاه در این کشور دارد که به طور فعال در برابر شیوه‌­های ضدانسانی مقاومت می‌کنند، فراخوانی برای کنش و واکنش به نژادپرستی علیه سیاهان است که به جامعه­‌ی ما نفوذ کرده است. جان سیاه­پوستان مهم است جنبش منحصر به فردی است که  از کشتارهای غیرقانونی مردم سیاه توسط پلیس و افراد خودسر فراتر می­رود.  جان سیاه­پوستان مهم است بر زندگی کوییرها و ترنس­‌های سیاه، افراد معلول، مردمان سیاه فاقد مدرک شناسایی، افراد سابقه­دار، زنان و تمام سیاهان در سرتاسر طیف جنسیتی تاکید دارد و گروه‌هایی که در جنبش آزادی سیاهان به حاشیه رانده شده‌­اند را در مرکز توجه قرار می‌­دهد.[۹]

جنبش جان سیاه­پوستان مهم است نشان دهنده‌­ی ارتباط تنگاتنگ اینترسکشنالیتی و همبستگی انعطاف‌پذیر و هم­چنین چالش‌های مداوم استفاده از این ایده‌ها در بررسی و پراکسیس معاصر است. این حرکت که توسط بنیانگذاران هشتگ جان سیاه­پوستان مهم است انجام شد به وضوح با تاکید بر این که چگونه تمام افراد سیاه دراجتماع سیاه سزاوار حمایت سیاسی هستند، جنبشی متقاطع است. دستورالعمل تقاطعی آن‌ها تحلیل این مسئله را عمیق‌تر می‌کند که چگونه گروه‌های فرعی مختلف درون اجتماع سیاه، ستم نژادی را تجربه می‌کنند. به طور قابل‌توجهی، شیوه­های جنبش جان سیاه­پوستان مهم است، چالش‌های استفاده ازهم­بستگی انعطاف­پذیر، درون اجتماع سیاسی و همچنین در میان اجتماع‌­های سیاسی مختلف را نشان می‌دهد. این جنبش تکامل‌یافته نهادسازی­ سلسله‌مراتبی را رد کرده‌است و سازمان‌های حقوق مدنی سنتی را به ساختارهای سازمانی غیرمتمرکز و سیال‌تر تبدیل کرده است.
این جنبش از طریق ایده‌ها و فعالیت‌های خود ضدروایتی مرتبط با روابط قدرت متقاطع و ضدسیاست‌های مبتنی بر کنش جمعی که بر هم­‌کوشی ایده‌ها و اعمال تأکید دارد را گسترش داده است. این فرایند همچنین شامل ابزارهای تجزیه و تحلیل مشکلات اجتماعی است. به عنوان مثال، اینترسکشنالیتی ابزاری تحلیلی است برای درک سازمان خشونت تحت حمایت دولت در دامنه‌های قدرت. جنبش «جان سیاه­پوستان مهم است» همچنین ایده‌­ی همبستگی انعطاف‌پذیر را به عنوان بستری برای کنش سیاسی به‌پیش می‌برد.

نوعی از فمینیسم سیاه در جنبش «جان سیاه­پوستان مهم است» رشد کرده‌ است که نشان‌دهنده‌­ی اهمیت جنبش­‌های جمعی اجتماعی از طبقات پایین است که نقطه نظری مخالف در جهت شکل­‌گیری دموکراسی مشارکتی است. پیش­برد دستور کار عدالت اجتماعی مستلزم عمیق شدن در مشارکت دموکراتیک است، اقداماتی که تنش خلاق بین مطلوب بودن، امکان­پذیر و عملی بودن را برجسته می‌کند. در قالب هر یک از این دیدگاه‌های خاص در مورد اینترسکشنالیتی یا روش‌های تغییر تجربه‌­­ها از جهان برای زنان سیاه درس­‌هایی از همبستگی انعطاف‌­پذیر وجود دارد. زنان سیاه زندگی روزمره را به‌­عنوان یک زندگی ریشه‌­دار، مشروط، پویا و جامع تجربه می‌کنند که فرصت‌های نامحدودی برای درگیرشدن با تحلیل نقادانه یا کنش­گری را به ­همراه دارد. در زندگی روزمره، اصول هستند که به زندگی معنا می‌بخشند و این کنش­ها هستند که آن را هدفمند می‌سازند.

۳. تفاوت‌­هایی که قدرت آن­ها را می­‌سازد: اینترسکشنالیتی و دموکراسی مشارکتی

از آنجا که دموکراسی مشارکتی و اینترسکشنالیتی مسیر تاریخی مشترکی دارند، در تعامل قرار دادن آن‌ها به طور بالقوه منافع هر دو طرح را به همراه دارد. هر دو طی جنبش‌های اجتماعی اواسط قرن بیستم برای حقوق مدنی، فمینیسم و چپ نو مورد توجه قرار گرفتند (به عنوان مثال کالینز و بیلجی۲۰۱۶، دآویگدور ۲۰۱۵). همچنین دموکراسی مشارکتی و اینترسکشنالیتی مجموعه نگرانی‌های مشترکی نیز دارند. هر دو آرزو دارند تا روابط اجتماعی جدیدی از لحاظ برابری، انصاف، شمولیت و عدالت اجتماعی را داشته باشند. برای این دو طرح، دستیابی به این اهداف اخلاقی نیازمند ایجاد جماعتی عادلانه­، پرسش­گری و پراکسیس است که می­‌تواند تحت فشاری پیوسته دوام بیاورد. هر دو طرح با دشواری ساخت همبستگی‌­های فکری و سیاسی میان نقطه‌نظر‌های مختلف در میان قدرت مواجه هستند.
در این نقاط مشترک، اینترسکشنالیتی منابع خاصی را برای وظیفه‌­ای خاص و ایجاد همبستگی فکری و سیاسی فراگیر به ارمغان می‌آورد که به طور بالقوه منافعی برای خود و برای دموکراسی مشارکتی بدنبال دارد. تحلیلی که در اینجا ارائه شده‌است، نشان می‌دهد که دیدگاه متمایزی نسبت به کنش جمعی وجود دارد که به نوبه­ی خود درک پیچیده­‌تری از همبستگی سیاسی را پرورش می‌دهد. استفاده از ساختار جامعه به عنوان یک ابزار ساختاری انعطاف‌پذیر برای همبستگی‌­های پیچیده و تاکید بر ایجاد همبستگی سیاسی بین افراد را با توجه به این­که چگونه ساختارها و گروه‌ها به یک اندازه در اقدامات سیاسی قابل‌توجه نیستند، تکمیل می­‌کند. افراد به قدرت می‌رسند، اما همین افراد در درون ساختارهایی قرار دارند که به عنوان مذاکره‌کننده‌­های بی­صدا در اقدامات سیاسی عمل می‌کنند. حضور در گروه‌ها و فرایندهای جمعی مسیرهای جدیدی برای بررسی و اکتشاف ایجاد می‌­کند برای مثال، ایجاد همبستگی سیاسی (۱) درون و بین نهادهای جمعی متمایز به عنوان مثال، اجتماع‌­هایی که در سیستم‌های سلطه دارای تاریخچه و فرهنگ مشترک هستند (۲) درون دامنه‌­های قدرت خاص و همچنین در میان این دامنه‌­ها برای مثال جوامع دانشمندان و اندیشمندانی که ضرورت همکاری را به رسمیت می‌شناسند (۳) در حوزه‌های خاص محلی، منطقه‌ای و ملی مانند پروژه­‌هایی برای همبستگی و مشارکت شهروندان در سیاست عمومی و (۴) جنبش­‌های اجتماعی مانند فمینیسم، اتحادیه اصناف و جنبش‌های حقوق مدنی که مطالبات مردم را به نهادهای دولتی یا اقتصادی می‌رسانند. این تمرکز مجدد بر قدرت و سیاست که در جوامع پرسش­گر و کنش­مند ریشه دوانده­ است، چندین مفهوم جدید را برای اینترسکشنالیتی یا دموکراسی مشارکتی به همراه دارد.
اول، اندیشمندان اینترسکشنالیتی و دموکراسی مشارکتی باید از اتکا بر مسائل مورد نظر نخبگان دست بردارند، به استثنای کسانی که نگران گروه­‌های فرودست هستند. در مورد اینترسکشنالیتی تغییر محیط جنبش اجتماعی به دانش‌بنگاه، آمادگی حفاظت از ایده‌های فمینیسم سیاه وعدالت اجتماعی را تقویت کرده‌است. در مقابل خواسته­‌های دموکراسی مشارکتی برای بازسازی مجدد در ساختار نولیبرال به‌­عنوان ایدئولوژی نخبگان، بیشتر به حاشیه رانده می‌­شود، چرا که دموکراسی مشارکتی قدرت دولت را به‌­طور مستقیم تهدید می‌­کند. چون این ایده‌ها هستند که اهمیت دارند، اما اغلب در دانشگاه‌ها و نهادهای دولتی در مواجهه با نقطه نظرات متضاد از سوی نخبگان و گروه‌های وابسته تاثیر خود را از دست می‌دهند.
از دیدگاه نخبگان، یعنی کسانی که از دسترسی و کنترل بیشتری روی دولت برخوردارند، دموکراسی مشارکتی را می­‌توان به‌­عنوان یک مسئله‌­ی فنی حل کرد، نه یک پروژه­‌ی سیاسی که هدف آن قدرت دادن به گروه‌های تحت سلطه است. رویکردهای دولت محور با در هم آمیختن برابری حقوق شهروندی وبرابری ظاهری شهروندان حقیقی که در پی تحقق بخشیدن به حقوق خود هستند، از چارچوبی قدرت‌گریز بهره می‌گیرد. بسیاری از اقدامات و طرح‌ها در دانشگاه‌ها و دانشکده‌ها که با مشارکت دانشجویان، هیات‌ علمی و کارکنان با سلسله‌مراتب قدرت آکادمیک تلفیق می‌شوند، بر یک چارچوب قدرت گریز تکیه دارند که بر تغییر فرد به جای تغییر نهاد تاکید می‌کند. طرح­‌های دموکراسی مشارکتی با فشارهای مشابهی روبرو هستند. زمانی که برابری حقوقی به پشت صحنه سیاست­های دموکراتیک تبدیل شود، نابرابری‌های اجتماعی در میان شهروندان و نیز نابرابری‌های اجتماعی درون خود نهادهای دموکراتیک نامرئی می‌شوند. مانند ابتکارات متنوع در فضای دانشگاهی طرح‌های دولتی نیز می‌توانند به اهدافی مانند ترغیب، آموزش یا هدایت شهروندان در جهت مشارکت بهتر در فرآیندهای دموکراتیک کمک کنند. با این حال، فرض بر این است که شهروندان واحد اصلی تجزیه و تحلیل هستند، شهروندان در واحدهایی مصنوعی به نام مردمان سیاه رها شده در فضای عمومی، زنان، بومی‌­ها، لاتین‌­تبارها، مردم فقیر و دیگر گروه‌های محروم هم از مشارکت سیاسی بهره­مند می‌شوند و هم تاثیر می‌پذیرند. روی کاغذ همه­ی افراد برابر هستند. با این حال در عمل، این موضوع به ندرت به واقعیت تبدیل می‌شود.
هم در اینترسکشنالیتی و هم در دموکراسی مشارکتی، کنار گذاشتن مسایل مربوط به سلطه به عنوان متغیرهای محیطی، و نه به عنوان عناصر سازنده­ی فرایندهای دموکراتیک، مسیر را برای راه­‌حل­‌های مدیریتی در مقابل مشکلات فنی می‌­گشاید. گاهی این تصمیم واضح است و گاهی این­طور نیست. همان­‌طور که در مورد فعالیت‌های فکری زنان سیاه‌پوست توضیح داده شد بازیگران اجتماعی و پروژه‌هایی که آن‌ها دنبال می‌­کنند می‌توانند به‌­طور غیرانتقادی منافع گروه‌های نخبه را بپذیرند، و منافع گروه‌­های تحت ستم را نادیده بگیرند و یا نوعی تعامل واقع­گرایانه با هر دو گروه از فعالان داشته باشند. این زمینه‌­ی تاریخی و اجتماعی حساسیت فکری و سیاسی متمایزی را درون فمینیسم سیاه ایجاد کرده‌، و در طول زمان آن را به سوی تجزیه و تحلیل‌های متقاطعی سوق داده که بر اهمیت همبستگی در مواجهه با یک دشمن خطرناک تاکید دارد و جامعه را در قالب شرایط سیاسی مفهوم‌سازی و تعریف کرده است.

دوم، تمرکز اینترسکشنالیتی بر روابط متقاطع قدرت نشان می‌دهد که نظریه‌های رایج در مورد قدرت و سیاست بسیار کم‌تر از آنچه تصور می‌شود، جهانی هستند. لیبرالیسم با ارزشی که برای حقوق فردی قائل است، و دموکراسی مشارکتی به عنوان یک اندیشه در مورد این­که چگونه حقوق شهروندی باید تضمین کننده برابری باشد، هیچ کدام برای نظرگرفتن گروه‌­های تحت سلطه طراحی نشدند. سیاهان، زنان، گروه‌های قومی و گروه‌های فرودست در بیشتر اوقات نشان­گر فقدان حقوقی هستند که برای شهروند تعریف شده‌اند. نظریه‌­ی سیاسی که بر پیش­فرض­ گرفتن شهروندی خیالی، هنجارمند و ایده‌آل تکیه دارد، ممکن است جهان­شمول به نظر برسد. با این حال، نظریه‌های سیاسی که روابط متقاطع قدرت را نادیده می‌گیرند و به طور معمول بخش‌های بزرگی از جمعیت را از شهروندی درجه اول محروم می‌کنند تئوری‌های خاصی هستند که خود را به عنوان نظریه‌­های جهانی جا می‌­زنند. تنزل گروه­‌های فرودست به شهروندی درجه­ی دوم، یا انکار حقوق شهروندی آن­‌ها، بخشی از ارائه‌­ی تعریف از شهروندی درجه اول و عادی است.

تمرکز اینترسکشنالیتی بر روابط قدرت، نگاهی مقابله­‌جویانه و مهم برای ورود به نظریه‌های اجتماعی و سیاسی را فراهم می‌کند، با این حال محدودیت‌های نظریه‌های به ظاهرجهانی نیز می‌توانند پروژه‌های مخالف را با مشکل مواجه کنند. برای مثال، در نظر بگیرید که چگونه مفروضات مربوط به حقوق شهروندی فردی که بر فمینیسم غربی و دموکراسی مشارکتی تاثیر می‌گذارد، می‌تواند تاثیر بافت اجتماعی بر فمینیسم سیاه را دچار سوء تعبیر کنند. برای بسیاری از اندیشمندان و متفکران فمینیسم طبقه متوسط غربی، فعالان اجتماعی اصلی خود افراد هستند و این خود زنان هستند که حمایت دیگران را برای منافع شخصی خود جلب می­کنند. اما این الگو، تفاوت‌ و تنوع بین زنان را نمایش نمی‌­دهد. رفتارهای گروهی افراد رنگین پوست، جمعیت‌های مهاجر، مردم فقیر و افراد دیگری که حقوق شهروندی درجه اول آن­ها نادیده گرفته شده است و به‌­ویژه کسانی که بر مبنای حقوق شهروندی فرصت‌های کمی برای کنش سیاسی دارند را گردهم می‌­آورد. این یک انتخاب بین فرد یا جمع نیست، بلکه به این معنی است که چگونه افراد باهم کاری را گردآوری می­کنند. زنان سیاه‌پوست از خودشان به عنوان یک فرد حمایت می‌کردند، با این حال شکلی برجسته از مشارکت سیاسی و دخالت در امور اجتماعی اجتماع خود را نشان می­دهند که هم به‌­صورت شخصی و هم در ارتباط با یکدیگر انجام شده است.

سوم، پروژه­‌های پرتوان اینترسکشنالیتی و دموکراسی مشارکتی از طریق کنش، به­‌طور فزاینده در جوامع پرسش­گر و کنش­مند گسترش می‌یابند، در حالی که آن­ها در شرایط تاریخی و اجتماعی خاصی ظهور می­کنند و خاموش می‌شوند اما هرگز ناپدید نمی‌شوند. تلقی دموکراسی مشارکتی به عنوان مجموعه‌ای از اصول خارج از متن که از آکادمی صادر می‌­شوند و می­توانند در دستورکار دولت قرار گیرند، اهمیت تاکید بر این که چگونه و چرا آزادی، عدالت، دموکراسی و ایده‌های اخلاقی مشابه را دچار کج‌­فهمی می‌کند. در مرز­های ستم متقاطع، دعوت از طبقات بالا برای ارائه­‌ی نمایشی از دربرگیرندگی در نهادهای اجتماعی، تنوع ایده‌­های ابتکاری در فضای دانشگاهی یا اداره‌­ی اشتراکی بوسیله‌­ی شهروندان برگزیده در نهادهای دولتی، به­‌نظر درست نمی­‌آید. دربرگیرندگی ناقص و نمادین مانند بدست آوردن قدرت سیاسی نیست.­ ممکن است به ظاهر نمایندگانی از گروه‌های فرودست در همه سطوح حکمرانی مشارکت داشته باشند، با این حال آزادی عمل ندارند. درک صاحب­‌منصبان منتخب دموکراسی مشارکتی بسیار متفاوت از درک گروه‌های فرودست است. هر دو ممکن است اصول دموکراسی مشارکتی را بپذیرند، به خصوص اگر چنین اصولی برتری داشته باشند، با این حال اعتقاد به همان نظام­های ارزشی نمی‌تواند نابرابری در امکان مشارکت در حوزه‌های مختلف قدرت را ملغی کند. برخلاف رفتارهای سلسله‌­مراتبی و بالا به پایین مدیریتی، درک دموکراسی مشارکتی از طریق کاربرد آن عمیق­تر شده است. زنان فعال و متفکر آمریکایی-آفریقایی‌تبار نشان می‌دهند که ایده‌های فمینیسم سیاه درباره­‌ی اینترسکشنالیتی و همبستگی ‌انعطاف‌پذیر در اواخر دهه ۱۸۰۰ ریشه دارند. در طول چندین دهه هنگامی که زنان سیاه‌پوست در شرایط جدیدی با مشکلات اجتماعی پیشین مواجه می­شدند، این مفاهیم را مطرح کردند، آزمایش کردند و آن­ها را از طریق کنش اجتماعی اصلاح کردند. مفاهیم اینترسکشنالیتی و همبستگی انعطاف‌پذیر هم­چنان پابرجا هستند، این مفاهیم درجات متفاوتی از مرئی بودن برای نخبگان را دارند چرا که از پرسش­گری و پراکسیس زنان سیاه در جماعت سرچشمه می­‌گیرند.

در نهایت، ایجاد جماعت‌­های دموکراتیک و فراگیر نیازمند رد سلسله‌مراتب دائمی به نفع درک متقاطع از همبستگی است که ایجاد همبستگی را تسهیل می‌کند. اینترسکشنالیتی و همبستگی ‌انعطاف‌پذیر می‌توانند در اندیشیدن درباره‌­­ی انواع اتحاد و به­‌هم‌پیوستن‌­ها که ممکن است به طور مؤثری دموکراسی مشارکتی را تقویت کند، مفید باشد. همبستگی ممکن است یک هدف سیاسی قابل تحسین باشد، اما ممکن است در آن سلسله‌مراتب اجتماعی مستحکمی وجود داشته باشد که به طور معمول افراد و یا زیرگروه‌های تعیین‌شده تاوان آن را می‌­دهند. در عوض، همبستگی انعطاف‌پذیر می‌تواند اتحاد بین گروه‌هایی را تسهیل کند که تعهد مشترکی به یک آرمان اجتماعی مانند آزادی، عدالت اجتماعی یا دموکراسی دارند و یا دارای معضل اجتماعی مشترکی هستند. با این حال، مسیرهای بسیار متفاوتی برای ساخت یک ائتلاف وجود دارد. اینترسکشنالیتی توصیه می‌کند که ساخت ائتلاف نیاز به تشخیص این دارد که چگونه ستم متقاطع درک افراد و گروه‌ها از نابرابری اجتماعی را شکل می‌­دهد. همبستگی انعطاف‌پذیر نشان می‌دهد که همبستگی یک هدف ارزشمند است، اما مدل‌های سفت و سخت تفکرجمعی که اعضای آن باید سلسله‌مراتبی پایدار را بپذیرند در طولانی‌مدت گسسته می‌­شوند. همبستگی انعطاف‌پذیر می‌تواند سلسله‌مراتب اجتماعی را در درون خود جا به جا کند، اما نه به­‌عنوان یک ویژگی مطلق و رام نشدنی از سیاست‌های جمعی.

برای بقا دموکراسی مشارکتی و اینترسکشنالیتی باید ریشه­‌های تحقیق، بررسی و پراکسیس را در جماعت‌­ها تقویت کنند و هم­چنین جماعت‌­­های یک­پارچه‌­ی جدیدی را تشکیل دهند. چنین جماعت­‌هایی می‌توانند با توسل به همبستگی انعطاف‌پذیر به پایداری در برابر گذشت زمان کمک کنند. لازم است ایده‌ها با ته­نشین شدن در جماعت سیاسی و فکری کمک کنند تا خود را در بازه‌­های زمانی طولانی حفظ کنند، چنین اجتماعی می­‌تواند برای چالش‌های جدید، پاسخ جدیدی داشته باشد.

شروعی دوباره همیشه بهترین انتخاب نیست، با این­حال اگر با نابرابری اجتماعی و فقدان دموکراسی مشارکتی روبرو بودیم، گزینه­ی دیگری پیش­رویمان نداریم.

 

این مطلب ترجمه‌ای است از:‌

The Difference That Power Makes: Intersectionality and Participatory Democracy, Patricia Hill Collins

پینوشت‌ها:

[۱] intersectionality

[۲] Sexism

[۳] corporate university

[۴] community

[۵] Anna Julia Cooper, Ida Wells-Barnett, Mary McLeod Bethune, Pauli Murray, Ella Baker and Anna Arnold Hegeman

[۶] Black lives matter

[۷] Queer

[۸] #Blacklivesmatter

[۹] Blacklivesmatter.com

2 نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top
🌗