سی سال
یوسا یکی از مشهورترین نویسندگان آمریکای لاتین است، او در ایران بیشتر با رمان سور بز شناخته میشود، یوسا، زمان زیادی را نیز در مطبوعات به کار نویسندگی مشغول بوده است، در این گفتگوی کوتاه او از تجربه سی سال نوشتن در ستون «سنگ محک» میگوید.
نزدیک سی سال پیش، در چنین روزهایی، کار نوشتن ستون «سنگ محک»[۱]۱ را در روزنامه «اِلپاییس»[۲]۲ آغاز کردم. خواکین استفانیا[۳]۳، سردبیر آن زمان روزنامه، به یاد دارد که برای بررسی آغاز این همکاری با نخستین مقاله من، «در ستایش مارگارت تاچر»، و نیز بزرگداشت این توافق با او و نماینده ادبی و دوست بسیار عزیزم، کارمن بالسیز[۴]۴، با هم در هتل پالاس صبحانه خوردیم. به اعتقاد من، در این سه دهه هیچگاه در تعهد خود به خواکین و چهار سردبیر دیگر کوتاهی نکردهام و باید از آنها سپاسگزار باشم که هرگز مقاله یا عنوانی را ممیزی نکردهاند یا موضوعی پیشنهاد ندادهاند. نام «سنگ محک» را برای این ستون زمانی برگزیدم که برای روزنامه «اکسپرسو»[۵]۵ و مجلۀ «کارِتاس»[۶]۶ در لیما مینوشتم، چون آن سنگ قرون وسطایی که عیار طلا را میسنجید و هنوز هم نمیدانم واقعی بوده یا تخیلی، مرا شیفته خود کرده بود.
نوشتن در روزنامه «الپاییس» آرزویی بود که از زمان انتشار نخستین شمارهاش در سال ۱۹۷۶ -دوران جوانیام- در دل داشتم. آن وقتها این روزنامه با مدیریت خوان لوئیس سیبریان[۷]۷ منتشر میشد. از دید من، آن زمان دوره انتقالی واقعی اسپانیا به حساب میآمد. در دوران استبدادی، روزنامهها کهنهگرا و بیرمق بودند و مطبوعات بهدلیل صفحهآرایی، عناوین و بهطورکلی ساختار و نیز ممیزی شدید بیشتر به دوران متوشالح[۸]۸ میمانستند، هرچند روزنامهنگاران بسیار خوبی در آنها فعالیت داشتند. انتشار «الپاییس»، از نقطه نظر طراحی و شیوه کار و مهمتر از همه حضور باورها و اندیشههای سیاسی گوناگون انقلابی در این صنعت بود. در این روزنامه چپها (برخی از چپ افراطی) و در کنار آنها بسیاری از میانهروها و لیبرالها با آزادی کامل مینوشتند و همه آنچه در کشور و اروپا رخ میداد با نوآوری و نیز نثری خوب و قابلفهم در آن بازتاب مییافت. این روزنامه در بطن تحولات بزرگی بود که اسپانیا از سر میگذراند و به یک نماد تبدیل شده بود. «اِلپاییس» تجسم همه این تحولات در حوزه مطبوعات بود و به چنان جایگاه بینالمللیای دست یافت که به نظر من هیچیک از روزنامههای اسپانیایی، نه قبل و نه بعد از آن، نتوانستهاند کسب کنند. به لطف این روزنامه و توافقی که امضا کردیم، این ستون در همه کشورهای آمریکای لاتین، ازجمله برزیل و نیز برخی از کشورهای اروپایی و ایالاتمتحده منتشر میشد؛ روزنامه «رِپوبلیکا»[۹]۹ در رم، «فرانکفورت آلگماینه»[۱۰]۱۰ در فرانکفورت و «نیویورکتایمز» در نیویورک از این دستاند. از آن زمان، این جهانیشدن سبب شد مقالههای من از مضامین محلی دور شود و بیشتر رویکردی بینالمللی داشته باشد (که کار آسانی هم نبود) و بتوانم درباره آنچه دوست دارم و هر چیز و هر جا، از کل جهان، بنویسم: مقالات سیاسی، یادداشتهای سفر، مرور کتاب، خاطرات جوانی و کودکی. سالهای دراز، یکشنبهها مطالبم را مینوشتم، سپس -نمیدانم چرا تغییرش دادم- انتشارش به چهارشنبهها منتقل شد. نوشتنشان معمولا یک صبح و یک بعدازظهر وقتم را میگرفت و سالهاست که قبل از انتشار، سه دوست آنها را میخوانند. در آن زمان، در لندن زندگی میکردم. نوشتن مقاله یک روز به طول میانجامید، ولی فکرکردن درباره آن هنگام دویدن یا پیادهرویهایم در هایدپارک لندن یا پارک لوکزامبورگ پاریس و در بارانداز و ساحل زیبای لیما یا سنترالپارک نیویورک اجتنابناپذیر بود. در نوشتن مقالهها همیشه دیدگاه ژان فرانسوا رِوِل[۱۱]۱۱ را پیش چشم داشتهام که مقاله خوب اندیشه یگانهای را بسط میدهد و نیز عبارتی را که میگویند رائوموندو لیدا[۱۲]۱۲ کلاسهای خود را در هاروارد با آن آغاز میکرده است: «یادتان باشد، صفتها برای آن ساخته شدهاند که بهکار برده نشوند». او آرژانتینی بود و گرایش لعنتی ما اهالی آمریکای لاتینیها را به لفاظی که به آن وابستهایم میشناخت. صبحها هم میدویدم هم بهدنبال عناوین پرسه میزدم. هیچکس نمیتواند تصور کند نوشتن ستونهایی که از پیش عنوانی برایشان در نظر دارم که گویای خلاصه آن افکار است، چقدر برایم آسان است و، برعکس، چه مشکلاتی در نوشتن پیش میآید، وقتی از پیش از جوهر نهان آن عنوان آگاهی ندارم. و وقتی در یک رمان غرق میشوم، هیچچیز بهاندازه نوشتن مقاله به من آرامش نمیدهد و شادم نمیکند.
تأثیری که اگزیستانسیالیستهای فرانسوی، بهویژه سارتر[۱۳]۱۳، در دوران نوجوانی بر من گذاشتند بسیار زیاد بود، تا جایی که دوستانم، لوئیزلوایزا[۱۴]۱۴وابلاردواوکِندو[۱۵]۱۵ به من لقب «سارتر کوچولوی شجاع»[۱۶]۱۶ دادند. باورهای بسیاری که به سبب آن اندیشهها داشتم اکنون از بین رفتهاند و حتی از آنها نفرت پیدا کردهام، ولی نویسنده نباید به اندیشه سارتری متعهد باشد و در خیال غرق شود، بلکه باید سعی کند با باورها و اندیشههای سیاسی، اینجا و آنجا، روبهرو شود. از نظر من مهم نیست و فکر میکنم بسیار هم عادلانه است که نویسندگانی باشند که مسائل اجتماعی برایشان مهم نباشد، اما من اینگونه نیستم. من همیشه به «تعهد» نویسنده اعتقاد داشتهام و زندگی روزنامهنگاریام نشان از این اعتقاد دارد: از شانزدهسالگی در روزنامه «لا کرونیکای لیما»[۱۷]۱۷ کارم آغاز شده، با روزنامهها، رادیو و تلویزیون ادامه یافته و احتمالا همینطور ادامه یابد تا چراغ زندگیام خاموش شود.
روزنامهنگاری یعنی آزادبودن در انتقادکردن از آنچه بد است و ستایش آنچه نیک به نظر میرسد، اگرچه مفهوم بد و خوب بین اشخاص یکسان نیست. تا زمانی که این شیوهها در مطبوعات یک کشور به کار گرفته شود، آن کشور آزاد است و وقتی پنهانکاری آغاز شود، دیگر این روند متوقف خواهد شد. درست است که اخبار جعلی سبب تغییر این چشمانداز میشود، اما روزنامهنگاری آزاد همواره با آن در مبارزه است، تا زمانی که این اخبار در پستوی اشیای استثنائی یا مسخره بایگانی شوند. من هر روز سه روزنامه میخوانم و جزئیات اخبار را از رسانههای خبری دنبال میکنم. اما بهطورکلی، جز برای رویدادهای ورزشی، فوتبال و فیلم، صفحه نمایش را دوست ندارم و برای اخبار و نظرات و بهویژه ادبیات، کاغذ را ترجیح میدهم.
روزنامهنگاری یعنی آزادبودن در انتقادکردن از آنچه بد است و ستایش آنچه نیک به نظر میرسد، اگرچه مفهوم بد و خوب بین اشخاص یکسان نیست. تا زمانی که این شیوهها در مطبوعات یک کشور به کار گرفته شود، آن کشور آزاد است و وقتی پنهانکاری آغاز شود، دیگر این روند متوقف خواهد شد
با تمام آنچه در این سالها دیدهام و خواندهام -در ماه مارس آینده هشتادوپنج ساله خواهم شد- به این باور رسیدهام که بزرگترین چالش دموکراسی کمونیسم بود که مرده و دفن شده است و فقط در کشورهای شکستخورده و ناتوانی مانند کره شمالی، کوبا و ونزوئلا هنوز نیمهجانی دارد. اکنون، بزرگترین دشمنان آزادی، عوامگرایی و فساد بیکران هستند. برای نخستینبار در تاریخ، کشورها میتوانند فقر یا شکوفایی را برگزینند، مهم نیست که اندازهشان چقدر است و ذخائری دارند یا نه. اما برگزیدن شکوفایی چندان ساده هم نیست. گذار و تحول بهسوی سرمایهداری سالم، مانند تجربه برخی کشورهای آسیایی، بسیار دشوار و خطرناک خواهد بود. در شیلی که آنقدر به آن امیدوار بودم، به نظر میرسد همهچیز دوزخی شده است. سرمایهداری فرسوده و پوسیده روسیه و چین نیز، با کارآفرینان گوشبهفرمان قدرتی که ثروتها را در سکوت میبلعند، اسلوب و قاعدهای قابلاعتماد نیست. اما کره جنوبی، تایوان و سنگاپور نشان دادهاند که شکوفایی دموکراسی میآورد، نه اینکه آن را دور کند. دلسردی بزرگ من در این سالها اسرائیل بود که سلطهگر و متجاوز است و با حاکمی به نام نتانیاهو، جنایتکاری واقعی که فقط برای پرهیز از زندانیشدن ناگزیر است در قدرت بماند، هر روز اختناق بیشتری بر فلسطینیان تحمیل میکند.
سی سال زمانی طولانی است، ولی نمیخواهم که بازنشسته شوم -اگر بهزور بازنشستهام کنند، چارهای جز کنارهگیری نیست. در نظر دارم همواره روزنامهای کوچک و باگذشت پیدا کنم که «سنگ محک» مرا بپذیرد که در آن تا به آخر مدافع چیزهایی باشم که مطمئنا با گذر زمان تغییرشان خواهم داد.
پینوشتها:
۱.”Piedra de Toque”
۲. El País
۳. Joaquín Estefanía
۴. Carmen Balcells
۵. Expreso
۶. Caretas
۷. Juan Luis Cebrián
۸. متوشالح یا مَتْوشَلَخ یا متوشلحِ عبری از شخصیتهای اساطیر سامی، پسر خنوخ و پدر لمک و جد اعلای نوح است. متوشلح در ۹۶۹ سالگی از دنیا رفت و در میان شخصیتهای عهد عتیق بیشترین عمر را کرده است. طوفان نوح همزمان با مرگ او بوده است.
۹. Repubblica
۱۰. Frankfurter Allgemeine Zeitung
۱۱. François Revel Jean
۱۲. Raimundo Lida
۱۳. Sartre
۱۴. Luis Loayza
۱۵. Abelardo Oquendo
۱۶. El sartrecillo valiente
۱۷. La Crónica de Lima