skip to Main Content
دفاع از اصل برائت در برابر مبارزه با تجاوز و آزار جنسی به سرکوب راه می‌برد
اسلایدر جامعه

دفاع از اصل برائت در برابر مبارزه با تجاوز و آزار جنسی به سرکوب راه می‌برد

به‌دنبال عمومی‌شدن روایت‌های آزار جنسی در شبکه‌های اجتماعی، متونی مرتبط با این کارزار در «میدان» منتشر شد . از جمله این متون یادداشتی از آرش سرکوهی بود که دو یادداشت به نویسندگی محسن هویدایی و فرشاد اسماعیلی را مورد نقد قرار داد. در ادامه انتشار این یادداشت‌ها، سهیل رضانژاد و محمدرضا گردان در نقد یادداشت سرکوهی متن پیش‌رو را نوشته‌اند و خطاهای استدلالی آن را توضیح دادند.

جستاری از آرش سرکوهی، در پاسخ به نوشته فرشاد اسماعیلی، در میدان منتشر شده که باید پاسخی به آن داد. به‌ویژه که نویسنده، مسلماً ناخواسته، به نتایجی بسیار نادرست رسیده است. آقای سرکوهی در بحث خود مرتکب چندین خطا می‌شوند. نخست اینکه ایشان در شناخت از این «جنبش» به خطا می‌روند، چنانچه کنشی به شکل «فریاد» را به‌مثابه «جنبش» اصلاح‌طلبانه تلقی می‌کنند. دیگر آنکه از بازاندیشی بر جایگاه خودشان غفلت می‌کنند و به اشتباه تصور می‌کنند موضعی بی‌طرفانه اتخاذ کرده‌اند.

بگذارید با تمرینی آغاز کنیم: تصور کنیم که «زن» هستیم (چون به نظرمان اگر زن بودیم مرتکب چنین خطایی نمی‌شدیم!) و اصول دیگر حاکم بر زندگی‌مان را مرور کنیم: مثلاً برای خروج از کشور نیاز به اجازه شوهر یا پدر داشته باشیم، یا جانمان از آن پدرمان باشد، یا حق طلاق نداشته باشیم، یا اجازه بدن خود را نداشته باشیم، یا چیزهای دیگری که جنبش فمینیستی به دنبال اصلاح آن بوده است. اصل برائت چه مزیتی بر این اصول دارد؟ آرش سرکوهی نیز اذعان می‌کند که اصل برائت یک قرارداد است، که البته تنها یک بند از بندهای یک قرارداد است. در چنین حالتی، این قرارداد چه چیزی برای حفظ‌کردن دارد؟ چرا باید برای از بین نرفتنش دل سوزاند؟

بگذارید تمرین دیگری کنیم و خود را جای یک «مرد» بگذاریم، اما نه جای آقای آرش سرکوهی، نه مردی با نام و نشان، نه! مثلاً خود را جای یک کارگر ساختمانی بگذاریم که گوشی هوشمند ندارد، و برای کار از شهرستان به تهران آمده. «جنبش» چه ابزاری در برابر این مرد دارد؟ او را رسوا کند؟ در این حالت چه آسیبی (فرض ما این است که دلیلی محکمه‌پسند وجود ندارد و نظام قضایی نیز دست به اقدامی نمی‌زند) به این مرد شهرستانی کارگر ساختمانی می‌رسد؟ آیا او را بیکار می‌کند؟ آیا او آنقدر مشهور است که مثلاً دو خیابان بالاتر نتواند کار پیدا کند؟

باید مشخص باشد که مسئله «اصل برائت» رابطه نزدیکی با مسئله «حسن شهرت» دارد، به دیگر سخن، زمانی این اتهام‌زنی‌ها اهمیت پیدا می‌کنند که افترا واقعاً به متهم صدمه بزند. در ادامه نتایج این دو خطای آرش سرکوهی را، در پنج بخش، کنکاش خواهیم کرد:

۱ – آرش سرکوهی از همان آغاز جستارش، «جنبش» را – به‌مثابه وا«کنشی» به ساختاری سرکوب‌گر و تحمل‌ناپذیر – با کنشی اصلاح‌طلبانه اشتباه می‌گیرد. به همین دلیل نتایج (احتمالاً) منفی «جنبش» را – امکان‌پذیرشدن اتهام‌زنی‌های نیت‌مند و امکان‌پذیری سویه‌های غیرعقلانی، یا امکان‌پذیرشدن محکومیت بی‌گناهان – به‌دور از هدف والای «جنبش» تصور می‌کند. نخستین ایراد فرض‌کردن «جنبش» همچون کنشی اصلاح‌طلبانه است؛ کنشی که هدفی مشخص دارد و به دنبال نیل به آن هدفِ احتمالاً والا است. دست‌کم آنچه ما از این «جنبش» دیده‌ایم (به‌ویژه اشاره‌مان به زنان آزاردیده‌ایست که برای جلوگیری از اعدام کیوان امام از شکایت خود چشم پوشیده‌اند) کنشی است از سر درماندگی، وا«کنشی» در برابر دردی دیرینه: همچون فریادی!

۲ – همین اشتباه آرش سرکوهی در فهم نطفه نخستین این کنش، او را دچار اشتباهی دیگر می‌کند، که این «جنبش» منظم و برنامه‌ریزی شده است. مسلماً خود ایشان نیز اذعان می‌کنند که سندیکایی از زنان شکل نگرفته که در نشست آخر خود تصمیم به انجام چنین کنشی بگیرد. دوباره باید تکرار کنیم که این «جنبش» هدفمند نیست، بلکه وا«کنشی» است به دهه‌ها تبعیض جنسیتی ساختاری. به دیگر سخن، پیشرو‌بودن این جنبش نه در هدفمندی آن، بلکه در کنشگری آن است؛ و این تصمیم جمعی و ناگهانی که «دیگر سکوت جایز نیست» و باید «فریادی» زد.

همچنین بخوانید:  اصل برائت یا اماره مجرمیت؟

۳ – اما باید یادآور شد که تفاوتی هست میان توجیه و علت. خطای دیگر آرش سرکوهی این است که توجیه را به جای علت نشانده و نقدش کرده‌. نمی‌خواهیم بازتاب کنشگران این جنبش بر کنش خود را کم‌ارزش تلقی کنیم. کنشی از این دست بر تفکر درباره دلایل ضرورت آن مقدم است. از این رو، چنین به نظر می‌رسد که این کنشگران تصمیم به کنشگری گرفته‌اند و سپس در پی یافتن ضرورت آن برآمده‌اند. آنچه به دست می‌آید دلایل کافی برای کنش نیست، بلکه توجیهی است که از بازاندیشی فرد بر رفتار خود ناشی شده. انگار ایشان در آنی تصمیم گرفته‌اند کنش کنند و سپس بازاندیشی‌ای کرده‌اند که چرا «می‌خواهند» چنین کنشی کنند. همچنین ضرورتی نیست که ایشان خودآگاهانه به فکر بازاندیشی افتاده باشند، بلکه مسلماً نیازمند توجیه رفتار خود (اگر نه برای خود، دست‌کم برای دوستان و خانواده‌شان) بوده‌اند. اینکه شخصی توجیه می‌کند که «چون نمی‌توان به نظام قضایی اعتماد کرد، پس به جامعه مدنی پناه می‌برم»، به این معنا نیست که ناکارآمدی نظام قضایی «علت» است. یا وقتی کسی می‌گوید «اثبات جرایمی این‌چنین دشوار است»، به این معنا نیست که می‌خواهد چیزی را در دادگاه ثابت کند. نه! هزاران توجیه دیگر نیز هست که آقای سرکوهی به دسته‌ای از آن‌ها، تک به تک، پاسخ داده‌اند و منطق هر یک را به چالش کشیده‌اند. اما اگر فهرست بلند این توجیه‌ها آموزه‌ای به‌همراه داشته باشد، آن آموزه را باید از دور دید، از بلندای همین فهرست، که هیچ‌یک تنها نیستند و تصور این است که نباید با نگاه به این درختان از دیدن جنگل غافل شد.

۴ – نگاشته‌اند: «برخی با نیت‌خوانی به مدافعان اصل برائت تهمت می‌زنند که با جنبش مبارزه با خشونت جنسی مخالف‌اند، خود ریگی در کفش دارند و از این دست اتهام‌ها. شاید این امر در مورد برخی از مدافعان اصل برائت صدق کند اما نه درباره همه آنها. نمی‌توان دفاع از و پا‌فشاری بر اصل برائت را به مخالفت با جنبش مبارزه با تجاوز یا ریگی در کفش داشتن تقلیل داد.»

در کمال احترام تلاش می‌کنیم نشان دهیم که چرا چنین اتهامی نه به شخص ایشان، بلکه به استدلال‌های ایشان وارد است و این دقیقاً از نتایج خطای دیگر آقای سرکوهی است: بازاندیشی‌نداشتن بر جایگاه خود.

الف) در ساختار مقاله آقای سرکوهی فرمی آشنا می‌بینیم: آغاز از سرآغاز (از ارسطو و حمورابی و …)، پیشینه‌ای نظری برای تبیینی که در پی آن خواهد آمد. درست است که آنچه ایشان مدافعش هستند سابقه‌ای تاریخی دارد و امروزه نیز در جایگاه یک اصل پذیرفته شده. اما این قرار است چه چیز را به ما ثابت کند؟ این فرم چگونه از محتوای درونش دفاع می‌کند؟ ما نمی‌دانیم! اما می‌دانیم که این فرم را سرچشمه‌ای است معین: اجتماعی محترم متشکل از انسان‌هایی محترم که باید فرم را رعایت کنند تا جدی گرفته شوند. به دیگر سخن، باید نشان دهند که در تاریخ و نظریه‌پردازی آنچه می‌گویند صاحب‌نظر هستند و رعایت فرم ثابت می‌کند که چنین است. اما اجتماع مردمان محترم مشخصه‌ای آشکار دارد: محترم‌بودن افرادش.

ب) بگذارید گامی به عقب برداریم و بپرسیم که «جنبش» چه ابزارهایی در دست دارد؟ آقای سرکوهی در جای دیگری از جستار‌شان، در نقد نوشته فرشاد اسماعیلی، می‌نویسند: «نویسنده مقاله با ارجاع به نهادی تخیلی، بدون تعریف مشخص این نهاد و بدون روشن کردن روند تصمیم‌گیری آن، رای بر سلب اصل برائت و حق افشا کردن عمومی نام متهمین داده و حق ِ داشتن حریم خصوصی را از این متهمین سلب می‌کند.» آقای سرکوهی در ادامه بحث را با روند تصمیم‌گیری و تشکیل هیئت منصفه و دادگاه و غیره به ناکجا می‌کشانند. در حالی که از همین جمله روشن است که تنها ابزار در دستان «جنبش» چیزی نیست جز امکان «رسواکردن» متهم، و این چیزی است که خود ایشان نیز بدان معترفند.

سنتز این دو چیزی است شبیه به این: شخصی از اجتماعی محترم که سرمایه اصلی‌اش آبرو است ادعا می‌کند که رسوایی هزینه‌ای گزاف است و نباید به این راحتی بر گردن افراد محترم بیافتد. نمی‌توانیم منطقی را تصور کنیم که خودآگاهانه از چنین سنتزی دفاع کند، اما آقای سرکوهی آنچنان نسبت به جایگاه اجتماعی خود ناخودآگاه و غافل هستند که چنین نکته روشنی از چشمشان به دور مانده. 

همچنین بخوانید:  نفی اصل برائت در مبارزه با تجاوز و آزار جنسی به فاشیسم راه می‌برد

۵ – بیان تحلیل نهایی اما کمی رنج‌آور است. نمی‌دانیم عنوان این جستار را آقای سرکوهی برگزیده‌اند یا نشریه «میدان»، اما به هر ترتیب تأکیدی است بر بدترین بخش جستار آقای سرکوهی: مقایسه جنبشی پیشرو با فاشیزم. نمی‌دانیم ایشان چگونه به چنین قیاسی دست زده‌اند. آیا از تاریخ غفلت کرده‌اند؟ نمی‌دانیم! شاید تصور می‌کنند «جنبش» نیرویی بسیار یافته و هر آن است که تفوق یابد و جامعه مردسالار را به‌ناگهان زن‌سالار کند. نمی‌دانیم! دست‌کم تاریخ به ما نشانه‌ای از این نمی‌دهد که گروه اجتماعی تحت‌سلطه‌ای ناگهان بتواند هژمونیک شود و ناگاه واجد عقایدی فاشیستی شود و پیاده‌اش کند. حتی در اروپای غربی نیز شاهد تفوق زنان نیستیم و جوامع همچنان مردسالارند. پس چه چیز است که آقای سرکوهی را این‌قدر نگران کرده؟ نمی‌دانیم! باید با اکراه بگوییم که تنها حقیقتی که در این مقایسه وجود دارد همان است که آقای سرکوهی به آن اعتراض دارند: اتهام به سرکوب جنبش

باید بگویم که متاسفانه می‌توان چنین تهمتی زد، البته نه به طور خاص، بلکه به طور عام. آقای سرکوهی و مدافعان اصل برائت تصور می‌کنند که «ریگ در کفش» یعنی ایشان را متهم می‌کنیم که کسی را آزار جنسی داده‌اند. به هیچ وجه! اما در این کفش ریگی هست؛ ریگ عضویت در اجتماع سرکوب‌گر، ریگ سود بردن از تمامی مزیت‌های این عضویت و ریگ مقاومت در برابر جنبشی مترقی و سرکوب دوباره آن به هر حربه‌ای، مثلاً با مقایسه‌اش با فاشیزم. زنان ایران دهه‌هاست که سرکوب شده‌اند و ما، مردان، کسانی هستیم که مستقیم و غیرمستقیم (خواه با حق طلاقی که از او گرفته شده و به ما داده شده، خواه با امتیازاتی که در ورود به دانشگاه داشته‌ایم و داریم، خواه در آزادی پوششمان و خواه در مالکیت عرفی‌مان بر بدن مادر و خواهر و همسرمان) از این سرکوب بهره‌مند شده‌ایم.

آقای سرکوهی می‌نویسند: «چشم‌پوشی بر یا جدی نگرفتن اصل برائت راه را بر محکوم کردن بی‌گناهان باز می‌کند. از ابن میمون (میمونیدس)، دانشمند و فیلسوف اسپانیایی در قرن ۱۲ میلادی نقل شده است که -بهتر است هزار گناه‌کار را تبرئه کرد تا یک بی‌گناه را محکوم به اعدام.- متأسفانه بارها شنیده‌ام که می‌گویند: «امکان دارد که در این جنبش انسان‌های بی گناهی به اشتباه به تجاوز متهم شوند (با همه عواقب حقوقی، اجتماعی و شخصی برای این افراد) اما ظلمی که بر آنها می‌رود در برابر ظلمی که هزاران سال بر زنان رفته چیزی نیست.» این تفکر به شدت ضدانسانی‌ست. چه کسی، چه مرجع و دادگاه و مقامی تصمیم گرفته که قربانی شدن چندین انسان بی‌گناه (حتی یک نفر) برای رسیدن به هدف متعالی درست است؟ بر چه اساسی؟ آیا قربانی بی‌گناه نیز با این تصمیم موافق است؟ این آغاز همان تفکری نیست که میلیون‌ها انسان بی‌گناه را برای برپایی بهشت موعود به اردوگاه‌ها می‌فرستاد چون بر آن بود که انسان‌ها را می‌توان به سود جامعه قربانی کرد؟ با این نگاه مظلومین جدیدی می‌سازیم که در آینده با استناد به همین ظلمی که در حقشان شده ظلم‌های دیگر را توجیه خواهند کرد و از این دور باطل رهایی‌ای نیست.»

همچنین بخوانید:  سیاست آزار جنسی

این نگرانی آقای سرکوهی می‌تواند واقعی باشد، ممکن است زمانی رخ دهد، شاید بیگناهانی در این مسیر مظلوم واقع شوند. اما جنبش نشان داده که نه، از قضا به دلیل ساخت نابسامان قضایی نه کسی محکوم شد (جز کیوان امام‌وردی)، نه کسی از کار بیکار شد، نه آبرویی ریخت (دست‌کم نه از انسانی که از بی‌آبرویی شرمنده شود). تنها گناهکاران و متجاوزان شناخته شدند، آن‌هم با همان سازوکاری که جناب سرکوهی به پرسشش کشیدند و ناتوانش دانستند. در پرونده نقاش معروف یا بازیگر شناخته‌شده و دیگرانی ازین‌دست هیچ هیچ هیچ رخ نداد، جز شناخت. اینکه دیگرانی آگاه شدند که فلان کس خواست دیگران را بی‌ارزش می‌داند و تن دیگران برایش ابزار برآوردن میل خویش است.

در آغاز بحثمان ادعا کردیم «باید به جستار آرش سرکوهی پاسخ داد»، اما از چرایی آن چیزی نگفتیم. باید اعتراف کنیم که جستار آرش سرکوهی بیش از آنکه نیتی شرورانه را فاش کند، نشان می‌دهد که در پی راهکاری برای مترقی‌تر کردن این جنبش است: مفروضات او نشان می‌دهد که ارزشی والا برای این جنبش قائل است، اهدافی بلندپروازانه در پی آن می‌بیند و امیدی به پیروزی آن بسته. همانطور که گفتیم شواهدی برای این مفروضات او در دست نیست. اساساً از ابتدا «جنبشی» در میان نبوده که این مفروضات بر آن استوار شود. آنچه رخ داده، این کنشگری پیشروانه، واکنشی است از سر درماندگی، فریاد از رنجی که جامعه برای دهه‌ها بر بخشی از خود تحمیل کرده. از این رو، غیرعقلانی‌شدن چنین وا«کنشی» نباید دور از ذهن باشد. همانطور که گفتیم، بخشی از جامعه چیزی برای از دست‌دادن نمی‌بیند، همانطور که زنی که در انتهای یک کوچه بن‌بست در معرض تعرض قرار می‌گیرد، راهی جز فریاد‌زدن نمی‌یابد. او ممکن است برای نجات خود دست به کارهای دیگری نیز بزند، حتی قتل. آیا ممکن است که از او، در چنین شرایطی، بخواهیم «عاقلانه» رفتار کند؟ تا زمانی که این کنشگری به نتایجی واقعی نرسد، هر عملی جز پشتیبانی بی قید و شرط از آن، چیزی نخواهد بود جز سرکوب.

3 نظر
  1. آقای سرکوهی بر اصل برائت تاکید دارند .
    کسی که متهم می شود خواه متهم به آزار یا تجاوز جنسی باشد خواه به قتل یا اختلاص مهم حق استفاده از اصل برائت است که برای تمامی انسانها به طور یکسان لحاظ شود .

  2. متن چند نکته قابل تامل و درست دارد. این که آنچه در شبکه اجتماعی و در میان افراد درگیر در میدان روشنفکری رخ داده جنبش نیست. طبعا زنان و مردانی برخوردار از سرمایه نمادین گسترده، روشنفکر یا نخبه فکری و دنیادیده و همچنین در جایگاه طبقات اقتصادی فرادست هم حق و حقوقی دارند و این اعتراض که چون شما اقلیتی برگزیده و نخبه هستید و حتا در قیاس با مردان طبقه متوسط به واسطه برحورداری از سرمایه نمادین بیشتر در قدرت هستید امکان اعتراض ندارید طبعا نادرست است. اما دوستان متوجه نیستند که زن بودن تنها در موقعیتی انتزاع و در خلا هیچ پیشوند یا پسوند دیگر هویتی را نمایندگی نمی‌کند. وقتی از درد سیاه‌پوست یا آفروآمریکایی‌های آمریکا حرف می‌زنیم طبعا مقصودمان کاندولیزا رایس، سوزان رایس یا معاون اول جو بایدن نیست. مقصودمان باراک اوباما هم نیست. وقتی از زن رنجدیده حرف می‌زنیم مرادمان آلا مرکل نیست. در ایران هم وقتی از زن تحت ستم سخن می‌گوییم مقصودمان دختر بورژوای روشنفکر برخوردار از بسیاری از امتیازات اجتماعی نیست. درواقع تمامی این مثالها بخشی از تبعیض را به واسطه بخشی از هویتشان تجربه کرده‌اند اما هرگز نمی‌توانند نماد اکثریت تحت سلطه‌ای باشند که هیچ کدام از این امتیازات را ندارند. اکثریت زنان ایران هیچ از این مناقشه نشنیده‌اند. آزار جنسی که هیچ، تجاوز کابوس بسیاری از زنان ایرانی‌ست. زنانی گه آزاری سیستماتیک را در قالب قانون اسلامی حاکم بر کشور و اصل حجاب و … هر روز تجربه می‌کنند و بخش عظیمشان ترومای تجاوز جنسی را توسط اعضای خانواده، فامیل و مردان محله تجربه کرده‌اند. درواقع کل این جریان هیچ ربط بی‌ربطی به درد زن ایرانی نداشته است. واقعیت آن است که دو عنصر فراگیری و عمق هستند که عیار کنش جمعی را مشخص می‌کنند. من هم از این که بخشی از زنان و مردان ایرانی می‌توانند سبک زندگی مشابه شهروندان نیویورکی داشته باشند بسیار خوشحالم. خوشحالم که سطح مشکلاتشان برخلاف اکثریت زنان ایران مانند زنان بورژوای سفید نیویورکی‌ست که تنها رنجشان از مازادی‌ست که زن بودن به آنان تحمیل کرده است. رابطه قدرت و سو استفاده از آن در بزمها و دورهمی‌ها و روابط آوانگارد جنسی حتما مهم است اما اگر کسی به خودش اجازه دهد و مسایل بخشی از نخبگان فرادست جامعه ایران را به کلیت زنانی که در سیطره حکومتی در کنترل بدوی‌ترین فرهنگهای امروز جهان تعمیم دهد، بر این بی‌شرمی و پررویی و وقاحت می‌شورم. این گروه از جامعه و مسایلش باید در اندازه و حد خود مطرح شود. مباحث بعدی مثل تشخیص ندادن تفاوت اصل برائت و باقی اصول حقوقی در حاشیه است و اهمیت چندانی ندارد. از ناتوانی در استفاده از ظرفیت و قدرت پردازش ذهن که به اختصار آن را هوش می‌نامند تا عدم دریافت آموزشهای صحیح مدنی می‌توانند علت این موقعیت کمیک باشند که کسی با اعتماد به نفس حقوق برخاسته از متن دینی را با حقوق برخاسته از عقلانیت انتقادی مقایسه کند. خوشبختانه هم فمینیستهای غیرنمایشی و کهنه‌کار و هم متففکرین ناچیز عرصه عمومی بدحال ایران از این ماجرا گذشته‌اند. نقدی اگر به آرش سرکوهی وارد باشد جدی گرفتن مناقشات محافل کوچک بورژواهای آنارشیست خاورمیانه‌ای‌ست. زنان ایرانی در جدالی تاریخی برای حقوقشان سالهاست می‌جنگند، زندان می‌روند و هزینه می‌دهند و از سوی همین افراد فحش می‌خورند.

پاسخ دادن به Mohamaf لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top
🌗